Info@razdar.com
شماره مقاله 249
200. از باده شود ز سر تكبّرها كم
وز باده شود گشاده بند محكم
(تكبّر از سرها كم)
ابليس اگر ز باده خوردى جامى
كردى دو هزار سجده پيش آدم
(بى باده مباش تا توانى يك دم)
(كاز باده شود عقل و دل و دين خرم)
(ابليس اگر باده بخوردى يكدم)
(كردى دو هزار سجده پيش آدم)
تكبّر (به اقتضاء وزنش باب تفعل كه غالباً بر خود بستن ما فَقَدَ وسترِ ما وَجَدَ است مانند تحكم و تهكّم و تجبّر) خود را بزرگ ديدن و چشم تعظيم داشتن است خواه اسباب ظاهره كبرياء هم برايش فراهم باشد خواه نه و امّ الرّذائل است و كيفيّة نفسانيّه متولده از خودخواهى است كه لازم مهية هر چيز است و از صفات اصليه اصيله نه فرعيه غيريّه و لازمه تعين است كه وجود نفسى و مابه الامتياز باشد نه وجود ربطى كه مابه الاشتراك اشياء است.
پس هر شيئى داراى دو نحو هويّة است:
يكى ربطى و آن اصل در تحقق و منشاء آثار آن شئي و التفات به آن ممدوح و مورث تواضع و همه خصال حميده است و جزءِ انانيّة و خودبينى نيست بلكه خدابينى است.
دوم نفسى و آن اعتبارى و موهوم و مذموم است و دنياى شوم و فانى است و التفات به آن مذموم و ام الرّذائل است و مورث تكبّر است.
پس تكبّر هم ذاتاً مذموم است زيرا ناشى از التفات به ضدّ وجود ربطى است كه وجود نفسى باشد و هم بالتّبع و بالعَرَض مذموم است (ذمّ لغيره) زيرا مايه تحقير ديگران است و ظلم بر ايشان كه توقع تعظيم باشد مِن غير استحقاقٍ .و هر غير حقى را خواستن يا كردن ظلم است و نيز مايه رنج و غم جانِ خود است زيرا همه كس تعظيم او نخواهد كرد آن هم كه كند بقدر دلخواه او نخواهد كرد ،و اين خود بند و قيديست بسته به پاى جان ،و چون اثر مى كم كردن التفاتِ به خود است بند و قيدِ تكبّر را سست و يا گسسته مى كند و جان تا در تن مست است آزاد است از بند تكبّر.
و چون مانع ابليس از سجده تكبرش بود پس اگر مى خورده بود سجده مىنمود به حكم اِذا زالَ المانِعُ عادَ الممنوعُ پس امروز دچار لعن و طرد توده نبود و مى توان در اين شعر مَى را عبارت از وجود ربطى و خوردنش را التفات به آن گرفت كه سايه خدا است و به سايه خدا پناهيدن آفتاب حقيقت است.
كيوان ناچيز گويد : اينگونه سخن در مقام خطابه گفته مى شود و اثر هم مى كند و خيال شنونده را به هيجان مى آورد به اندازه هاى مختلف به اختلاف اشخاص و احوال و اوقات گوينده و شنونده تا چند ساعت و آن هم به اختلاف ،اما پس از فرو نشستن آن هيجان (چونكه بالعرض است و هر مابالعرضى موقت است و مستحيل الدّوام است) مى بيند كه اين خطابه فقط پندارى بود و در واقع هيچ نبود و نيست (بود نور است و نمود سايه است نور ماندنى و سايه رفتنى است)پس جواب مى دهد كه اوّلاً اين زوال تكبّر در همه ميخواران مسلّم نيست زيرا آنچنان را آنچنانتر مى كند و ثانياً بر فرض هم كه مسلّم شد تازه يك نفع موقت حقيرى است و تجربه هم شده كه پس از هشيارى يك تكبّر شديد ردىّ پرمايه اى پيدا مى شود كه تلافى آن ساعت مستى را به چند برابر خواهد نمود ،مانند تنور پر آتش كه ساعتى سرپوش بر آن نهند همانكه بردارند چنان شعله زند كه در تر و خشگ درگيرد ،در آن ساعت مستى هم گرچه تكبّر ندارد امّا ديگران از كارهاى غير منظّم او در عذابند كه اگر مستى در اثر اين خطابه عموم پيدا كند مردم به دست يكديگر فناء و جهان ويران خواهد شد و هر چيزى كه ويرانى بار آرد آن ضدّ حيات است و شرّ بالذّات.
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام