Info@razdar.com
شماره مقاله 476
153. او را خواهى از زن و فرزند ببر
مردانه درآ ز خويش و پيوند ببر
هر چيز كه هست بند راهست تو را
با بند چگونه مى روى بند ببر
مردانه درآ ز خويش و پيوند ببر
خود را تو ز بند زن و فرزند ببر
هر چيز كه هست سدّ راهست تو را
با بند چگونه ره روى بند ببر
او اشاره به خدا يا به عالم غيب يا به هويت آخر خود است ،يعنى در مقام معرفة النفس كه بخواهى آخر هويت خود را كه عزيزتر و ضرورترين گمشده هاى تو است بيابى اين خودى حاضر را با متعلقاتش از خود سلب كن و مدتى هم بر اين بيخودى و بى علاقه گى به هر رنج و دشوارى شده بسر بر تا به بينى از پرده غيب چه ظاهر مىشود اگر يك هويت و ذاتى كه به ازين تو را قانع كند يافتى كه گنج ياب حقيقه شدى و به خودشناسى كه اساس دين قديم ايران بود نائل آمدى و به بهشت ابدى در آمدى ،و اگر نشد و نوميد شدى كه باز به همين خودى طبيعى و علائق و تعمير جهان مى توانى برگردى و فكر را منحصر به همين ديدنى هاى عمومى سازى و يقين كنى كه چيز ديگرى نيست و با همين سدّ و بندها كه نامش پيوند است بايد بسر برد تا مرد ،كه هر كس بقدر توانائى خود بايد در خودشناسى تلاش كند تا در وجدان خودش معذور باشد كه اگر پس از مرگ منكشف شود يك هويّتى برايش كه در جهان او را نيافته بود بتواند پاسخ خردپسند به آن هويّتِ خودش بدهد كه چكنم تا توانستم به دنبالت شتافتم و نيافتم ،اينك خواهى به همين قالب مثالى درآ و خواهى دوباره به جهانم برگردان تا با مدارك طبيعيه تو را احساس كنم.
و اگر كسى در اين زندگانىِ حاضر هيچ به فكر خودجوئى نيفتد و تلاش مقدور را كه تنفّر از علائقِ اين خودىِ طبيعى و جنگ صميمى با خود و خودى ها است ننمايد بلكه اسير آنها شده به كامرانى بگذراند تا بميرد و پس از مرگ منكشف شود كه خود و خودىهاى او غير از اينها بوده و اينها بند و دام بوده اند و او اكنون به دام افتاده پاسخى خردپسند ندارد و دردِ از خود دورى را بايد بكشد كه دوزخى بى پايان است تا هست با دردِ بى درمان تَواَمان است .
و همه غرض پيمبران آگاهانيدن بشر بوده است به اين خوديابى و به اينكه خودى شما بشر غير ازين است كه اكنون هستيد بايد براستى دل از اين خودى بكنيد و جان ها هم در تلاش بكَنيد تا آن خودى كه مايه خوشى اَبَدىِ شما است بيابيد و اگر با خوشى هاى همين خودى بسر بريد آخر ندارد اين خودى به مرگ از شما زائل و خوشىهاى آن باطل مى شود و شما به فراقِ خودى حقيقى خودتان گرفتار ابدى خواهيد بود ،و چون اين غرضِ پيمبران خيلى دور از باورِ امروزه بشر است نسبت به توده در بوته اجمال مانده و توده در واقع سرگردانند نه آن بازوى خودكشى را دارند كه با اين خودى حاضر به نَبَرد درآيند و تا آخرين نقطه با آن دفاع نمايند تا مطلبى منكشف يقينى شود يا نفى يا اثبات (صحت قول پيمبران يا بطلان آن) و نه ياراى سركشى از زير بار ديانت دارند تا از بن دندان پيمبران را پاسخ گويند كه شما همه به وهم اندريد و مى خواهيد ما ساده دلان را ناكام سازيد و خود هم سرورى كرده باشيد و هم كامرانى هاى جهان همه مال شما باشد و ما تا زنده ايم فرمانبر و بنده و زير نگين شما باشيم و پس از مرگ كه دروغ شما پيدا شد شما خود ناپيدائيد تا ما از شما انتقام كشيم ،لذا بيشتر توده با پيمبران در دل بيطرف و بى اعتنايند و به ظاهر كجدار و مريزى كرده اظهار باور دين مى كنند اما بى ثبات و بى دنبال گيرى ،و از اين راه است كه هر قومى به دينى كه در مملكتشان نافذ است در مى آيند و مانند مسلك دنيوى با اديان ديگر رقابت مى نمايند بى تحقيق و به اين رقابت مى پايند به شدّت و ضعف بر حسب اقتضاء پيشآمدهاى جهان تا مى ميرند و اين دشمنى هاى ديانتى هم مانند ساير دشمنى هاى جهان بلكه غليظ تر ريشه مى دواند و مى ماند و تا ابد حقيقت امر بر توده رو ننموده و نخواهد نمود ،و هوشمند صميمى ناياب است آنكه به خود افتد تا زنده است گيج است مگر به تدبيرى كه در اين رباعى اشاره شد كه بيش ازين دم زدن را خرد كه بيم آلود است دستور نمى دهد .
لفظ خويش به معنى خود و خويشاوندان هر دو مى تواند بود پس لفظ پيوند به معنى خويشاوند است در اول و به معنى دوست بيگانه است در دوم ،و مردانه يا جمع است و ها براى تشبيه است مانند جانانه زنانه مستانه و يا مفرد است و الف و نون و ها هر سه براى تشبيه است يعنى مانند مردها يا مانند مرد و در آن سه لفظ هم همين دو احتمال هست كه مانند زنها و جانها و مستها يا مانند زن و جان و مست ،و مراد از مردى آزاديست و مراد از جان شيرينى و ناپيدائيست و مراد از مست بي خيالى و لاابالى بودن است چونكه در اغلب طبقات بشر آزادى منحصر به مرد است و نوع زن اسير نوع مرد است ،لذا مردانه به معنى سرفرازى و پاداريست و زنانه به معنى دون همتى و بىثباتى است.
پس حاصل مضمون اين رباعى آنست كه دين را سرسرى كه توده گرفته اند نبايد گرفت بلكه جدّاً و صميماً بايد ترك هوس و كامرانى به متابعت پيمبران بايد نمود مردانه و بندهاى طبيعى را بايد بريد و طلسم علاقه جان را شكست و دَرِ خوشگذرانى را به روى خود بست.
عباس کیوان قزوینی
رباعیات خیام