Info@razdar.com
شماره مقاله 226
94. افسوس كه سرمايه ز كف بيرون شد
در دست اجل بسى جگرها خون شد
كس نامد از آن جهان كه آرد خبرى (پرسم از وى)
كاحوال مسافران عالم چون شد
زبان حال هر كس است در دم مرگ كه سرمايه عمر از دستم رفت و حالا رو به آن جهانم و آنجا ندانم كه بر من چه گذرد،چه خوش گذرد چه ناخوش بناچار بايدم رفت، نمى توانم گفت كه اگر خوش مى گذرد مى روم والّا نه، زيرا ماندن در اينجا سرمايه عمر مى خواهد كه ديگر ندارم بهره ام از عمر اين جهان همين بود كه تمام شد.
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام