Info@razdar.com
شماره مقاله 211
20. اين كوزه چو من عاشق زارى بودست (1)
در بند سر زلف نگارى بودست
وين دسته كه در گردن او مىبينى
دستى است كه در گردن يارى بودست (2)
(1) پس به حكم اَلسِّنخِيَّةُ علّةُ الاِنضِمام بايد با هم باشيم.
(2) اينها تصنعات شاعرانه است نه تحقيقات عالمانه زيرا جز احتمال چيزى نيست و آن هم معارَضِ به مثل است شايد دستى است كه در آرزوى گردن يار خشكيده يا دست ظالمانه اى است كه كاسه و كوزه مردم را بر هم زده و شكسته يا دستى است كه به هر جا دراز شده تهى برگشته يا هرگز قدرت به خود نديده و ذليل و زيردست همه بود و هرگز درازدستى ننموده تا به گردن يار رسد يا به گردن كار و بار يا هميشه بر سر خود مى زده.
رباعیات خیام
عباس کیوان قزوینی