Info@razdar.com
شماره مقاله 303
212. بر مفرش خاك خفتگان مى بينم
در زير زمين نهفته گان مى بينم
چندانكه به صحراى عدم مى نگرم
ناآمدگان و رفتگان مى بينم
اشاره به حدوث روح است به حدوث تن و فنائش به فناءِ آن كه پيش از آمدن به بدن معدوم است و بعد هم معدوم و تا در تن هست حكم خوابيده دارد از آنكه نه دانائى دارد و نه كار شايسته مى كند و در قبور ابدان اموات نهفته شده اند تا پس از پوسيدن آن بدن نطفه ابدان ديگر شوند ،صحراى عدم عالم ملكوت است و عالم برزخ كه ملكوت پيش از تولّد را مثال نازل و پس از مرگ را مثال صاعد نامند ،و آن نسبت به سنخ وجود عالم اجسام عدم است، و لفظ صحرا اشاره به وسعت فوق تصور عالَم مثالين است كه در اخبار نازل را جابلقا به قاف كه از حروف ظلمانيه (معجمه) است و صاعد را جابلصا به حرف نورانى مهمله ناميده اند و فرموده اند كه هر يك هزار دروازه دارد و از هر دروازه هزار نفر مى تواند درآيد و هزار نفر برآيد چنانكه بر هم نخورند و مزاحم يكديگر نشوند و البته در عالم اجسام وجود چنين شهرى محال است كه پهناى دروازه اش به پهناى بدنهاى دو هزار نفر باشد و هزار تا چنين دروازه داشته باشد.
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام