Info@razdar.com
شماره مقاله 470
در اين مقاله عناوين ذيل را خواهيد خواند :
تشبيه برهان به گاونر كه شير ندارد و عشق به گاو ماده
مجادله حكيم با عارف
83 آنانكه بكار عقل(1)در مى كوشند
هیهات (افسوس)كه جمله گاو نر مى دوشند
آن به كه لباس ابلهى در پوشند
كامروز به عقل تره مِى (تیره مَى) نفروشند (بفروشند)
(1) اقامه برهان تصنّع عقل است بر اثبات هر چیزى مى تواند برهان بیارد و بر ابطال همان چیز نیز مى تواند و اختلافات علمیه عقلیه از اینجا برمى خیزد ،پس كار عقل یك شعبده قانونیست مانند قوانین عدلیه هاى ممالك متمدّنه (غیر متمدّنه كه اساس قانونى ندارد و از اول ستم هاى نمایان در جریانست) كه به اقرار رؤساء حلّ و عقدِ قوانین بدست آنها است بى آنكه مدّعى و مدّعى علیه بدانند كه از كجا مجراى قانون برگشت و هرگونه خلاف واقع را هزار بار وارونه و نفى در نفى نمایند چنانكه به دلخواه خودشان از یك گوشه قانون سر بدر نموده به مقصود نائل شوند.
و مناظره خواجه نصیر با یك شاگردش در جریانِ آب دجله معروف است كه خواجه از او پرسید آب از كدام سمت مى آید او گفت از شمال و محسوس است خواجه برهان اقامه نمود كه این حس عمومى خطا است بلكه مانند نیل مصر از جنوب به شمال مى رود آن شخص برهان را وافى دید باور نمود با شگفتِ بسیار پس خواجه دوباره برهان اقامه نمود بر صحتِ حسِّ عمومى و بطلان برهان سابق خود ،آن شخص این برهان را نیز وافى دید و باور نمود و از باور اولش نادم شد پس به فكر فرو رفت كه این استادِ ماهرِ من كه در یك امر حسّى مرا به رقص انداخت و به دو امر ضد مرا متیقن ساخت آیا در عقلیات محضه و در دین شیعه كه مؤسّس است چه جنایتها بر عقل و دین ما زده باشد دیگر براهینش اعتماد را نشاید پس ترك تشیع كه تازه شیعه شده بود نمود.
لذا خيّام آزاد فكر منصف ،عقل را به گاو نر تشبيه نموده كه هرچه بدوشند شير بدست نمى آيد ،و اينجا است كه عرفاء فرصت يافته مرام خودشان را تزريق به افكار توده مى كنند و مى گويند بلى پاى استدلاليان چوبين بود ،بايد تابع كشف و الهام بود و راهش عشق است كه بمنزله گاو ماده است شير حقيقة دارد ،حالا خيام مى خواهد جواب عرفاء را بدهد مى فرمايد جائى كه برهان عقلى در واقع خطا كند واى به حال تقليد زيرا عشقى كه شما مى خواهيد مريدان را دعوت به عشق خودتان كنيد تا كشف هاى شما را بى برهان بپذيرند عين تقليد است مريد را كه اجازه كشف نمى دهيد بلكه امر مى كنيد به باور نمودن كشفيات شما يعنى عقلش را دور اندازد و دنبال شما را بگيرد حالا چنين است كه مريد مى تواند اِذا تَعارَضا تَساقَطا را سند كرده هم عقل را دور اندازد هم عشق مصنوعى شما را و اَبْلَه شود و بگويد در آن بازارى كه به عقل تره نفروشند به عشق استهزاء هم خواهند نمود چنانكه خود شما هر يك منكر عشق مريد سلسله ديگر و كشف مراد آنهائيد و استهزاء به كشف و عشق آنها مى كنيد و آن سلسله ديگر نيز با اين منكر همين معامله را دارد ،پس باز اذا تَعارَضا تَساقَطا ما بيچارگان به بيغوله بلاهت بايد پناه بريم كه نه عقل و نه عشق هر آنچه سرنوشت ما است خواهيم ديد ،ديگر پس از آگاهى دوباره بدست خود خود را به چاه ارادت نياندازيم كه لايُلسَع المؤمِنُ مِن حُجرٍ مرّتَين ،خداى ما به ما فكر داد فكر هر كس براى خودش سند خداپذير است ،فكر ما هم به بلاهت و عجز خود معترف است و دست از هر دامن برداشته دست به دامن بلاهت شده ،بلاهت هم كمتر از عشق شما نيست هر عاشقى ابلهِ يك معشوقى است چه ضرر دارد كه ابلهِ خودش باشد يعنى ديگران كه شما و حكماء هر دو باشيد او را ابله شمارند و از او دست طمع بردارند و در راه خدايش آزاد نموده به حال خود گذارند خود داند با خداى خودش ،مگر آن دم كه خدا او را آفريد به شما سپرد او را كه شما غمش را مى خوريد او غمخوارى غير خدا لازم ندارد ،حَسبى رَبّى مِن كلّ مُرَبّى[1] .
موُجِد اَحَقِّ به اِبقاء است و مُبقى اَحَقِّ به ترتيبِ آثار هر شئي است بر آن شئي و آثارِ آدمى فكر است فِكرش به بلاهت انجاميده شما اگر قادريد و وكيل راستى خدائيد چنانكه ادّعاء هر يك شما وكالة مطلقه است پس فكرش را برگردانيد بسوى خودتان و نمى توانيد فقط مى خواهيد او به اختيار خودش بيايد بسوى شما او هم از فكرش مى پرسد فكر مى گويد لاتُلقُوا بايديكُم اِلَى التَّهلُكَة اگر راست مى گوئيد ايجادِ عشق خودتان را در دلش نمائيد تا مُنجَذِب شود و هرگز نمى توانيد.
نسخه بدل مصرع چهارم مزه دارد (كامروز به عقل تيره مَى بفروشند) يعنى پس از پوشيدن لباس ابلهى كه عقلشان تيره شده بيايند به بازار ميكده به بينند كرم ميخواران را كه به عقل تيره مَىِ صاف مى فروشند با آنكه ديگران به عقل صاف يك برگ تره بى لياقت هم ندادند (سرِ ما و در ميخانه كه طرف بامش – به فلك بر شده ديوار به اين كوتاهى)
پس مراد از امروز عهد و عصر مَى است نه عصر گاو نر.
کتاب شرح رباعیات خیام
عباس کیوان قزوینی
[1] .يكى از اوراد موظفه صوفيان است كه 21 بار بايد خواند و من در كتاب استوار نوشتهام صفحه 56 .«منه»