Info@razdar.com
شماره مقاله 486
فصل چهارم
در اشاره به معاد دارالجزاء
و در آن نه رباعى است
1 . روزى كه جزاء هر صفت خواهد بود
قدر تو به قدر معرفت خواهد بود
در حسنِ صفت كوش كه در روز جزاء
سرِّ تو به صورت صفت[1] خواهد بود
2 . گويند بهشت و حور عين خواهد بود
و آنجا مى ناب و انگبين خواهد بود
گر ما مى و معشوق پرستيم روا است
چون عاقبت كار همين خواهد بود
طعن بر آنها است كه از بهشت فقط نعيم جسمانى فهميده و طالبند و از حقايق و لذايذِ روحانى غافلند و فارغ و رباعىِ بعد شاهد است .
3 . قومى ز گزاف در غرور افتادند[2]
قومى ز پى حور و قصور افتادند[3]
معلوم شود چو پرده ها بردارند
كز كوىِ تو دور دُور دور[4] افتادند
4 . چون مرده شوم خاك مرا گُم سازيد
احوالِ مرا عبرت مردم سازيد
پس خاك و گلم به باده آغشته كنيد
وز كالبُدم [5] خشت سرِ خُم سازيد
يعنى فايده بدن من پنهان كردنِ اسرارِ خدا باشد و معروفِ به خوبى و موردِ تحسين هم نباشم ،پنهان و ويران داشتنِ قبر مستحبّ است و بعد از يقينِ به پوسيدنِ بدن واجب است ويران كردن صورت قبر تا مرده ديگر دفن كنند و حق مرده ها غصب نشود .
5 . گويند به حشر[6] گفتگو خواهد بود
و آن يار عزيز تندخو خواهد بود
از خَيِّرِ محض جز نكوئى نايد
خوش باش كه عاقبت نكو خواهد بود
6 . در دهر چو آوازه گل تازه دهند
فرماى پياله مى اندازه دهند
از دوزخ و از بهشت و از حور و قصور
فارغ بنشين كه او خود آوازه دهند[7]
يعنى اين گوينده ها غالباً خود بى اعتقادند و فرياد آنها به اعتقادِ خودشان محضِ آوازه است .و رباعى بعد شاهد است .
7 . آنها كه كَشَنده شراب نابند [8]
و آنها كه به شب مدام در محرابند
بر خشك[9] يكى نيست همه در آبند
بيدار يكى است ديگران در خوابند
8 . روزى كه مقدّسان خاكى[10] مسكن
گردند سوار باز بر مركب[11] تن
چون لاله به خون خويش آغشته كفن
از خاكِ سر كوىِ تو برخيزم من
چون لاله تشبيه برخيزم است و بايد مؤخّر باشد مقدّم شده براى اهتمام به اين تشبيه و خونِ خويش اشاره به فناء ذاتى است تا كسى از خود فانى نشود مدفون سر كوىِ حق تعالى نمى شود لاله در خاك و از خاك بود كه برآمد و تا برنيامده بود معلوم نبود كه در خاك چنين چيزى پنهان است و ظاهر خواهد شد .و مركب تن تصريح به معاد جسمانى است .
9 . پندى دهمت اگر به من دارى گوش
از بهر خدا جامه تزوير مپوش
عقبى همه روزه است و دنيا يك دم
از بهر دمى ملكِ اَبَد را مفروش
[1] . حشرتو
[2] . يعنى افراط در روحانيت معاد نمودند تا مانند عدم شد .
[3] . كه جز جسمانيت فرض نكردند .
[4] . دور راجع به افراط روحانيت و دورِ دور راجع به جسمانيت صرفه .
[5] . شان كالبد حفظ سر و پرده بودنست.
[6] . ترديدى كه از لفظ گويند مفهوم مىشود، نسبت به تندخوئيست نه به اصل حشر.
[7] .بكسر دال.
[8] .خالص و بىدُرد.
[9] .مكرر شده در اسرار.
[10] .نفوس مقيده.
[11] .معاد جسمانى يا تناسخ.
حکمت خیام
عباس کیوان قزوینی