Info@razdar.com
شماره مقاله 484
فصل دوم
در مناجات
و در آن بيست و شش رباعى است
1 . هر روز بگاه در خرابات شوم
همراه قلندرانِ طامات[1] شوم
چـون عالم سرّ و الخفيّات توئى
توفيقـى ده تـا به مناجات شوم
حقيقت مناجات آن حالى است كه بعد از اتمام و انجام خرابات و پيمودن راه ملامت به قدم صدق پيدا شود و از جانب حق تعالى و به امر او و اين امر كاشف است از سر آمدنِ موعدِ خرابات و از صحّتِ خرابات ،و مناجاتِ پيش از خرابات فضولى است و خطرِ ريا و شرك دارد و اين گونه مناجات را نسبت به ابليس مى دهند.
2 . از باده شود تكبر از سرهـا كـم
وز باده شود گشاده بنـد محكــم
ابليس اگر ز باده خوردى يكدم
كردى دو هزار سجده پيش آدم
باده خرابات پيش از مناجات است كه التفاتِ به عجز ذاتى است و شكستن قدرت و خودىِ عاريتى كه بند محكم است و سجده همان مناجات است .
3 . بگشاى درى كه در گشاينده توئى
بنماى رهى[2] كه رهنماينده توئى
مـن دسـت بـه هيـچ دستگيـرى ندهــم
كايشان همه فانينـد و پاينده توئـى
طعن بر صوفيّه است كه مدّعى اند كه دست قطبِ ما دست خداست .
4 0 احوال جهان بر دلم آسان مىكن
و افعال بدم ز خلق پنهان مىكن
امروز خوشم بدار و فردا با من
آنچه از كرم تو مى سزد آن مىكن
5 . اى واقف اسرار ضمير همه كس
در حالت عجز دستگير همه كس
يارب تو مرا توبه ده و عذرپذير
اى توبه ده و عذرپذير همه كس[3]
6 . گر من گنهِ روىِ زمين كردستم
عفو تو اميد است بگيرد دستم
گفتى كه به روز عجز دستت گيرم
عاجزتر از اين مخواه كاكنون هستم
7 . گـر گوهــر طاعتــت نسُفتــم[4] هرگـــز
ور گَـــردِ رهــت ز رخ نــرُفتم[5] هرگز
نــوميد نيــم ز بـارگـاه كـرمـت
زيرا كه يكى را دو نگفتـم[6] هرگـــز
8 . اى از حـرم ذات تــو عقــل آگـه نــى
وز معصيت و طاعت ما مستغنــى
مستم ز گنـــاه و از رجــا هشيـارم
امّيد ز رحمـت تـو دارم يعنـى
9 . يارب تو كريمىّ و كريمى كرم است
عاصى ز چه رو برون ز باغ اِرَم است
با طاعتم ار ببخشى آن نيست كـــرم
با معصيتـم اگــر ببخشـــى كـــرم اســت
10. من بنده عاصيم رضاى تو كجا است
تاريك دلم نور و صفاى تــو كجــا اســت
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشى
اين مزد بود لطف و عطـاىِ تـو كجاسـت
11. در ملك تو از طاعت من هيچ افزود
وز معصيتـى كـه رفــت نقصانــى بــود
بگذار و مگير ز آنكه معلومم شد
گيــرنـده ديـرىّ و گـذارنده[7] زود
12. انديشه جرمم چو بخاطر گذرد
از آتـش سينه آبم از سر گذرد
ليكن شرطى است بنده چون توبه كند
مخـوم بـه لطف از سرش درگذرد
(آبم) عرق خجلت است .(به لطف) يعنى گذشتن با مهر باشد نه با قهر و بى اعتنائى (انديشه) يعنى خيال يا ترس .
13. يارب من اگر گناه بى حدّ كردم
بر جان و جوانى و تن خود كردم
چون بر كرمت وثوقِ كلّى دارم
برگشتم و توبه كردم و بد كردم
14. با رحمتِ تو من از گنه ننديشم
با توشه تو ز رنج ره ننديشم
گر لطف توام سفيدرو انگيزد
يك ذرّه ز نامه سيه ننديشم
15. گر درگيرى چگونه پرواز كنم
با عشق توئى چگونه آغاز[8] كنم
يك لحظه سرشك ديده مى نگذارد
تا چشم به روىِ ديگرى باز كنم
16. آن آه كه پيش هيچ محرم نزنم
و آندم كه به پيش هيچ همدم نزنم
گر دريابم كه جز تو كس مىشنود
حقّا كه بميرم از دم و دم نزم
يعنى غيرتِ توحيدم نگذارد كه بجز توئى التجاء نمايم ،پس آن دمى كه بايد به التجاء برآرم ،فرو مى برم و بر نمى آورم تا به همان دم خفّه شده بميرم .(دم نحوه و حصه وجود است كه وصل به حقيقت وجود است و الاعدم و مرگ خواهد بود) .
17. بر سينه غم پذير من رحمت كن
بر جان و دل اسير من رحمت كن
بر پاى خرابات رُوِ من بخشاى
بر دست پيالهگير من رحمت كن
غم پذيرفتن سينه از ناتوانيست و ناتوانى از فاعل مختار تصوّر نمى شود مگر به اسيرى كه هواى نفس چنانش در هم فشرده كه اختيارِ عاقلانه اش افسرده گشته كه به پاى خود رو به خرابى عقل خود كرده مى رود و چنين اسير درمانده را هر كه بيند بدو رحم آورد .
18. اى آنكه پديد گشتم از قدرتِ تو
پرورده شدم به ناز در نعمتِ تو
صد سال به امتحان گنه خواهم كرد
يا جرم منست بيش يا رحمت تو
19. نا كرده گناه در جهان كيست بگو
آنكس كه گنه نكرد چون زيست[9] بگو
من بد كنم و تو بد مكافات دهى
پس فرق ميان من و تو چيست بگو
گويند در آمدن جان به شكل تن گناه تكوينى جانست و كاشف از پستى مرتبه او است كه اگر چون عقل مجرّد مطلق و بلند مرتبه بودى به عالم تن فرود نگشتى و در تن نزيستى اگر فرضاً به غلط آمده بودى فوراً برگشتى يعنى جنين از رحم سقط شدى .
20. اى در ره بندگيت يكسان كِهْ و مِهْ
در هر دو جهان خدمت درگاه تو به
نكبت تو ستانى و سعادت تو دهى
يارب تو به فضل خويش بستان و بده
21. ابريقِ مىِ مرا شكستى ربّى
بر من در عيش را به بستى ربّى
بر خاك بريختى مى گلگون را
خاكم به دهن مگر تو مستى ربّى
زبان حال حضرت آدم است وقتى كه از بهشت مطرود شده به خاك افتاد كه ببادى نظر مى آمد كه هبوط آدم خلاف عقل است تا وقتى كه عالَم از نسلش پُر شد و ناله و خروش زمينيان از ذلِّ معاصى و يا از درد فراق به آسمان بَر شد معلوم شد كه آن آمدن براى اين برگشتن بود و مى ارزيد .لَولا عُصيانُ آدم لَمّاتَمَّ مَقاديرُ اَمراللّه.
اشاره به حركت وضعيه است كه موجب اختلاف اوضاع اجزاء است و يا اشاره به آنكه عالم اجسام عالم فرق است .
22. سازنده كار مرده و زنده توئى
دارنده اين چرخ پراكنده توئى
من گرچه بَدم صاحب اين بنده توئى
كس را چه گنه كه آفريننده توئى
23. از آب و گلم سرشته اى من چكنم
اين پشم و قصب تو رشته اى من چكنم
هر نيك و بدى كه از من آيد بوجود
تو بر سر من نوشتهاى من چكنم
24. پاك از عدم آمديم و ناپاك[10] شديم
آسوده درآمديم و غمناك شديم
بوديم ز آب ديده در آتش دل
داديم بباد عمر و در خاك شديم
25. سر حلقه رندان خرابات منم
افتاده به معصيت ز طاعات منم
آنكس كه شب دراز از باده ناب
در خونِ جگر كند مناجات منم
26. اى زندگى تن و توانم همه تو
جانىّ و دلى اى دل و جانم همه تو
تو هستىِ من شدى از آنى همه من
من نيست[11] شدم در تو از آنم همه تو
[1] . يعنى گويندگانِ طامات يعنى سخنان طبيعى بىساخته و يا سخت بر شنونده و قلندر به معنى برهنه از سخنها و كارهاى مصنوعى و اختيارى است .
[2] . بقرينه سياق مراد حصر است، يعنى فاتح و هادى جهت غيب است نه شهود.
[3] .اين رباعى به ابوسعيد ابوالخير نسبت داده شده است و دو رباعى سابق هم به لحن او اشبه است تا به لحن خيام .
[4] . يعنى راه تو را نپيمودم تا گرد كه رنج يا ملامت يا فوتِ مرادِ نفس است به رُخَم بنشيند .
[5] .رُفتنِ گرد كنايه از احساسِ گرد است و پذيرفتنش .
[6] . مراد توحيد است يا دروغ نگفتن.
[7] .رها كننده.
[8] .يعنى دم از عشق زنم.
[9] . زيستن غصب حصّهاى از وجود است از مالك حقيقى آن پس تا زيسته گنهكار است چه در عالم مجردات و چه در ماديات .
[10] . يعنى ناپاكى اثر انحاء و مراتب وجود است .و اشاره به آنكه عمر همين تنفّس و جذب هوا است ملك ،سليمان (جان) بر باد است .
[11] .ماهيت يك نحو نيستى است كه جذاب هستى و قابل تحاد به او و هم نام شدن اوست.
حکمت خیام
عباس کیوان قزوینی