Info@razdar.com
شماره مقاله364
50 . دورى كه در او آمدن و رفتن ماست
او را نه بدايت نه نهايت پيداست
كس مىنزند دمى در اين معنى راست
كين آمدن از كجا و رفتن بكجا است
هر امتدادى كه اول و آخر دارد يا توان فرض نمود مانند دائره آن را دَور مى توان ناميد دَور اسم جنس است دَورة واحد است جمعش دورات اَدْوار اَدْوُر است ،و هر ثابت غير متغيّر دَور ندارد پس براى خدا و عقول و نفوس كليه دور فرض نمى شود اما عقول عرضيه و نفوس جزئيه و طبايع و موادّ و صور نوعيه و شخصيه دور دارند و جنس دور آنها را چند نوع تقسيمات مى كنند و هر قسم را نسبت مى دهند به آن عنوانى كه سبب تقسيم شده مثلاً دوره بشر دوره نبات و هكذا باز دوره علم دوره جهل دوره تمدّن دوره تديّن ،دوره را نوبت هم مى نامند (دور مجنون گذشت و نوبت ما است) (نوبت مى درگذشت دوره وافور شد)دوره شكر در زمان جمشيد شكر پيدا شد يعنى بشر فهميد كه مغز نى خوردنى است والّا هزاران قرنها گذشته بود كه نى بود و شكر هم در جوفش بود امّا كسى نمى دانست كه آن خوردنى است ،در ايران صد سال است كه چائى رسم شده من ياد دارم كه هفتاد و پنج سال پيشتر خيلى آدمها بودند كه علاوه بر آنكه چائى خور نبودند آن را هم و اسباب آن را سماور و قورى مثلاً نمى شناختند ،در قزوين وقتى كه سماور از روسيه آمد تا چند سال مردم براى تماشا مى رفتند به آن خانه اى كه سماور بود و مبهوتانه نگاه كرده مى پرسيدند و بعضى تا مدّتى هم ياد نگرفته بودند كه آب را به كجا و آتش را به كجا بايد ريخت ،در خانه ما پيش از تولّد من كه چند دختر متولد شده بود ابداً چائى خورده نمى شده بعد از تولّد من به چند سال عصرها قرار شد چائى بخورند نه صبح ،من ده ساله بودم كه پدرم اصرار كرد به مادرم كه بايد صبح هم چائى باشد مادرم گفت به شرط آنكه ديگر صبح نان نخوريد تنها چائى بخوريد و تا چند روز هم اين قرارداد جارى شد ،بعد گفتند كه چائى به ناشتا ضرر دارد پس مادرم اجازه داد كه نان هم بخوريم ،بعد كمكم مردم فهميدند كه يك خرج بزرگ بى اندازه اى پيش آمده اسباب چائى هم زياد است و هم غالباً شكستنى است و ضررهاى ناگهانى برمى خورد.
يك شاعر ترك چند شعر ساخت يكى را ياد دارم
)ايكى مثقال قاراچاى مين تومن اسباب ايستر
بو بيوك چاى دير گلنده ايكى يوز ايو آپارور(
لفظ چاى به تركى رودخانه بزرگ است كه سيل بيايد و احداث آن را بكند ،يعنى دو مثقال چائى سياه هزار تومان اسباب مى خواهد ،اين رودخانه بزرگيست همانكه راه افتاد دويست خانه را ويران مى كند و مى برد (نحوى از ايهام است(.
راست يعنى مطابق واقع والّا هر كه هر چه گويد خودش پندارد كه راست گفته اما اگر انصاف دهد بايد خودش هم اين پندار را نداشته باشد.
از كجا و به كجا يعنى آيا هر دو از يكجا و به همان جا است يا بجاى ديگر است و يا به اشخاص فرق مى كند و هوالاصح و يا آمدن هيچ نيست و اينجا اوّل وجود است اما رفتن هست يعنى روح جسمانيست و درجه كمال قواى طبيعيّه است تا دم مرگ استقلال پيدا مى كند كه بى آلات بدنى هم مى تواند باقى بماند كه اين تن مانند رحم مادر (جهان مادر و تن مشيمه بود) (چو مردى بزادى شدى جانِ بى تن) بر او تنگ و تاريك و خلاف زى نمودار شده فشار مى آورد به دريدن پوست تن و برآمدن درد مرگ مانند درد زادن است ،دوره جنينى سر آمد دوره وليدى رسيد مهد قبر و دايه قالب مثالى ارضاع ملكوتى و ميراث اموالش مانند جفت بچه كه پس از او مى آيد و به نافش وصل است تا در رحم بود از آن تغذى مى نمود و حالا نزد سگان اندازند و سگ هم بد مى خورد ،و تن مردار نيز مانند آن جفت دور افتادنى است و سختى ناف بريدن عذاب قبر است به اندازه علاقه اى كه به تن و مال داشته و حالا به فراق آنها مى سوزد و مى بيند كه ورّاث مانند كلاب نواهش بر لاشه مردار افتاده با لب و پنجه خونين بر هم مى زنند و آن را مى درند و هر يك زى خود مى برند.
يا آنكه آمدن هست و رفتن نيست كه پيش از آمدن به تن در عالم ملكوت بوده و سيرش تا هماينجا بوده در اينجا دوره وجودش تمام مى شود و به مرگ تن او نابود و معدوم صرف مى شود اما تن با صورت نوعيه رو به فساد آورده بتدريج تا سى سال متلاشى و جزء خاك و هوا مى شود پس بمادته باقى مى ماند براى صور نوعيه آينده و از جان هيچ باقى نمانده (اين هم احتمالى است كه در مقام علم احتمال داده مى شود ولى قائل و معتقد به اين احتمال پيدا نشده هر كه ماتَ فاتَ مى گويد جان را جسمانى مى داند نه روح سابق الوجود و صاحب تعين ملكوتى چونكه تعيّن ملكوتى بعيد است كه به فناءِ تن فانى شود بلكه چنانكه گفته شد سى سال زودتر از فناء تن فانى شده) و يا آنكه آمدن همه از يكجا است و رفتن بجاهاى متعدد است و يا بعكس اينها همه احتمالاتى است كه داده مى شود و شايد قائل هم داشته باشد و يا پس ازين پيدا مىشود ،هنوز تا افراد بشر تازه به تازه مىآيند احتمال حدوث اقوال تازه هم هست فكرها و زايش هاى فكرها اندازه پذير نيست ،احتمال بى نهايتى فكر بشر كمّاً و كيفاً قوى تر از احتمال بى نهايتى اجسام است و مقياس پذير هم نيست .
اين رباعى را با رباعى 58 و رباعى ديگر در كتاب سرانجام شاهد آورده ام صفحه… .
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام