Info@razdar.com
شماره مقاله 407
191 . روحى كه منزّه است ز آلايش خاك (1)
مهمان تو آمده است از عالم پاك
ميده تو به باده صبوحى مددش
زان پيش كه گويد انعم اللّه مساك(2)
مراد مطلق مادّه و جسم مطلق است و آلايش لوازم مهيّة و لوازم وجود ذهنى و وجود خارجى افراد مهيّات است كه آخر آنها مرگ و نابود شدن است و يا مراد تعلّق و انطباع در مادّه است كه تنزّه از آنها را ارسال و اطلاق و قدس و تجرّد محض نامند كه شأن عقول و نفوس كليّه است و جان انبياء و اولياء و صلحاء از آن قبيل است چونكه جانهاى افراد بشر از وادى هاى مختلف است و بعضى جز نفس منطبعه حيوانيّه كه تابع قواى تن است در نشاه وجود و بقاء و فناء چيزى نيستند و مراد از تو كه ميزبان باشد طبيعة شخصيّه است.
(2) يعنى مهمانى را خاتمه داده از تنت بيرون رود و دم رفتن تو را دعا كند و شب بخير گويد چونكه مرگ شب است و زندگى روز پس به مدد صبوحى روز عمر خود را بلند كن يعنى مى كه خرد را مى كاهد جان را مى افزايد هم قوّت جان را ميفزايد و هم عمر را اما مشهور شده كه عمر را كم مى كند و ميخوار در جوانى مى ميرد پس فزونى كيف بجاى پر عمرى مى شود چونكه قواى دماغ بجاى روغن چراغند اگر خيلى شعله ور شوند زود تمام مى شوند و چهار چيز آنها را شعله مى دهد مى – فكر – غم – شادى و مى شود مى را جزء شادى گرفت و افروزنده را سه شمرد.
عمر اگر خوش گذرد زندگى نوح كم است
ور به ناخوش گذرد يك نفسش بسيار است
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام