Info@razdar.com
شماره مقاله 424
. 2ساقى ز ميى كه لعلت آن را ساقيست
دل برنكنم تا دمى از من باقى است
مشتاقم از آن به ديدنت مشتاقم
گستاخى من ز غايت مشتاقيست
اينگونه اشعار را ساقى نامه نامند.دم نفس است دم آخر كه جان به لب است در بند هيچ نيست و كسى را و چيزى را نمى شناسد مگر مى لعلت را كه در آن دم هم مى شناسم مى شود مراد آب دهن باشد كه تا در دهن محبوب است بيش از همه چيز مطلوب است و ترجيحش بر مى مى دهند و مى شود سخن پر معنى ساقى باشد كه مى معنويست و من چنان مشتاقم كه سخن مهمّ ساقى را بشنوم كه شوق ديدنش فرع شوق شنيدن است بقدرى كه بى اختيار گستاخى مى كنم هم به زبان درازى و هم به دست درازى.
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام