Info@razdar.com
شماره مقاله 426
. 4ساقى غم من بلند آوازه شده
سرمستى من برون ز اندازه شده
با موى سفيد سرخوشم كز خط تو
پيرانه سرم بهار دل تازه شده
غم گاهى اضافه مى شود به غمخور يعنى محل غم و گاهى به معشوق يعنى مبدء و سبب غم و گاهى به كار مهم و گاهى بى اضافه است اما غالباً صفتى دارد مانند بسيار و ديگر و اندكى و مهلك ،و نيز مضافاليه غم (سبب) گاهى مطلوب است و گاهى مهروب يعنى غمم از آنست كه چرا او را يا آن را دارم يا چرا ندارم يا مى ترسم كه بيايد و داشته باشم ،پس غم همان ترس است معنى مجازى غم مثلاً غم مرگ را دارم غم فقر را و رسوائى را و خجلت را و ننگ را و يا غم خدا را يا غم گناه را يا غم بى غمى را يا غم پرغمى را يا غم فراق را كه حالا هست يا مباد باشد و رو دهد.
(من جز غم آن بسر ندارم شادم كه غم ديگر ندارم) بهار
سر به معنى وقت است (پيرانه سر آمدم بكُتّاب) و به معنى هوس هم (سر يار دارم امشب) و شروع در كار هم و جانب هم و آخر هم و بالاتر هم مى آيد مانند سرآمدان هنر و عمرم سرآمد رفتم بسراد در سر كارم ،امّا معنى وقت منحصر است به پيرى نه جوانى و به فراغت (بيكارى) نه اشتغال سر پيرى معركه گيرى – سر فراغت – سرور – سركار – سر و كار – سر سوداء – رفتم بسر وقت او يعنى به سراغش – سرانجام نام كتابى است كه اين ناچيز در آداب زندگانى بشر نوشته اسير را سر ده يعنى رهاكن – سر زده داخل مشو – سر و سامان به ازين بى سر و سامانى نيست آب سر كرده مى آيد يعنى رخنه كرده – سردادن درويشان به قطب خود – سرمست سرشار يعنى تمام مست و تمام ريزان – سر دفتر سر دبير يعنى رئيس اول – سراب سرچشمه يعنى اول سربسر يعنى برابر – ترازو سر دارد ،عدل خدا ميزان بود دنيا و عقبى كفّه ها اين سر اگر پستت كند آن سر بلندت مى كند – سراسر يعنى از اول تا آخر گويا شراشر معرب سراسر باشد زيرا به همان معنى است بشراشره اى بكلّه – سر ناخواستارى بهانه بسيار دارد – سر جنگ دارى يعنى بناى جنگ – سر ناسازگارى يعنى خيال مخالفت – سر صلح به پيش آر – سر زده يعنى روئيده – سر كردن درخت يعنى بريدن شاخهايش – سر بسرش مگذار يعنى بحث و جدل مكن – سر ده بچرد عرب اِسامة گويد باب افعال از سوم چريدن سائمه چرنده (و اَسَمْتُ سرحَ اللّحظِ حيثُ اَساموُا) سر راه بر او مگير يعنى مانع مشو يا بهانه مجو – چه بلاها به سرم آمده – سربرداشت يعنى آغاز دعوا كرد – سر بسته يعنى مجمل و مبهم – سرجوشِ هليم سرشير- سرسرى يعنى اهمال و بى دقتى – سربگذار يعنى بخواب – سربردار يعنى بيدار شو – در بلاد خراسان لفظ (جواب سر بالا) در 4 جا گفته مى شود :
. 1به طور استعلام بپرسند او بگويد نه.2 . آنكه بخواهند يكى را با خود همراه و همدست و هم خيال كنند او نپذيرد.3 .آنكه مطالبه طلب كنند يا قرض بخواهند و او ندهد.4 .آنكه بخواهند با كسى كه قهر و كينه داشتند آشتى و دوستى نموده دشمنى را خاتمه دهند او نپذيرد يا بخواهند معامله اى كنند او راضى به قيمت يا به اصل معامله نشود در همه اين چهار مورد گويند (جواب سر بالا داد) يعنى نفى و انكار و دشمنى هم در اخبار هم در انشاء.
لفظ سربار به دو معنى است بارى كه بالاى بار ديگر نهند و بارى كه بر سر خود نهند و برند،حمالان مشق بار روى سر را مى كنند تا جائى كه پنجاه من تبريزى بار مى توانند بر سر نهاده دو فرسخ راه برند ،اما مغز سر زود معيوب مى شود ،عمامه بزرگ را هم در خراسان سربار مى نامند (رحمان سربسر) مثل است در دو چيزى كه يا دو معامله اى كه با هم برابر باشند و هيچ يك برترى نداشته باشد .
و لفظ رحمن يا به ملاحظه بودن رحمان اسم خدا است در فيوض عامه خدا كه به تساوى است ميان اشياء بى تفاوت و يا مورد اول اين مثل خطاب به رحمان نامى بوده كه نام مخاطب هم جزء مثل شده و باقى مانده.
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام