Info@razdar.com
شماره مقاله 475
120. در عالم جان بهوش مى بايد بود
در كار جهان خموش مى بايد بود(1)
تا چشم و زبان و گوش بر جا باشد
بى چشم و زبان و گوش مى بايد بود
هوش مصرع اول بيان شده به خموشى در مصرع دوم و خموشى بيان شده به دو مصرع آخر كه آيه صمّ بكم عمى ٌنزد عرفاء تفسير مى شود به مدح نه به ذمّ كه ظاهر مساق آيه است يعنى كمال آدم به هوش است و لازمه هوش آنست كه در جهان سراپا عيب و نقص مى بيند هم اجزاء غير متناسبه و هم حوادث ناگوار و هم اهل نادان و ناهموار ،پس اگر بنا بر تحقيق و اعتراض گذارد سه مانع دارد :
اول آنكه مالك جهان را نمى بيند و اين نا اهلان نمايان كه هم مالك نيستند و هم قابل مخاطبه ،اگر قابل بودند نا اهل نبودند.
دوم آنكه خود را قابل فهم جواب اعتراض نمى بيند زيرا جواب اعتراض اين خواهدشد كه يك مقصد بزرگ دور و درازى از اين اوضاع در هم و كلافه سر به گم هست كه آن مقصد بدون اين آشوب دراز برآورده نمى شود و آن وقت كه برآورده شد (پس از فناء اين جهان يكباره يا در اثناء همين جهان بتدريج و در باطن) معلوم مى شود كه ميارزيده به اين همه رنجها و ناكامى ها و ناهموارى ها و خودش را قاصر از ادراك تدريجى باطنى و از باور نمودن يكباره بعد از فناء جهان مى بيند و هست پس اعتراض بى نتيجه است چنانكه خدا در جواب اعتراض ملئكه فرمود انّى اعلم مالاتعلمون اى لَيسَ فى وُسعِكم عِلمُه.
سوم آنكه خود اين معترض نيز از اهل جهانست و يكى از موارد و موجبات اعتراض است و منزّه نيست و اگر ادّعاءِ نزاهت كند ثابت نمى تواند بكند و تا كسى منزّه از مضمون اعتراض نباشد حق آن اعتراض را يقيناً بلكه حق هيچ نحو اعتراض ندارد. فقهاء فرموده اند (المَحدوُدُ لايَحُدُّ) يعنى هم حكم به حدّ زانى و سارق و قاتل مثلاً و هم اجراءِ حدّ (زدن و كشتن) حق شخص پيمبر و امام معصوم است كه خود منزّه از هر آلايش (گناه صغيره و كبيره) است و لذا عصر غيبت امام حدود و احكام همه تعطيل مى شود و يك برهان اثبات و لزوم وجود امام در هر عصر همين لزوم اقامه حدود و حفظ احكام است كه در علم كلام به اقامه اينگونه برهان ملتزم به وجود دائم امام بايد شد، اگر هر كسى تواند حدّ زند و حلّ و عقد نمايد پس ديگر التزام به وجود معصوم جزءِ عقايد دين نخواهد شد.
همانكه خردمند اين سه مانع را در راه اعتراض مى بيند برمى گردد و فرو مى نشيند و اقرار مى كند كه بايد تن به واردات بر خود داد و زبان اعتراض نگشاد و با بودن چشم و گوش صم و بكم بايد بود هم نسبت به عيب جهان و هم نسبت به عيب اهل آن كه يك شعبه از عيب خود جهانست جزء تابعِ كلّ است و هم نسبت به بلاهاى شخص خود كه مانند مرده ستمكش بايد بود و هنوز شكر نمود كه بيش ازين نيست اگر بيشتر بود چه چاره اى در كار بود.
شرح رباعیات خیام – عباس کیوان قزوینی