Info@razdar.com
شماره مقاله418
. 55شادى مطلب كه حاصل عمر دميست
هر ذرّه ز خاك كيقبادى و جميست
احوال جهان و اصل اين عمر كه هست
خوابى و خيالى و فريبى و دميست
باد است يا يك نفس به عنوانِ آنِ سيّال كه روح زمانست نزد آنان كه زمان را موجودى مستقلّ دانند من در ثمرالحيوة هشت مطلب در بيست صفحه در زمان نوشته ام آن را به وجود طبيعى موهوم مى دانم مانند حركت قطعيّه و به وجود غيبى ملكوتى مستقلّ مىدانم در اينجا مراد آنست كه هيچوقت آدم ساعتى از عمر را يقين ندارد تا به اطمينان آن بساط شادى بچيند چون هر آن مرگ در نظر است شادى مصداقى مستقرّ نخواهد يافت ،اگر صد سال هم عمر كند با تزلزلِ خاطر كرده عرب گويد لاطيبَ لِلعَيشِ ما دامَتْ منغّصةً – لَذّاتُه بِادِّكارِالموتِ والهِرَمِ يعنى ياد مرگ و پيرى براى آدم خوشى نگذاشته بعلاوه فكر و دانستن آنكه خاك زمين بدن شاهان و ستمگران گذشته است كه لگدكوب ما است شادى را اگر هم باشد از دل مى برد ،دم آخر افسونست تا تكرار قافيه نشود و كنايه از بى حقيقتى و بي مغزى همه امور دنيا و اهل دنيا است و دانستنِ همين هم شادى شكن است. نسخه بدل بهتر از خود متن است.
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام