Info@razdar.com
شماره مقاله444
قطعه سوم سه شعر است به قافيه ن ا
زَجَيتُ دَهراً طويلاً فى اِلتماسِ اخٍ يُراعى وِدادى اِذا ذو خُلَّةٍ خانا
فكم اَلِفتُ و كم آخيتُ غيرَ اَخٍ و كم تَبدَّلتُ بالاِخوانِ اِخواناً
و قلتُ للِّنفَس لمّا عَزَّ مَطلَبُها باللّه لاتَالِفى ما عِشتِ انساناً
باريك شده فرو رفتم و نفوذ كردم در اعماق تدابير كه شايد يك برادرى يابم كه مرا در وقتى كه كسى به كسى نيست دريابد جائى كه دوستان به داد هم نمى رسند او به دادِ من برسد لذا با كسانى كه بعد دانستم كه برادر نيستند الفتها و برادرى ها كردم او نشد با ديگرى از آن هم نوميد شده پيوند به ديگرى بستم و سالها به راه آرزو نشستم تا آنكه يكسره نوميد گشتم با خود گفتم كه تا زنده ام ديگر الفت به كسى نبندم عَزَّ به معنى عَدَمَ است اين ناچيز گفته:
لاتَقُل هذا اخى و اَنظُر قَفاهُ لاتُراقِبْ وُدّهَ و احمِل جَفاهُ
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام