Info@razdar.com
شماره مقاله 473
93 . از واقعه اى تو را خبر خواهم كرد
وانرا به دو حرف مختصر خواهم كرد
با عشق تو در خاك فرو خواهم شد
وز مهر تو سر ز خاك بر خواهم كرد
خطاب به خدا است چه شیرین خطابى كه غیر خیام ننموده مبتكر است و به او منحصر ،بویژه مصرع دوم كه چقدر شیرین و دلنشین افتاده اگر براى همین رباعى تنها هم شده خدا خیام را مى آمرزد و مى نوازد اگرچه براستى شرابهاى دنیا را همه را او تنها خورده باشد و حال آنكه یا هیچ نخورده یا كمتر از آنچه مردم مى پندارند خورده هنیئاً له .عشق تو اضافه مصدر است به مفعولش و مهر تو اضافه مصدر است به فاعلش ،زیرا مهر را به هر طرف مى توان نسبت داد و به طرف عالى كه معشوق باشد سزاوارتر است ،اما عشق را نباید به معشوق نسبت داد زیرا جسارت مى شود چونكه لازمه عشق افتاده فناء و لازمه معشوق بقاء است.
درباره عشق خدا نكته ایست كه تاكنون براى همه مغفول عنه مانده و من مفتخرم به اظهارش و آن آنست كه عمده مطلوبیة عشق به خدا از بنده كه سرمایه عرفان و تصوّف است از جهت لازم مهیت عشق است نه خود مهیة عشق كه هم جسارت است و هم گزاف دعویست و هم انانیة بزرگ طولانى ،و لازم مهیة عشق فناء تام است كه فناء با عدم التفات به فناء باشد و در ذات و هویة همه اشیاء این فناء تام هست و در انسان كه اعلى و اكمل است باید روشنتر از همه باشد،لذا حق انسانست عشق به خدا و دعوى و اظهار عشق به خدا یگانه كمال و بهترین حال انسان است یعنى لازمه عشق را كه فناء عاشق است در حضرت معشوق باید داشته باشد نه خود عشق را كه طرفِ مهر و محبت بودن است و لذّت از دوستى بردن است ،زیرا این خود جسارتى است و انانیتى و اظهار وجودى ،و این منحصر به عشق نیست بلكه در هر نسبتى میان بنده و خدا كه تصور و ادعاء شود باید مراد لازم مهیت و لازم وجود خارجى آن صفت باشد نه خود مهیت موجوده ،و همچنین در دعا و چیز خواستنها كه لازم مهیت دعا فقد و فقر داعى است نه طَلَبُ الشئی .
موسى(ع) بعد از چند روز گرسنگى باز خواهش رزق نمى كند فقط اظهار حاجتش را به معنى مصدرى مى كند ربّ انى لِما اَنزَلتَ اِلَىَّ فقیرٌ (من خیر) و مانند عیسى نمى گوید ربّنا اَنزِل علینا مائدة من السماء تكون لنا عبداً لاوّلنا و آخرنا كه از چند جهت خودخواهى شده ،ادب عبودیت موسى خیلى كامل است.
كثرت بینى كه روح نشاه موسویة است آداب دانیست و رفتار مؤدّب است اَدَّبَنى رَبّى فَاَحسَنَ تَربِیتى ،و من در این باب شرحى در كتاب ثمرالحیوة نوشته ام بر حدیث اسئلك لذّة النظر الى وجهك در صفحه 81 .
و وحدت بینى كه روح نشاه عیسویة است لازم دارد خلوِّ از آداب را و جسارت و گستاخى را و لفظ روح الله و ابن الله و پدر ملكوتى همه الفاظ گستاخانه است.
و مصرع سوم اشاره به لازم مهیةِ عشق است كه در خاك مذلّت فرو شدن و مرگ باشد و شاید باء سببیة است یعنى به سبب عشق چنین فناء تامّى برایم دست خواهد داد. و چون نتیجه و لازمه فناء كه لازم اللّازم عشق باشد بقاء بالله است از باب بودن فانى در حكم مفنّى فیه و مفدىّ له در مصرع چهارم نام بقاء و سر برداشتن را مى برد كه از خود و از غیر فانى و مرده ام و به تو فقط باقى و زنده ام.
من كیستم من چیستم هستى توئى من نیست ام
من در عهد قطب بودنم كه گاهى ذكر فارسى به مریدان تلقین مى نمودم یكى هم این دو جمله بود كه چهل روز هر روز 21 بار و هر بار 21 بار تكرار كنندگان و قهراً حال خوشى مى یافتند كه در اواخر بى اختیار از دلشان سر مىزد و نیز این دو جمله به همان دستور :
اگر هستى توئى من نیست باشم – اگر تو در میان من بركنارم – اگر تو در دلى دل خالى از من .
همه سلاسل تصوّف مقیدند به اذكار و اوراد عربى چه قلبى و چه لسانى و چه نفسى و چه خیالى و من در هر چهار مقام خوش داشتم الفاظ فارسى را زیرا لغتى مخصوص به خدا نیست ،لغت طبیعى بنده لغت مخصوص خداست كه اصدق اقوال و احسن احوالست ،و به مریدان ترك زبان اذكار تركى تلقین مى دادم اللّه جان من سنى هارده ناپارم اورگمده اورگمده اورگم ،و غالباً اذكار را در وقت خواب كه خلوت با خدا است دستور مى دادم كه تا بیدار است ذكر كند آهسته بطور مناجات كه كسى نشنود تا آنكه خواب او را فرو گیرد كه ذكر در زبانش باشد تا زبان از كار افتد تا شاید آن دم كه این زبان از كام دیگر برآید همین ذكر را سراید.
من در كتاب استوار كه حاوى عقاید و اعمال همه سلاسل صوفیانست اذكار مخصوصه اى كه رسم خودم بود به مریدان مى دادم نوشته ام كه غرض ایجاد حال خوش است در دل و خلوص توجه به خدا و انقطاع از ماسوى به هر وسیله كه باشد. در كاملین اثر از دل بر زبانست و در ناقصین از زبان به دل بطور قهقرى و این تدبیریست از اول سلوك براى مبتدئین چونكه زبان به اختیار است و دل به اختیار نیست.
رباعیات خیام
عباس کیوان قزوینی