Info@razdar.com
شماره مقاله 570
شاه نعمت الله ولى رساله اى در اصطلاحات صوفيه نگاشته كه با آثار مشايخ و اقطاب صوفيه مطابقت ندارد ،حتى خود وى نيز در آثارش اصطلاحاتى را كه بيان نموده به كار نگرفته است.
«شاه نعمت الله» رسائل محيى الدين را تفسير نموده كه با غور و بررسى گفتار «محيى الدين» روشن مىگردد كه شاه به عمق مسائل عرفانى و سلوكى چندان آشنا نبوده است.
«آخوند ملامحمد تقى حكيم ملقب به لقب طريقت «مظفرعليشاه» ،مدفون در كرمانشاه كه مشتاق عليشاه مدفون در كرمان پيرعشق وى بوده ،كتابى در اصطلاحات صوفيه نگاشته است و در قرن اخير صفىعليشاه مدفون در باغ سپهسالار حياط خانه سيف الدوله برادر بزرگ عين الدوله نيز كتابى در اصطلاحات صوفيه دارد كه به آثار متقدمين خود ارجح است.
اينك آراء خود و استادم را در مورد اهم اصطلاحات ذيلا عرضه مى دارد.
1ـ زمان
زمان كه ظرف وجود اجسام و مدت بقاء نوع و هيئت آنها است، منقسم مىشود، متنازلا به قرنها ، سالها ،روزها و دقيقه ها تا آنى كه به قدر شمردن دوام ندارد و تا لفظ «يك» بگويى يا توهم كنى چندين آن گذشته و شماره آنها را به هيچ آلتى نتوان معين ساخت مگر به حدس و گمان.
زمان همان حركت قطعيه اجزاء كليه عالم طبيعت است امر موهومى كه وجود خارجى ندارد.
2ـ دهر
دهر حركت قطعيه اجزاء كليه عالم ملكوت است ،كه ارواح باشند و حكماء آن را نفوس كليه نامند.
3ـ سرمد
سرمد حركت قطعيه اجزاء عالم جبروت است ،كه عقول باشند چه طوليه كه به اعتقاد حكماء گويند ده تاست ،و چه عرضيه كه بى پايان است.
تورانى و يونانى خيلى معتقد و از آنها مستمد بودند تا به درجه پرستيدن خداى بزرگ و آنها را خدايان كوچك مى ناميدند.
4ـ مكان
مكان مطلق نيز مثل زمان بى اصل است ،يعنى موجودى كه فائده و كارش فقط نگهداشتن موجودات باشد وجود ندارد بلكه موجودات همه متكى ،معتمد ،مكان و مجذوب يكديگرند ،و اين مجذوبيت و مكان بودن يكى از شئونات و صفات موجودات است نه آنكه همه فائده و دواير آنها منحصر باشد به همين ،بلكه آنقدر فوائد عظيمه و كارهاى مهم دارند كه نزد آنها مكانيت گم است و قابل شماره نيست.
5ـ مقامات و منازل
مقامات و منازل اهل سلوك را صد اصل و هزار مقام و هفتاد هزار حجاب تعيين كردند.
اينك هفت معانى روح ،ذيلا ذكر مى شود :
يك روح بخارى
روح بخارى كه خون صالح مبدل به آن بخار مى شود ،در قلب و ريه و از ميان دو شريان به مغز سر مى رود ،كه همان روان است و حكماء روح حيوانى نامند.
دو قوه محركه حيوانيه
قوه محركه حيوانيه كه خادم قوه مدركه است.
سه قوه شهويه و غضبيه كه قوه هر دو ،يك قوه است ،و فعل شهويه قوه جذب و قوه غضبيه دفع است.
چهار روح (مجرّد)
روح ،مجرد از ماده و از تعلق به ماده و از تشكل به صورت و اندازه كه لازمه ماده است ، مى باشد و اين معنى مراد از لفظ روح القدس است.
حكماء پهلويون او را رب النوع انسان مى دانند ،و مى گويند از همه رب النوعها بزرگتر و همه مسخر اويند كه شرعآ ملائكه مى گويند.
پنج مطلق مجرّدات
مطلق مجرّدات از عقل و نفس است بلكه طبيعت كليه نيز بنابر تحقيق آنهم مجرّد مى باشد.
شش روح الايمان
مبداء ايمان مؤمنين است كه آن را روح الايمان مى نامند.
هفت روح النبوة و الولاية
مبداء نبوات و رسالات و عصمتها را روح النبوة و الولاية مى نامند و آن را روح القدس نيز مى نامند ،روح القدس خواب ندارد ،غفلت ندارد. و تمام او على الدوّام توجه به خداست.
6ـ جابلقا و جابلسا
جابلقا عبارت از عالم ارواح است كه جانب مشرق ارواح قرار دارد، برزخ ميان غيب و شهادت است.
جابلسا عبارت از عالم مثال است و عالم برزخى است كه ارواح بعد از مفارقت نشئه دنيوى در آنجا باشند و در مغرب عالم اجسام است.
7ـ مرتبه احدّيت
مرتبه احدّيت كه عالم هاهوت و مقام غيب الغيوب و كنز مصون و غيب مكنون است ،اولا داراى حد ،تعين و صفتى نيست، ثانيآ داراى وجود منبسط ،وجود مطلق ،فيض مقدس، حق مخلوقٌ به مقام قاب قوسين، فيض رحمانى، حقيقت محمديه مى باشد.
8ـ مرتبه واحدّيت
مرتبه واحدّيت، مقام اسماء و صفات كه عالم لاهوت و عالم عقول و جبروت است.
9ـ عالم عقول
عالم عقول جبروت است.
عقول طوليه منحصر به عشره است.
عقول عرضيه ،بنا به قول سقراط و افلاطون كه هر نوع از انواع مدبرى دارد ،ارباب انواع ، مُثُل نوريه افلاطونيه نامند.
10ـ صفات جمال
صفات جمال كه لطف است و مقتضى انوجاد است ،(كل يوم هو فى شأن).
11ـ صفات جلال
صفات جلال مقتضى انعدام است.
ما سوى الله به مقتضاى اين دو صفت آنآ فانآ در انوجاد، انعدام و تجددند.
12ـ علم اليقين
علم اليقين مانند دخانى در خلف جدارى مرئى شود.
13ـ عين اليقين
عين اليقين در دخان ديده شود.
14ـ حق اليقين
حق اليقين، خود را در آتش اندازد.
15ـ سلوك، جذبه
سلوك كوشش است ،جذبه كشش است ،عروج بخشش است، ولايت باطن نبوت ،و الاهيت باطن ولايت است.
سالك به عالم كبير رسد و خليفه خداست ، معجون اكبر اكسير اعظم ،كبريت احمر ،جام جهان نما و آيينه گيتى نماست خداى هستى است نيست نماى و عالَم نيستى است هستى نماى عالَم به جمله به يكبار ،خيال و نمايش است.
16ـ عنقا
عنقا را به وجود مطلق تعبير فرمودهاند ،از حيثيت اختفاى او در پس كوه قاف و كثرات تعينات.
17ـ بهشت و دوزخ
بهشت مقام روح و قلب و دوزخ مقام نفس و هواست.
18ـ فرق و جمع
جمع در مقابل فرق است ، فرق احتجاب است. از حق به خلق ،همه را خلق بيند ،و حق را غير داند.
جمع مشاهده حق به خلق ، يعنى همه حق بيند ،و خلق به نظر او در نيايد.
19ـ صحو و خلع
صحو عبارت است در توجه از فايض شدن ،فيض تابى ركود حواس صاحب وقت به عالم معنى شود.
خلع آنكه به اختيار خويش خواهد از بدن بگسلد و به خواست باز آيد.
20ـ عالم ملك
مجموع عالم اجسام. از علوى و سفلى موسوم به ملك است.
21ـ انسان
انسان خلاصه و مجمع عالم امكان است.
22ـ شراب
شراب حب ولايت است.
23ـ پياله و جام و ساقى
پياله و جام و ساقى مظهر تجلى آيات پير و مرشد و گاه پير دليل است.
24ـ خرابات
خرابات مجمع فقرا است.
25ـ قلندر
قلندر ظهور نور حق در هيكل مجذوب است كبريت احمر ولايت و بيعت ،نور و وحدت و ولى وقت و انسان كامل و نفس انسان است.
پوست انداختن سالك
هر اصطلاحى براى آن است كه سالك مبتدى آن جمله كوتاه را در ذهن خود بسپارد و مفهوم مبسوط آن را دريابد. اگر گذشته از اين مسائل نيازى به اجراى علم عرفان دارد ، مى بايست زير نظر استاد خود به كار بپردازد و هر زمانى كه آن اصطلاح را شنيد يا در مباحث عرفانى برخورد نمود و از نظر گذرانيد يا به خاطر وى خطور كرد مصداق آن را كه با سلوك در وجود خود پياده نموده به نظر درآورد ،چه بسا در اثر ممارست در هر يك از مباحث صاحب نظر گردد كه قبل از وى كسى بدان پى نبرده باشد. اينك اين مبحث را از كتاب عرفان نامه استادم، از صفحه 417 تا 419 براى استحضار خوانندگان بيدار دل عينآ نقل مى نمايد :
«جذب و سلوك پهن شده در همه خوردنهاى روحانى و جسمانى كه مطلقآ خوردن بر دو قسم است يكى آن كه خورنده خود را داخل كند به ميان مأكول و او را پاره كند و جزء خود سازد و پوست خود و پرده خود نمايد و خود را بزرگ كند ،چنانكه در حيوانات نطفه ديده مى شود و ديگر آنكه خورنده مأكول را داخل خود نمايد و جزء درونى خود سازد ،و خود پوست آن گردد و پوست خود را بازتر سازد ،يعنى از طرف درون بزرگ گردد و مأكول در او گم و ناپيدا باشد بر خلاف اول كه مأكول بر ظاهر آكل پيداست اما بى تعين و تعين به هر حال مال آكل است و اين خوردن در همه نباتات و حيواناتست كه غذاى آنها داخل اندرون آنها شده ناپيدا مى شود ، پس سطح ظاهر درخت هميشه ظاهر است و بر مغز آن مغز تازه افزوده مى شود و مغز سابق متدرجآ قشر مى گردد و در حيوانات نيز غذا جزء خون مى شود و خون سابق عضله مى شود و عضلات جلد مى شوند و جلد سابق متدرجآ متلاشى شده مى ريزد ،مگر مار كه سالى يك بار از جلد سابق خود بيرون مى آيد و عرفاء اين كار را از مار پسنديده مى دانند از خود ظاهر سازند كه از قشر طبيعت و صفات بشريت بيرون آيند ، و دل را از تن خود كنده به كنگره حقيقت بياويزند و تن بىدل خود را چنان به اهل جهان نمايش دهند ، و با آنها بياميزند كه آنها زنده و دلدار و دنيا دارشان پندارند مانند اصحاب كهف كه خوابيده بودند ،اما چشمان آنها باز بود و از پهلو به پهلو مى غلطيدند كه هر كه مى ديد بيدارشان مى پنداشت.
حالا اين جهان غار و عرفاء دل كنده و مردم بى خبرند و آنها را چون خود اهل دنيا پندارند ، (قد باشروا اهل الدنيا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الأعلى) آن پوستى كه مردم به مرگ خواهند انداخت عارف به زندگى مى اندازد ،پس مردم دل مرده اند و عارف تن مرده و مردم غذاى تن مى جويند و عارف غذاى جان ،يعنى چيزى كه جزء جانش گردد نه جزء تن.»
اين مبحث به پايان رسيد ، و اينك خواننده با تكرار و مطالعه، مفاهيم آن را دريافته و پس از آن به كار گيرد.
نماز سكوت
سالكى كه به سلوك مى پردازد ،گاهى حالت قبضى به او دست مى دهد كه هر اندازه به كار اشتغال مى ورزد و به خود فرو مى رود و خلوت مى گزيند طرفى نمى بندد ،و يك گرفتگى روحى براى خود احساس مى نمايد و زمانى مدتها بدين حال بپايد و هر قدر به استاد ملتجى شود چون اين دوران را مى بايست پشت سر نهد ، استاد با او مدارا مى كند و به رفع اين حالت كه خستگى مفرط و اندوه بسيار و يأس و نا اميدى بى اندازه بر سالك طارى مى شود اقدامى نكند و گاهى اين كيفيت چند سال به طول مى انجامد و ناگهان حالت بسط كه نشاط و سرور است بر تمامى وجودش سلطه يافته و سنگينى پا را در طول مسافرت كه پياده طى كند در نمىيابد.
به زعم اين ناچيز ،استاد بايد طول مدت بسط را جلوگيرى كند، و قبض اگر سالك را به پايه اى رساند كه به اساس سلوك بى اعتقاد گردد ، يا مطلقآ از انجام سلوك اجتناب ورزد ، حتى به مخيله خود خطور دهد كه وى شايسته سلوك نيست و در سرنوشت وى مقرر نگرديده كه راه را طى كند ، در اين لحظات استاد گوشه چشمى به مريد ،عطف توجه نمايد.
يكى از روشها در مداواى سالك نماز سكوت است كه در جلد دوم تفسير كيوان صفحه 94 اجراء عمل را مشروحآ بيان فرموده اند كه ذيلا نقل مى گردد :
«يك قسم نماز نزد عرفا مرسوم است كه مختص به خود آنها است. احتمال است كه آن مصداق صلات وسطى باشد و آن اين است كه شخص هر وقت حالى پيدا كند. (يعنى وقت معين ندارد) نيت كند و رو به قبله بايستد و هيچ به زبان متكلم نشود و تمام خيال خود را متوجه به پيش روى خود ساخته ، الف را مكتوب در صفحه هوا به نظر خود آورده به آن الف نظر استغراقى كند ،كه همه چيز را از خاطرش بيرون كند و محض توجه به آن الف باشد تا هر قدر كه حالش اقتضاء كند (طول و قصر موكول به اراده و حال خود او است). پس به ركوع رود ساكتآ آنگاه تصور كند ،دو تا لام به هم چسبيده را و مدتى به آنها نظر كند ، پس سر برداشته به سجده رود در سجده تصور كند ( ـه ) آخر كلمه الله را و در سجده دوم نيز همين طور كه در اين يك ركعت در سه حالت قيام و ركوع و سجود ، اجزاء ثلاثه لفظ (الله) را تصور كرده باشد ،پس برخيزد به ركعت دوّم آن هم به همين تفصيل و بعد از سر برداشتن از سجده دوّم در ركعت دوّم بنشيند به تشهد ساكتآ و در پيش روى خود تمام لفظ (الله) را نقش كرده و به آن نظر استغراقى كند ، تا هر قدر حالش اجازه مى دهد پس رو به طرف راست بگرداند ،باز در طرف راست كلمه الله را منقشآ در هوا تصور و نظر كند ،بعد رو به سمت چپ كند باز به لفظ الله منقش مفروض نظر كند ،تا قدرى كه حالش وفا مى كند پس نماز تمام شد ،به اينكه پنج بار كه عدد حضرات خمسه وجوديه است كلمه الله را به چشم دل ، به طور فرو بردن امعان نظر و فكر ثاقب ديده معادل پنج وقت نماز.»
اما بعد از انجام اين نماز كه يكى از فوايد آن پيشرفت تمركز در مسائل روحى است و اين تمركز با افرادى كه اعتقاد راسخ به مانيه تيزم دارند يا پيرو مكتب اسپرى تيزم يا نئوسوفى هستند به كلى مغاير است.
نماز سكوت بايد در مكان خلوت باشد و عكسى بر ديوارهاى اطاق نباشد. براى انجام اين نماز بايد وضو داشت و خود را قبلا از هر حيث آماده ساخت و فكر را از جميع جهات دور نگه داشت. پس از اتمام كار تعقيبات لسانى نيز دارد كه انجام آن حتمى و ضرورى است.
اگر كسى بدون اجازت استاد دست بدين كار زند طرفى نبندد و تشتت فكرى و حيرت بر وى عارض گردد.
هر چند اين ناچيز قبلا بيان داشته بود كه در سلوك روحى بهتر است شخص كمتر به ذكر لسانى اشتغال ورزد ،اما اگر استاد تجويز نمود چه بسا اثرش از اذكار قلبى مهم تر و مفيدتر باشد.
اين مبحث را رونده راه طريقت چند بار با دقت و فكر سليم مطالعه نمايد و مفاهيم آن را دريابد تا اين نيز وسيلهاى از وسايل طى طريق گردد ،تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد.
اصطلاحات خاصه سلاسل صوفيه اسلامى
طالب
طالب فردى است كه در معاشرت با صوفيه علاقمند به ورود در يكى از سلاسل صوفيه موجود مى شود.
تشرف يافته
كسى است كه با آداب خاص كه در بعضى از سلاسل پنج غسل انجام داده و پنج وصله درويشى را فراهم ساخته ، نزد شيخ طريقت وارد فقر مى گردد.
صوفى كيست
صوفى كسى است كه آداب تشرف را انجام داده و دستوراتى لسانى و قلبى به وى تعليم مى گردد.
اذكار لسانى
در بعضى از سلاسل برخى مشايخ قبل از ورود يك مرد يا يك زن به تصوف ، براى آمادگى وى ذكرى را تعيين مىكنند كه پس از انجام هر نماز آن اذكار را ورد زبان خود سازد.
ذكر و فكر
ذكر آن است كه مريد مبتدى به دستور استاد يكى از اذكار را مانند (الله هو) با قلم خيال بر صفحه قلب ترسيم نمايد حق آنست كه (هو الله) دستور داده شود.
فكر آن است كه ضمن انجام ذكر قلبى صورت استاد يا كلمه (الله) را در جدار ديگر قلب منقوش دائم تصور كرده و ذكر قلبى را كه ترسيم مى نمايد بدان كلمه يا چهره استاد به طور استغراق بنگرد.
سالك
سالك كسى است كه پس از اخذ دستورات روحى ، به ذكر قلبى اشتغال ورزد.
مجذوب
مجذوب فردى است كه در سلوك به جذبه حق در رسد، و استاد روحى فرق جذبه با جنون را قادر است تشخيص دهد.
سالك مجذوب
سالك در حين سلوك ،حالتى به وى رخ مى دهد كه مجذوب عوالم روحى گشته تا كار را به پايان رساند. هيچ سالكى قادر نيست صرفآ با ادامه سلوك طى طريق كند ، اقتضاى سلوك او را به جذبه كشاند و سالك مجذوب پس از اتمام كار قادر است ديگرى را راهبر گردد.
مجذوب سالك
اگر يك درويش در ابتداى امر مجذوب گردد ،چه بسا تا پايان عمر خود در حال جذبه بسر برد ،و اگر افاقه يافت به سلوك پردازد چنين شخصى را مجذوب سالك نامند ،و مجذوب سالك استادى را نشايد زيرا مانند آن است كه براى وصول به زيارت بيت الله ، با هواپيما به مكه معظمه شرف حضور يافته و چنين فردى رئيس كاروان حجاج نمى تواند باشد.
فتح باب
سالك كه به سلوك پرداخت و چشم دلش به ملكوت گشوده شد يا چهره استاد بدون اراده وى در قلبش نمودار گرديد و در قلب سالك جالس شد ، اين امر را فتح باب نامند.
پير دليل
يكى از درويشان كه مدتها طى طريق كند ،شيخ طريقت او را وسيله قرار مى دهد كه مبتدى را براى انجام غسل يگانه كه غسل توبه باشد يا اغسال سه گانه شريعت ،طريقت حقيقت ،يا اغسال پنجگانه مانند غسل اسلام (كه اخيرآ غسل تسليم نام نهاده اند)، غسل توبه ،غسل حاجت ،غسل زيارت و غسل جمعه ، و تهيه پنج وصله آماده سازد پس از آن پير دليل طالب را در معيت خود در اتاقى داخل ساخته ،و دست او به دست مراد داده و مراد تلقين ذكر نمايد.
پير صحبت
پير صحبت كسى است كه به مسائل علم عرفان آگاه باشد و مبتدى را بدين امور آشنا سازد و پرسشهاى وى را پاسخ گويد.
پير عشق
مرشدى است كه مجذوب را مواظبت نموده و از خطرات حفظ نمايد و شدت و ضعف جذبه مريد را در كنترل خود گيرد.
خضر راه
خضر راه ،اسم عام است نه آنكه فرد خاصى است. در مواقعى موجب هدايت افرادى مى شود كه استعداد طى طريق دارند ، استادى است آزاده و گرد نام و عنوان نمى گردد و در گمنامى و عزلت به سر مى برد. با اشاره غيبى مأمور به هدايت فرد خاصى مى گردد.
اويسى
اويسى نحوه سلوك اويس قرنى است ،بدون آنكه ظاهرآ موفق به ديدار جمال بى مثال عالم آراى حضرت ختمى مرتبت (ص) گردد. شيفته و سر از پا نشناخته دست به فتراك دامن پاك محمدى (ص) زند. طالبى كه مشايخ و اقطاب سلاسل ،در روحيه وى اثر نگذاشته متمسك به روح پر فتوح يكى از اولياى شامخين يا يكى از ائمه اطهار (ع) گردد. مانند اويسى شدن نسبت به ثامن الائمه (ع) ، اما بايد دليلى روشن بر قبول آن حضرت هم كه وى را پذيرفته ،يا خير بدست آورد! شاهد اين مقال مرحوم صابونى است ،كه دست به فتراك سرور فتيان جهان على مرتضى (ع) زد و دو اثر جاويدان به نامهاى لسان الغيب ،و بيان الغيب ،كه يكى به تبعيت از حافظ و ديگرى از مولوى به نظم از خود به يادگار نهاد. توجه به اين دو اثر خود مؤيد صحت قول اويسى بودن وى است.
نحوه ديگر اويسى آن است كه مريدى دست به دامن استاد زده و چنانچه استاد در گذشته باشد ،مريد همچنان دستورات قبلى استاد را ادامه دهد. چنانكه گويى استاد در قيد حيات است.
ملامتى
سالكى است كه در حين سلوك تظاهر به اعمال خلاف نمايد ،نه آنكه مرتكب كردار زشت گردد ،تا انظار افراد را از خود بگرداند. و اين حالت خاص روحى است به تناسب اشخاص خاص ،ولى بعدها سلسله اى به نام ملامتى و برخى سلسله اويسى را ابداع كرده اند ،و هر دو راه خطا پيموده اند.
شيخ طريقت
شيخ طريقت يا پير ارشاد يا مرشد فردى است كه سلوك و جذبه را پشت سر نهاده و در حدّ آن است كه ديگران را راهبر گردد.
شيخ سيار
شيخ سيار استادى است كه در يك مكان مستقر نگردد ،و به دستور سرسلسله به شهرهاى مختلف عزيمت نموده ، و طالبين را وارد فقر سازد.
شيخ المشايخ
شيخ المشايخ شيخى است كه بيش از ديگر مشايخ به مقام ارشاد نايل گرديده و از جنبه علمى و عملى بر ديگر مراشد رجحان و مزيت داشته باشد و سمت معاونت سرسلسله و قطب را دارد.
قطب
در هر زمانى يك فرد به مقام قطبيت رسد و جانشينى كه براى خود انتخاب نمايد ،او را وليعهد نامند ،كه اكثرآ فرزند ارشد خود را بدين سمت منصوب مى دارند ،و قطب مشايخ را تعيين مى كند ،و مأموريت شيخ سيار به عهده قطب است.
از نيمه دوّم قرن دوّم هجرى كه در عرصه پاك ديانت اسلام تصوف پديدار شد ،اولين بار محيى الدين عربى ،عنوان قطبيت را از خود ابداع نمود ،و قطب غير از معنى لغوى ،مفهوم خاص رهبرى كليه مشايخ و پيروان آن سلسله را دارا شد ،و عنوان قطبيت معمول گرديد.
قطب الاقطاب
اين عنوان غلط مشهور است ،كه در اذهان صوفيه جارى گرديده ،و در هر زمان يك قطب بيش نيست ،تا قطب الاقطاب عنوانى داشته باشد. ولى گاهى به عنوان عظمت به قطب خود ،او را قطب الاقطاب نامند ،كه مراد آن است كه بر اقطاب سلف رجحان و مزيت دارد.
فنا فى الشيخ
سالك ضمن ادامه سلوك به جذبه رسد و استاد طريقت خود را خداى دو جهان محسوب دارد ،سر برآستانش نهد و سجده كند. و با تمامى دل و جان و ذرات وجودش شيخ خود را خداى هستى آفرين شناسد كه براى هدايت اخص خواص لباس عاريت بشرى پوشيده ،تا بيگانه بدان امر واقف نگردد ،اگر سالك در اين حال بپايد شرك محض است ،استاد موظف است در معالجت روحى او بكوشد ،و فنا فى الله همان فنا فى الشيخ است و بقا بالله زمانى است كه به خود آمده و مأمور ارشاد ديگران گردد.
سرسلسله و قطاركش
بعضى از مشايخ و اقطاب كه در خود تحولى مشاهده مى كنند و آراى خاصى به دست مى آورند ،درصدد ابداع سلسلهاى برمى آيند ، مانند شاه نعمت الله كه مريد عبدالله يافعى بود ، خود سلسله اى ابداع كرد. اين سلسله به فِرَق بسيار منشعب شد. در چهار فِرَق خاكسار اصطلاح قطبيت وجود ندارد و رئيس سلسله را سرسلسله و قطاركش نامند.
مكاشفه چيست و مشاهده كدام؟
سالك كه در ضمن سلوك برخلاف مشى متد هندى ،حبس نفس را نوعآ به جا نمىآورد ولى ذكر دو ضرب و سه ضرب و چهار ضرب تا شش ضرب معمولٌ به است يعنى به عنوان مثال دو مرتبه ذكر لااله الا الله را ترسيم نموده و سپس هوا را از منخرين بينى خارج مى سازد ، پس از تمرين دو بار را چهار و سه بار را شش بار كه اين خود حبس نفس مى باشد اگر صورت مرشد در قلب به طور دائم مستقر شود يا مطالبى در قلب خود با انوار غيبى مشاهده كند اين رويداد را مكاشفه نامند و نادره مردى از ميان روندگان مكاشفه را پشت سر نهاده و با چشم ظاهر و بدن عنصرى ،غيب عالم امكان را مشاهده و لمس كند. هر بوالهوس دون پايه اى را نسزد كه چنين داعيه به هم زند ،چون در بوته امتحان خجل و شرمنده شود.
انسلاخ چيست؟
انسلاخ حالتى است مشابه جذبه كه در ساعتها و حالتهاى مختلف سالك را از خود باز ستاند ،تو گويى عامل مانيه تيزم مديوم را در تحت امواج مغناطيسى خود قرار مى دهد. كسى كه منسلخ گرديد مجذوب يكى از ارواح عاليه كه از نام آوران عالم ارواح مى باشد قرار مى گيرد و در دفعات بعد عنايت خاصه الاهى شامل حالش مى شود كه در مجمعى از ارواح عاليه كه در يك سنخ ملكوتى قرار گرفته اند ،شرف حضور يابد ،و آنچنان است كه چشمان سالك نيمه بسته يا پلك چشمانش فرو هشته باشد ،گوش صدايى استماع نكند رخوتى تام و تمام بدن را فرا گيرد و رنگ رخساره تغيير يابد. حركات نبض و ارتعاشات قلب خفيف گشته و از ده دقيقه تا نيم ساعت بنا به فراخور حال كسى كه منسلخ گشته به طول مى انجامد.
از قول ميرداماد چنين مى نگارند كه روزى در مقابل حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام حضور يافته و به انجام زيارت آستان پاك ذريه زهراى مرضيه (ع) اشتغال داشتم انسلاخ دست داد و يك ساعت به طول انجاميد. اين گفتار خود مؤيد آن است كه اين انسلاخ براى بار اول رخ نداده بود، زيرا در مرتبه اول سالك قادر نيست يك ساعت انسلاخ را تحمل كند.
ميرداماد باز چنين اظهار داشت كه در تخته فولاد اصفهان در حال مراقبه بودم كه براى بار ثانى نيز يك ساعت انسلاخ دست داد. فيلسوف فرانسوى هنرى كربن كه شرح حال ميرداماد را نگاشته است ،چون به اصطلاح انسلاخ و مراقبه آشنائى نداشت اظهارنظر مى نمايد كه در عالم خواب اين رويداد براى ميرداماد رخ داد.
اخص خواص در انسلاخ با قيد جسد عنصرى از ماده گذشته ، و به جهان غيب سير و سفر مى كنند و به مطالبى كه در كتب بزرگان به رشته تحرير درنيامده آگاه مى شوند.
طىالارض
اگر سالكى را در دورترين نقاط زمين مشكلى در سلوك روى دهد، عارف عامل كامل ذرات وجود عنصرى خود را تبديل به موج نموده ،در آنى از آنات در مكان مورد نظر مجددآ بدن را تجسد داده و آن سالك پريشان حال را از مسئله غامض كه دست به گريبانش است رهائى بخشيده و مجددآ به همان نهج اوليه به مكان خود باز مى گردند. ممكن است يك قرن بگذرد و چنين امرى رخ ندهد ،اما در موقع ضرورت حتمى الوقوع است و نابخردانه نمى توان منكر شد.
طى السماء
طى السماء روى قاعده طى الارض است ،كه از فضاى مافوق محاط كره زمين حركت نموده و به جاى ديگر نزول اجلال فرمايد و اگر به علتى كه خود مى داند براى هدايت ديگران و رفع تزلزل خاطر بعضى از مريدان همانطور كه در يك اتاق نشسته است ،با حالت نشسته به تدريج مستقيمآ صعود كند و زمانى پس از صعود مانند شناور چابك دست در دريا ،در فضاى يك اتاق مثل آن است كه در آب شنا مى كند ،حركت دورانى كرده و باز به جاى خود عود كند ،اين اندازه را اين ناچيز به ديده قبول مى نگرد.
در كتاب دبستان المذاهب تصنيف و تأليف كيخسرو اسفنديار در مبحث آراء و شرح حال پدر خود «آذر كيوان» رهبر آئين هوشنگ كه همعصر شاه عباس صفوى بود و شرح حال تربيت شدگانش مبحثى دارد كه تلامذه آذر كيوان درفضا نسبت به هم تيراندازى نموده و به اجساد مختلف جلوهگر مى شدند ،اين اعمال با قدرت علوم غريبه است ،زيرا در طريق روحى نمايش و خوشامدگويى و تظاهر و اظهار انا و لاغيرى ،مغاير و منافى سلوك روحى است، ضرورت اقتضا دارد ،كه در جاى خود فصلى فشرده در باب علوم غريبه براى آگاهى خوانندگان بيدار دل در اين كتاب عرضه داريم.
انتهاى سلوك از باطن قلب صنوبرى به دست آيد يا نه؟
كليه عرفاى اسلامى و پيروانى كه طبق آئين يهود روزه وصال يا به نحوه دين مانى كه سكوت را نيز پيشه مىكنند ،يا به متد هندى رياضتهاى صعب را بر خود هموار مى سازند يا به متد آئين هوشنگ ،همه و همه قلب را محل و واسطه دخول در نشئه روحى و خروج از دنياى خاكى با جسد عنصرى براى ورود به ملكوت اعتبار تامّ و تمام مى دهند.
حد ارتقاء و رشد روحى به وسيله قلب دريافت حقايق عالم كون تا انتهاى حدّ امواج قانون جاذبه است. سالك قادر نيست به اعتبار قلب اين ديوار حايل (قانون جاذبه) را بدرد و روح را به فضاى لايتناهى طيران دهد. اين كار امكان پذير نيست مگر سلول مغزى واسطه و ابزار طى طريق در مبانى روحى قرار گيرد ،و بعضى سلولهاى مغزى در افراد بشر در خواب ،به سر مى برند و هنوز بيدار نگشته و تمامى سلول مغزى به كار گرفته نشده است.
به زعم اين بى مقدار نيوتون كه قانون جاذبه را كشف نمود يا انيشتن كه قانون نسبيت را دريافت كرد يا ارشميدس كه در حمام به واسطه سبكى پاى خود در خزينه حمام قانون ظروف مرتبطه را آگاه گرديد همه القائات ارواح در اين افراد مستعد بود.
شكى نيست كه در آينده نزديك تنى چند موفق به كشفياتى مى شوند تا در علوم و فنون و صنايع بشرى به نحو بى سابقه اى چيز جديدى ابداع گردد و دگرگونى بى سابقهاى در تمام طبقات رخ دهد. اين عمل به وسيله يك يا چند تن كه در سلوك ابزار كار آنان از قلب گذشته و سلول مغزى را ابزار قرار مى دهند به اين مخترعين بدون آنكه آنان واقف شوند القاء مى گردد يك يا دو تن كه به اين حدّ نايل گردند، رخدادهاى آتى كره ارض را بالعيان مشاهده و لمس خواهند كرد به زعم اين ذره نادار بوعلى و خيام چنين كيفيت روحى را داشتند ،كه حق واقعى آنان در دوران آتى بر خواص معلوم خواهد گرديد. اى خواننده اگر اين چند فراز را درك نمودى لب فرو بند و سكوت پيشه ساز كه حق آن است كه چنين كنى.
اصطلاحات فِرَق خاكسار و اهل حق
خاكسار به چهار فرقه منقسم مى شوند :
1ـ خاكسار جلالى
2ـ سلسله عجم
3ـ نورائى
4ـ معصومعليشاهى
اما فِرَق اهل حق (كه عامه على اللهى نامند) به يازده تيره منقسم مى شوند :
1ـ خاندان شاه ابراهيم.
2ـ خاندان عالى قلندر.
3ـ خاندان بابا يادگار.
4ـ خاندان سيد ابوالوفاء.
5ـ خاندان ميرسور.
6ـ خاندان سيد مصفا.
7ـ خاندان بابو عيسى (به كسر سين).
8ـ خاندان ذوالنور.
9ـ خاندان آتش بگ.
10ـ خاندان شاه حياس.
11ـ خاندان بابا حيدر.
به انضمام ملك طاووسى.
اصطلاحات اهل حق
1ـ چكيده : اهل حقى است كه پدر و مادرش در زمره اهل حق بودند.
2ـ چسبيده : فردى كه در خاندانش ابى و امى سابقه اهل حق نداشته باشند و خود او وارد يكى از طوايف يازده گانه اهل حق گرديده است.
دون و جامه
فردى به قاعده تناسخ عود به دنيا نموده و در دوره قبل كه در قيد حيات بود عنوان ديگرى داشت ،مانند بابا يادگار كه گويند در دوره قبل سلمان فارسى بوده است. اين عنوان را گويند در دون و جامه سلمان فارسى بوده است ،و به تناسخ نزولى و صعودى نيز قايل هستند.
سلطان اسحاق
فِرَق اهل حق معتقدند كه بارى تعالى در لباس بشرى به نام سلطاناسحاق يا سلطان سهاك درآمد كه در قرن هفتم هجرى پايهگذار آداب و قوانين اهل حق گرديد.
اهل حق معتقدند كه سلطان اسحاق يك بار به صورت حضرت على (ع) نمودار گرديد و تجلى كامله او به نام سلطان اسحاق شد، و در آخرالزمان به اسم «ايوت هشيار» ظهور خواهد كرد.
حلول و اتحاد
حلول به معنى آن است كه يك روح از عالَم ارواح به بدن انسان كه در عالَم شهود به سر مى برد وارد گشته و روح آن فرد را تعطيل نموده و خود حاكم و فرمانده بر جسد عنصرى وى خواهد شد. اين امر امكان پذير نيست ،زيرا هر روحى كه از عالم ارواح به جسد عنصرى تعلق گرفت ، متناسب با آن بدن بوده و يك بدن عنصرى تاب آن را ندارد كه حامل دو روح باشد.
اتحاد : دو روح با هم متحد شده و در معيت هم بر يك بدن فرمانروايى مى كنند ،اين امر نيز محال بوده و امكان پذير نيست. زيرا همچنانكه گفته شد هر كالبد متناسب يك روح خواهد بود.
مجلس نياز
در ميان فِرَق اهل حق ، مجلس نياز آن است كه گاهى يك مرد يا زن نذرى مى كند و براى انجام آن خليفه اهل حق دستور مى دهد نان و حلوايى فراهم ساخته و از افراد غير اهل حق و بزرگان صوفيه يا افرادى كه طالب اين مسلك هستند دعوت مى شود و در سالن جم خانه كه اختصاص به گرد همآيى افراد براى عبادت دارد پرده اى آويخته كه زنان در يك سو و مردان در جهت ديگر قرار مى گيرند، استاد اهل حق كه خود را اهل حقيقت مى داند پس از ذكر ادعيه حلوا را در يك تكه نان پيچيده و به افراد ضمن دادن صفا مى كند.
ديگ جوش
يك گوسفند يا گوساله را بدون آنكه استخوان آن بشكند ،پخته و پير دليل جم خانه ما بين حاضرين تقسيم مىكند و استخوان حيوان ذبح شده را دفن مى نمايند.
پياله
دومين مرحله درويش خاكسار پياله است كه مرحله اول لسان است. اغلب آداب لسان و پياله در يك مجلس انجام مىگيرد.
يك استكان چايخورى نصفه را آب قند ريخته پير طريقت با انگشت سبابه و شست يك سمت استكان را نگه داشته و سمت ديگر را با دست ديگر به ترتيب خاصى به مريد مى دهد كه او از آن مىآشامد.
از مرحله دوّم كه پياله باشد شيخ طريقت دستور مىدهد كه آداب لسان و پياله را در يك دفتر نوشته و امضاء نموده به مريد مى سپارد وقتى به مرحله سوّم كه مقام كسوت باشد رسيد ،دنباله قوانين پياله و مطالب مربوط به كسوت را مندرج ساخته ،امضاء نموده به مريد مى سپارد.
كسوت
شيخ طريقت در حضور چند تن مريد را حاضر ساخته و پير دليل در بازوى راست مريد چهار انگشت پائينتر از كتفش يك دو ريالى روى بازو نهاده اطراف آن را با شمع مى سوزانند و حاضران در جلسه ذكر (لافتى الاعلى) را مترنم شده و كف مى زنند.
گل سپردگى
پوست بازو كه گنديده شد شيخ طريقت مى بايست او را ما بين دو سكه نقره قرار دهد و بعد مدعى است كه به كليددار حرم مولاى متقيان على (ع) وجهى به رشوت داده تا اين پوست در خزانه آن حضرت نگه دارى شود، ولى اكنون مراشد خاكسار از سكه طلا مادون تر آن را پذيرا نيستند و روح كليددار حرم مطهر از اين تهمت كه وجهى دريافت مى دارد بى خبر است ،بعد مرحله چراغى است كه بايد جوز در خاندان بشكند يعنى نزد سيد خاندان ،و پس از آن شيخ طريقت و پير حقيقت پارچه «عشق الله» او را مهر نمايند ،كليه آداب اهل حق در كتاب خاكسار و اهل حق و كتاب اسرار فرق خاكسار نگاشته شده است.
بصورت شيرينى در آوردن
وقتى مريدى مرتكب خطايى شود ،و به حالت گلبانگ درآيد، مرشد دستور مى دهد دو عدد چنته در طرفين شانه هاى وى آويزان ساخته و مابين آن سنگريزه يا سنگ و يا زنجير مى گذارند درويشان قديمى كه پيشكسوت هستند در حالت گلبانگ در حضور پير طريقت قيام كرده و توسط مى نمايند ،تا پير از تقصير مريد چشم پوشى كند. اين نوع تنبيه را اصطلاحآ گويند مثلا عشقعلى شاه را به صورت شيرينى درآورده بودند.
پرواز كرد
درويشى به درويش ديگر مىگويد براى زيارت حضرت داوود پرواز كردم (حضرت رضا (ع) را حضرت داوود نامند و حضرت عباس سپهدار قشون كربلا را داوود كُه سوار نامند) و مسافرت از هر نقطه به مشهد را گويد پرواز كردم ،نه آنكه با هواپيما پرواز كرده بلكه چه بسا با پاى پياده رفته ،مراد آن است كه روحآ طيران نموده است.
خرقه تهى كردن
كليه فِرَق خاكسار از نام صوفى گريزانند و خود را درويش خطاب مىكنند و درويشى كه فوت نموده ،گويند خرقه تهى كرده است.
درويش را پياده كرد
درويشى كه مورد غضب شيخ طريقت يا سرسلسله قرار گيرد، مرشد دستور مىدهد موى سر و سبلت و ريش او را بتراشند ، اين عمل بزرگترين مجازات در ميان خاكسار است.
دوده و تيره
هر سلسله خاكسار را دوده يا تيره نامند و سلسله عجم كه پرده دارى و داستان سرايى و سخنورى را به خوبى از عهده برمى آيند ،اصطلاحات خاص مخصوص به خود دارند كه سه سلسله ديگر خاكسار از آن واقف نيستند. مراشد سلسله عجم را صاحب اختيار و مفرد نامند ،شيخ طريقت كه لنگ عشق الله او مهر شده باشد مى تواند از جانب خود مشايخى تعيين كند ،و سرسلسله به مفهوم قطب در سلاسل اسلامى نيست ،بدين مختصر اشارتى رفت و بيش از آن بايد عملا دريافت شود.
نقشبنديه
يكى از سلاسل صوفيه اسلامى كه نحوه سلوك آن نسبت به سلاسل ديگر از اهميت خاصى برخوردار بود سلسله نقشبنديه است سلسله نقشبنديه در ايران به سه شعبه منقسم گرديده و در هند تحت تأثير عقايد مكتب يوگ قرار گرفته است. امروزه اين سلسله تنها يك سرى آداب و تشريفات را مطمح نظر قرار داده و توان گفت كه نمودى است بىبود.
بنيانگزار اين سلسله «خواجه بهاء الدين نقشبند» است (791-718 هـ .ق) رساله قدسيه از تقريرات اوست كه بعدها خواجه محمد پارسا از بزرگان اين سلسله آن را تدوين نموده است.
در اين سلسله يازده جمله نحوه سلوك صوفيه پيرو نقشبندى را شرح داده است سلاسل ديگر نيز از اين جملات بهره جسته اند ،كه ما يازده شرط نقشبنديه را به شرح زير نقل مى نماييم :
الف ـ هوش دردم ب ـ نظر بر قدم ج ـ سفر در وطن د ـ خلوت در انجمن ه ـ ياد كرد و ـ بازگشت ز ـ نگاهداشت ح ـ يادداشت ط – وقوف زمانى ى ـ وقوف عددى ك ـ وقوف قلبى.
اينك به طريق اجمال هر يك را شرح مى دهيم :
الف ـ هوش دردم : آن است كه هر نفسى كه از درون بوسيله منخرين بينى بيرون مى دهد ،بايد حضور ذهن داشته باشد و تمركز به ذكر دهد و به ديگر مباحث روى نياورد.
ب ـ نظر بر قدم : مفهوم واقعى آن ،آنست كه تمركز تام بر دستورى كه به وى داده شده اهتمام نمايد و به حواس خمسه خود توجهى ندهد. و به مراقبه بنشيند.
ج ـ سفر در وطن : در بدايت امر سالك به سياحت بلاد آماده سلوك گردد و بعد با خود خلوت كند و بدون آنكه از مكان عزلت گام بيرون نهد ،در باطن خود سير و سفر پيشه كند.
د ـ خلوت در انجمن : معنى آن مكمل شرط سوم است ،كه در خلوتكده خود حواس خويش را تمركز دهد و به آنچه در مكان خلوت يا خارج از آن مكان روى داده يا مى دهد ،اعتنائى نكند. فقط به خود پردازد.
ه ـ ياد كرد : سالك در هنگام اجراى ذكر قلبى براى آشنايى و تمرين و تمركز و سلطه يافتن بر تمركز ،استاد خود را در مقابل خويش تصور كند ،تا اطمينان بيشتر قلبى به دست آرد.
و ـ بازگشت: مراد آن است كه پس از اتمام اشتغال به ذكر و خاتمت آن ،آنآ به كارى نپردازد ،مانند كسى كه از خواب گران بيدار شده، چند لمحه به خود پرداخته و سپس از خلوتكده خويش خارج شود. نتيجه نهايى اين گفته آن است كه پس از مدتى كه براى انجام ذكر در نظر گرفته ،بلافاصله به كار دنيوى نپردازد ،بايستى شكر گويد كه توفيق رفيقش گشته و در اين سير الهى گام نهاده است.
ز ـ نگاهداشت : به مفهوم آن است كه ذكر نفى و اثبات ،كه (لااله الا الله) مى باشد به نحوى كه استاد دستور ترسيم آن را داده است ، به شكلى كه در انجام دادن ذكر آنچنان مستغرق شود ،كه نه حالت نشستن داشته باشد و نه خود و نه ذكر را در نظر گيرد ،بلكه فقط چهره ملكوتى استاد در يادش جاگير شود.
ح ـ يادداشت : در استغراق باطن اين ذكر آنچنان فرو رود كه سر از پاى نشناسد و به اشراقات دل نبندد ،تا گامى بيشتر و سرورى زياده تر ،تمام تار و پود وجودش را فرا گيرد.
ط ـ وقوف زمانى : يعنى سالك در همه حالات خود متوجه به عبادت خاص شده و شاكر باشد و از انجام ندادن ذكر شرمنده گردد ،پس مى بايست در همه حالات واقف احوالات خود باشد و غفلت بدو راه نيابد.
ى ـ وقوف عددى : مراد آن است ك ذكر قلبى خود را در حبس نفس به جايى رسانَد كه در يك دم روازن بدن را مسدود ساخته و بيست و يك بار اين ذكر را ترسيم نمايد. بعد نفس را با آهستگى از يك يا از هر دو منخرين بينى رها سازد.
ك ـ وقوف قلبى : توجه به قلب نمايد كه باطن و مالك قلب را كه همان استاد طريقت باشد بشناسد. در هر ذكرى كه اشتغال مى ورزد ،تمامى حواسش از تعلقات مادى گسسته شود تا به باطن مراد كه حقيقت تامه است ، نائل گردد.
اگر بخواهيم كليه اصطلاحات فرق و مكتبهاى روحى و صوفيه اسلامى را به رشته تحرير درآوريم ، بى شك چندين برابر صفحات اين فصل مى شود ،ليكن اهم آن را تشريح نموده و زياده بر آن را خود سالك در عمل در مى يابد.
سماع :
در بعضى از سلاسل صوفيه اسلامى ، سماع را مشوّق سالك و معاضد سلوك مى دانستند ، بعضى از فرق صوفيه سماع را جايز ندانسته و نهى از آن را تأكيد نموده اند .برخى مانند سلسله مولويه سماع را جزء اصول لاينفك مكتب خود محسوب مى داشتند ، چنانكه مولانا بعد از برخورد با شمس به حالت جذبه دست به گريبان و با نِى و دف و رباب هم عنان بود بعد از درگذشت مولانا و حسام الدين ، بهاء الدين ولد به مسند پدر جالس گشت و قوانينى براى ورود به سلسله مانند هزار و يك روز خدمت كه بيست و پنج اربعين باشد مقرر داشت. اين هزار و يك روز ،در سلاسل ديگر قبل از ظهور مولوى اجراء مى گرديد.
به زعم اين ناچيز مولوى بعد از ملاقات با شمس گرد مريد و مرادى نگشت و شمس وابسته به سلسله خاص نبود ،و تقريراتى كه منسوب به شمس مى دارند ،بعدها تدوين شده و به نام شمس شهرت يافته است. اما سماع كه ابداع بهاء الدين ولد است ،به اين طريق معمول گرديده كه كسوتى گشاد و سپيد رنگ بر تن كرده، پاى چپ را ستون نموده و دست چپ را در امتداد شانه راست نگه داشته و كف دست چپ به سوى زمين قرار داده ،يعنى خاك بر سر دنيا و تعلقات آن. علت آنكه دست چپ بدين كيفيت قرار مى دادند آن بود كه قلب سمت چپ قرار گرفته و مركز تمنيات مادّى است، و سر را متمايل به شانه چپ نگه داشته و چشمها نيمه باز و دست راست در امتداد شانه كشيده شده ،و كف دست رو به آسمان يعنى نياز به ساحت جانان مى بريم ،و در حركت دورانى دور پاى چپ چرخيده و زمانى كه در مقابل خليفه سلسله مولويه قرار مى گرفتند تعظيمى نموده و به كار خود ادامه مى دادند. سالك در حال جذبه موسيقى حالتى شبيه به رقص داشت. اما اينكه در غليان حال قوانين و آداب خاص را مراعات كند ، عملى است مغاير با حالت سلوك.
در پايان اين مبحث تذكر چند نكته ضرورى به نظر رسيد ،كه براى مزيد استحضار خوانندگان به طور فشرده عرضه مى دارد.
در كتاب رساله قدسيه تأليف خواجه محمد پارسا با مقدمه ملك محمد اقبال ،در صفحه 45 سلسله نسب خواجه بهاء الدين نقشبند را به سيد محمود على اكبر فرزند امام حسن عسكرى مى رساند، در صورتى كه بعضى از بزرگان اهل سنت و بعضى از اقطاب صوفيه كه در شريعت متابعت اهل سنت مى كردند يك فرزند بيشتر براى امام حسن عسكرى قايل نبودند و كسى فرزند ديگرى غير از قائم آل محمد براى ايشان متذكر نگرديده است و سيد محمود على اكبر وجود خارجى نداشته و خواجه بهاء الدين نقشبند چون شاه نعمت الله ولى و شيخ عبدالقادر گيلانى و سيد خاموش پسر خاله گيلانى هيچيك از اولاد ائمه اطهار (ع) نبوده اند، و اين امرى است مسلم و نياز به اثبات ندارد.
گلبانگ مغز از فراسوی قانون جاذبه
نورالدین چهاردهی