Info@razdar.com
شماره مقاله546
فريده پنجم
در ابطالِ غلطِ مشهور (دروغِ مصلحت آمیز) كه بهانه ناپاكان شده و بعض نادانانِ دانانما نیز صریحاً واسطه قائل شده اند میانِ راست و دروغ و موضوعِ قولِ خبرى را سه قسم نموده اند و بعضى موضوع را منحصر به راست و دروغ مى دانند ،امّا یك فرد از دروغ را كه واجدِ مصلحت باشد در حكم راست و مستحسَن مى دانند بالعَرَض نه بالذّات.
و تحقیق آن است كه نگارنده در سنه 1341 نوشت و در اسپهان در مجله عرفان منطبع شد و آن ،آن است كه اوّل باید تعیینِ موضوعِ راست به بیانِ مفهومِ آن بشود شاید وصف عنوانىِ موضوع قضیه مُدَلَّل و مُبَرهَن سازد ثبوت محمول را برایش[1] كه حسن یا قبح عقلى باشد از قبیلِ (قَضایا قِیاساتُها مَعَها).
پس گوئیم كه طبیعتِ بزرگ در عالمِ اجسام مظهرِ ربوبیتِ خدا است و هماره به راهِ راست مى رود (اِنَّ رَبّى عَلى صِراطٍ مُستَقیمٍ) یعنى راستى همان جریانِ طبیعتِ ساده است تا مشوبِ به اغراض و اَعراض نشده و به خود بینى و غلبه تعین كه اَثَرِ شخصیت است مبتلا نگشته و دانشِ فطرىِ ملكوتىِ خود را در اتّحادِ با قواىِ جسمانى و معاشرتِ با خلق نباخته و طبیعتِ ثانیه نیافته و اراده هَوَسمندانه و اختیار، حكم فرما نشده كه هنوز تمام قواى نباتیه و حیوانیه و دماغیه او محكوم به حكم طبیعتند ،نه محكومِ اراده و اختیارِ خارج از طبیعت ؛گر چه اراده نیز از طبیعت روئیده و قوه نطق كه فصلِ مُنَوِّع و مُقَوِّم است و یا از اعراض خاصّه انسان است متمركزِ در دماغ است و به حكمِ طبیعت حركت مى دهد عَصَب هاىِ زبان را براى جَلبِ نفع یا دفعِ ضرر.
و باید دانست كه منشاءِ اشتباه تعیینِ نفع و ضرر است كه یك نظرى اراده و اختیارِ شخصى به آن دارد كه طبیعت تصوّرِ آن را هم نمى كند تا چه رسد كه به اجراء بگذارد و آن را ما نفعِ غیرِ مشروع مى نامیم كه در شرع طبیعت داخل نیست و امضاء نشده و خارج از جادّه مستقیمه طبیعتِ ساده است (یعنى طبیعتِ غیر محكوم به حكم اختیار) و طبیعتِ ساده مُتَشاّءنِ به شَأنِ ملكوت است و به محضِ دانشِ ملكوتى نفع غیر مشروع را تصوّر نمى كند تا حكم به تحریك اعصابِ زبان نماید و حكم نیست مگر بعد از تصوّر اطراف حكم ،پس دروغ از طبیعتِ ساده محال است و زبان نمى گردد مگر بعد از اُنسِ كامل به معاشرت هاىِ مكرّر با اصنافِ خلق و تصوّراتِ غیرِ مستقیمه تا بالعَرَض و به تدریج تصوّر نفع غیر مشروع كند و این محال براى او ممكن شود و به تكرار و تدریج عادت بر این قبیح كند و در اوائل با ترس و تغییر رنگ بشره و چشم و دَوَرانِ سر و لغزیدنِ زبان و لرزشِ اعصاب اگر بتواند دروغى بگوید و بعض طبایع مستقیمه هنوز هم نمى توانند و اگر به زحمت بگویند رسوا مى شوند به سببِ زیادتىِ تغیراتِ بدنى و اگر این زحمت ،مكرّر و متوالى بشود تغیرِ بدنى متدرِّجاً كم مى شود و قواىِ دماغیه از وحشت برآمده اُنس مى یابند به دروغ و عادت مى كنند و آن را زینت مى دهند كه مشتبه به راست و تمیزش دشوار مى شود كه عرب كَذُوب و كَذّاب نامد و پارسى دروغزن و ژاژ[2]خاى و اگر این تكلّف مكرّر نشده به حدِّ اصرار نرسد طبیعت به همان سادگى مى ماند و دروغ نمى تواند بگوید .
ابوذر را پیغمبرِ (ص) ما صَدُوق نامید یعنى دروغ نمى تواند بگوید اگر چه به ضررِ خودش یا به ضررِ دین و جامعه باشد چنانكه گویند ابوذر پیمبر (ص) را به عبایى پیچیده ،به دوش گرفته فرار مى نمود ، پرسیدند بارت چیست ،گفت: محمد (ص) است و چون راستىِ به این درجه گمان نمى شد باور نكردند و محمّد نجات یافت و پس از انكشاف همه او را ستودند نه براى نجاتِ محمّد (ص) زیرا دشمن نمى خواست نجاتِ محمّد را ،بلكه به محضِ راستى و همین ستایشِ عموم دلیل ساده طبیعت است بر قبحِ دروغِ مصلحت آمیز هم اگر ذاتاً و واقعاً بهتر از راست بود بایست عموماً ابوذر را نكوهش نمایند كه بد كرد زیرا مصلحتى ضرورتر از حفظ پیمبر (ص) نیست در دیانت و همه چیز حتى جان خود را باید فداىِ پیمبر نمود .
و در كتاب دبستان المذاهب[3] آورده از كتاب طبقات ناصرى از تاج الدّین یكى از امراءِ چنگیز كه شبى در اردو دو سواره كشیكى خوابشان برد. اُغلان حربى ، امیر آنها دید و آنها را به محكمه عسكریه آورد و آن هر دو اقرار كردند و حكم شد كه سرِ یكى را ببُرّند و به تركِ دیگرى بسته در اردو بگردانند آنگاه آن دیگر را هم بكشند. من به اُغلان حربى گفتم شاهدى كه جز تو نبود و اینها مى دانستند كه جزاءِ آنها كشتن است چرا اقرار كردند ، اُغلان حربى برآشفت كه شما تاجیكان چنین كنید و به مصلحت دروغ گویید ما تركان اگر هزار جان برود یك دروغ نگوییم ؛حالا هر كه این قصّه را شنید اَسَف ها دارد و جگرش مى سوزد و آن دو نفر را بزرگ مى بیند كه جان به راستى دادند، امّا اجزاءِ آن محكمه را مى نكوهد كه اى بى رحمان چه مى شد كه در این موقعِ جانكاه این حكم را نكرده یا اجراء نمى كردید و همین ننكوهیدن آن دو نفر دلیل روا نبودنِ دروغ است در چنین مورد نیز و همین دلیل هاى ساده بهتر و روشن تر است از دلیل هاى ساخته با تكلّفِ برهانى ؛ زیرا ممكن است برهان اثباتِ غیر واقع كند اما عقل و طبع ساده نمى كند و عموم مردم تا علم و فنِّ معاشرت نیاموخته اند ساده اند و پس از آموختن مشوب مى شوند و مُتَصَنِّع مى گردند مگر فردى نادر كه دانسته و ساده باشد یعنى فنونِ دانسته خود را در موردِ ناروا بكار نبرد و اینجا از جاهائى است كه عمل به علم مذموم است بلكه فائده علم ،ترك عمل است .
پس خوب است كه قانونِ سیاسى نیز ملتزمِ به حكمِ طبیعتِ ساده شده منع از مطلق دروغ فرماید بى استثناء و در موردى مانندِ اقرار دُو مُغُل به خوابِ خود مجازات را تخفیف دهد بلكه براى دروغ مجازاتى جدا و براى اصلِ گناه مجازاتى جدا قرار دهد كه هر گنه كارى بداند كه اگر گناهش به غیرِ اقرارِ خودش ثابت شود مجازاتش بیشتر مى شود ،تا نفوسِ شریره بهانه جُو عادت به دروغ نكنند و دروغ براىِ آنها طبیعتِ ثانیه نشود و ملكه شدن هر قبیحى به امثالِ این بهانه ها از اوّل شروع مى شود و به تكرارِ مُتَدَرِّج به ملَكّه مُهلِكه بى علاج مى انجامد و سبب آن كسى شده كه از اوّل نامِ ترخیص برده و افسارِ عقل را از سرِ طبیعت برداشته.
و در علم اخلاق فرموده اند كه اِتیان به مكروهِ سهل نفس را جرّى و مهیا مى سازد براى مكروهِ بزرگ و آن براىِ حرامِ كوچك و آن براىِ حرامِ بزرگ و آن براىِ حرام ها و براىِ كفر و آن براىِ ادّعاءِ قطبیت و اجتهاد و اَعلَمیتْ و آن براىِ دعوىِ نبوّت و الُوهیت و در زمانِ ما این تدریج در بابیه نیكو مشاهده شد كه دعوىِ نقطه اُولى فقط بابیت بود (بابُ الاِمامِ الغائب) و اكنون كه طبقه چهارمِ باب[4] است رسیده به الوهیت آن هم به نحوِ تجلّىِ ذاتى و ظهورِ اتمّ كه دیگر حالتِ منتظره اى براىِ دنیا باقى نمانده .
و در صوفیه نیز هزار سالِ قبل عنوانِ قطبیت نبود ،فقط تركِ دنیا و اُنسِ به صحبت یكدیگر و معاونتِ در ترك دنیا بود و اوّل نام بردنِ قطبیت از شیخِ اكبر محیى الدّین اعرابى بود امّا به لحنِ خفیف و این لحن مانندِ نغماتِ موسیقى اوج یافته اكنون شش دانگ صداىِ خود را در ادّعاء به گوشِ خاص و عام مى رسانند و به نبوّت و رسالت هم قانع نیستند و در پرده ،زمزمه الوهیت دارند .
و اگر عمومِ مردم از اوّل ،ادّعاءِ كوچكِ ساده صوفیه و هر طبقه را نپذیرند و زیرِ بارِ تقلید نروند مُؤَسَّسَه الوهیت پیدا نمى شود پس گناهِ اتباع و مریدینِ تقلید خو ،نفوسِ جاه طلبِ مرادان را جَرّى كرده محیطِ ادیان و معارف را ننگین و لكه دار مى سازد كه ریشه ادّعاىِ بى دلیلِ آنها را در زمین رِخوِ پر كُودِ دل هاىِ خود ،جا داده آبیارى نموده ، نموّ داده ،شاخ ها و برگ هاىِ مسمومش ،فضاءِ جامعه را بَد هَوا مى كند و هر روزى هَوسناكى مسندِ خدایى را اشغال نموده دانشمندان را از نامِ خدا بردن نیز سیر و ملول مى نمایند كه اگر خداىِ جهان آفرینِ جهان گردان به این مظهرها قانع شده عرضِ اندام نماید ما از او نیز استنكاف داریم.
و در قبح دروغ مصلحت آمیز یك دلیلِ قانونى به نظر مى رسد و آن، آن است كه در جامعه بشر و حیاتِ اجتماعى ،روحِ اطمینان به اقوالِ یكدیگر خیلى لازم است بیش از اطمینانِ به اعمال كه نامش اَمنِیت است.
و اگر قانونِ جامعه تجویزِ دروغِ مصلحت آمیز نمود سلبِ اطمینان از قولِ همه مىشود زیرا در هر سخنى احتمال مىرود كه گوینده مصلحتى را منظور داشته ،دروغ گفته و خلافِ قانون هم نكرده تا ما حقِّ اعتراض داشته باشیم .
و نیز هر چه نفع در دروغ تصوّر شود باز ضررِ انتشارِ دروغ و ترویجِ قانونىِ آن بیشتر است كسى كه یك بار دروغ گفت دیگر چه اطمینانى به او و قانونى كه یك دروغ را اجازه دهد دیگر چه انقیادى از آن توان نمود .
و نیز یك دلیلِ عقلى برهانى به نظر مى رسد و آن لزومِ نقضِ غَرَض است و لزومِ خلف است و قُبح این هر دو عقلاً ثابت است و بیانِ مُلازَمه آن است كه دروغ مصلحت آمیز وقتى مفید مى شود كه پذیرفته گردد و از پیش برود تا مصلحت حاصل شود و آن وقتى است كه معلوم نشود و احتمالِ عادى نرود به دروغ بودنش و اگر جزءِ قانون شد و قانون دانان دانستند در هر موردِ مظنونى احتمالِ دروغِ مصلحتى مى دهند و باور نمى كنند و در صَدَدِ تفتیش بر مى آیند و به عكس نتیجه مى دهد و غرضِ قانونى حاصل نمى شود و انسانِ محترم رسوا مى شود .
(اى خداى راستى پرور ما را و قانون ما را به راستى بدار)
میوه زندگانی
عباس کیوان قزوینی
[1] .شرح این مطلب به طور كلّیت به عنوان تحریر موضوع هر قضیه در صفحه 37 خواهد آمد .( كیوان)
[2] .ژاژ به چند معنى آمده دروغ و بیهوده ،ژاژرود آن رودى است كه آبش هدر رود و نبات و حیوان از آن استفاده ننمایند و مقابلش زنده رود است .منه
[3] .دبستان را اروپائیان كتابى بى حقیقت مىدانند و غرض ما آن است كه اگر چنین امرى رو داده باشد همه كس آن مقتولین را تقدیس مى كنند و در خطابه همین اندازه كافى است .منه
[4] . مراد على محمدبن رضا شیرازى ملقّب اولاً به سیدِ ذِكر و ثانیاً به باب و اخیراً به همین به مغ قبالاً .(حاشیه از كیوان است) .