Info@razdar.com
شماره مقاله549
فريده شانزدهم از كنز ششم
در بیانِ اختلافِ عالم گیرِ شدید در همه انواع و افرادِ موجودات كه براى همیشه است .
بدان كه شماره اختلافات چنان زیاد است كه یك نمره موجودِ بى اختلاف در همه دنیا نیست و به درجهاى جدّى و شدید است كه مُهیاىِ اِعدامِ یكدیگرند و امیدِ صلح و سازش نیست ،این فضاءِ هستى كه پر از مادّه و معنى است مانندِ دریاىِ طوفانى آنى از تلاطم و تماوجِ اختلافات هستى شكن خالى و آرام نیست ،هر دم منظره هاىِ هولناكِ ناشناس به خود نشان مى دهد و تغییر قُطرِ و هیأتِ خود را آماده است و ساحل هاى خود را كَم و زیاد و به شكل هاى مختلف مى سازد و هر آنى هزاران فرزندِ توامِ مختلفِ ناسازگار مى زاید و فوراً یا خود آنها را فرو مى برد و یا آنها با چنگال رقابت همدیگر را مى درّند و دریده و درّنده هر دو معدوم مى شوند.
پنداشته مى شود كه عددِ اختلافات بیش از افرادِ موجودات باشد زیرا هر یك موجودى به تجدّدِ آراءِ خود با خود هر دم هزار بار مى جنگد و از خود بیزار و عازم انتحار مى شود و قوّت و شدّتِ اختلاف نیز بیش از هستىِ موجودات است زیرا بر هستى غالب مى شود و آنها را نیست مى سازد .
پس این اختلافاتِ آخر ناپذیر در كمّ و كیف ،ما را ناچار مى كند كه ملتزم و معتقد شویم كه وراءِ همه مادیات و معنویات یك موجود عجیب ناشناسى مجهول الجنس هست كه نه مادّه است و نه معنى و قائم و معتمِد به خود است و تكیه گاهِ همه مادّه و معنى است و قانونِ كارهاىِ او بر كسى معلوم نیست و او خود نیز به كسى اعلام ننموده و نخواهد نمود و اجمالاً یقین مى توان نمود كه یك اراده ثابتِ روشنِ قوىِّ فسخ ناپذیرى دارد كه غیرِ خودش از جزئیات و طرز و نتیجه آن اراده خبردار نیست و یك رشته اراده منظّمى است كه اوّل و آخر ندارد تا پیدا و معلوم باشد و هر جاىِ آن اراده را بگیرى مى شود آخرِ گذشتهها و خاتمه بخش آنها است و در عین این ،اوّلِ همه آیندهها و علّتِ وجود آنها و سلسله جنبانِ آنها است و مربّىِ آنها و عهدهدارِ همه آثارِ كمالیه مطلوبه آنها است كه آنها را از همه جهت (بیمه) كرده راه مى برد و بى خطر به سر منزلِ مقصود مى رساند و همه این اختلافاتِ دنیا مستهلك در ثباتِ آن اراده بزرگ است كه هیچ یك مخالفِ آن اراده نیست و هر چه بشود سود و مرادِ آن اراده است.
آن یار نكوىِ من بگرفت گلوى من
گفتا كه چه مى خواهى گفتم كه همین خواهم
و هیچ مادّه و معنائى متصرّف در آن اراده و تغییر بخشِ آن نیست و هر چه از آن بزرگ تر نباشد و اختلافى از آن شدیدتر و دنباله دارتر نباشد در زیرِ ناخنِ پنجه قهرِ سركوبِ آن اراده است كه به او قائم است و به تحریكِ او بر طرفش مى زند و مى خورد و مى زِید و مى میرد و به هر یك از اطرافِ اختلاف جدا جدا تلقین مى كند و دل مى دهد و نوید مَدَد هم مى دهد چنانكه گویا خودِ آن اراده با طرفِ دیگر دشمن است و نمى خواهد كه او باشد و پىِ كمك و یاور مى گردد و با لحنِ استرحام مسیح آسا مَن اَنصارى اِلَى اللّهِ مى گوید و هر یك از موجوداتِ متخالفه مانندِ حواریین نَحْنُ اَنصارُاللّه مى گویند امّا به زبانِ ملكوتى و در نشأه اراده و اختیارِ خودشان هیچ مستشعر به این گفت و شنیدِ باطنى نیستند و همه كارها را به اختیارِ خود مى كنند پس چقدر مقتدر است آن اراده بزرگ نافذ كه همه مقاصد خود را در سایه اراده خودِ موجوداتِ متخالفه حاصل مى كند نه آنكه آنها را اجبار نموده آلتِ كار خود سازد ،همه به اختیارِ خود آلتِ كارِ اویند و پندارند كه براىِ خود كار مى كنند و تا آخر هم نمى فهمند كه كار كنِ آن اراده بزرگ بوده اند ؛ پس شاهكارِ آن اراده بزرگ اراده سازى است نه تنها كارسازى .
آن اراده بزرگ كارخانه بى سر و بُنِ پُر چرخى است كه هر دم هزاران نمره اراده و از هر نمره اى ملیون ها افراد اراده بیرون مى آید و هر یك منشاءِ چندین كارِ ایجاد و اعدامى مى شود و هیچ یك نمى دانند كه از كدام كارخانه بیرون آمده و نمى دانند كه همه از یك كارخانه اند بلكه هر یك غیرِ خود را ضدّ و مخلِّ كارخانه خود مى داند و از بُنِ دندان او را بیگانه مى خواند و همه مقصودِ آن اراده بزرگ آن است كه همین پندارِ ضدّیت هماره بر پا باشد و اگر نباشد دنیا از هم مى پاشد جانِ دنیا اختلافِ دشمنى است به نادانى ؛اگر كسى به ندرت بوئى از مطلبِ واقعى برد او خارج از دنیا شمرده مى شود و با احدى نمى جنگد و به جنگ ها مى خندد در عینِ آن كه براىِ طرفین مى گرید .
و نام آن موجود عجیب را خدا (جانِ منبسط) مى نهیم و عارف حقیقتِ وجود یا وجودِ مطلق مى نامد و مسیحى ،پدرِ مسیح و محمّدى، خداىِ محمّد و كلیمى خداىِ موسى و تركانِ چنگیزى ،اُلُغ شِگرى و روسى ،یوغ و هندى ،رام و ترك ایرانى ، تارى مى نامند .و اختلاف لغت ها نیز عمده شاهكارِ آن اراده بزرگ است و دانشمندى در اروپا خواست كه زبان ها یكى شود ،نشد زیرا آن اراده بزرگ از این اختلاف زبان مقصدهاى بزرگى دارد مانندِ اختلافِ شكل هاىِ یك نوع و نوع هاىِ یك جنس و جنس هاى یك مادّه و مادّه هاى یك معنى و معنى هاىِ یك اراده و اراده هاىِ یك دل و دلهاىِ یك دلدار (دیگر سلسله تمام شد) .
و اگر این التزام و اعتقاد را پیدا نكنیم ناچاریم یك فضاء و دنیاى هرج و مرج ناقصى مركّب از وجود و عدم معتقد شویم كه درهاىِ اعتراضِ عقل را بر خود بگشائیم .
1) آن كه ناقص قابل وجود نیست و مى بینیم كه دنیا موجود است .
2) آن كه مركّب تركیب كننده لازم دارد ،خود به خود تركیب نمى شود .
3) آن كه هر مركّبِ از اجزاءِ حكمش حكمِ جزءِ اَخَسّ است و مركّب از وجود و عدم باید عدم باشد .
4) آن كه هر طرفى از اطرافِ اختلافات یك ریشه و مبدئى جداگانه مى خواهد زیرا وجودِ ناقصِ فانى شونده محال است كه بى مبدء باقىِ بالذّات باشد كه هر وجودى یا باید خودش باقى و پایدار باشد و یا مبدئى باقىِ پایدار داشته باشد ؛پس ناچاریم كه مبدء هاىِ بى پایان و تعدّدِ قدماء معتقد شویم و هیچ كس تا كنون در دنیا این عقیده را نداشته است و حال آن كه مى بایست داشته باشند ، پس باید به ناچار یا یك خدا به شرحِ سابق معتقد شویم و یا خدایانِ بى پایان بر ضدِّ یكدیگر و عقیده دوّم علاوه بر آن كه قائل نداشته و ندارد و ممكن التّصور نیست زیرا هر سه ایراد سابق در وجود آن خدایان بى پایان وارد مى شود .
پس منحصر مى شود و چاره ما به عقیده اوّل و در اینجا یك قیاسِ استثنائى باید ترتیب داد مركّب از منفصله حقیقیه عنادیه دائم العِناد ،تا مقدّمه اُولى و كبرى باشد و از قضیه سالبه كلیه مصَدَّره به لكن كه نفىِ تالى و جزءِ دوّمِ كبرى را نماید تا مقدّمه ثانیه و صُغرى باشد تا نتیجه دهد موجبه كلیه را كه اثبات مقدّم و جزءِ اوّلِ منفصله حقیقیه است و این قیاسِ بدیهىّ الانتاج است اگر عنادِ منفصله ثابت و مبرهن باشد .
و در اینجا به موجب مطالب سابقه مبرهن شد كه چاره اى غیر از یكى از این دو عقیده نیست همانكه عقیده دوّم باطل شد عقیده اولى حقّ لابدّ منه مى شود .
عباس کیوان قزوینی
میوه زندگانی