Info@razdar.com
شماره مقاله612
فريده دوازدهم از كنز ششم
در تفاوتِ نظرِ مِهر و كین به شیئى واحد
بدان كه نظر به هر مدركى چه محسوس ،چه معقول اگر آمیخته به سوابقِ مهر و شوق است از هر جا و به هر سبب كه پیدا شده باشد آن مهر ،پس آن مدرك به یك جلوه سنگین و مطابقِ برهانِ عقلى نمودار شده راسخِ در قوّه مدركه مىگردد و منشاءِ آثارِ حَسنه آتیه مى شود و اگر آمیخته به سوابق كین است از هر جا و به هر سبب كه آن كین پیدا شده باشد پس همان مدرك واحدِ شخصى به یك جلوه زشتى و مخالفِ برهانِ عقلى و داراىِ دقایقِ عیب نمودار شده در سطحِ قواىِ مدركه بدونِ رسوخ، نقشى عاریه مى بندد مشرف به محو و زوال و منشاءِ آثار ردیه آتیه مى شود و اگر آن نظر آمیخته به مهر و كین نباشد و هیچ سابقه اى نداشته باشد به یك جلوه ساده بى عنوانى نمودار شده نقش مى بندد در قوّه مدركه بدونِ تأثیر و مَنشاءِ هیچ آثار آتیه نمى شود .
و این نظرِ ساده كم واقع مى شود و بیشتر نظرها داخل در آن دو عنوان اوّلند كه آنها را نظر مثبت و منفىّ باید نامید و خودِ ناظرین هم غالباً مستشعر نمى شوند كه نظرشان آمیخته بوده لذا آن چه به نظرِشان آمده از خوبى و عظمت یا بدى و حقارت عینِ واقع مى پندارند و از آن مدرَكات خود ترتیبِ قیاس هاى منتج مى دهند و بر آن نتیجه ها اعتمادِ قوىِّ ابدى مى نمایند و نظرِ خود را نظرِ بى غرض مى شمارند و توقعِ باور نمودن از هر كسى دارند و اگر كسى باور نكرد از او مى رنجند و متدرّجاً كینه راسخ تر از او در دل مى گیرند كه با این كینه نظر به افعال و علوم و حالاتِ او نموده همه را زشت و بدِ واقعى مى بینند پس این یك سبب مى شود براىِ سابقه نظرِ كین (منفى) .
و اگر كسى باور نمود از او شاد و با او دوستِ هم دل مى شوند و او را هم اُفُقِ اَزَلىِّ خود مى شمارند و با این نظر مر افعال و علوم و حالاتِ او را استقبال نموده باور مى كنند و بر دلیلهاىِ عقلى ذخیره شده خود مى افزایند و اعتقادِ خود را به مدركات مأخوذه از دیگران به حدّ یقین مى رسانند پس این خود یك سبب مى شود براىِ پیدا شدن نظرِ مهر (مُثبَت) و ایجادِ سابقه اى مى كند .
و باید دانست كه این دو نظرِ مثبت و منفى هر دو عمقى جدّى با اثر دنباله دارند امّا آن نظر ساده غالباً سطحى و فراموش شدنى خواهد بود نه عمقى و به حدِّ باور كردن نخواهد رسید مگر آنكه به نیروى قرائن خارجه یا متّصله به نظر یا منفصله كه بعد از مدّتى پیدا شده ملحق گردند باور شود یا مردود ،پس بعد از باور یا ردّ متدرّجاً رو به حدودِ آن دو نظرِ مثبت و مَنفىّ مى رود و مبدَّل به یكى از آن دو مى گردد و به جریان مى افتد ،پس نظر پاك ساده نا آلوده در توده خاك كم است .
امّا اگر بود و به سادگى خود ماند و مبدّل نشد و انضمامِ به قرائنِ خارجه نیافت حجّت خواهد بود و كُبراىِ قیاس مى تواند شد و به آن استدلال توان نمود كه ادراكِ این نظر صحیح و صدق است و مُدرَك عینِ واقع است .اگر حسّى است دلیل حسّى مى شود و اگر معقول است دلیل عقلى مى شود .
و مراد از عقل سلیم و قلب سلیم كه در ادیان ستوده شده این نظر و ادراك است اگر پیدا شود ،اما تمیز دادن و شناختنش به درجه اى دشوار و مأیوسٌ مِنهُ است كه توان گفت محال است و هر كسى ادّعاء مى كند و شاید از سبك مغزى راست مى گوید و بر خودش هم مشتبه شده كه نظرِ من نظرِ ساده بى طرف است و این مانندِ ادّعاءِ كیمیاگرى است كه غالباً از دروغگویان سر مى زند و آن كه كیمیا دارد هم از ترس و هم از استغناء و هم از حكمت دم نمى زند و مى داند كه انتشارش و عمل عمومى اش موجب هلاكِ كلِّ بشر است از گرسنگى .
پس همه نظرهاىِ بشر این 2 نظر است بیشتر و شدیدتر نظر منفى است به اختلافِ درجاتِ عداوت و كم تر از آن نظرِ مثبت است به اختلافِ درجاتِ محبّت و موهوم بودن و حقیقى بودن و نظرِ مریدان به مراد و بالعكس نظرِ مثبت است ،امّا از طرفِ مریدان محبّت موهوم است و از طرفِ مراد محبّتِ خودش است به نامِ محبّتِ مرید مانند محبّتِ خورنده به غذا ،لذا وقتى كه مرید به تركِ مراد گفت جدّى ترین دشمنش همان مراد است كه دعوى محبّتِ پدرى داشت و پدر اگر فرزندش او را بكشد هنوزش مهرپرور و غمخوار است پس این عداوتِ اخیره مراد با مرید كاشف است از كذبِ دعوىِ پدرى و كم تر از این هر دو بلكه نادر نظرِ ساده بى طرف است امّا شایع الاِدّعاء و مشتبه بر همه است و بر خودِ صاحبِ نظر نیز با آن كه مقتضاىِ اصلىِ اوّلىِ طبیعت است.
و از خواصّ این سه نظر آن است كه نظر منفى عیب جو و هنرپوش و نظر مثبت هنرجو و عیب پوش است و نظر ساده عیب بین و هنربین است . و نیز نظرِ منفىّ و مثبت را كور توان نامید زیرا حُبُّكَ الشیئَى یعمى و یصِمُّ .
و نیز صاحب نظرِ منفىّ یا مثبت یقیناً راستگو است با آنكه احتمال قوىّ مى رود كه دروغ گفته باشد راستى نسبت به اعتقادِ خودش ،دروغِ نسبت به واقع است به یكى از دو قسم كه یا اصلاً دروغ باشد و یا اصل راست و مقدار دروغ باشد مانند اَحوَل كه یكى را دو بیند یا بیشتر و یا كیفیت دروغ باشد .
و صاحب نظرِ ساده باقى بر طبیعت است كه احتمالِ راست و دروغ هر دو مى رود نسبت به واقع نه به اعتقاد زیرا اعتقادى به غیر واقع ندارد تا راست و دروغى نسبت به اعتقادِ او فرض شود .و بعضى طبعاً یك درجه اى از اغراق در دماغ آنها هست یعنى یك سلّولِ زائد دارند براىِ اغراق باورى و اغراق گوئى و اغراق كارى و اغراق حالى یعنى اندك محبّت یا عداوت در دِماغش زیاد مشتعل مى شود و زود هم خاموش مى گردد و چیزى را زود باور مى كند و بر باورش زیاده از حدّ آثار مرتّب مى سازد از قول و فعل و حال و این را اَحوَلِ دِماغى باید نامید و این از آثار روح تقلید است ،زیرا هر كه روح تحقیق و كنجكاوى دارد دیر باور مى كند و اغراق هم در كارش و گفتار و حالش نیست و بعضى هم در دیر باورى خیلى سختند كه هرگز موفق به باور نمى شوند این هم عیب است زیرا لذّت یقین را هرگز نمى یابند و لذّت دوستى هم كه لذّتِ پاك عقلى است نمى برند و لذّت هاى پاك را باید حلال نامید و لذّت هاى جسمى هوسى را باید حرام نامید یعنى حقِ انسان مِنْ حیثُ هَو انِسانٌ نیست كه به فكرِ آن لذّت ها باشد تا چه رسد كه آنها را مقدّم بدارد چنان كه بیشترِ مردم مى دارند بلكه پندارند كه جز آنها لذّتى براىِ انسان نیست .
میوه زندگانی
عباس کیوان قزوینی