Info@razdar.com
شماره مقاله 604
فصل 22
در
حصر[1] اساس اديان به يك شعبه
خوب است دانشمندان بى ادعا همت و مدعيان بى دانش فتوت نموده اساس ديانت را به شعبه اسلام كه ششم يا هفتم شعبه است ختم نمايند و نگذارند كه از ريشه روحانى شاخ ديگرى رسته تنومند شود به اين قسم كه دست عموم بشر را به كار و خيالشان را به حقايق مشغول نموده هر بيكارى را از نظر جامعه بيندازند به بى اعتنائى نه به طرف شدن زيرا طرف شدن هر بى شرف را با شرف مى كند براى پراكنده كردن كلاغانِ بى مغزِ پرادعا ،هيچ سنگى به از بى اعتنائى نيست كه سنگى به ترازوى آنها ننهند و نامى از آنها نبرند و زبان و قلم و فكر خود را اجلّ از تعرضِ به آنها دانند و نظر انتقاد و همت بلند خود بر توحيد اديان گمارند و رقابت دينى را از كلّه اهل كره بيرون كنند و مشتركات اديان را گرفته رواج دهند و نهال خدا پرستى را از چشمه توحيد آب دهند و اعتقاد بشر را يك رو و يك سو متوجه به غيب نمايند كه بزرگىِ خدا و كارهاى بزرگ پر حكمتش هماره در نظر همه جلوهگر دلها پر از ستايش و زبانها پر از نيايش او باشند .
با قواى بدنى خدمت به يكديگر نموده با قواى دماغى در عرفانِ او و صفات و افعال عادلانه حكيمانه او كوشند و با هم كه مظاهر اويند به دل پاك بجوشند و از دشمنىِ دينى دست بكشند ،چرا بايد به دست خود خود را بكشند و سوزن بر بيضه آدميت زنند .
غرض آنست كه تعدد اديان مايه جنگ عمومى و كشتار بشر نشود محض تعددِ بى مفسده بد نيست «در سرى نيست كه سرّى ز خدا پيدا نيست» اما به جان هم نيفتند و نفىِ ديگران را دليل اثباتِ خود نكنند كه هر كه نفى غير كند نفى خود هم كرده ،زيرا خدا و جهت غيب مشترك ميان همه است «الرحمن على العرش استوى»[2] مهربانىِ خدا به همه يكسان است با شخصِ مخصوصى خويشى ندارد ،پدرِ همه است و خوش ندارد كه فرزندانش با هم بجنگند به نام حمايت پدر ،او تمام قدرت است حامى نمى خواهد ما را به حمايت پدرانه او در آمدن بايد نه حمايت او كردن .
آنگاه براىِ آسايشِ اجتماعِ بشر نظر به احكام الهيّه بياندازند از سه راه معارف و فلسفه و سياست ،هر حكمى كه در يكى از اين سه نافع غير مضر است آن را به موقع اجرا گذارند و عمل كنند همه بى اختلاف .
و در عبادات خاصه مردم را به حال خود گذارند هر كس به هر دين كه راستى اعتقاد دارد خدا را عبادت كند به شرط آنكه غير را به دين خودش دعوت و اجبار نكند و دشمنى ننمايد .
اما دولت حقِ اجبار هر طايفه را دارد به دين خودشان كه بگويد به هر چه معتقديد عمل كنيد بىعمل و بد عمل نباشيد زيرا عقل در امر دين فقط دو حكم بزرگ كلى دارد ديگر كار به خصوصيات احكام و اديان ندارد .
1 – آنكه انسان در مدّت عمر نبايد تا آخر به هيچ دينى معتقد نشود و به لامذهبى خود را قانع كند و بگويد هيچ غيبى نيست و اين جهان جان و صاحب ندارد كه اين آدم به درجه كوته نظر است كه جامعه بشر از او ننگ دارد اما جنگ هم با او نبايد كرد كه بدتر مى شود .
2 – آن كسى كه به دينى معتقد شد بايد به همان رفتار مجدانه كند كه ننگ جامعه اند علماءِ بى عمل و متدينان بى دين و لاابالى چون دولت بايد جانِ جامعه و مال و آبروىِ جامعه را حفظ كند ،پس هر مذهبى را اجبار مى كند به عمل به آيين خودش بايد هماره فرياد اذانِ مسجد و ناقوس كليسا بلند باشد و خدا به تمام اسماء و صفات عبادت كرده شود «اَبىَ اللّه الّا اَن يُعبَد بكلِ اسمائه» توحيد عبادتى و توحيد معبود همين است كه صورت مختلف و معنى يكى گردد .
شرف جامعه است كه افراد جامعه خداشناس باشند و خدا را چنان بزرگ بدانند كه هر كس به هر قبله رو و به هر آيينى خو كند رو به او كرده و خو به او گرفته باشد .
اهل مركز از هر راه بروند ولو غير مستقيم آخر به محيط مى رسند دير يا زود ، لنگان و دوندگان خوابيده و روندگان آخر به هم مى رسند .
قافله سالار از همه با خبر و همه را در نظر دارد هيچ وامانده را نمى گذارد جا بماند فرض خود و قرض خود مى داند جمع آورى را «جَمَعناكُم وَ الاَوَّلينَ»[3] كلمه استرجاع[4] «اِنّا لِلّهِ و اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ» به اين معنى است كه كسى نمى ماند كه به خدا نرسد .
پس هر كسى غم خود را بخورد نه غم ديگران را «كه خواجه خود روش بنده پرورى داند» به ديگرى پرداختن قبل از تكميل نفس خود كفر است و راهزنى راه خود است كه غوره مى ماند و ديگر نمى رسد .
و پس از تكميل نفس هم فضولى است و تحصيل حاصل مگر به امر خدا و كسى خبر از تكميل نفس خود ندارد تا دستى بر سر ديگران نهد و از خدا هم كسى آگاه نيست تا دعوى امر خدا نمايد سر بودنِ بى سر و پايان سر به جائى ندارد .
پس اصطلاح سر دادن درويشان خطا و ادعاءِ بيجا است هر كه تواند سرِّ تو را روشن و عَلن[5] نمايد او خود سرِ تو را ربوده و به خود مشغول نموده تو كيستى كه به او سر بدهى اگر تو بدهى پس تو معطى خواهى بود و او محتاج به تو ،سر دادن بيان امر واقع است نه بازيچه اختيارى و فروش بازارى چه بزرگ مطلب اساسى به چه مختصر شعبده اى اشتباه شده و گوسفندانِ بى تميز سخره چه گرگانِ دندان تيز شدهاند ،نه گوسفند هشيار و نه گرگ منفعل از كار خود مى شود ؛بيچاره بشر ،آواره بشر ،با اين همه اجمالاً دانيم كه حكمتى در كار است ،نه آنكه خدا مغلوب روزگار است و اللّه غالبٌ على امره .
آن صانع حكيم مقصودى بس بزرگ دارد از اين آشوب ها كه در انداخته و نيرنگ ها كه مردم باخته اند ،پندارند كه با او از پيش مى برند او را پدر آسمانى گويند يعنى بر همه محيط است با احاطه ذاتيه كه زير و رو و بيرون و توى همه را مى بيند و مى داند .
مقصودهاىِ پنهانىِ بس بزرگ دارد كه به اين پردهها پوشانيده ،و از خصوصيات و تفاصيل آن مقصودها كسى با خبر نيست ،هر كه دعوى كند بى خبرتر از ديگران است .
مغز سر از سرّ جان بىخبر است تا چه رسد به استخوان و بشر در اندام جهانِ بزرگ استخوان خورده لاىِ زخم را ماند كه تا بيرونش نياورند آن زخم بهبودى ندارد و عجب آنكه هنوز بشر پندارد كه خود مرهم بلكه جراحِ زخم جهان است بلى اگر خدمت صادقانه كند و دعوىِ سرى و بهى نكند جزء جهان است و جهان را بدو نظر عنايت والّا كرم معده است كه بايد به دواهاىِ قوىِ سمّى دفع شود .
[1] . حصر = احاطه ،محاصره .
[2] . سوره 20 طه آيه 5 .
[3] . سوره 77 مرسلات آيه 38 .
[4] . استرجاع = بازگشت خواستن .
[5] . علن = آشكار .
عرفان نامه – فصل 22
عباس کیوان قزوینی