Info@razdar.com
شماره مقاله 550
فريده هفدهم از كنز ششم
در بیان آنكه چون كسى خواهد از حقیقتِ یك كار یا مسلك یا علمى صحیحاً آگاه شود باید مستقیماً با شروطِ مربوطه داخلِ آن كار و علم گشته سیرى كه در خورِ آن كار و علم است كاملاً نماید و به اعماقش فرو رود و جاىِ ندیده باقى نگذارد و آنگاه حقّ رأى دادن و تحسین و تقبیح دارد و قولش سند است ؛مثلاً امام محمّد غزالى كه هم در فنونِ حكمت و هم در علوم اسلامیه سرآمدِ عصر خود بود و یازده سال هم تركِ ریاستِ بغداد را نموده در بیابان ها گشت او حق دارد تنقید علوم حكمت را نماید و نموده كتابى به نام (المُنقِذُ مِنَ الضَّلالِ) نوشته و در مصر مطبوع گشته ،دیدنى است امّا باز در آخر آن كتاب طریقه تصوّف را به زبان عصبیت مى ستاید و همین نقصِ آن كتاب است زیرا دلیلى بر آن ستایش ندارد جز قانع بودنِ خودش و خواجه نظام الملك نیز در تنقیدِ مسلكِ وزارت یعنى مطلق جاهمندى و زمامدارى كتابى به نام (نظام التّواریخ) نگاشته چون كسى پیش از او مختارتر از او در مسندِ وزارت نزیسته قولش سند است.
و نیز اگر كسى خواهد از اسرارِ قومى آگاه شود و باطنِ آنها را بداند باید به راستى داخلِ آن قوم گشته از آنها شود (نه آنكه خود را به آنها ،از آنها نماید و در دل نباشد) و مدّتها در آن قوم بماند و متدرّجاً مقاماتِ عالیه آنها را به طور استحقاق نائل شده ،ریاست كند و مَبسُوطُ الیدَ و مَسمُوع القَول گردد ،چنانكه شَدِّ رجال به سوىِ او شود و رجال براىِ آمال نزدِ او آیند و بدو گرایند تا نیكو بفهمد كه هنگام ریاست چه حالاتى در اوقاتِ مختلفه براىِ شخص رئیس دست مى دهد و مردم به چه نظر در او مى نگرند و از او به چه قانع مى شوند و او در آن اوقات در خود چه مى بیند و از مردم چه مى فهمد و چه نسبتى میانِ خود و مردم معتقد مى شود كه از روى مدرك عقلى بتواند آن نسبت را ثابت نموده عنوانِ حقیقىِ خود سازد و حجّت خود قرار دهد در محكمه وجدانى كه از او پرسند كه تعظیماتِ مردم تو را به چه دلیل سزاوار بود و اموالى كه به نام هاى مختلف به تو دادند و تو گرفتى و مال حلال خود دانستى به چه دلیل بود ،تواند جوابِ قانونى دهد كه تعظیم و مال لازمه وصفِ عنوانىِ من بود ،پس مدّتى در میانِ آن ریاست ها با شعبِ مختلفه به سر بَرَد و دقائقِ حالاتِ خود را به نظرِ تحقیق یعنى عیب جوئى به بیند.
آنگاه به نیروىِ یزدانى و مَدَدِ غیبى به تركِ همه ریاست ها گوید و گوشه بى عنوانىِ مطلق را برگزیند او حق دارد تنقیدِ ریاسات و تحذیر از آنها نموده معایبِ آنها را بشمارد و قولش سَنَد خواهد بود و معتَمدِ كنجكاوِ خداجو خواهد شد و اگر كسى قولِ او را نیز اراجیف شمرده عملى نكرد و تجشمّ و اقتحام در ریاسات را پیش گرفت بر ضررِ خود اقدام نموده و حجّت الهى بر او تمام است و نگارنده این وادى ها را مرتّباً كاملاً طى كرده در شعبْ ظاهره و باطنه اسلامیه ریاست هاى پر عمق طولانى كه با میل و تمكین مرئوسین و امضاء و اجازه هم مسلكان بوده نموده نه تنها به میل و استبدادِ خودش .
و پس از اطّلاعِ بر مفاسدِ خفیه روحیه آن ریاست ها براىِ شخصِ رئیس در وجدان و انسانیتش تركِ همه ریاست ها را نمود بعد از پیمودنِ عرض و طولِ آنها .
اینك حق دارد كه خبر دهد و آگاه كند آیندگان بشر را و بترساند آنها را از سمومِ خفیه دیركشِ شهد طعمِ باورناپذیرِ همه ریاست ها ،چه سیاستى چه دیانتى ،چه استقلالى چه تَبَعى ،هر چه بیشتر باشد كمّاً و كیفاً ،ضررِ دنیا و دین به طور یقین بیشتر دارد و شخص رئیس را اغفال مى كند كه چندین كارِ مهمّ دیگر براىِ ضعفا انجام بده آنگاه ترك كن و گاهى به برهان حرف مى زند كه عالِمان نماینده دانشِ خدایند و رئیسان نماینده قدرت خدا و عالَم هستى به نوع این دو نماینده بر پا است و تو هم كه لوازم و شروطِ علم و ریاست را بهتر از دیگران دارى چرا تو فردِ این نوع نباشى و نالایقان باشند ،این خدمت را به عالَمِ ربوبیتِ مطلقه ،تو انجام بده و خیمه ریاست را تو بر پا كن .اگر بالعَرَض احداثِ رذائلِ اخلاق و قبائحِ اعمال در شخصِ تو نمود جبران مى شود به احداثِ حالاتِ خوب و توجّه به مبدء در مریدان كه به وساطتِ تو شده ؛ از آن گناه كه سودى رسد به غیر چه باك و جوابِ این برهان را چنین باید داد كه من مكلَّفم به اصلاح حالِ شخصِ خودم كه یكى از بندگان خدایم نه به تربیت و مولویت كه شأنِ خدائى است ،بلى باید خدمت كنم به دیگران به نحوى كه نفعى از من به دیگران برسد بى آنكه ضررى از آن نفع به حالِ روحىِ خودم برسد و بى آنكه لذّتى ببرم یا منّتى بنهم و در ضمنِ ریاست هم ضررِ روحى و هم لذّتِ نفسانى و هم منّت نهادن و اظهارِ انانیت ،همه هست بلكه دعوىِ اعجاز هم هست و شاید خودش هم باور كند كه جوش محبّتِ مریدان و ثَوران و هیجانِ اشواق و جریانِ دموع ایشان به تصرّفِ من بوده و تأثیرِ نظرِ من وَلَولاىَ لَما اَحبَّوا و لَما اَشتاقُوا و لاَبكَوا .
پس من سلسله جنبانِ عشقم و عشق روحِ عالَم و آدم است و آن روح را من مى دهم و آیه نفَختُ فیه مِن رُوحى را مَن مَظهَرم و مریدان همه مرغانِ گلىِ ساخته دست خودم هستند و من مسیحم ،در آنها روحِ پرواز مى دهم و تا از نظر من دور شدند بى جان به زمین مى افتند و من مدیرِ چرخِ حالاتِ الهیه مریدانم .
و اینگونه خیالات لازمه ریاست است كه (سَوَلَّت لَهُم انَفسُهُم) زینت یافته رو مى دهد غافل از آنكه افعالِ غیر را به خود نسبت دادن و فخر نمودن از جهل است و منقوض است به اینكه ظالم و دزد هم مى تواند بگوید كه من سببِ گریه و سوزِ دل مظلوم و توجّهِ او به خدا شدم ،پس گناهِ ظلمم جبران شد به اینكه سببِ عبادت هاىِ بزرگ شدم .و قاتل بگوید من درجاتِ عالیه شهادت را سبب شده رسانیدم به مقتول.
میوه زندگانی
عباس کیوان قزوینی