Info@razdar.com
شماره مقاله605
فريده دهم
مطلق دیانت از خفیات عویصه صعب التّصوّر بطیئى التّصدیق است براى هوشمندان بویژه كنجكاوانِ غیر قانع به تقلید كه به كلّى حیرانند ،آن كه چیزى فهمید كه قانع شد نمىگوید مگر به رمز به چند جهت (7 جهت).
1) آنكه لذّت فهمیدن را براىِ خود بس مى داند و طمع به لذّت فهمانیدن نمى كند مباد مُسرِف شود و در محكمه عدل طبیعت بزرگ محكوم به جزاء گردد .
2) آنكه مى ترسد خائن گردد به افشاءِ طبیعت ،زیرا هر چیزى به هر حالى كه نوعاً و عموماً برقرار شده باید همان طور باشد و غیر آن صلاح نیست و آنچه از اَمْرِ دین در قرونِ بى شمار استقرار یافته و اذهان را پر كرده مجملاتى است كه همه به نظرِ سطحى در آنها مى نگرند و به ظاهر آنها و اجمالِ آنها قانعند و چنان دل بسته اند كه گویا داخلِ خون آنها شده بیرون رفتنى نیست و چون نظرشان سطحى است اختلافاتِ كمرشكنِ هوش ربا ،با هم دارند كه امیدِ اتّفاق و اتّحاد نیست و چون دل بسته اند چنان با هم عداوت دارند از هر دشمنى بالاتر و كشتنِ همدیگر را عبادتِ بزرگ و سرمایه نجاتِ خود مى دانند .
و این دلبستگى و عصبیت مانع تحقیق آنها شده غور بسى نمى كنند و قعرِ دریاىِ حقیقت را همان مى دانند كه خود فهمیده اند و فهم غیرِ خود را خس و خاشاكِ روىِ آب و كفِ دریا مى پندارند ؛پس معلوم مى شود كه صلاح هیئتِ بشر و نظامِ عالَم همین است كه دین گنجى پنهان باشد امّا نامش افتاده به دهان ها و هر كه یافت باید مخفىّ دارد والّا محكوم به قتل است و یا منجرّ به قتل مى شود و یا قاتلِ دین است .
3) آنكه مى ترسد كه كسى باور نكند فهمیده هاىِ او را و همه انكار نموده او را سفیه یا مدّعىِ كذّاب نامند و پندارند كه دینى تازه آورده مى خواهد سر بارِ دین ها كند و اتباعى جُسته ریاست نماید ،پس انواعِ تهاجم ها بر او آرند و او را از پا درآرند و یا در گوشه تهمتش بنشانند و مجملاً غرضش حاصل نشود .
4) آنكه مى ترسد كه خودِ او هم اشتباه كرده باشد و هنوز حقِّ واقع را نیافته باشد و اگر بگوید اِغراءِ به جهل شده باشد زیرا پرمغزان به خود و به دانسته هاىِ خود اعتمادِ یقینى ندارند بلكه غالباً تجدیدِ رأى مى دهند و هماره به یك عقیده نیستند و آراءِ متجدّده براىِ هوشمند مانندِ شاخ هاىِ بسیار است براىِ آهو و غزال و شاخه هاى متنّوِعه است براىِ درخت كه سایه اش سنگین تر خواهد شد .
5) آنكه احتمال مى دهد كه اَمرِ دین شخصى باشد نه نوعى ،یعنى هر كه هر چه فهمیده براىِ خودش صحیح و حجّت است نه براىِ عموم و نگارنده به همین عقیده است امّا عموم متدینین دین را نوعى مى دانند و هر یكى مى گوید كه همه باید هم دین و هم فهمِ من باشند واِلّا كافرند پس كفر و كافر بیشتر از ایمان و مؤمن است و به اعتقادِ نگارنده ایمان بیشتر از كفر است زیرا هیچ نفهمیدن كفر است و هر كه چیزى فهمید همان ایمانِ او است و البتّه كم كسى است كه هیچ نفهمیده باشد ،چنانكه آدم حقیقت فهم نادر است ،آدم هیچ نفهم هم نادر است .
آدم تمام وجاهت نادر است ،آدم تمام زشت هم نادر است ،آدم تمام عیار نادر است ، آدم بى عیار هم نادر است ،اغلب مردم كم عیارند ،آدم با وفا با همه در هر مورد نادر است ،آدم بى وفاى با همه در هر مورد هم نادر است اغلب مردم كم وفایند و با بعضى بى وفایند و هكذا در همه صفات و افعال چه طبیعى ،چه اختیارى هم افراط تام نادر است و هم تفریط تمام ؛توده متوسّطند و اگر افراط و تفریط بر زبان ها رود كه بسیار است مراد بالاضافه است نه تامّ حقیقى و لذا اكثریت در هر مورد حجّت است و مبناىِ علوم و قواعد و سیاسات و احكامِ اَمزجه و خواص اشیاء بر اكثریت است توقّع نیكى تامّ از مردم نباید داشت و كسى را هم به بدى تامّ نباید نسبت داد و سَلبِ همه خوبى ها نمود ،از هركسى باید به اندك خوبى قانع شد و از بدى هاىِ او اغماض نمود تا مَظهَرِ دو اسمِ خدا ،شَكور و سَتّار شد .
و مَن ذالّذى تُرضى سَجایاهُ كلُّها كفَى اَلمرَء نُبلاً انَ نُعَدَّ معَایبُه
6) آنكه عینِ آنچه فهمیده به بیان نمى آید زیرا لفظ قاصر است از بیانِ تمام ،بویژه كه مراد امرِ معنوىِّ دقیق باشد و عمومى هم نباشد .و وقتى كه عینِ مطلب را نتوانست بفهماند نتایج سوء مى بخشد علاوه بر عدم حصولِ غرض و شنوندگان به چند قسم خواهند فهمید موافقِ ذهن خودشان و فسادِ عقیده پیدا مى كنند و بدتر از اوّل خواهند شد با آن كه غرضِ گوینده اِصلاحِ عقیده آنها بود .
7) آنكه مى ترسد كه خودستائى شود و حاصل این 7 وجه آن است كه یا مقتضى براى گفتن نیست و یا مانعِ قوىّ هست .و وقتى كه نگفت ،سكوتِ او امضاءِ دینِ جامعه او محسوب مى شود و اِجماع عقلاء به نظر مى آید و یك دلیلى مى شود براىِ صحّتِ آن دین با آنكه معلوم نیست كه سكوت براىِ چه بوده ،امضاء بوده یا كفِّ نفسِ از اظهارِ خلاف بوده.
و در هر زمان در هر جامعه نسبت به دین مشهور مرسوم آن جامعه همین 7 احتمال به هوشمندان آن جامعه مى رود و اجماع را موهون مى نماید.
مثلاً نمى دانیم حكماءِ اسلام یا دكترانِ مسیحى كه ساكت بودند بلكه تمجیدِ خصوص دین جامعه خود را مى نمودند آیا صریحاً حق را منحصر به همان دانسته دیگران را كافرِ غیر معذور مى دانستند چنان كه عوام هر دینى درباره غیر دین خودش معتقد است و یا كافرِ معذور مى دانستند چنانكه عرفاء مى دانند و یا اصلاً كافر نمى دانستند و یا اصلاً بخصوص آن دین هیچ معتقد نبودند و به دینِ دیگر بودند و یا به مطلقِ دین عقیده نداشتند و براىِ تقیه و مُدارا همراهى با جامعه خود مى نمودند ،نمى شود یقینِ به هیچ طرفى نمود و نتوان استدلال به سكوتِ آنها و امضاءِ آنها كرد ولى اجمالاً مى دانیم كه حكماء و دكتران مانند عوام نبودند یك چیزى فهمیده بودند كه ما از فهمِ آنها به كلّى بى خبریم. پس در امرِ دین از مدارك ظاهره هیچ نمى توان فهمید نه نفى ،نه اثبات .و اگر از راهِ باطن بخواهیم بفهمیم مصادره لازم مى آید زیرا معنىِ دین بودن یك باطنى است براى ظاهرِ اوضاعِ بشریت .
آن هم آیا از باطنِ شخصىِ خودمان بفهمیم یا از باطن عالَمِ كبیر كه ملكوت و خیالِ منفصل مى نامند و یا از باطنِ مرادها و مدّعیانِ ریاستِ دینى و از حوادثِ نوعیه دهریه كه براى همه محسوس و یكسان است و یا از حوادثِ شخصیه منحصره به خودمان كه عرفاء سیر و سلوك مى نامند و یا از اعمال شایسته و خیرات نوعیه متكرّره بى غرض ،و گمانِ نگارنده همین است كه هر كه حسّ كند دردِ جهالتِ به دین را و به بیند كه واقعاً چیزى نمى فهمد و بخواهد كه بفهمد و با این نافهمى نَمیرد فرو رود و دوره گردىِ ادیان را كنار بگذارد و در خود دو حاكم به بیند یكى عقل و یكى طبیعت و خوب دقّت كند كه در هر كارى كه پیشش آمد به بیند حكمِ عقلِ خودش چیست و حكمِ هوا و هوسِ خودش چیست و از هیچ كس نپرسد براىِ تقلید مگر براىِ روشن كردنِ عقلِ خودش بپرسد و به بیند در آن كار ،خیرى براىِ عمومِ بشر یا سایرِ موجودات هست بجا آرد و پى در پى كارش همین باشد اجتنابِ از هوس و اقدام به خیرِ عموم تا درى از غیب بر دلش گشوده شود و پس از باز شدن در ،باز همین را خواهد دید كه دین ترك هوس است مطلقاً و مابقى تصنّع است و خدمت به غیر است مطلقاً و مابقى تصنّع است و خود گول زدن و مسئولِ دیگران شدن در محكمه عالىِ ناگزیر .
حظّ نفس را بد بداند و مخالفتِ نفس را خوب ،آزارِ هر موجود را بد و پرستارىِ هر موجود را خوب و آنى غافل از این خوب و بد نباشد تا حقیقتِ دین بر او منكشف شود ،آنگاه به كسى اظهار ننماید و گنج یافته را مخصوصِ به خود بداند و لافِ اجمالىِ چیز فهمیدن هم نزند كه بگوید من فهمیده ام امّا نمى گویم .
زیرا این خود یك درجه از گفتن است و خودستائى و افشاءِ سرّ است نه تحدیثِ به نعمت كه گاهى نفسِ امّاره این خیال را مى كند و به هیچ درجه اى از فهم هم قانع نباشد و هماره جویاىِ فهمِ بیشتر و روشن تر باشد كه بشر تا زنده است امیدِ ترقّى در علم و عمل دارد .
و اگر ترقّى نكند از بدبختىِ خودش است و قناعت به فهم ،مذموم و كم همّتى است چنانكه قناعت به مال و جاه و هر امرِ دنیا ممدوح و بلند همّتى است .
و مردم به اشتباه عكس مى پندارند جاه طلبى و خوش گذرانى را بلند همّتى مى دانند و در طرف فهمیدن مى گویند العَجزُ عَن الاِدراكِ اِدراكٌ آن هم فقط به زبان است .
پس فهمیدنِ حقیقتِ دین به قدرِ ذهن هر كس است و مختلف است نه آن كه تكلیفِ مشتركِ متساوى عام باشد و آن هم از غیر و از ظاهر حاصل نمى شود بلكه از خود و از باطنِ خود و راهِ حصول ترك خود و همه است با خدمتِ به همه نه به خود .
براىِ بشر به هر دین كه باشد نافع تر از پرستارىِ موجودات بویژه بشر چیزى نیست نه عملى و نه قولى و نه حالى و بدتر از آزارِ یك موجودى چیزى نیست بویژه بشر و آن هم به هر دین كه باشد و یا بى دینِ مطلق باشد .
و بزرگ تر اشتباهِ اهلِ ادیان آن است كه آزارِ به غیرِ دینِ خود را روا بلكه عبادت مى دانند و هماره به این عبادت عمل مى كنند چون كه بى زحمت و مطابقِ هواىِ نفس است ،آنگاه اگر چه به دینِ خود صحیحاً عمل كنند و آن دین در واقع هم حق باشد همین آزارِ به خلق مانعِ قبولِ اعمال است لذا نورِ یقین ندارند و حقیقتِ دین را نمى شناسند ،فائده دین نورانیتِ دل و معرفتِ حقایق اشیاء و راحتِ ابدى است و این ادیان متّحده به هوس براى همه ظلمتِ دل و جهالتِ مطلقه و ناراحتىِ او از خلق و خلق از او آورده اند به جهت آن كه به هوس اتّخاذِ دین و عمل به دین مى نمایند ،با آن كه به هر دینى باید اوّل تركِ هوس نمود و آنقدر در هوس فرو رفته اند كه ملتفتِ هوسِ خود هم نیستند ،خود را بى هوس و دیگران را هوسناك مى دانند و نامِ عصبیت جاهلانه خود را تصلّب در دین و غیرتِ الهیه مى نهند و هیچ احتمالِ دیانت و غیرت به غیرِ خود نمى دهند ، اگر هیچ دینى در میانِ مردم نمى بود حالشان بهتر از این و رفتارشان با هم خیلى به از این بود ؛شیعه مقید است كه در اعتقاد و عمل به ضدّ سنّى باشد و تهمت بر آنها روا مى دارد و احرازِ واقع را و حكمِ واقعىِ دین را منوط به مخالفتِ سنّى مى داند ولو در مسئله معلومه اجماعیه و هكذا با همه ادیان .
دیگر امیدِ نورِ دل و حقیقت شناسى از كجا خواهد بود ،شیعه می گوید كه سنّى و سایرِ ادیان چه عبادتِ خدا كنند و چه معصیت ،به دوزخ مى روند و ما چه عبادت كنیم و چه معصیت بى حساب به بهشت مى رویم این عقیده را كدام عاقل مى پسندد و صریح ادعاءِ صوفیه هم این است .
نگارنده مكرّر از آنها شنیده كه از بُنِ دندان این حرف را مى زدند و عمل هم بر طبقش داشتند و اموال همه مخالفین خود را براى خود حِلالِ واقعى مى دانستند نه حلال ظاهرى زیرا آنها را قابل مالكیت نمى دانستند و خود را مالك ذاتى همه اشیاء مى دانستند نه مالكِ بالعوض كه حكمِ قانون است ،یا ربّ چه مغزِ تیره و دلِ سختى باشد كه به این عقیده خود را قانع نموده عمر گرانبها را بگذراند و نامش را متدین گذارد و دعوىِ فهمِ خود و جهلِ همه بشر را هم بكند و كودن تر از او مریدى است كه حرفِ او را باور كند . یكى از مذاهبِ قدیمه هند آن است كه یك عبادت دارند و بس و آن خدمت به خلق است و یك معصیت دارند و بس و آن آزار به هر موجود است ، دیگر عملى ندارند .
(مباش در پى آزار و هر چه خواهى كن
كه در طریقت ما غیر از ین گناهى نیست)
و اگر كسى دائماً مجتنِب از آزار و در پىِ خدمتِ بشر باشد نورى پیدا مى كند كه هر مشكلى را حلّ مى كند و به معصیتى نمى افتد ،خدا او را حفظ از خطاهاىِ علمى و عملى مى نماید و راه را بر او روشن مى سازد. نگارنده معتقد است با تجربه كه هر كه راستى بخواهد چیزى بفهمد و بخواهد كه كار بد از او سر نزند خدا به او به هر وسیله اى باشد مى فهماند و او را حفظ مى كند .نافهم و بدكار آن است كه نخواهد بفهمد و در بندِ بد و خوب نباشد .
بشارت باد همه را كه خیر هست و شرّ نیست
یار را مست و ولایت عشق آرام
میوه زندگانی
عباس کیوان قزوینی