Info@razdar.com
شماره مقاله 522
در این مقاله عناوین ذیل را خواهید خواند:
سبب تألیف کتاب عرفان نامه
مقدمه در 5 پند
بسم الله الرحمن الرحيم
نگارنده آنچه فهميده بى ملاحظه ادب نوشته و تند نويس و زِبرنويس شده و اگر چيزى خيلى رسوا بوده آن را ننوشته ،نه اين كه وارونه كرده باشد به رسم نويسندگان كه گاهى به ملاحظه اى چيزى را وارونه مى كنند ،و نگارنده ملاحظه را جزءِ دروغ مى داند و نگفتنِ راست غيرِ دروغ گفتن است .و اگر معترضى گويد كه نگارنده به اشتباه فهميده ،جوابش آنست كه نگارنده توقعِ باور ندارد همانقدر مى گويد من چنين فهميدم ،شما هم تلاش كنيد بفهميد و اگر خلاف گفته مرا فهميديد مرا نسبت به اشتباه بدهيد ،من نمى رنجم و مفتخرم كه شما را واداشتم به فهميدنِ اسرار .
نگارنده قصدى به ستودن يا نكوهيدنِ عرفان ندارد ،چون هفتاد سال عمر از ذيحجه 1277 ھ تا رجب 1346 ھ صرف دانشها و اديانِ مرسوم ايران و تركستان و عربستان نموده و به هر دانشمندى خدمتهاى جانى و مالى و آبروئى نموده تا تمام توجهِ او را به خود جلب و دانش هاى مخصوص او را دريافت كرده .
اينك حاضر است كه در هر دينى و علمى آنچه آموخته به پيشگاه بشر گذارد ؛تا هر جوينده به آسانى اساس هر دين و علم را بيابد ،آنگاه نظر قضاوتِ عادلانه خود را در آن اندازد و از فزايش و كاهش آنچه خواهد كند .و در عرفان كه شهرتش بيش و تدوينِ مفيدش كم است ،به قدر زمينه فكرِ دانش پژوهان به خواهش آقاى رشيد ياسمى كه بسيار طرف توجّه نگارنده و دانشمندى كنجكاو است چنين مى نگارد كه عرفان يك علم رسمى نيست كه موضوع و مبادى و مسائل مختصّه و كتب مخصوصه داشته باشد ،و نيز دينى بزرگ يا شعبه اى از يك دين نيست كه به قدمِ عَصَبِيَّت ايستاده با اَديانِ ديگر و يا شعبه هاى ديگر تدافع نمايد و غرضِ خود را در عَرضِ اَغراضِ آنها نهاده و به پيش بردن بكوشد و همِّ خود را ابطالِ اغراضِ ديگران قرار دهد ،بلكه يك طرز دانشِ مُنبَسِطُ الذّاتى است كه به هر علم و دين و فلسفه مى تواند درآيد ، و خود را به آنها و آنها را به خود بيارايد و با آنها يكدل و هم آغوش گردد و نامِ خود را فدا و نام آنها را بلند سازد چون حرفِ ساكن كه به هر حرفى رسد بَدَل به آن گشته ادغامِ در آن شود .
پس در هر علم و هر مسئله توان گفت كه (عرفانش چنين است) و نيز در هر دين و سياستى و فلسفهاى ،يعنى دانشمندان و مصادرِ امور اگر همه آلايش از خود دور و خود را از هر لباس عور سازند و تنها نشسته بيانديشند ،چنين رَأى خواهند داد .
پس عرفان ،هم اساسِ هر علم و دين است و هم زينت و تجمّل و كمالِ آنها است ،و بر اندازنده اختلاف و مخاصماتِ آنها و خادم و مروّجِ هر علم و دين و در هر عصر و مصرى بوده و هست و بايد باشد تا هر درشتى را نرم و هر سردى را گرم نمايد ،و تنظيمِ هر دو قوه نظريّه و عمليّه بشر را نموده راه زندگىِ انفرادى و اجتماعى را به آنها بنمايد و آنها را آگاه سازد به اين نكته كه دامنِ احتياجاتِ بشر را چنان مى توان جمع كرد كه هر يك نفر مُستَغنى از همه و آسوده باشد ،و چنان پهن و بلند نمود كه هر يك به همه محتاج و مربوط گردند هم به روابطِ نوعيّه و هم به روابط شخصيّه كه ساعتى بيرون جامعه نتوانند و نخواهند باشند و هماره بر جامعه آنها بيفزايد هم بر شماره آنها هم بر خوشى و الفت و قوّتِ آنها ،و هيچ از آنها نكاهد نه از علوم آنها نه از نفوس آنها و شوكت آنها .
و عرفان تواند هر خُردى را بزرگ و دشوارى را آسان و كم را بسيار و شُبُهات را رفع و مُعَمّاها را حَلّ نمايد و جانِ هر مطلبى را بيابد و در هيچ كارى در نماند و مفتاحِ هر رمز و كليدِ هر قفلى را بيابد يا بسازد .
مقدمه در 5 پند
براى آگاهى در مطالبِ آينده گوئيم :
اولاً از انسان بزرگ تر موجودى نيست مگر انسانِ بزرگ ،يعنى بزرگىِ انسان حدّ ندارد ،و اگر بزرگى را ديدى مپندار كه برتر از او نتوان بود ،بلكه خود را نويد ده كه تازه بختم بيدار و دلم هشيار گشته بزرگانى خواهم ديد كه نواقصِ عالَم را رفع و نابودها را بود نمايند .
و ثانياً خود به هر درجه اى از دانش رسيدى بس مكُن و از پژوهش باز مَأيست زيرا هم تو لاحدّى و هم عالَم و هم عِلم ،و در هر مسئله به آنچه فهميدى قانع مَشو باز كنجكاوانه فرو شو و از خاصّ و عامّ بپرس و نوميد مباش ،باشد كه بر تو چيزى كشف گردد كه بر هيچ بشرى نشده باشد ،زيرا هيچ كس مانعِ ذاتى و خارجى از اوّل از هيچ فتوحى و گشايشِ غيبى ندارد جز آن كه خود كم همّتى و سستى نمايد. و توانائىِ انسان به قدر همّت او است .هر كه دون همّت تر ناتوان تر .
و ثالثاً در هر مطلبى از يك راهِ معيّن در مَيا كه اگر نشد نوميد گردى و برگردى، بلكه به هر درى سرى بزن و از هر كُويى بجوى ،شايد از خاكروبه گوهر يابى و مسئله اى را در غير علمِ مناسبش حلّ نمائى .
و رابعاً هر كمالى را به هر كه نسبت دهند مُنكِر مَشو زيرا بشر لايق هر كمالى بلكه هر محالى است ،امّا بى دليل باور مكن تا روحِ تو عادت به تقليد نكند . و عرفانِ طبيعى همين است كه هر چيز را نه منكر بايد شد و نه زود پذيرفت .
و خامساً جوينده بايد به هر ناگوار تن دهد و به اندازه بزرگىِ مطلبش رنج ها را بر خود بخرد ،كه بزرگ تر از دانش گوهرى نيست ،پس به هر رنجى اَرزد .و استادِ خود را برتر از هر ذى حقّى بايد دانست و به جان براىِ هرگونه خدمتش بايد ايستاد. و هنوز آموخته هاى خود را از او رايگان بايد شمرد و اَبَدالآباد ممنونش بود .
________________________________________
مبادى = آغازها ،مبدأها .
همّ = قصد .
منبسط الذّاتى =
عور = برهنه ،لخت .
مصر = مرز ،سرحد .
مستغنى = بى نياز .
ذى = صاحب ،مالك .
عرفان نامه
عباس کیوان قزوینی