Info@razdar.com
شماره مقاله 580
اين ناچيز اعتقاد راسخ دارد، كه اگر كسى خواستار آن شد كه به علم عرفان و مباحث پنهانى آن واقف گردد، و بعد به سلوك پردازد، لازمه اش آن است كه در بدايت امر به حقانيت ديانت اسلام و مذهب تشيع اثنى عشرى معتقد گشته و تمام دستورات الاهى را نصب العين خود قرار دهد و دقيقه اى از دقايق را فرو نگذارد آنگاه طى طريق نمايد و در طول ايام حيات خود با قيد جسد عنصرى راه به عالَم غيب برد. در اين راه از پاى نايستاده و با خود خلوت سازد و به سوى جان جانان گام بردارد. پس از طى درجات عاليه روح پاك استاد راستين در نوم يا بيدارى با تلميذ خود ارتباط برقرار مى سازد اگر در بيدارى انجام گيرد سالك حتمآ بدون دخالت اراده اش انسلاخ بر وى دست دهد، و در حالت انسلاخ هيچ صدايى را نشنود و چيزى را مشاهده نكند و حركات نبض ضعيف شود، و حالت خاصى در چشمان وى پديد آيد، رنگ چهره دگرگون شود، كه اگر كسى چنين سالكى را در چنين حالتى مشاهده كند، تصور مى نمايد كه حالت احتضار بر آن عارف عامل دست داده است.
چنين عارفى بيمار نشود، مگر خود در صدد باشد كه رنج برد، و يك بيمارى صعب بر بدن عنصرى خود ايجاد نمايد، تمامى قواى بدنى او افزوده شود، و اگر سالك بخواهد براى انجام كارى كه جنبه هاى روحى داشته باشد، قادر خواهد بود طول ايام حيات خود را زياده گرداند، روح استاد و ارواح عاليه كه در عالم غيب هم جليس استاد سالك باشند سالك را به بعضى اسرار خفيه طبيعت و علوم ناشناخته آگاه گردانند، به عنوان مثال از رخداد هايى كه در قرون آتى در كره زمين به وقوع مى پيوندد وى را مطلع ساخته و يا كشفياتى در قرون آتى كه در بهبود زندگى افراد بشر كشف خواهد شد، آگاه مى سازند.
در علم نجوم ششصد سال تا دو هزار سال آتى را توانند پيشگوئى نمايند، ولى براى سالك لغزش و اشتباه روى نخواهد داد، و بيش از دو هزار سال تواند بالصراحه بيان دارد. بعضى از پيشگوئيهاى جاماسب و اقطاب صوفيه، پسگوئى است.
براى هر سالكى به تناسب حالات روحى وى كشفى رخ مى دهد كه با ديگر روندگان راه حق و حقيقت به يك منوال نخواهد بود و آخرين قدرت يك عارف عامل در يك نقطه و مقام خاص نيست، تا به زبان خامه بيان گردد، زيرا در غيبِ عالَمِ امكان حدّ يقف وجود ندارد.
عارف تواند امراض صعبى را كه مداواى آن تا كنون كشف نگرديده، با اكل گياهى يا تجويز آشاميدن استكان آبى به طور كامل مداوا كند يا بدون وسيله بهبودى بخشد، اما اعتبارات دنيوى ملاك و مطمح نظر استاد نيست.
در شبه قاره هند مرتاضين براى انجام خواستهاى دنيوى عزلت اختيار مى كنند، نتيجه، اثر وضعى اين اعمال و نشستها و اذكار است، و جنبه تجرد ندارد، عده قليلى از دانشمندان اروپا و امريكا، براى طى طريق روحى اسپرى تيسم را وجهه همت خود ساخته اند، كه نتيجه آن نئوسوفى است، و وصول به ملكات اخلاقى است، كه آن هم به صرف اعتقاد بدان، نتيجه دست نمى دهد، مگر پس از تمارين بسيار، و نسبت به مكتب روحى حدّ نازله است، و قابل سنجش نيست.
افراد روحى از نام و شهرت و اظهار دعاوى ،سخت گريزان هستند، اما اقل قليل را كه استعداد فطرى داشته باشند، با اشارت غيبى تحت تربيت خود قرار مى دهند. نه آن كه سفره بگسترانند و بار عام دهند، و روى اين ميزان بعضى از مذاهب و مكتبها را مى توان بررسى نمود، و بطلان آنها را به روشنى واقف گرديد.
اين ذره نادار اعتقاد راسخ دارد، دين مانى و مزدك، و در دوره ديانت مقدس اسلام نقطويه، حروفيه، اسماعيليه، شيخيه و منشعبات آن بابيه، ازليه و بهائيه همه مستقيمآ يا مع الواسطه غذاى مسمومى است، كه با دست سياستمداران غرب جهت حصول مقاصد استثمارى خود در شرق بنا نهاده و گسترش يافته اند و اذهان ساده دلان را بدون اينكه خود واقف باشند، آلت اجراى مقاصد پنهانى خود ساخته اند، و از اين طريق به آمال سياسى خود نائل گرديده اند.
پس به هوش بايد بود، و التجا به ارواح شامخه برد، تا از گمراهى رهائى يافت.
عنايت خاصه الاهى است، كه سالك را بدين طريق كشانده است، تا مقضى المرام گردد.
شناسايى عارف عامل امرى صعب است، زيرا شناخت، سنخيت لازم دارد، مگر خود آن عارف تفضل كرده و فردى را مستعد يافته، اندكى پرده به يك سو افكند، و خود را به وى بشناساند، زيرا اگر گوئيم اقيانوس را در يك كاسه جاى داده ايم عقل نمى پذيرد، ولى بدن عنصرى اين عارف با ابدان ديگر افراد تمايز بسيار دارد. درباره زنان پاكنهاد پيغمبر اكرم (ص) گفته شده كه هر يك به زوجيت ختمى مرتبت (ص) تا پايان حيات باقى مى ماندند، چون جسد پاك آن حضرت تماس با ابدان آن زنان يافته از عذاب آخرت مصون خواهند بود، افراد جزيرة العرب چون در حدّى نبودند كه عظمت بيكران سرور عالميان را دريابند، به عناد هم عنان شدند.
عارف صفت خلاقيت دارد، و متصرف در ماده بوده، ولى به تمايلات شخصى توجهى نخواهد داشت. همه اعمال وى به اشارت غيبى و تصويب جوامع ارواح شامخه در ملكوت است.
توحيد در نهاد و فطرت بشر نهاده شده است، كه يكى هست و هيچ نيست جز او «وحدهُ لااله الاهو»
اگر هر فردى كه به طور صحيح به عبادات شرعى اعم از واجبات و مستحبات، با دل و جان بپردازد و به سلوك روحى اشتغال ورزد، هيچگاه در طول عمر با بيماريها روبرو نمى گردد، و عمر وى افزوده مى گردد.
اگر فردى به امراض روحى به درجات مختلف شدت و ضعف به مرض مانند صرع مبتلا گردد، كه اكثرآ در اثر رخدادهاى مهيب و ترسناك كه تاب مقاومت ندارند، بيهوش گشته و پس از آن هر چند مدت اين مرض بروز مى نمايد، ازدواج و تسكين هواجس نفسانى، در بهبود اين بيماريها بسيار مؤثر است.
اگر سالك راه رفته چنين بيمارى را مشافههً مشاهده كند، و تأثر خاطر بر وى دست دهد، تواند به شخصه يا با توسل، و تمسك به ارواح شامخه در اندك زمانى وى را مداوا سازد.
يا امواج فكرى بيمار را بر وجود خود منتقل سازد، و بعد حداكثر در يك يا دو ساعت از وجود خويش خارج سازد، كه خستگى مفرط بر چنين عاملى عارض گردد، بايد يك ساعت يا اندكى بيشتر به خواب رود و استحمام كند، كه كسالت مفرط و آن بيمارى از بدن عامل خارج گردد.
قاعدتآ امواج بسيار از نوك انگشتان دست و موى سر و حركت سر، بيشتر از اعضاء ديگر بدن ساطع مى شود، مى تواند به نهج ديگر، با خيره شدن به بيمار و دست نهادن بر موضع بيمارى امواج مرض را از بدن خارج سازد، كه بهبود كامل پذيرد.
به همين نحوه مرد راه رفته مشكلات و گرفتاريهاى فرد ديگرى را كه دفع آن بر دل وى القاء شود، انجام مى دهد، نه آنكه خواهشهاى دنيوى افراد را كه در صورت رفع نياز و نيل به قدرتهاى اجتماعى به بيراهه كشيده شده و موجب ايذاء ديگران شوند، كه براى عامل مضر بوده و خلاف مشى مكتب روحى است.
به عنوان مثال گوئيم كه عارفى به هيتلر كمك كند، كه تمامى اقطار زمين را به خاك و خون كشد، تا يكه تاز كره ارض گردد. اين عمل خلاف و گناه نا بخشودنى است.
گويند شمنى1 با چنگيز همراه و معاضد بود، كه در اعمال وحشيانه آن خونخوار جهانخوار
عامل مؤثر بود. به قطب الدين حيدر مدفون در تربت حيدريه، ملتجى شدند، كه با قدرت روحى، جلو اين تهاجم غير انسانى را بگيرد، پاسخ داد، من و صد تن چون منى با هم يار شويم، قادر بر جلوگيرى نيستيم، زيرا در پشت سر چنگيز درويشى است، كه ما قدرت مقابله با وى را نداريم! اين سخن لغو است و بيهوده چرا كه عارف قادر به دفع شرّ از جامعه بشرى است.
نجم الدين كبرى با عده اى از يارانش به جنگ چنگيز شتافت، گويند نجم الدين با نگاه فردى را بدون طى مراحل سلوك به مقام ولى مى رسانيد، و بعد مشهور به ولى تراش گرديد، اما نتوانست در قبال چنگيز مقاومت كند، و دست به جنگ زد، كه كسى از وى خواستار نبود و كشته شد.
پس نفس عمل نجم الدين كبرى مشهور به طامة الكبرى خلاف انزواى عارف بوده، و حضور در جنگ با داعيهاى كه نجم الدين داشت مغاير، و خود نارسائى انديشه وى را مى رساند، و اين خود برهانى بر بطلان مفهوم قطبيت مى باشد.
شگفت تر آن كه، چنگيز در بيرون محوطه لشكريان خود، در چادر زردى به تنهايى روزه وصال به طريق مانويان مى گرفت، سه شبانه روز نه آب مى آشاميد، و نه غذائى تناول مى كرد و نه چشم بر هم مى نهاد، و در طول اين مدت به يكى از ستارگان كه گويا مريخ بود ملتجى مى شد تا در جنگ پيروز گردد، و مدعى بود كه مطالبى بر وى القاء مى گردد، كه آن را ياساى چنگيز ناميدند، كه نزد طوايف مغول وحى مُنزل بود. چنگيز خون آشام داعيه وصل به حقّ داشت، تو سياه كم بهاء بين كه چه در دماغ دارد!!!
مغولها مانوى بودند و بيداد در كشتار و نهب و غارت و تجاوز به نواميس مردم بى گناه و در قتل نفس از زن و مرد و اطفال شيرخوار خوددارى نمى كردند. مغولها بر اين اعتقاد بودند، كه نتيجه اين فجايع، توجه به عالم عقبى است.
چنگيز را چه رسد كه ابناى بشر را كه برگزيده خلقت مى باشند، از دم تيغ بگذراند، و پست ترين نوع و بدترين فجايع را به نام جهان آفرين اجرا كند، و ندامت و پشيمانى به خود راه ندهد.
اين گونه مكتبها در طول تاريخ در كره ارض پديد آمد و چون بر خلاف سيره الاهى بود، نپائيد و نام و نشانى جز نفرين ابدى براى آنان باقى نگذاشت.
اكنون باز گرديم بر سر مبحث خود: رونده راه حق و حقيقت كه به عوالم غيبى نايل گرديده، و به فيض مقدس رسيده، اقتضاى حالت روحى وى آن است، كه صفت انعدام و ايجاد را دارا مى شود، اما هيچگاه تمايلات وى يا علقه خويشاوندى و عشيرتى و هموطنى و نژادى و عواطف انسانى در انجام كارهايش مدخليت نداشته، از او بدى پديد نيايد، مگر استثنائآ فردى دست به ظلم گشايد، و همه نوع ستم به همنوع خود روا دارد، و احتمال دگرگونى و بهبودى روحى وى داده نشود، و عده بسيارى دست به سوى جانان دراز كنند، و دفع شرّ او را تقاضا بنمايند، و از جهان غيب بر چنين سالك راه رفته القاء شود كه نيروى چنين ستمكارى را از وى باز ستاند، و وى را به مرض صعب مبتلا گرداند، در چنين كيفيتى افراد راه رفته ديگر در بهبود او قدم بر نخواهند داشت، زيرا اشارت از عالم ملكوت است، نه تمايلات شخصى و تقاضاى اين و آن.
عارف براى كمك به ديگران مزد نطلبد، و خواست دنيوى نداشته باشد، اما سعى كند جلب اعتماد بيمار را نموده و اعتقاد وى را به جهان واپسين مستحكم نموده كه اين خود مزد عارف خواهد بود.
عارف بايست بيمار را رؤيت كرده، يا صداى وى را استماع نموده، يا نمونه خط، يا عكس وى را مشاهده كند، تا نحوه و كيفيت امواج بيمار را بسنجد، و نسبت به نحوه كيفيت روحى بيمار آشنا گشته و منظور نظر نهائى عارف از مداوا، ايجاد عقيدت در بيمار و خانواده و دوستانش به جهان غيب باشد، و اين نتيجه دستمزد واقعى عارف است.
اما به طريق علوم غريبه، نتيجه معكوس مى بخشد، ولى متد روحى از بيخ و بن بيمارى را از بين برده، كه بزرگترين اطباى حاذق به شگفتى فرو روند.
عارف در انجام اين خواسته بيمار يا اطرافيانش، احساسات خود را نديده گرفته، فقط روحآ به وى القاء مى شود و ملزم به انجام اين كار مى گردد.
گلبانگ مغز
نورالدین چهاردهی
[1] . بزرگ ديني در ديانت مانوي