Info@razdar.com
شماره مقاله 578
گفتارى از استاد
استادم «كيوان قزوينى» پس از ترك ارشاد و مقام قطبيت كه هفده سال جالس اين مقام بود و سه هزار مريد بنده وار داشت، به عنايت خاصه الاهى دامن فروچيد و در مدرسه سپهسالار قديم و جديد و ديگر مساجد بزرگ تهران هر روز قرب دو الى سه ساعت طى هشتاد روز متوالى سخنرانى ايراد مى فرمودند. در هر مجلس سى و دو تن از فضلاء عصر تقريرات آن فيلسوف بزرگ را به رشته تحرير در مى آوردند.
كيوان در اولين روز سخنرانى خود به پيروان كليه اديان موجود در ايران اعلام كرد كه من براى اثبات ديانت مقدس اسلام و مذهب تشيع اثنى عشرى و معارف الاهى و روحى در آيات ربانى قرآن مجيد با براهين متقنه آماده هر گونه مباحثه هستم و اعلام مى دارم عصر اديان ديگر الاهى سپرى شده و با ظهور ديانت اسلام، ديگر تبعيت از ديانت يهود و مسيحى و زرتشتى سزاوار نيست.
او ضمن سخنرانيهاى بليغ و ساده خود با بر شمردن بيست و چهار ماده برترى ديانت اسلام را بر ديگر اديان بيان فرمودند، و اين بيست و چهار ماده در تفسير جلد چهارم وى گنجانده شده است.
پس از هشتاد روز كه در مدرسه سپهسالار به منبر رفتند، عزلت اختيار نموده و طى سه سال علوم و معارف اسلامى را به دانشمندان بنام آن عصر تدريس فرمودند، كه اگر آن تقريرات منبرى و ديگر تقريراتى كه در علوم اسلامى كه بدون مراجعه به كتب بيان نمودند به دست آيد، حداقل پنجاه مجلد بر آثار آن استاد بى همال افزوده مى گردد. اينك در اين كتاب بعضى از قسمتهاى كتب منطبعه ايشان گلچين شده كه جهت آگاهى ذهن وقاد خوانندگان ارجمند عرضه مىشود :
«جان انسان در هر وادى ملكوتى تعين يافته به زبان عرفاء سنخ ملكوتى باشد. و آن تعين را تولد روحانى و سنخ آن وادى را وطن روحانى بايد ناميد»
«مسجد اقصى عبارتست از بالاترين مراتب امكان كه مماس با نقطه وجوب است».
سدرة المنتهى را تعين اول نامند.
خلاصه و مجمع عالم امكان، انسان است.
عقل از جنس ملكوت است.
خواهشهاى نوع طبيعت (روح حيوانى) و اغراض نوع نفس (روح دماغى) است.
بلكه طبع و نفس دو آلت كار عقلند و معاون و قوّه اجرايى اويند و مركز عقل هم سلول دماغى است.
اعضاى بدن انسان بيشتر از حيوان است و بيشتر از هر حيوانى نفس مى كشد.
بشر در بى مانندى هم بى شريك است.
هيچ موجودى چه عقل، چه مادى، مانند انسان نمايندگى خدا را ندارد.
امتياز بزرگ بشر مظهريت تامه در عالم اجسام از خود ظاهر مىكند نه تنها در عالم ارواح.
عرفاء عالَم شهود را عالَم حركت و جهت غيب را عالَم سكون مىنامند. سالك كه اختلاف اشياء را مبدّل به اتحاد كند، در راحت ابدى خواهد بود.
سر رشته وجود انسان پاره شدنى نيست. چنانكه سر رشته آن هم پيدا نيست، انسان به سبب شناختن خود مى تواند خدا را به اندازه اى بشناسد، يعنى بى نهايتى مراتب وجود خود را البته بى نهايتى خدا بداند چنانكه اشياء ديگر منتهى مى شوند به انسان مانند درخت كه منتهى مى شود به ميوه.
انسان ميوه درخت عالم طبيعت است تمام شدن ندارد.
انسان روحى است مجسم و جسمى است مُرَوّح، پس نه در عالم ارواح روحى مانند روح انسان است و نه در عالم اجسام جسمى مانند جسم انسان.
وجود
«وجود را تقسيم بر سه جناب كرده ايم :
جناب الحق، جناب الحقايق الالهيه و جناب الحقايق الكونيه.
انسان: جناب چهارم خواهد بود.
معاد انسان آنست كه به مقام حقايق الالهيه رسد.
انسان با حقايق الالهيه به جذبه خفيه خدا، بازگشت به سوى خدا خواهند نمود.
انسان اين قوه را دارد كه از خود تهى و از خدا پر شود.
سرنوشت را عرفاء «قدم» نامند و اگر سعادت باشد. «قدم الصدق» مى خوانند.
انسان جامع حقايق همه موجودات است.
حركت جوهريه
«تعيين مطلق كه حقيقت وجود هنگام اراده ظهور براى خودش مى خواهد، و تا اراده ظهور امتداد دارد، با ماده وجود عالم و صورت تعين مطلق كثرات مراتب و تعينات متواليه پيدا مى شوند، و اصطلاح ماهيت و وجود و ظهور و خفا و روح و جسم و اطلاق و تقيد و مجرد و مادى پيدا شده، تشكيل علم و فن مى دهد، و اينها همه فانى و متجدد مى شوند و اين فنا و تجدد تعبير شده و اصطلاح شده اخيرآ به «حركت جوهريه».
و اين فناء غير فناء ذاتى است، كه هماره دارند و در عين وجود عدم اند.
حقيقت انسان
«آدميت بشرى را ظاهر انسان كامل نامند و آدميت حقيقى را باطن انسان كامل نامند و ولايت كليه نيز نامند و ولايت مطلقه و هم آدم اول و هم علويت على و هم علويت مطلق و هم حقيقت محمديه و هم قاب قوسين او ادنى و هم عالم تدلى و هم مقام مشيت كليه و هم حق مخلوقٌ به نامند.»
نفس ناطقه
«آدم عبارت از نفس ناطقه است كه صاحب مراتب عاليه باطنه روحيه و مراتب ظاهره جسميه است.»
عشق
عشق در خرمن دل خيمه چنان محكم زد كه نشايد دگر از عقل در آنجا دم زد
ابتداى هستى بدن و قواى بدن از جانست عالم غيب را كه عالم ارواح مى نامند، از اين جهت است كه عالم غيب مبدء وجود و آثار عالم شهود است پس عالم غيب جانست و عالم شهود تن او و خدا را روح عالم دانست.»
ملكوت
«جنبه بشر مردم چون نازله جنبه ملكوت و نفوس كليه است گويا اولاد ملكوتند و ملكوت دوست خدا است. بديها و شرور در ملكوت نيست و ملكوت دوست خالص حق است.»
اثبات خدا
ضديت اشياء بهتر ثابت مىكند وجود خدا را تا اصل وجود اشياء زيرا هر چيزى طالب وجود خود هست اما طالب ضد خود نيست، پس شايد عقل احتمال بدهد كه هر چيزى از خود وجود يافته اما احتمال نمى دهد كه هر چيزى براى خودش ضد ساخته و خودش را محدود به ضد نموده، پس ضديت اشياء ثابت مى كند هم وجود خدا را و هم بى ضد بودنش را.
مراد اشارتى بود از سخنان استاد.
کتاب گلبانگ مغز
اثر نورالدین چهاردهی