Info@razdar.com
شماره مقاله551
فريده 18
در بیانِ مَضَرّاتِ 3 ریاستِ اسلامیه
باید دانست كه ریاساتِ كوچكِ هر دین بویژه اسلام زیاد است و پر مدخلِ مخفىّ نه ظاهر ،چنان كه میان هر هزار نفر متدّین صد نفر مى توانند ارتزاق نمایند از انواعِ ریاساتِ كوچك و به هیچ كسب و كار محتاج نمى شوند .
امّا ریاساتِ بزرگ در اسلام بویژه شیعه امامیه كه نگارنده از آنها است و خوب مى داند سه قسم است به درجات ثلثه مترتّبه به ترتیب ذكر:
1) پیشنمازى كه در سایر مسلمان ها چندان لذّت و تعین ندارد .امّا شیعه امامیه چون شرطِ عدالت به معنى ملكه[1] مى كنند در پیشنماز (با آنكه هیچ یك ندارند به دلیل آینده) لذّت و تعینِ عالى دارد و مى تواند در ضمن پیشنمازى همه ریاساتِ بزرگ را ادّعا كند و مأمومین هم مى پذیرند و تمامِ مصارف متجمّلانه براى پیشنماز مى رسد و لذائذِ روحى هم بسیار دارد و مسائل و احكام دین را هر گونه بگوید مى پذیرند و حُكم اللّه مى دانند دیگر بسته به دیانت و انصافِ وجدانىِ پیشنماز است ،هر چه قریحه ذاتى دارد بكار مى برد تا در محكمه بزرگ عدلِ الهى چه جواب گوید .
امروز به چوگانِ پیشنمازى گوىِ مال و حال و آبرو را مى رباید و از همه فربه تر مى شود امّا اگر عاقل و متدین باشد باید اقلّاً نمازِ واجب خود را جُدا ،فرادى بخواند و اكتفا به همان نمازِ پیشنمازى نكند تا تارك الصّلوةِ متعمّد نباشد ،زیرا نمازى به قصد عبادت بر او واجب است و این نمازى كه خوانده ریاست بوده نه عبادت و سببِ دخل بوده نه به قصدِ قربت و امتثالِ امر ،پس نماز پیشنماز به منزله یك لفظ است كه به سه معنى جدا جدا دلالت كند و محقّقین این را محال مى دانند مگر در كلام اللّه براى آنكه لافظ شخص ملكوتى است امّا نماز پیشنماز به هر یك از سه مقصودِ ضمیرش دلالتِ وافى دارد .
یكى لذّتِ ریاستِ جمع حاضر كه در قیام و قعود تابعِ اُویند و از دیدنِ صفِ آنها به گوشه چشم و سایه آنها و شنیدنِ صداى سرفه و یا اللّه آنها و صداهاى لباسِ آنها در قیام و قعود و سر برداشتن آنها از سجده پس از او و همه دقایقِ تنفّسِ آنها كه نیكو ملتفت است با تمام هوش و دقّت چنانكه دیگر نه التفات به معانىِ الفاظِ مفردّه خود دارد و نه به خدائى كه در حضورش ایستاده و نه به پیغمبرى كه چنین سببِ لذّت براىِ او را راه انداخته و نه به بانىِ مسجد كه چنین محراب و لذّت خانه اى براىِ او ساخته و نه به جبرئیل كه همین نماز و قرآن را آورده تا امروز به او رسیده و طعمِ این لذّت را جز خودِ پیشنماز كسى نمى فهمد كه از چه قبیل طعوم است ،یقیناً وراءِ نُه قسم طُعُوم است كه حكماء گفته اند و اَلَذّ و اَحلى از آنها است بلكه مِن قُبلَةِ العَذارِى[2] نیز بلكه ازمعراجِ محمّدى (ص) نیز و از نمازِ سیدنا علىّ (ع) نیز كه پیكانِ فرو رفته به پایش را از پایش كشیدند و خبردار نشد و در آئینه ذهن پیشنماز در آن دم هیچ نقشى و خیالى نیست جز صورتِ نمازِ خودش با هیئتِ مأمومین كه از همه مقرّبینِ جَبَروتى بالاترند خصوص آنكه در اثناء بیاید به طورِ دویدن و یا اللّه گفته فوراً خم شود به ركوع و صَفْ را پهنتر كند و مقرَّبتر از او كسى است كه بعد از او بیاید و صَفْ را پهنتر نماید بویژه اگر صف از مسجد بیرون برود كه عابرین به بینند و به نظرِ حسرت بنگرند و اگر یكى از عابرین عالِم و پیشنماز باشد كه خدا داند كه او چه حالى از رشك پیدا مىكند و این پیشنمازِ مشغول كه بفهمد دیدن و فهمیدنِ او را چه درجه اى از لذّت و اَنانیت و چه (ببین و بمیر) دارد و عرضِ اندامى بالاتر از عرضِ اندامِ حضرتِ محمّد (ص) در روزِ فتحِ مكّه و حضرت علىّ (ع) در فتحِ خیبر و در جنگِ خندق و كشتنِ عمرو بن عبدود مى نماید .
و آن وقت به راستى باور مى كند (اَلصَّلوةُ عَمُودُ الدّینِ) را كه این ستونِ دین چقدر محكم است و چه بناها بر آن گذارده مى شود از آقائى ها و حكمرانى ها و تقدّم ها و خوراك ها و پوشاك ها و نوكرها و خانه ها و زن ها و ثروت ها و نفوذها و وِجاهَتها و صِیتها .
2) تهیه ریاستهاىِ آینده و زیاد شدنِ مریدها و مَدخَلها و نفوذِ كلمه و انحصارِ مسجد به او و استفاده هاىِ بى پایانِ ناگفتنى و باور نكردنى از این مسجد و توسعه اش و تبدیلش به مسجدى بهتر و نامدارتر و پیچیدنِ آوازه امامت و آقائى در این شهر و شهرهاىِ دیگر و رسیدن به گوشِ شاه و وزیر و فروعِ بسیارِ دیگر كه متدرِّجاً و متراكماً در ذهنش نقش مى بندد و خودش زودتر از همه باور مى كند و تصدیقِ استحقاقِ خود را مى نماید كه هنوز بیش از اینها را در خُورَم و مردم هزار یكِ قدرِ مرا نمى دانند قرائتِ به این غرّائى صداىِ به این رسائى كه تا آخرِ صفِّ نِعال مى رسد و مجالِ استحبابِ قرائتِ هَمسى هم به مأمومینِ دور نمى دهد و طاقتِ طولِ ركوع به قدر نیم ساعت و تعقیبات به قدرِ دو ساعت ،كه دارد جُز مَن.
3) وجهِ موقُوفه مسجد حقّ الأماته كه سرمایه پیشنماز است و هر چه نماز را بهتر بخواند آن وجه بر او حلال تر مى شود زیرا به كَدِّیمَین و عَرَقِ جَبین و پینه زانو و پیشانى است.
حالا لطفِ مطلب آن است كه پیشنماز علاوه بر این سه مقصودِ مشروعِ بزرگ مى خواهد كه همین یك نماز پرمعنى ،مقصودِ چهارم را نیز كاملاً حاصل كند تا یك لفظ به چهار معنى دلالت كرده باشد هر یك مستقلّاً و آن اداءِ واجب و اِسقاطِ تكلیف و رفتنِ به خرجِ خدا است چنانكه به خرجِ بندگان رفته خدا كه سَهْلُ البَیعْ است به اندك عملى راضى مى شود مانندِ اهل دنیا دقیق و بهانه جو نیست علاوه بر آنكه مى بیند كه چقدر بنده به درگاهش آوردم یك نمازِ من چندین نماز را یدَكْ ساخته مى تازد تا پیشگاهِ حضورش ،اگر من نبودم هرگز این مأمومین در اوّلِ وقت نماز به این خوبى و پرآدابى نمى خواندند ؛ صداىِ مؤذّن من كم تر از صداىِ بلالِ پیغمبرِ (ص) خاتم نبود ،خشوعِ من كم تر از خشوعِ عثمان بن مظعون كه مى خواست خود را خَصِّى سازد نیست و گردنِ كجِ من با چشم نیم خواب با شكوه تر از گردنِ كجِ عمّار است كه از ضربِ لطماتِ عثمانى تا آخرِ عمر كج مانده بود ،باید ملئكه هفت آسمان استقبال كنند نماز ما را كه جمعیتى به این شكوه و بى ریائى تا كنون رو به آسمان نرفته داراىِ مقدّماتِ كامله و مقارناتِ شامله و تعقیباتِ فاضِله است ،اگر این نماز قبولِ خدا به اعلى درجه اى نشود كدام نماز خواهد قبول شد .نماز شیخ چغندرِ مدفونِ ظهرِ بقعه سید نصرالدّین در تهران محلّه جنوبىِ شهر كه بعد از نماز فوراً تغییر مكان مى داد كه مباد نماز برگشته بر سرش بخورد و بشكند از بس سنگین بود قبول خواهد شد یا نمازِ حاج ملّا هادىِ سبزوارى كه هرگز پیشنمازى نكرد و نمازِ خود را در خلوت و شب ها در تاریكى[3] بى چراغ مى خواند و دو ساعت طول مى داد و كسى جز خدا نمازش را نمى دید .
2) فتوى دادن و قضاوت كردن به این معنى كه هر حُكمى كه به مظنّه این رئیس درست در آمد آن حكم اللّهِ ظاهرى است بنا به قولِ شیعه و یا حكم اللّهِ واقعى است بنا به قولِ نادر و به هر كه این مظنونِ خود را فتوى داد درباره او حكم اللّه همین است و صحیح است و واجب العمل است اگر چه در واقع حكمِ اسلام كه پیغمبر آورد غیرِ این باشد و نیز در حقوق آنچه بر رئیس دین ثابت شد و حكم كرد همان حكمِ خدا است و باید عمل كرد و شخصِ مدیون اگر در واقع هم مَدیون نبود به محضِ همین حكم مدیون مىشود و اگر وقتى انكشافِ خلاف شد آن حكم بر نمى گردد و آن پولِ داده را پس نمى گیرند امّا از بیت المالِ مسلمین معادلِ آن پول پس مى دهند كه غرامت را دین مى كشد زیرا این حاكم دست نشانِ دین و نماینده دین بوده و دین ضامنِ غراماتِ اُو است .
و البتّه ریاستِ فتوى مهمّ تر از پیشنمازى و لذّتش بیشتر و دائرهاش وسیع تر است و ثروت هم بیشتر حاصل مى شود زیرا همه حقوقِ مالیه را كه زكوة و خمس و فِطره و كفّارات باشد باید این رئیسِ مُفتى بگیرد و به فقراء برساند (گرفتن یقینى است و رساندن منوط به قوّت دیانت او است) و در امورِ حسبیه (فوائد عامّه است تقریباً) نیز مُداخله مى نماید و دخلِ كلّى مى برد و در موقوفات نیز و در اموالِ صِغار و غُیاب و مجانین و كبیرِ سَفیه و محجورٌ عَلَیه نیز تصرّف مى كند و تعیینِ وصىّ و قیم و ولىّ نیز مى كند و صُلح و بَیعِ جبرى قهرى نیز به حكمِ او مى شود و تعیینِ موضوعاتِ شرعیه نیز به اختیارِ او است و بعضى تجاوز نموده در تعیینِ موضوعاتِ عرفیه نیز دست مى اندازند .
و حق آن است كه حق ندارند در تعیین موضوع ،نه شرعىّ و نه عرفىّ ،بلى موضوعِ شرعىّ را باید بیان كند نه حكم و از بیان تا حكم خیلى فرق است و به اعتقادِ اخباریین كه نزدیك تر به قانونِ اسلام است مُفتى در احكامِ شرعیه (مَحمُولاتِ شرعیه) (نِسَب خبریه قضایائى كه مسائل فقه را تشكیل مى دهند) نیز حقِّ بیان و نقلِ فتواىِ ائمّه (ع) را دارد نه حكم و فتواىِ خودش .
و به اعتقادِ اهلِ سنّت دراحكامِ شرع حقِّ بیان و نقلِ فتواى یكى از چهار امام را دارد و از خود حقِّ فتوى ندارد و اگر دعوىِ فتوى نمود مردود خواهد بود مگر آنكه مرادش فهم فتواى آنها باشد كه بگوید به اعتقاد من مراد از این فتوى این است نه آنكه عالِمِ دیگر فهمیده و براىِ فهم خودش مدركِ لفظى و یا خارجى اظهار نماید و فهمِ فَتوى غیرِ خودِ فتوى است .
و این ریاست حاكم و محیط است بر پیشنمازى و مى تواند تعیین و ردّ پیشنماز بكند و نمازِ جمعه بخواند امّا پیشنماز حقّ خواندنِ نمازِ جمعه ندارد .
و به قدرِ وسعت ریاست خطرِ دنیا و دین هم بیشتر دارد و اسبابِ اشتباهِ بر خود و بر غیر خیلى است ،باید حفظِ خدا و قوّتِ دیانت و وجدانِ انسانیت نگهدار باشد .
و یكى از خصائصِ این رئیس مفتى رساله نوشتن است و نَسخِ رساله هاىِ سابقین كردن در میانِ شیعه امامیه ،امّا نزدِ اهلِ سنّت كه صورتِ اسلام را بهتر از شیعه بر پا دارند ،رساله نوشتن و نسخِ رساله هاى 4 گانه خطا بلكه كفر است ؛حقّ دارد كتابِ علمى بنویسد نه فَتوائى ،فتوى منحصر به چهار نفر است كه بودند و رفتند دیگر تا قیامت كسى حقِّ فتوى ندارد مگر در ظهورِ مَهدى (ع) كه عالَمِ دیانت مُتَبدِّل مى شود، مانندِ روز قیامت مى ماند و بعضى آن را قیامتِ صغرى مى نامند و هر چیزى را كه محدود كنند و بگویند (تا قیامت) مراد قیامتِ صُغرى و ظهورِ مَهدى (ع) است.
پس میانِ شیعه ایران با اهل سنّت كه اكثرِ اهلِ اسلامند فرقِ جدّىِ اَساسى صلح ناپذیرى است و به همین نزدیكى محتمل است كه جنگى بزرگ میان این دو فرقه اساسى (شیعه و سنّى) بر پا شود و به نفع اهل سنّت خاتمه یابد و شاید دنباله همین جنگِ یهود و مسلمان كه شروع شده در فَلَسطین و مسلمینِ داخلِ این جنگ اهل سنّتاند نه شیعه ،به آنجا بیانجامد.
مجملاً این سال هاىِ آینده نزدیك پنجه هاىِ خونین در بغل دارد و به روىِ مردم خواهد گشود و منظره هاىِ زشتِ دور از باور خواهد پى درپى نمود و فضاء و عرصه دیانت كه قرن ها است از غبارِ اختلافِ روزافزون ،تیره شده و روز به روز تیرهتر مى شود صاف و برّاق آسمانى رنگِ با خورشیدِ بى ابر و باد خواهد شد و این غبارهاىِ اختلافات به خون هاىِ ریخته از چهره بى گناهِ دین شسته خواهد شد و چهره نمائىِ دین در آن روز خیلى روشن تر از امروز خواهد بود و تنّفسِ دانشمندان آزاد و با روح و روح پروَر خواهد شد و دانشِ حقیقى كه تا كنون رُخ ننموده بود عَرضِ تمامِ اندام خواهد نمود و باید دانست كه اَندامِ دانش دانشمند است كه امروز پنهان[4] است نه پیدا ،وصفِ عنوانى دانشمندى امروز كالائى است مصنوع ،قابلِ نقل و انتقال و خرید و فروش ،كلاهى است كه هر روزى به اقتضائى بر سر یكى است و این سرها در پیش كلاهِ دانش كدوىِ تهى یا خشخاشِ در بیابانند .
3) ریاستِ قطبیت و اِرشادِ باطنِ دل هاىِ بشر و آن ادّعاء تصرّفِ در باطن و دلهاىِ مردم است و قدرت بر تبدیل اخلاقِ آنها كاملاً بى اراده و اختیارِ خود آنها و مظهریتِ تامّه ربوبیتِ مطلقه كبرى است و قوّه ولایتى است كه هر پیغمبرى داشته، به تفاوتِ مراتبِ نفوس نبویه .
و چند قرن است كه این ریاست در اسلام ظاهر شده قوى پنجه تر از فتوى و قضاء است ولى عموم مسلمین تمكین از این ریاست ندارند تا معلوم شود كه این ریاست چه پنجه اى خواهد گشود و پاى ادّعا را به كجا خواهد گذارد .
نگارنده در كیوان نامه كه نسخه اى از آن را به پاریس بردند كه در یورپ منتشر نمایند ،نوشته كه ریشه شیخیه و بابیه همین ریاست است یعنى اگر آزاد شود قانع به تبعیتِ دین اسلام نخواهد بود و دعوىِ دین سازى خواهد نمود .
گر چه عدّه مریدانِ این ریاست در جامعه اسلام كَم است امّا كیفیت و لذّتِ این ریاست در منتهى درجه است و ادّعاءِ مالكیتِ نفوس و اموال است یعنى لَحنِ دَروُنىِ قطب كه زیرِ لَب مى گوید نه آشكار ،آن است كه همه نفوسِ بشر غلامانِ منند و مالِ آنها گر چه به رنجِ دست و قوّه فكریه یافته باشند مالِ من است اگر دَه یكِ مالشان را به من دادند من باقى را بر آنها حلال مى كنم ،باز از مالِ تازه پیدا كرده باید عُشر به من برسد واِلّا بر آنها حرام خواهد بود و هیچ كس هیچ وقت معاف از دادنِ عشرِ مالِ تازه پیدا كرده اش نیست و اگر آن مالِ عشر داده شده اش تلف شد به عهده من نیست با آنكه وقت مطالبه عشر مى گفتم كه عشر به من دِه تا باقى براى تو محفوظ مانَد و اگر مالِ عُشر نداده اش تلف مى شد سرزنشها بر او مى كردم و معجزه اى براى خود مى ساختم كه عشر ندادى تلف شد و هر كه به فرمانِ دلخواهِ من (نه فرمانِ قانونى) نباشد او بى دین است اگر چه اَعلَمِ اهلِ اَدیان باشد و فرمان من در عینِ بسیارى جمع در دو امر است :
1) آن كه جُز من قُطبى در كره زمین بلكه در عالَمِ اِمكان نیست و اگر كسى مدّعى قطبیت شود ،شیطانِ وقت است و هر كه به او معتقِد شود كافر است اگر چه به من هم معتقد بوده باشد كه من او را مُشرِك خواهم دید .
2) آن كه هر چه من گویم اگر اخبار است باور كند بى مطالبه مَدرَك از من و غیرِ آن را از هر كه بشنود اگر چه در كتاب هاىِ آسمانى باشد یا به چشمِ خود در خارج به بیند باور نكند و از باورِ اوّلش كه از گفته من كرده ذرّه اى نكاهد و اگر امر است قلباً حاضرالاطاعة باشد و فوراً بجا آرد و نه از حِكمَتَش پرسد و نه مُنتظرِ فائده و ثواب باشد و اگر اثرِ بدى بر آن مُتَرتِّب شد بگوید حكمتى بوده و یا كوتاهى در آداب و شروط واقعیه كرده ام .
نگارنده عجب از اصطلاحِ قطب و ادّعاءِ وحدتش دارد زیرا قُطب دو تا است و وحدتش ممكن نیست خوب است مركز گفته شود كه در دوائر و كرات یك نقطه است در وسط حقیقى ،نامش مركز و محلّ تلاقى و تقاطع همه خطوط مفروضه در قطر آنها است و وجود حقیقى دارد نه فرضى و مركزِ ثِقلِ همه اجزاءِ كُره است .
امّا قطب پس در دائره هیچ قطب نیست مگر در دائره مفروضه از حركت كه منطقه كره متحرّكه باشد و در كره نیز تا ساكن است قطبى نیست و همان كه كره متحرّك شد اگر حركت اینیه است یعنى مكانش عوض مى شود باز قطبى در آن نیست و اگر حركت وضعیه است كه سمتِ اجزائش عوض مى شود و وضعِ اجزاء نسبت به فضاءِ محیط بر كره تفاوت مى یابد ؛پس دو قطب در آن كره پیدا مى شود ،دور از هم به قدر قطر كره در جنبین حركت و آن دو قطب دو نقطه هستند كه حركت نمى كنند و حركتِ كره در منطقه شدّت دارد و از دو طرف منطقه مدارات و دوائرِ صغیره فرض مى شود كه همه موازات با منطقه دارند امّا كوچك تر از آنند و به تدریج كوچك تر مى شوند تا آن كه دیگر دائره نمى توان فرض نمود بلكه نقطه باید فرض شود و آن نقطه را قطبِ كره و قطبِ حركت نامند یعنى محل تمام شدنِ حركت شدیده منطقیه و هر قطبى مركز دوائر صغار مفروضه منتهیه به منطقه اى است امّا مركز بودنِ آن منظور نیست فقط سكونِ آن منظور است. قطب به معنى ساكنِ مستحیل الحركت است و ساكنِ در اثرِ حركت و چون این فریده بسیار شد مانند بسیارىِ حركتِ منطقه ،اینجا ختم مى كنیم مانند سكونِ قطب و در فریده آینده از شعبِ قطبیت ذكر خواهد شد .
[1] .ملكه عدالت یك درجه پستتر از ملكه عصمت است و قابلِ ارتقاءِ به آن است و عدالت در عمل است چنانكه قوّه اجتهاد در علم است و یك درجه پستتر از قوّه نبوت و قابلِ ارتقاءِ به آن است .(این حاشیه از حضرت كیوان است)
[2] .اشاره به شعرِ خواجه و به آنكه پیشنمازى شرابِ حلالِ پیشنماز است به اعتقاد خودش و مكیفِ او است به كیفیتِ وجدانیهاى كه مىپندارد جوهر عبادت همین حال و كیف است .منه
[3] .شرح دوره زندگانیش در جلد سیم مطلع الشمس تألیف اعتمادالسّلطنه است و در آخر حاشیه حاج فاضل بر شرح منظومه كه تازه به طبع رسیده كاملاً نیز هست .در سنه 1289 به سنِّ 78 سال قمرى از دنیا رفت و اخلاف زنده كننده نام او ،از او نماند عنوان بزرگش یكباره ساقط و فراموش شد .
[4] .پنهانِ شهرتى و ریاستى نه پنهان جسمى و نبودنِ در عالم جسم .(این حاشیه از حضرت كیوان است)
میوه زندگانی
عباس کیوان قزوینی