Info@razdar.com
شماره مقاله593
فريده هشتم از كنز ششم
موضوعِ هر قضیه را اگر نیكو تحقیق كنى كافى است در نسبتِ حملیه محمول بر آن و دلیل نمى خواهد ،زیرا علّتِ حكم و حمل ، وصفِ عنوانىِ موضوع است و عقدِ وضع به جاىِ برهانِ عقدِ حمل است چه در ایجاب و چه در سلب و لذا اصدقِ قضایا آن است كه عقدِ وضعش بالفعل باشد ،و گاهى حیثیتِ ذاتِ موضوع به جاىِ وصفِ عنوانى علّتِ حكم مى شود و آن را حملِ ذاتى باید نامید .
و در قضیه شرطیه مقدّم به جاىِ موضوع است پس تحریر و تحقیق مراد از مقدّم كه چه مراد است از آن كافى است در بیان ملازمه ،دیگر اثباتِ ملازمه لازم نیست (ملازمه حكمِ شرطیه است) و نیز در هر موردِ اختلافى (چه علمى ،چه دینى ،چه سیاسى) اگر تحریرِ محلِّ نزاع شود كه همه مختلِفین سلَّم داشته باشند كه همین است محلِّ نزاع ،غالباً نزاع تمام مى شود و كدام طرف حقّ بودن معلوم مى شود ،مگر در احرازِ موضوعات و امورِ واقعهاى در خارج ذهن كه ذهن و فكر هیچ حقِّ رأى دادنِ در آن را ندارند و آن هست یا نیست بى آن كه كسى بداند هست و نیستِ آن را ،مانندِ حركت زمین دَورِ شمس و به عكس كه اختلاف قویاً هست و مبناىِ علومِ چند و اختلافاتِ بسیار و فكر و حدس را هیچ در واقعیتِ آن دخالت نیست و محلّ نزاع تحریر شده باز اختلاف شدید باقى است و مطلب حسّى است نه عقلى و جزئى است نه كلّى و اساس است نه محضِ علم و اعتقاد و نفى و اثباتش جِدّى است و بیانِ واقع و قابل صلح و جمع و تأویل نیست و هر طرفى طرفِ دیگر را نسبت به وهم مى دهد و خود را محقِّق مى داند .
و انصاف آن است كه تصوّر حركتِ افلاك كلیه و سكونِ كره زمینِ ما هم دورتر از باور است یعنى تصوّرش دشوار است بلكه پاره كننده ذهن است و هم موهوماتش زیادتر است و هم اساس و مَدرَكِ حسّى ندارد بلكه مبنىّ بر حدس و التزامِ ناچارى است كه از دیدنِ اختلافاتِ منظّمه تغییرناپذیرِ حركاتِ كواكب یا كُرات حاصل شده با مسلّم بودنِ آن كه مدارِ همه این حركات دائره حقیقیه است نه بیضى و مَدرَكِ این مسلَّمیت هم حدس است نه حسّ زیرا قدماء آلاتِ كامله حسّ را كه حالا هست نداشتند.
و گمان نگارنده آن است كه اگر بطلیموس و امثالش حالا بودند و با آلات امروزه رصد مى بستند اختلاف رفع مى شد و اجماع بر یك قول منعقد مى شد بى تردید .
و قدماء ادا كردند آنچه بر ذمّه عالِمیتِ آنها بود و خطا نكردند تا چه رسد به دروغِ عمدى و جادّه اى ساختند براىِ آیندگان تا زحمتِ جادّه ساختن نداشته باشند و بكوشند در تكمیل و آیندگان نیز كوشیدند در ساختنِ آلات و به فعلیت آوردند مُرامِ قدماء را به طورى كه اگر زنده شوند گویند كه مرامِ ما همین بود امّا قانع نشوید باز بكوشید شاید بهتر از این مطلبِ واقعى را ادراك كنید و اگر بهتر ادراك نمودید پس از صد سال دیگر و تغییر رأىِ خود را دادید بدانید كه مرام ما هم آن است ،این رشته سرى دراز دارد و چاهِ علم بى قعر است هر چه بیشتر كنده شود آبِ علم فراوان تر و به اَشكالِ مختلفه نمودار خواهد شد پس اختلافِ جدّى نیست بلكه از بابِ (كَم تَركَ الاوّل لِلآخرَ والفَضَلُ معَ ذلكَ لِلاَوّلِ) است.
و امروز هر عاقلى تصدیق مى كند كه حركتِ زمینِ ما دُورِ شمسِ ما كه اثرِ تقادمِ زمین است با جذبه شمس او را و كلیه تجاذبِ كراتِ عالم یكدیگر را نزدیكتر به سلیقه علمى است و دورتر است از استبعاداتِ عقلیه مترتّبه بر حركتِ شمس و سكونِ زمین و تالى هاىِ فاسده آن و آسان است كه تصوّرش فكر را چندان دچارِ مخاطرات نمى كند امّا این حكمِ امروز است تا فردا چه شود یعنى فرداىِ علمى نه زمانى و آن تغییرِ رِژیمِ دانش و آلاتِ بینش است كه رو به اشتداد و ازدیاد است به سرعت كمّاً و كیفاً .
(شب آبستن است تا چه زاید به روز) هر قرنى شبِ قرنِ آینده است و هر رژیمِ علمى شبِ رژیمِ آینده است بى پایان است صُوَرِ نوعیه موادِّ امكانى و صورِ علمیه ذهن انسانى دریاىِ بى تَك است به شرطِ غوّاصى و بسیارِ كَم كَم است به شرطِ پیمودن هر نقطه اى مقصد و نتیجه است براى نقاطِ سابقه و مقدّمه است براى نقاط آینده و نقطه تمام شدنى نیست بلكه زیاد شدنى است در ابعاد ثلثه و جهاتِ ستّه .
دنیاىِ امروز وسیع تر است از دنیاىِ دیروز هم علماً ،هم عیناً و محیط فردا وسیع تر از امروز خواهد شد و هكذا روز افزون است بى آنكه روزها تمام شوند ؛ما هر چه عُمر كنیم و چاهِ علم بكَنیم هنوز یك میكروب كوچك هزارُمِ ذرّه نادیده ایم كه هزارُمِ یك دورِ كوچكِ دنیا را ندیده ایم تا باقى را بدان قیاس توانیم نمود .
با آن كه قیاس اگر هم بتوانیم باطل است و مَدرَكِ علم نمى شود ،زیرا شعبده ها در دل دارد این دنیاىِ دلدارِ پر دل كه دلِ ما را خون كرده و به خود مفتون .
امّا از پرده هاىِ بازىِ خود یك پرده تمام به ما ننموده و فهرستِ جامع هم به ما نداده تا نام پرده ها را اقلّاً بدانیم و به اَخلافِ خود مژده دهیم بلكه اَخلافِ ما نوبت به نوبت جاىِ ما را خالى مى كنند و مى گویند كجائید اى اَسلاف كه به بینید پردههائى را كه ندیدید و ندانستید ؛امّا آن وقت ما به وجودِ علمى سر از گریبانِ وجدانِ همان اَخلاف بِدَر كرده مى گوییم كه هان ما آمدیم و مى بینیم در چشمِ شما و مى دانیم در دِماغِ شما ، شما چشم بگشائید ما را و دیدن ما را به بینید ،آنچه ما بیشتر دیدیم به چشمِ خود ،زائید آنچه را كه شما حالا مى بینید ؛چنانكه ما زائیدیم خودِ شما را .
اگر ما نمى بودیم شما نمى بودید و اگر دیده شده هاىِ ما نبود دیده شده هاىِ شما نمى بود.
میوه زندگانی
عباس کیوان قزوینی