Info@razdar.com
شماره مقاله755
یك معنى تفكّر، غور[12] در همینگونه امور است و پیدا كردن فلسفه هاى شخصى از عبادات دینیه است كه تكرار نماز باید ما را هدایت كند به اینگونه فكرها و بدانیم كه غرض از دین شكستن صورت خودى و خودبینى است و جا دادن ذلّتها در دل براى خدا و باور كردن عجز و نیستى و احتیاجات خود و تكیه كردن در همه امور و احوال به خداى تواناى مهربان كه در عین اعطاءِ اختیار به ما سلب اختیار را از ما خواسته كه ما خود به اختیار سلب اختیار از خود كنیم و تابع امر دین باشیم از اوّل به زحمت تا وقتى كه امور دینیه همه ملكه راسخه در ما بشوند،كه خود به اختیار همان را خواهیم كه خدا از ما خواسته كه اگر حكم دین و ترس عذاب هم نبود ما به همین روش دیانات رفتار مىنمودیم؛و این آخر مقام متدین است در مرحله دیانت تا حال اختیار مطابق با دین اضطرارى شود.
و در این قسمت است كه مىتوان دین را نسبت به خود داد كه دینِمن وقتى صحیح مىشود كه من به حال رضا و اختیار بپذیرم اعمال دینیه را ؛و تا این حال رضا پیدا نشده آن دین ،دینِخدا است نه دینِمن؛یعنى من مجبوراً به دین خدا عمل مىكنم تا وقتى كه این جبر مبدّل به اختیار شود و بر خود من كشف شود حقایق دین و فوائد اعمال دینیه و بدانم كه امرِ خدا ما را به آن دین براى یافتنِ آن فوائد بوده.پس آن وقت دین را به خود مىتوان نسبت داد كه دینِ من یعنى دینى كه به امضاء من هم رسیده و من قلباً موافقم با این احكام.
و البته این حال رضا به دین پیدا نمىشود مگر وقتى كه شخص در خود ببیند اندكى از آثار مطلوبه آن دین را كه به اصطلاح عرفاء نمونه بهشت و دوزخ را در خود ببیند و این شهود بر زبان عرفاء جارى است و منقسم مىشود به سه قسم:
یكى از دور دیدنِآن نمونه است.
دوم از نزدیك دیدن و گاهگاه دیدن است.
سوم واقع شدن در آثار است به طور استغراق[13] و دوام كه هرگز غیر آن آثار را نمىبیند؛ این است مراد از حقّالیقین كه بر زبان عرفاء جارى مىشود (ثم لترونها عینالیقین) و این است حال آن یك نفر از اصحاب پیغمبر كه گویند روزى حضرت وارد مسجد شد و جمعى از اصحاب نشسته بودند زید نامى سر به گریبان خود فرو برده بود،پیغمبر نزد او آمده بالاى سرش ایستاد و دستى بر شانه او زد و فرمود:
كیف اصبحت یعنى در چه حالى،عرض كرد الآن مىبینم قیامت را كه برپا شده و حساب از مردم مىكشند و بعضى در دوزخند و بعضى در بهشت؛ بنابه روایتى او در جواب گفت: اصبحت موقناً؛پیغمبر فرمود: و ما امارة یقینك یعنى چه نشانه دارى براى یقین خود؛ او گفت: كه مىبینم صراط ممدود است و میزان منصوب[14] است و نامههاى اعمال پرّان است و مردم بعضى در بهشت و بعضى در دوزخند،آنگاه پیغمبر اشاره به دهانِاو نمود فرمود: بس است دیگر اظهار مكن.
و گویند كه زید بعد از آن به دیگران گفته بود كه اگر پیغمبر مرا منع نمىكرد من اهلِ مسجد را یك یك نشان مىدادم كه كدام اهلِبهشتند و كدام اهلِ دوزخ.و غرض ما آناست كه باید هر دیندارى اینگونه مقام باطنبینى را از اوّل وجهه خود ساخته و روى همّتش را بسوى اینگونه معاینهها بگرداند و از پاى ننشیند تا وقتى كه خود را به این مقامات برساند.
حیف است كه آدمى رنجى در دین به خود راه دهد و آن رنج بىنتیجه باشد و البتّه بىنتیجهگى در اثر اهمال و سستى خود شخص خواهد بود.
از اینجاست كه مىگویند قدر و قیمت هر كسى به قدر همّت او است بلكه قدرت هر كسى به قدر همّت او است كه آدمى بر هر چه همّت گمارد و دنبال همّت را بگیرد و سستى ننماید البته خواهد از پیش برد و انجام داد،اگر كسى عجز در خود دید بداند كه از قصور همّت خودش است و اینگونه همّت مختص به انسان است.
گویند هر موجودى به قدر قدرتش همّت دارد مگر انسان كه به عكس است، به قدر همّتش قوّت پیدا مىكند.و همّت امرى است مانند امور اختیاریه كه قابل زیادتى و نقیصه است:
اگر گویی كه بتوانم قدم در نه كه بتوانی و گر گویی كه نتوانم برو بیرون كه نتوانی
عرفاء هم گویند: مراد از همّت خلع[15] قدرت و تدبیر است از نفس خود و بستن امید محكم به خدا و آنچه كار كن است در اثر اینگونه همّت حول و قوّه الهى است.
عباس کیوان قزوینی
کتاب اختلافیه
——————————————————————-
[12] . غور = فرو شدن،فرو رفتن،دقّت كردن.تأمّل كردن.
[13] . استغراق = غرق گشتن.
[14] . منصوب = برپا كرده.
[15] . خلع = بركندن،بركنار كردن.