Info@razdar.com
شماره مقاله765
اول اختلاف یا در اساس مطلب است یا در فروع و كمّ و كیف،خواه آن مطلب از جنس علم باشد یا دین یا عادیات یا آراء یا سلیقه یا خلقت طبیعى، خواه زمان خواه مكان،خواه جسم خواه روح.
دوم اختلاف یا میان هیأت طوائف بشر است همه با هم در همه مشخصات قومیت و یا میان یك طائفه است با هیأت مجتمعه طوائفِ دیگر مانند طبیعى با همه ادیان و مانند حكیم با انبیاء كه ادیان و انبیاء با آنكه با هم مختلفتند درمخالفت با طبیعى و با حكیم با هم اتّفاق نموده یكزبان و یكدل مىشوند و قدر مشترك جامع خود را حربه[1] خود قرار مىدهند و یكرو بر یكسو حمله مى آورند و استدلال مى كنند كه هدایت و تزكیه[2] روح بشر بدون نبوّت ممكن نیست، زیرا عموم خبر از غیب ندارند و بدون قانون غیبى (الهى) حیات اجتماعى بشر منظم نمىشود چنانكه قوانین سیاسى هر مملكتى بهتجربه معلوم شده كه ناقص است و وافى[3] نیست.
پس باید یك نفر آدم فوق العاده پیدا شود كه روحش همجنس ملكوت باشد و صداى ملكوتى را بتواند گاه گاهبشنود (نه همیشه كه از بشریت خارج خواهد شد) تا جلب قوانین ملكوتى نموده ابلاغ به عموم بشر نماید و وضع قانونى كند كه رفتار به آن موجب آسایش تن و صفاءِ جان گردد تا قابل تجلّیات[4] غیبیه سازد و پس از مرگ هم راحت باشد. و بدبختانه اختلاف آراء نگذارده تا كنون كه توده متّفقاً موفّق به قبول و عمل به قانون الهى گردند.
پس طبیعى در جواب این دلیل مىگوید :
كه دلیل شما محض ادعاء است و هیچ وقت به اقرار خودتان امتحان داده نشده و وقوع خارجى رو نداده تا ثابت شود كه رفتار توده به قانون الهى عهدهدار تنظیم و آسایش كلّى و بىعیب است؛و ممكن هم نیست كه وجود خارجى[5] بیابد زیرا شما انبیاء با هم متحد نیستید و هر یك نافى[6] و ناقض[7] قانون آن دیگرید.اگر وقتى اتّفاقاً همه توده حاضر اطاعت نوع شما شوند تازه ناسازگارى شما با هم آنها را به جنگ با هم وامىدارد و موضوع آسایش از میان مىرود،پس شما هیچ وقت از عهده اثبات دلیل خودتان برنمىآئید و دلیل شما فقط مفهوم و ادّعاء است تا ثابت نشود مصداق نمىیابد و مفید به حال شما و مُثبت[8] مرام شما نمىشود.بهعلاوه كه پیدا شدن چنین یك نفرى كه گوشش صداى ملكوت را بشنود محال عادى است و ریاستى شگرف است كه هر كسى مىخواهد آن ادّعاء را نموده مطاع[9] كلّ بشر گردد البتّه مرغباتى[10] خواهد یافت و جمعى را با خود همراه ساخت به نویدها و امّیدها كه به آنها بدهد آنگاه سایر مردم چه چاره خواهند داشت و به چه وسیله یقین خواهند پیدا كرد به آنكه آن محال عادى در وجود این یك مدّعى تحقق یافته نه در وجود مدّعیان دیگر و آن همه مدّعیان دیگر به سبب ادّعاء به دروغ دزدند و بدتر از همه اشرار بشرند و این یك مدّعى فقط نماینده و سفیر غیب است.
پس حكیم به سخن آمده گوید:
“كه هر دلیلى تا به حصر[11] عقلى راه چاره را منحصر به موضوع ادّعاء خودش نكند و سدّ ننماید چاره هاى احتمالى را تامّ الدِّلاله[12] نخواهد شد و طرف را الزام نمى تواند كرد.و این دلیل شما اگر مفهومش صحیح باشد تازه اعّم است از مدّعىبه شما زیرا عقلِ سلیم هم سفیر غیب است.اگر جمعى عقلاء با هم اتّفاق نموده هوى و هوس را دور اندازند و فكر نمایند ممكن است كه بتوانند كشف قانون غیبى (الهى) براى توده نمایند زیرا خود عقل از جنس ملكوت است.
پس راه چاره منحصر به پیدا شدن یك نفر آدم غیرعادى نیست بلكه اتّفاق عقلاء با هم بدل و رقیب است و توالى فاسده و محظورات لازمه هم بهقدر آن ندارد.”
و توان گفت كه مصداق لفظ پیغمبر و دین كه از قدیم به زبان توده افتاده همان عقل و حكم عقل است و در ادیان هم این جمله گفته شده [العقلُ رسولٌ فى داخلِوجودٍاِلاّ…والرَسُولَ عقلٌإِلاّ… فى خَارج وُجودِهِم و اَحْكَامالدِّین مطابقةُ ِلأحكامِ عُقُولِهِم السَّلِیمَة اِذَاخَلَوامِنَ الأهوِیةِ الطّبِیعیة الشّخصِیة ومِن الأغراضِ النفسّیة الشَّخصِیة] و قید شخصیت اشاره به مضر نبودنِ خواهشهاى نوع طبیعت (روح حیوانى)و اغراض نوع نفس (روح دماغى) است.بلكه طبع[13] و نفس دو آلتِ كار عقلند و معاون و قوه اجرائیه اویند و اگر آنها نباشند موضوعى و موردى براى حكمِ عقل نخواهد بود.
و مركز عقل هم سلول دماغاست پس یا منبسط است به همه سلولها و هوالحق و یا منحصر به یك سلول معین است به شرحى كه در عرفان نامه نوشته شده.
و دیوانه و طفل و محجور[14] و مضطر[15] به اجماع حكماء و انبیاء و طبیعیین خارجند از دائره تكلیف و قانون و دین.
و عقل مدخلیت تامّه[16] در دین و قانون دارد.و بشر محتاج به غیر حكم عقل نیست.
باید جمعى ازعقلاء كه ایمن باشند از بدنفسىِ خود چندین مجلس متوالى دور هم بنشینند با اهمیت تامّه فكر نموده آنچه به فكرشان آمد تصفیه و خلاصه نمایند،همان قانون الهى و صلاح حال بشر است دیگر حاجتى به وجود یك نفر پیغمبر كه اثباتش دشوار و توالى[17] فاسدهاش بسیار است نیست.
و نیز مانند اختلاف یك نفر مكاشف با هیئت مكاشفین اگر اتفاقاً در یك زمان جمعى پیدا شوند كه همه مكاشفه فطریه داشته باشند پس آنها طرف شوند با هیأت مجتمعه ادیان و انبیاء، چنانكه صوفیه در قرون سابقه ادّعاءِ كشف و شهود داشتند.
از فتوحات مكّیه و سایر كتب محیى الدین معلوم مى شود كه تكیه دعاوى او و اتباع[18] او كه آبروافزاى صوفیه اند بر كشف و شهود بوده گر چه آنها تصدیق همه انبیاء را به طور اجمال و پیغمبر اسلام را بهطور تفصیل دارند اما همانكه فتح باب مكاشفه و بناى جوابیه و امكان آن شد ممكن است كه یك مكاشفى یا هیأتى از مكاشفین در یك دورهاى طرف شوند با ادیان حاضرهدنیا و مانند شخص حكیم محاجه[19] نمایند كه مردم مجبور و مضطر بسوى انبیاء نیستند و چاره دارند كه عوض پیغمبر یك نفر مكاشف را تصدیق و اطاعت نمایند و او قانونى غیرقانون همه انبیاء كشف نماید و بگوید كه همه آنها مدّعىِ كاذب بودند و بشر را تاكنون معطل دروغهاى خود داشتند.
حالا من آمده ام كه بشر را آگاه ساخته نجات دهم.
و نیز مانند كیمیاسازان كه طرفند با هیأت حكماء كه قلب[20] مهیت را محال مى دانند و با هیأت اقوام بشر كه منكر كیمیا هستند و مى گویند كه ما گوش به برهان عقلى حكیم [الذاتى لایتغیرولاتتخلفالذاتیات] و به استبعاد[21] اقوام و ملل دنیا نمى دهیم زیرا ما كردیم و شد و یافتیم آن چیزى را كه شما به سبب مأیوسى دست از جویائى آن برداشته اید و احتمالش را هم نمى دهید.
تقسيم سوم
اختلافات شخصیه در علم یا دین یا صنایع یا سیاست یا عادیات،مانند اختلاف اخباریین با هم در حكم مالانص فیه[22] و در اینكه اصل در هر چیز حظر است یا اباحه[23]،و اختلاف مجتهدین با هم در بقاء بر تقلید میت و در وجوب[24] تقلید اعلم. و اختلاف ادباء[25] در قبح و حسن یك شعر و یك نثر.
و اختلاف اهل سلیقه در اغذیه و البسه و بناها و اشكال،مثلاً باریك بودن بینى بهتر است یا پهن بودنش و موى مسلسل بهتر است یا مجعد، و پهن بودن ابرو بهتر است یا باریك بودنش و كوچك بودن سر بهتر است یا بزرگ بودنش و در میان میوهها كدام بهتر است و در میان لهجه ها و طرزهاى حرف زدن كدام بهتر است و هكذا.
تقسيم چهارم
اختلاف خودِ طبیعت است در داخله خودش مانند كیفیات اربعه[26] و خواص و آثار و افعال و اجسام و تأثیر و تأثر[27] و مانند تمایز[28] انواع موالید ثلاثه[29].
و مانند تفاوت صفات طبیعیه و تفاضل[30] قواى ظاهره و باطنه افراد بشر كه یكى شامهاش تیزتر است و یكى ذائقهاش و یكى سامعهاش و یكى ممراض است یعنى مزاجش ضعیف است زود مغلوب اندك مرضى مىشود.و یكى مصحاح است یعنى مزاجش مقاومت با امراض نموده به زودى مغلوب مرض نمىشود.و یكى خوشگوشت است یعنى زخم بدش زود خوب مىشود و یكى بدگوشت است و یكى نرمخلق و باركشِ واردات و متحمل بد اخلاقى مصاحب است.
و یا اختلاف و یا تخلف یك طبقه خاصّه است با قواعد مسلّمه مؤسسه كلّیه یا اكثریه حاصله از تتبع[31] و استقراء[32]افراد وانواع طبیعة كلیه و یا مناقضه[33] مصادیق[34] خارجیه با مفاهیم ذهنیه و یا براهین[35] علمیه.
مانند آنكه گاهى براى طبیعى دست مىدهد كه قواعد مسلّمه آرامبخش آنها در یك مورد خطا مىكند یا به ضدّ و یا به افراط و تفریط و یا به تبادل و یا به طول و قصر[36] زمان و یا به احداث نوع دیگر كه تا كنون نبوده و معهود[37] هم نبوده.یعنى طبیعت آن موضوع مقاومت با آن قاعده نموده آن را تخصیص و یا تبدیل مىدهد و حكیم طبیعى را متحیر مىكند.آرام بخشى را بدل به حیرت فزائى بهت آورى مى نماید و شاید بعضى را ناچار به اثبات صانع غیبى مى سازد و نور الوهیت از افق غیب طالع[38] مى شود.
یعنى اللّه عاجز كننده عقول است و حیران سازنده هر متفكر تا به ناچار تصدیق اجمالى به وجود او كنند بى آنكه او را بشناسند.
تقسيم پنجم
اختلاف انواع حیوانات است با یكدیگر در جثه و قد وخون سرخ و زرد و سفید و گرم و سرد و راكد و جارى در بودن و نبودن استخوان و دست و پا و دم و سم و در شكل و هیأت و وضع تن.
و در بودن و نبودن قوى و اعضاء یا تفاوت كثیر آنها مانند قوّت شامه مور و موش و گربه و قوّت واهمه روباه و كودنى گاو و گوسفند و قوّت اعصاب مار و ماهى و سقنقور[39].
و در كیفیت حركت از پریدن و دویدن ، خزیدن و به پهلو رفتنِ سرطان (خرچنگ) و جستنِ كبك و دویدن كبك ونفوذ و فرو رفتن بعضى حیوانات آبى بهدیوار سخت.
و در تنفس به هوا و به آب و به هر دو چون ضفدع[40] و بى تنفسى مانند خراطین[41] و حیوانات بى خون یا خونسرد.
و در شكل خوردن و مجراى جذب غذا و دندان پهن و تیز و كم دندانى و بلعیدن و به طور استنشاق.
مثلاً جنین به ناف خود غذا را جذب مىكند ، فیل با خرطوم برمى دارد، چرنده با لب برمىدارد،آدم و بوزینه با دست ودرنده با دندان،مار و اژدها با نفس كشیدن و ماهى سفره با جمع كردن خودش بعد از پهن كردن خود.
و در جنس مأكول[42] كه بعضى چرك و كثافت مى خورند وبعضى لطائف و معطرات مانند مگس عسل و بعضى گیاه كه اگر از گرسنگى بمیرد گوشت نمى خورد و بعضى بعكس ،بعضى بجز حیوان زنده نمى خورد اگر چه از گرسنگى بمیرد و بعضى بجز مردار نمىخورد و بعضى غیر شكار خودش را نمى خورد مانند شیر و بعضى به مفت خوارى معتاد و راغبتر است.
و در افراد بشر همه این اقسام پیدا مى شود حتّى كسى كه مار زنده را مى خورد.
شنیدم از جمعى كه در دهاتِ نطنز (جوشقان قالى) یك خانواده سادات هستند كه مار زنده را بهطور بلعیدن نه جویدن مىخورند،اوّل سرِ مار را به دهن نهاده فرو مى برند تا آخرش و در این كار مسابقه و تفاخر[43] مى نمایند كه مار كلفت و دراز باشد.
بسا كه مار دو ذرعى بیابند و نگهدارند تا در نمایشگاه مسابقه و تفاخر با سختى تمام بخورند و جائزه مقرره را ببرند و این رانشانه صحّتِ نسبِ سیادتِ خود و حلال زادگى قرار دهند.
بعضى اگر موئى در غذا ببینند دیگر آن غذا را نمى خورند (كیوان چنین است)
بعضى كرمهاى متكون[44] شده از نجاست آدم و از مردار را لذیذ دانسته گاهى زنده، گاهى پخته و با روغن سرخ كرده مى خورند.
بعضى ابداً ماهى نمى خورند و بعضى ماهى را لذیذتر از پرنده مى دانند و بعضى ماهى كوچك زنده را مى بلعند و بعضى آن را دواى امراض معده مى دانند.
بعضى به پرخوردن افتخار دارند و مسابقه ها در این باب مى شود با جائزه هاى سنگین، بعضى هر چه پرخورند هرگز سنگین و بیمار نمىشوند، بعضى بهزیادتى ده مثقال غذا سنگین و بدحال مى گردند.
جمعى بلكه همه عقلاء بویژه محصلین و كسانى كه با فكر خودشان كار مى كنند مفتخرند بلكه ناچارند از كم خوردن و آن را شرط همه كمالات انسانیه از علم و عمل مى دانند.
بعضى هنوز به ریاضات متدرجه[45] خود را بى نیاز از خوراك مى سازند و در اثر این كار كشف علوم و نیل به معالى[46] روحیه را منتظرند و توده نیز از آنها خوارق[47] عادات مى خواهند و به بزرگىِ فوق بشر به آنها مى نگرند.
و در مذهب قدیم ایران كمال دیانت به همین نخوردن بوده.
بعضى به ریاضات طولانى خود را بىنیاز از تنفس مى كنند موقّتاً یا همیشه،با آنكه آدم از هر حیوانى باید بیشتر نفس بكشد و مى كشد زیرا عدد اعضایش بیشتراست از اعضاءِ هر حیوان حتى حیوانى كه هزاران برابر بزرگتر از آدم باشد و به همین جهت بیشتر بودن اعضاء است كه كارى كه از آدم ساخته مىشود بیشتر از كار هر ذیروح[48] است هم بیشترى نوعى هم فردى هم كیفیتى و بهترى به انواع بهترى ها.
بلكه كارهاى ساخته از آدم پایان واندازه و قاعده ندارد و محال نمى پذیرد، یعنى هیچ كارى نیست كه محال باشد صدورش از بشر و هنوز كارهایى كه تا كنون عقل تصّور و فرض آنها را نكرده بود از بشر سر مىزند كه پس از وقوع،عقل آن را تصّور مى نماید بطور مفهوم پس از مصداق و علم بعد از معلوم [علم تابع معلوم است نه عكس].و فرق است میان كارهاى مادّى محسوس و كارهاى معنوى غیرمحسوس مگر به آثارش به این قسم كه كار مادّى منوط [49] و مشروط و متفاوت است به زیادتى غذا و زیادتى تنفس،و كار معنوى چه فكرى چه اخلاقى چه حكمى و اراده منوط و مشروط است به كمى غذاو تنفس متدرجاً تا درجه ترك و اعدام آن هر دو موقتاً یا دائماً.
عرفاء گویند: رام كردن و رو به خود كردن هر سگى به نان دادن است مگر سگِ نفس (تعین و خودى) كه به بریدن نان است از آن و نان نفس نه تنها خوردنى و لذائذ طبیعیه است بلكه لذائذ روحیه بانواعها اقوى[50] است و ترك آنها الزم[51] است و وجود آنها مضرتر است به حقیقت و به جان آدمى از هر ضرر متّصورى؛ و جاى اشتباهات و گمراهى و اختلافات همین جا است كه صراط ممدود[52] بین الجنت و النار است.
و جز بشر هیچ موجودى از این راه نه مىرود و نه مىتواند برود و اگر هم برود به جائى نمىرسد.
اما بشر اگر برود و گم نشود و راهش بریده نشود به جاهاى فوق امكان خواهد رسید و قلب مهیت و متبدّلالوجود خواهد شد.و ایجاد نوع تازه بلكه انواع بى اندازه خواهد شد ، یعنى پس از پیمودن راه دشوار ترك غذا و تنفس،از گریبان بشریتِ هر فردى،نوعى تازه سر بدر خواهد كرد كه تا آن دم از هیچ افقى آن نوع سر بدر نكرده بود.
و این تجدّدِ انواع از وجود بشر هماره در جریان است و قافله اى است كه وا نمى افتد و تعطیل پذیر نیست،مى رود و مى رسد.و بر عدد اطراف تقاسیم اختلاف مى افزاید نه تنها بر عدد اقسام هر تقسیمى.
كارخانه ممكن ساختن محالات،مدیرش و اجزاء و نتایجش غیر بشر نیست. عارفى گوید:
كه كار بشر نیز غیر از ممكن ساختن محالات نیست؛اما هر یك به اندازهاى تا برسد به فرد بشرى كه كارش بى اندازه است و همه اندازه ها را درنوردیده و زیر پا گرفته و پشت سر انداخته و آن طرف افتاده كه در آنجا هیچ طرفى و شرطى و اندازهاى نیست و حریفى هم در مقابل نیست وحده لاشریك له فى كل كما لوفى الوحده یعنى در بى شریكى و بى مانندى هم بى شریك است و در این بى شریكى یگانه نماینده خدا است و هیچ موجودى چه عقل چه مادّه این نمایندگى را ندارد.
لذا گویند:كه اگر آدم نبود همه صفات خدا ظاهر نشده بود.
تولید بشر در اثر ریاضت انواع تازه را نماینده (مظهر) صفت فیاضیت دائمه متجدّده خدا است (كلیومه وفى شان) فتغیر شأن یدل على اله غیر شأن الیوم السابق اذلوكان هو هولما صدق جمله كل یوم هو فى شأن و در پارسى فرق است میان خدا هر روزى كارى (نكره است) دارد و میان خدا هر روزى كار (معرفه است) دارد.
امتیاز بزرگ آدم آن است كه این مظهریة تامّه را در عالم اجسام از خود ظاهر مى كند (مى تواند بكند) نه تنها در عالم ارواح و مالاتعلمون در آیه (انى اعلم مالا تعلمون) همین است و انى جاعل فى الارض خلیفة نیز این است كه جزء اعظم امتیاز خلافت آدم قید فى الارض است (نظر در هر جمله به قید آن جمله است و هر چه زائد بر ذات موضوع و مفهوم محمول باشد همان قید است كه منظور اصلى است خواه كلام ایجابى خواه سلبى اگر چه مدلول صیغه موضوع باشد نه كلمه جداگانه.
تقسيم ششم
شش هزار جنس و نوع نباتات كه با هم مختلفاند.
یكى پر حسّ و باشعور است مانند نخل و تاك[53] و لبلاب[54] و دیگرى كودن خامد[55] یكى لجوج و دیگرى بىخیال یكى سمّ است و دیگرى تریاقِ آن سمّ و غیره یكى غذا است و یكى دواء یكى میوه و یكى ریشه است و دیگرى مغز و لُب ،یكى زود نمو و كم عمر و دیگرى دیرنمو و پرعمر و در گرفتن ریشه و قلم و پیوند.
تقسيم هفتم
اختلاف انواع جمادات با یكدیگر مانند نُه فلز كه هم در وزن و هم در خاصیت و هم در قیمت اختلاف دارند «نه فلز مستوى[56] الحجم را چون بركشى اختلاف وزن باشد در میانشان بى شمار و هم در تطریق[57] و عدم تطریق كه ملزوم لینت و خشونت اجزاء تركیبه آن است مانند نیكل جدیدالظهور كه هنوز چكش خور نشده و اگر بشكند لحیم برنمى دارد و شاید پس از این دوائى براى رفع مرضش پیدا كنند تا نرم گردد و با لحیم سازش یابد.
و در پوسیدن دیر و زود و هیچ نپوسیدن كه نسبت به طلا مىدهند و در قبول مصنوعیت[58] و عدم قبول و در عمر تكوین[59] و تولید یعنى عدد تابش خورشید بر معدنش.
و از فروع اختلاف در تولد (مدت حمل) است كمى و بسیارى كه آنچه زودزود متولد مىشود بسیار است مانند آهن و این دلیل است بر زیادى احتیاج بشر بهآن كه هر چه لازمتر و نافعتر است طبیعت آن را فراوان و ارزان و معروف و همه جائى كرده و هر چه لازم نیست عزیزالوجود و گران است و در همه جا یافته نمىشود.و نادانان این امر را بعكس مى پندارند و این فراوانى و ارزانى لوازم زندگى بشر ملزوم رحمانیت (كارسازى) خدا است در عموم موارد،بعكس رحیمیت كه در موارد خاصّه است.
تقسيم هشتم
اختلاف زمانها با یكدیگر هم در سرما و گرما و هم در رویانیدن و خشكانیدن (بهار و پاییز) و هم در اقتضائات نباتیه چون فصول اربعه و هم در اقتضاء زایش حیوانات كه هر نوع حیوانى در یك زمان هیجان توالد و تناسل پیدا مىكند،مثلاً زن هر چند سال و گاو و شتر سالى یك بار و گربه سالى دو بار و كبوتر ماهى یك یا دوبار و بعضى در تمام عمر یك بار این هیجانِ تناسلى براى آنها پیدا مىشود چنانكه در مذهب قدیم هند بوده كه بر هر مرد و زن در تمام عمر یك بار حلال است كار ازدواج و بعد حرام است تا آخر عمر با بقاءِ زوجیت.
و گویند كه ققنس (به دو قاف بر وزن برابر مرغى بزرگ است) وقت مرگش مىزاید به مرگ یعنى پس از هزار سال،هیزمى بسیار آورده به شكل تنور مىچیند پس مىرود درون آن تنور و پر و بال بر هم مىزند و مىلرزد تند و سخت چنانكه هوا محترق شده هیزم مىسوزد و او را مى سوزاند و خاكسترش پس از سه روز بدل به جوجه اى شده به حركت مى آید.
شیخ عطار این حكایت را با یك اهمیتى مثل مى زند براى آتش عشق انسان به حقیقت مجهوله غیبیه كه مولد انسان ملكوتى از خاكستر انسان ناسوتى[60] است كه به اختیار خود را به بوته عشق بیغرض حیوانى بیاندازد.
تقسيم نهم
اختلاف امكنه[61] هم با یكدیگر و هم با ازمنه[62] در سرما و گرما و در رویانیدن و نرویانیدن مانند شورهزارها و جنگلها و هم در محاذات[63] قطبها و هم در استعداد نسبت به تولید معادن مثلاً زمینى كه استعداد طلا دارد غیر زمینى است كه استعداد آهن دارد.باز امكنه نسبت به خصوص حبوب[64] و میوهها خیلى مختلف مىشود، و در بعضى زمینها جو بهتر از گندم مى شود مانند كاشان و در بعضى زمینها بعكس.
باز گندمِ زمینى بهتر از گندمِ زمینِ دیگر است و هكذا نسبت به همه روئیدنىها. و نیز امكنه در زبان و در اخلاق سكنه خود مؤثر است و در بین آنها تفاوت بسیار پیدا مىشود به حدّى كه اقسام این اختلاف بیشتر از همه اختلافها است اصلاً و فرعاً.
اما هنوز مسلّم نشده كه منشاء و مبدأ اختلاف زبان و اخلاق،مكان و هوا است ؛ بلكه بهتر آن است كه منشاء را طبیعت خاصّه افراد بدانیم و بگوئیم كه یكى از اختلافات مهّم طبیعت كه اشدّ[65] است كیفاً و اكثر است اقساماً،اختلاف وضع دماغ و عدد سلولها و اقتضاءِ آنها است و بزرگتر و مهّمتر از همه اقتضاء سلول ها لغت خاص و جنم (خُلق) خاص است و خیلى حیرتآور است.
و قول به ابتشاء لغت از سلولها سلیقه مخصوص كیوان است،دیگران همان مكان و هوا را گفته اند.
و حاصل آن نه تقسیم آن است كه در هر اختلاف چهار چیز هست:
یكى مختلف یعنى اطراف اختلاف.
دیگرى مورد اختلاف.
و یكى دیگر اندازه اختلاف در كیفیت و شدّت.
و دیگرى اندازه اختلاف در شماره.
و از فروع كمّ و كیف است آن كه اختلاف یا قدیم است یعنى از آن وقت كه آن شئى بوده با اختلاف بوده و یا حادث[66] است و هر یك یا دائم است و ثابت به یك حال و یك اندازه و یا زائل[67] و یا منقلب است.
امّا مختلف پس دوازده چیز است:
یكى طوایف موجودات با یكدیگر.
دوم هر یك طائفه با همه طوایف دیگر.
سوم شخص هر طایفه با اشخاص دیگر.
چهارم اشخاص طبایع خاصّه قطع نظر از مشخصات فردى و از نسبت افراد با یكدیگر.
پنجم انواع حیوانات.
ششم نباتات.
هفتم جمادات كه بعضى معین مىكنند آن انواع را به هیجده هزار كه هر یك از موالید شش هزار نوع باشند.
هشتم افراد یك نوع با هم.
نهم اجزاءِ زمان با هم از دقیقه تا قرن.
دهم اجزاءِ مكان از نقطه تا مملكت.
یازدهم سماء[68] و سمویات (كرات مختلفه و اجزاءِ آنها).
دوازدهم مجردات چه مقیده كه نفوس و اشباح نوریه و طبایع كلیه باشد و چه مطلقه مرسله كه عقول و حقایق الهیه باشد.
امّا مورد اختلاف پس یا اساس است یا فروع و هریك از آنها یا امور عادّیه است یا غیر عادیه و غیر عادیه یا ادیان است یا رسوم قوانین دیگر و هكذا كه ممكن است تا چهل شمرده شود پس باید ضرب شود آن دوازده در این چهل آنگاه حاصل ضرب كه 480 باشد ضرب شود در عدد كیفیات اختلاف بعد آن حاصلضرب ضرب شود در عدد كمیت اختلاف.
و عدد كیف و كمّ را باید به استقراء صعبالحصول حدس و تخمین زد زیرا قاعدهپذیر نیست بنابراین شماره بسیارى كه شمردنش دشوار است پیدا خواهد شد.
بلكه توان گفت كه عدد اقسام اختلاف زیاده است از عدد خود موجودات، زیرا هیچ دو موجودى نیست كه در همه چیز با هم یكى باشند و از هزاران جهت مختلف نباشند.
اگر چه هر دو افراد مماثله نوع واحد باشند.
بنابراین یكى از میادین بىپایان براى دانشمندان و عبرتگیران در این دنیا میدان اختلاف اشیاء است با هم.
اختلاف بمنزله جنگ صلح ناپذیر است كه از ازل تا به ابد میان صفوف موجودات برپااست و شاید حقیقت دنیا همین جنگ باشد.و اگر فرض كنیم وقتى این جنگ اختلاف فرو بنشیند و مبدّل به اتّفاق حقیقى عمومى گردد دنیا فناء خواهد شد. زیرا قوام دنیا بر همین اختلاف است و از این جهت دنیا را عالم اضداد و تناقض و تباعد[69] و كون[70] و فساد نامند و عرفاء عالم شهود را عالم حركت و جهت غیب را عالم سكون مىنامند.
همانا مراد از حركت، حركت مخالف است بسوى مخالف و این حركت عبارت است از نفس اختلاف یعنى هماره[71] اجزاء موجودات در دنیا به نظر رقابت بسوى هم مىنگرند و به حركت عداوت[72] بسوى هم مىآیند و بر هم حمله مىبرند. اگر با هم صلح و سازگار بودند غیر یكدیگر نمى شدند.
پس اجزاءِ عالم عبارت است از صفوف آراسته مهیا شده از براى جنگ و افناءِ[73] یكدیگر.
لذا این عالم را عالم فناء مى نامند به این معنى كه هر یك از اجزاءِ دنیا بقاءِ خود را درپادورى فناء رقیب خود مى داند و لذّت خود را در الام[74] غیر خود مى پندارد.
اگر كسى به نادر در بنادر این دنیا پیدا شود كه به نظر صلح عمومى به همه اجزاءِ دنیا نظر كند و همه را بجاى خود نیكو و در عین صلاح بداند.توان گفت كه او آدم غیر عادى است و از اجزاءِ دنیا نیست مانند كسى است كه به تماشاى یك نمایشگاهى آمده باشد و خود هیچ علاقه اى به این نمایشگاه نداشته باشد (لان اقتى فیها و لاجملى)[75] فیلسوفان ممالك غالباً از این قبیل هستند و كسانى كه به آگاهى مرده باشند بعد از مرگ از این قبیل خواهند بود كه دنیا و اوضاع دنیا را فقط بازیچه مى بینند.
کتاب اختلافیه – عباس کیوان قزوینی
[1] .حربه = وسیله جنگ.
[2] .تزكیه = پاكیزهگردانیدن.
[3] .وافى = كافى.
[4] .تجلیات = جمع تجلى:جلوهكردن،نمودارشدن.
[5] .وجود خارجى = آنچه خارج از ذهن پدید آید.
[6] .نافى = نفى كننده.
[7] .ناقض = شكننده.
[8] .مُثبت = ثابت كننده.
[9] .مطاع = فرمانروا.
[10] .مرغبات = جمع مرغب:مشوق،ترغیب كننده.
[11] . حصر = احاطه،محاصره.
[12] . تامّ الدّلاله = دلیل كامل كه براى اثبات امرى آورند.
[13] . طبع = طبیعت.
[14] . محجور = كسى كه از تصرف در اموال خود ممنوع شده باشد.
[15] . مضطر = درمانده.
[16] . تامّه = مؤنث تامّ:تمام و كمال.
[17] . توالى = پیاپى رسیدن.
[18] . اتباع = پیروان.
[19] . محاجه = حجت آوردن.
[20] . قلب مهیت = دگرگون كردن ماهیت.
[21] . استبعاد = بعید شمردن،قابل وقوع ندانستن.
[22] . مالانص فیه = آنچه كه درباره آن سخنى نیامده.
[23] . اباحه : مباح كردن.
[24] . وجوب = ضرورت.
[25] . ادباء = متخصصین در زبان و ادبیات.
[26] . كیفیات اربعه = گرما،سرما،خشكى،ترى كه هر یك را عنصرى است :آتش،باد،خاك،آب.
[27] . تأثر = اثرپذیرى.
[28] . تمایز = تفاوت.
[29] . موالید ثلاثه = جماد،نبات،حیوان.
[30] . تفاضل = فزونى،برترى.
[31] . تتبع = تحقیق.
[32] . استقراء = در لغت جستجو كردن جزئیات است و در اصطلاحِ علم منطق حكم بر كلّ است.
[33] . مناقضه = مخالفت كردن.
[34] . مصادیق = مصداقها.
[35] . براهین = دلیلها،جمع لفظ برهان.
[36] . قصر = كوتاهى.
[37] . معهود = دیده و شناخته شده.
[38] . طالع = برآینده،طلوع كننده.
[39] .سقنقور = نوعى از خزندگان از تیره سوسماران كه در آب و خشگى هر دو مىزید.
[40] . ضفدع = غوك كه نامهاى دیگرش قورباغه و وزغ است.
[41] . خراطین = نوعى كرم دراز و سرخ كه در گل یا زمین نمناك پدید آیند.
[42] .مأكول = چیز قابل خوردن،خورده شده.
[43] .تفاخر = بر هم نازیدن.
[44] .متكون = وجود یابنده.
[45] . متدرجه = تدریجى ،كم كم.
[46] . معالى = شرفها،بلندىها.
[47] . خوارق عادات = چیزهایى كه برخلاف عادات واقع شود مثل معجزات انبیاء و كرامات اولیاء.
[48] . ذیروح = صاحب روح.
[49] . منوط = مربوط،به چیزى درآویخته.
[50] . اقوى = قوىتر.
[51] . الزم = لازمتر،واجبتر.
[52] . ممدود = كشیده شده.
[53] . تاك = درخت انگور.
[54] . لبلاب = نیلوفر صحرائى.
[55] . خامد = بىحركت.
[56] . مستوى =برابر،یكسان.
[57] . تطریق = تطرق،راهیافتن.
[58] . مصنوعیت = ساخته شدن.
[59] . تكوین = وجود،هستى،وجود و هستى دادن.
[60] . ناسوتى = خاكى،زمینى.ناسوت:دنیاى خاكى.
[61] . امكنه = مكانها.
[62] . ازمنه = زمانها.
[63] . محاذات = مقابل و روبرو واقع شدن.
[64] . حبوب = دانههاى نباتات.
[65] . اشدّ = شدیدتر.
[66] . حادث = آنچه نو پدید آمده،در مقابل قدیم.
[67] . زائل = زوال یابنده،برطرف شونده.
[68] . سماء = آسمان.
[69] . تباعد = از همدیگر دور شدن.
[70] . كون = بودن،هست شدن.
[71] . هماره = همواره.
[72] . عداوت = دشمنى.
[73] . افناء = نیست كردن،نابود گردانیدن.
[74] . الام = دردها،رنجها.
[75] .این مثل است و حكایت خوبى دارد در كتاب مجمعالامثال، صفحه 562 چاپ تهران (این حاشیه از كیوان است).