Info@razdar.com
شماره مقاله766
مقصود از اختلافات دنيا
امّا باید دانست كه مقصود بزرگ شگرفى از این بازیچه و از این جنگ دائمى و از این اختلاف بىپایان هست كه اجزاءِدنیا قاصرند از پیدا كردن آن مقصود، و تا آن مقصود پیدا نشود این بازیچه دنیا خاتمه نخواهد یافت.و در هر دورى و هر قرنى مقدارى از آن مقصود حاصل خواهد شد.تا آنكه در دورات متوالیه[1] همه آن مقصود انجام یابد.
و هیچ پیدا نیست كه چندین دوره و قرن باید بگذرد تا آن مقصود انجام یابد.آن قدر دانیم كه بیش از فرض هر فارضى[2] است و پاره كننده وهم هر متوهمى.
خیالات خسته و اندازهها شكسته مىشود و امیدها بدل به نومیدى مىگردد و این امید برنمىآید و كسى (هر كه باشد) علم تفصیلى به آن مقصود ندارد ، همه دلخوش كرده و قانع شدهاند به علم اجمالى به یكى از دو وجه:
اول و اكثر آن كه مىدانند كه مقصود بزرگى هست و به هیچ وجه معلوم نیست نه سنخ[3] وجودش نه اعراض تسعهاش[4]،پس مجهول مطلق امید شكن است و نامى بر آن نتوان نهاد.
دوم آن كه معلومبالوجهوبالاجمال است یعنى سنخ و نحوه وجودش را توان پى برد و نامى بر آن نهاد و كمند بیانى بر آن افكند و در اطرافش به حدس و ظن سخن راند و به جائى رساند كه از مجهول مطلقى برآید و لباس بیانى بر خود آراید و این حال و قال و دعوى نادر اندرى و اخصّ برترى از هوشمندان و سرآمدان هنر است.
پس در بیان اجمالى آن مقصود هوشمندان به اختلاف سخن مىرانند بعضى بر آن مقصود نام دیانت مىنهند و برخى بهنام كمالانسانى اسم مىبرند و پارهاى بهلفظ ظهور حقیقت تعبیر مىكنند و دیگران به لفظ ظهور ملكوت عبارت مىكنند و پارهاى جنّت موعود و شجره منهیه[5] یا كوثر یا جنّت عدن مىنامند.
و این هم یك نوع اختلاف است غیر از انواع اختلافات كه ذكر شد در تحت نه تقسیم اختلاف و بىشمار اقسام حاصله از ضرب.
پس ماحیرتزدگان انگشت به دهان به هر گوشه نظر كنیم بجز اسباب اختلاف چشمزن دیده نمىشود.
یارب این بهتآور بساط كى برچیده خواهد شد كه این جنگ اختلاف صلح پذیرد.
آخر همه كدورت گلچین و باغبان گردد بدل به صلح چو فصل خزان شود شاید فایده وجود بشر در این عالم پیدا كردن سرّ هماین اختلافات متنوعه باشد و اگر یافت،تواند كه این جنگ را خاتمه دهد.
زیرا سابقاً گفتیم كه اگر كسى سرچشمه جداول مختلفه را یافت در نظر او اختلافات تمام شده و این مطلب در قوّه غیر بشر نیست.
پس سایر موجودات هر چه كاملتر شوند و دوره ترقى لایق به حال نوع خود را بسر برند اختلافشان شدیدتر و زیادتر خواهد شد زیرا هابطند[6] و سالك بسوى قعر كثرتند و سرازیر و سربزیرند و نمىتوانند خود را از چهارموجه اختلاف برهانند مگر انسان كه هر چه كاملتر شود اختلاف در نظر او كم مىشود زیرا سالك بسوى وحدت است و رو بهبالا و سربلند است.
پس توان گفت كه كمال انسان كه حكماء و عرفاء در بیان معنى آن به هفت قول مختلفند چنانكه در عرفاننامه شرح داده صفحه 338 شده هیچ یك از آن هفت نیست بلكه آن است كه اختلاف اشیاء را مبدّل بهاتّحاد كند و معنى قیامت كبرى همین اتّحاد یافتن اشیاء مختلفه است در دست و در نظر یك نفر،یعنى هر كس بهاین مقام رسید كه اختلاف اشیاء را در واقع بىاساس فهمید و در عین اختلاف اشیاء را در باطن متّحد دید،او به قیامت خود و به قیامت همه اشیاء رسیده و او در راحتِابدى خواهد بود و اشیاءِ ناراحت مختلف در نظر او همه راحتند و او تعّجب دارد از ناراحتىِ اشیاء در نظر خودشان با آنكه در باطن نفسالامر راحتند.
و اینكه پیغمبر ما فرمود (در دنیا راحت نیست خدا راحت را در آخرت قرار داده) شاید مراد از دنیا،اختلاف نمودارِ اجزاءِ دنیا است و مراد از آخرت اتّحادِباطنى و ذاتىِ همان اجزاء است كه خود اجزاءِدنیا از باطن خود بىخبرند و انسان كامل از باطن آنها آگاه است.
یك مثال واضح براى اختلاف ازمنه اتّفاق مسلمانان است بر اینكه مصلحت الهى در قرار دادن احكام شرعیه نسبت به ازمنه فرق مىكند و لذا در هر چند وقتى لازم است بر خدا كه از روى لطف،پیغمبرى بزرگ ناسخ[7] شرایع[8] سابقه بفرستد تا مطابق حال آن زمان تكلیف آنها را معین كند.
گر چه این سخن مسلمانان با خاتمالانبیاء بودن پیغمبر[ص] ما سازگار نیست. زیرا خیلى مستبعد[9] است كه در مدّت هشت هزار سال كه از هبوط[10] آدم مىگذرد چند بار مصلحت زمان فرق پیدا كند و چندین پیغمبر كه شش نفر آنها اُولُولْعَزْم و با شریعت تازه بودند بیاید و در مدّت طولانى بقیه عمر دنیا كه اقلاً چهل و دو هزار سال است بنا بر پنجاههزار سال بودنِ دنیا،در تمام این مدّت هیچ مصلحت وقت فرق نكند و احكام الهیه از ظهور اسلام تا دامن قیامت بهیك اندازه باشد[ حلال محمّد حلالالى یومالقیامه و اگر كسى رفع این استبعاد را اینطور نماید كه چون پیغمبر خاتم داراى قوّت نفس زكیه بوده و به تنهایى خودش بهقدر هزاران پیغمبر توانسته جذب احكام غیبیه كند پس محتاج نمىشوند اهل عالم به پیغمبرى بعد از آن بزرگوار.جواب گوئیم كه این سخن اساساً صحیح است.امّا وقتى است كه این پیغمبر ما چندین نمره مختلفه احكام آورده باشد و بیان فرموده باشد كه بهتدریج اهل زمانهاى آینده بطور تبادل یكى بعد از دیگرى بهاین احكام مرتبطه عمل نمایند مثلاً در سر هزار سال حكم سابق را رها كنند حكم دیگرى را عمل نمایند باز در هزار سال سوم همین طور.ولى هزار افسوس كه هیچ اشاره بهاین گونه مطالب از احكام اسلام نشده بلكه لحن احكام اسلام ابدیت است به وتیره[11]
واحده چه در عبادات و چه در معاملات و چه در عادیات و چه در معارف.
با آنكه نسبت معارف مخصوص است بهاختلاف افكار بشر. زیرا ترقى روز افزون دارد در توجه افكار عالیه.
(كمتركالاولللآخر) این مطلب را در جلد دوم كیوان نامه هم نوشته صفحه 208، بگذریم از این مقام.
یكى از معانى لفظ اختلاف آن است كه در اخبار ائمه ما اشاره شده است كه مىفرماید:امام برحق آن است كه در علم او اختلاف نباشد و مرحوم فیض دركتاب وافى این اختلاف را معنى مىكند یعنى امام باید در علم خودش احتمال خلاف [خلاف واقع] ندهد و چنان یقین جازم[12] داشته باشد كه معقولات او براى او مانند محسوسات ما باشد براى ما، امّا غیر امام یعنى كسى كه علم الهى ندارد البتّه به هر چه یقین كامل هم پیدا كند از روى ادّله[13] و براهین یا وجدانیات باز در قعر قلبش احتمال خلاف واقع مىدهد. پس معنى اختلاف احتمال دادن خلاف واقع است.
بنابراین علاوه بر آن كه در میان آراءِ بشر و افكار اشخاص دانشمند با یكدیگر اختلاف است هر دانشمند نیز به همان رأى جزمىِ خویش باز دلش لرزان است و احتمال خلاف ولو احتمال ضعیف باشد مىدهد.
و هنوز این غیر تجدّد آراء است در دانشها براى دانشمندان كه هر دانشمندى به طول زمان ممكن است در مسئله مسلّمه خودش چندین فتواى مختلف دهد به مرور زمان و تفاوت افكار و تبادل آراءِ خویش در اوقات مختلفه.
پس بر عدد اختلافات دنیا افزوده مىشود هزاران بار. زیرا ممكن است كه به مرور زمان اختلافات آراء منعكس شود.مثلاً نافى مُثبت شود و بالعكس نه یك بار بلكه بارها و این مطلب را مىتوان اختلاف فرعى یا اختلاف در اختلاف نامید و این غیر آن است كه مورد اختلاف نفس اختلاف باشد مثل اختلاف در مفهومِاختلاف یا در مصداقش یا در وجودش،مثلاً یك مسئله را یكى اجماعى مىداند و یكى خلافى و در فقه امامیه از این قبیل بسیار است.
ما گمان مىكنیم كه تجدّد آراء لازمه هوش مفرط است كه هر دانشمندى اگر به مطالب علمیه سابقه خودش كه مفروغٌعنه[14] بوده بعد از چندى دوباره نظر اندازد خیلى بعید است كه همان رأى سابق را بى كم و زیاد در كمّ و كیف فتواى مجدد دهد.بلكه یقیناً فرق خواهد گذارد كثیر یا یسیر[15].
و لذا دانشمندان عمقى اكتفاء به نظره اولى نمىكنند.
خدا فرماید:(فارجعالبصر كرتین) عرب گوید [النظرةالاولى حمقاء].
فقهاءِ امامیه نسبت به علامه حلى و شیخ طوسى كه هر یك صاحب چندین كتابند در فقه، معتقدند بهآنكه آنها به عدد كتابهایشان فتواى مختلف دارند.
و لذا اگر فقیهى نقل فتوایى از علامه یا شیخ طوسى كند باید مقید كند آن فتوى را به یك كتاب معینى والاّ آن نقل لغو و غیر مقبول خواهد شد مثلاً بگوید كه علامه در تحریر یا در تبصره این طور فتوى داده و یا شیخ طوسى در«النهایة» و یا در مبسوط و یا در تهذیب چنین گفته و خیلى كم رو مىدهد كه بگویند علامه مثلاً هم در تحریر و هم در تذكره این یك فتوى را داده و عجب آن كه فقهاء این تجدّد آراء را علامت جلالت علمى و تضلع[16] مىدانند و دیگر آن را كه در مدّت عمر خود در یك مسئله یك فتواى بیشتر ندادهاند آنها را كوچك و كمپهلو مىشمارند.
یاللعجب كه این تجدّدِ آراء خیلى شبیه است به همان اختلافى كه در اخبار عدمش را علامت امامت و علم الهى قرار دادهاند فقهاء وجودش را علامت سعه و احاطه علم مىدانند با آنكه علماءِ شیعه بجز متابعت ائمه و اقتباس مشكوة[17] علم خود را از مصباح[18] علم ائمه ادعایى ندارند.
پس وصف عنوانى علماءِ شیعه جز نمایندگى مقدار فهم خودشان از منابع علم كه ائمهاند چیز دیگرى نیست و مردم نسبت به علماء همه تابعِ وصف عنوانى آنها هستند و باید باشند.
امّا خود ائمه (ع)بانفسهموبذاتهم مستحق تعظیمات فائقه[19] هستند نسبت به آنها خواه این تعظیمكنندهها بشناسند آنها را یا نه و خواه بدانند كه براى چه تعظیم مىكنند و خواه ندانند در واقع تعظیم مردم نسبت به ائمه(ع) تعظیم جهت غیبى است كه در وجود آنها آشكار شده است كه اگر آن بزرگواران نبودند این در از غیب به روى مردم گشوده نمىشد و چون آن بزگواران درمقام ریاست غیر از نمایندگى جهت غیب دعوى ندارند،پس نسبت ائمه (ع) به جهت غیب مانند نسبت علماءِ دین است بهائمه، كه این علماء جز نمایندگى ائمه دعوتى ندارند و ائمه نیز جز نمایندگى جهت غیب دعوت دیگرى ندارند.
و عامه مردم گر چه همه مشتقند از جهت غیب،امّا به واسطه طول روابط دور افتاده و فراموش كردهاند آن مبدأ اصلى را. كار ائمه تذكر دادن به مردم است همان مبدأ اصلى مردم را؛ كه اگر آن بزرگوران نبودند و تذكر نمىدادند این نسیان طبیعى كه براى عموم بالعرض پیدا شده چنان متراكم مىشد كه اینها دیگر راه بازگشت به مبدأ اصلى نداشتند و راه بازگشت همان دین است كه بر زبانها جارى است.
پس مداخله انبیاء و ائمه در امر دین مداخله تأسیس است.
كه عموم مردم ممكن نبود بالطبیعه به فكر دین بیفتند و راه بازگشت پیدا كنند.آن بزرگواران تذكر مىدهند و بعد از تذكر چنان آسان مىشود بر مردم پیدا كردن دین و راه بازگشت، كه گاهى به غلط مىپندارند كه در این امر به این واضحى ما چه احتیاجى داشته و داریم به انبیاء و ائمه.و غافلند از اینكه معمّا بعد از حل شدن دیگر به صفت معمّائى باقى نیست. پس كسى نگوید كه من احتیاج به حل نداشتهام.زیرا این گفتار بعد از حل است و مانند آن است كه جوانان بگویند ما احتیاجى به شیر مادر نداشته و نداریم،صحیح است حالا احتیاج ندارند ولى اگر شیر مادر نبود به این بىاحتیاجى نمىرسیدند همین بىاحتیاجى اثرِ شیر مادر است.
مانند آن كه ممكنات[20] بعد از وجود همانكه به خود بنگرند حسِّ وجودِ واجب در خود مىكنند پس مىپندارند كه مستغنى[21] از موجدند[22] ولى باید به خود آیند و انصاف دهند و سوابق امكانیه خود را به یاد آرند تا ببینند كه اگر موجدى نداشتند هرگز پندار این استغناء[23] را نمىیافتند.همین پندار استغناء اثرى است كه موجد در آنها ودیعه گذارده است.
پس مىتوانیم بگوئیم : كه عصیان عاصین اثر الهى است در وجودِآنها زیرا اعطاءِ خودى چنان مردم را مستغنى و غافل كرده كه نه به خیال خودند و نه به یاد موجد خود و این استغناء چون عطاى الهى و اثر فیض سرمدى است.پروردگار خشنود است از دیدن اثر فیض خود در محل مستغنى،گرچه این محل ملتفت نباشد نه به فیضِ خود و نه به خوشنودى خدا از فیض آن.
پس فلسفه آمرزش گناهان كه صحیح است خدا همه گناهان را بیامرزد همین بهجتى است كه خدا دارد از دیدن حال غرور و استغناء در وجود بندگان كه عطاءِ او چنان سرمستشان كرده كه به روى مُعطى[24] هم شمشیر استغناء در مىكشند و اقرار به پستى خود نمىكنند.
اینها نمىدانند اما حضرتِ مُعطى مىداند كه این آثار از عطاى خود اوست و هر معطى مبتهج است به رؤیت آثار خود و اگر این ابتهاج[25] نبود متصّور نبود كه یك گنهكار آمرزیده شود.
لذا در بعضى ادعیه و مناجاتها این مضمون هست كه خدایا روامدار ابلیس خرسند شود زیرا اگر ما گنهكاران را عذاب كنى ابلیس خرسند خواهد شد. خدایا خرسندى خود را بخواه و خرسندى ابلیس را مخواه.
یكى دیگر از معانى اختلاف معنى لغوى آن است كه چیزى جاى چیز دیگر بنشیند. و مطالب مختلفه همه این طورند كه هر یكى جاى دیگر مىنشیند.
این سلسله جانشینى پایان ندارد و اجزاءِ عالم همه جانشین یكدیگرند گر چه هر كدام هم در واقع جاى خودند.
یك معنى دیگر براى اختلاف آمد و شد است كه دیدن دو نفر یكدیگر را تكرار پیدا كند یك دفعه این نزد او برود و یك دفعه او نزد این بیاید.
و اختلاف در هر وادى همین معنى لغوى را در بردارد كه اطراف اختلاف جاى یكدیگر مىنشینند اما به رقابت یعنى هر یك گردن كشیده تا نفى آن دیگر كند و جاى او نشیند.
حالا باید بدانیم كه در امور دینیه چگونه باید با اختلافات دینیه رفتار كرد آیا باید زیر بار همه اطراف اختلافات رفت و همه را پذیرفت یعنى هر یك را به جاى خود یا آنكه یكى از وجوه اختلاف را باید انتخاب نمود و مسلك دائمى خود ساخت و سایر وجوه را بكلى دور انداخت.
اینجا مقامى است كه هوشمندان به حیرتند و جرأت نمىكنند كه وجوه اختلاف را بكلّى پشت سر اندازند و توانایى جمع هم ندارند كه یكباره تن به زیر بار همه بدهند.
وسعت نظر و همّت بلندىِ دیندار در همین مقام امتحان كرده مىشود اگر توانست همه اطراف اختلاف را وجهه دیانت خود قرار داد كه همه را یكسان بهبیند، او بلند نظر است.
و اگر نتوانست و این وسعتِ نظر دل او را آرام نكرد و به لرزش دل افتاد تكلیف موقتى او همان محدود كردن نظر خود و قناعت نمودن به یكى از وجوه است و زیاده بر آن را باید از نظر بیاندازد و اگر خواست با تكلّف[26] دعوى[27] صلح كلّ و بلندنظرى نماید در محكمه وجدان بزرگ پذیرفته نخواهد شد بلكه ناگاه امتحان شگفتى براى او دست مىدهد تا كوچكى و محدودى باطن او برخلاف دعویش آشكار شود و رسوا گردد (بازى چرخ بشكندش بیضه در كلاه).
چنانكه اغلب كوتهنظران كه نام خود را صوفى و درویش و اهلِباطن نهادهاند به تقلید دم از صلح كل مىزنند و از این دعوى مىلافند و ملتفت نیستند كه دعوى صلح كلّ نه در خور هر كوتهنگر است بلكه هر كس مكلّف است به عمل كردن به نهاد و فطرت خودش.
آن كه كوتاه مىبیند باید به همان قانع شود و دم از بلندنظرى نزند زیرا كه مطلب به گفت راست نمىآید تا آنكه تفاوت طبقات مردم از گفتارآنها معین شود و افسوس كه اغلب مردم تشخیص طبقات را فقط به گفتار مىدانند و فرق نمىگذارند میان لفظ با معنى و لفظِ خالى از معنى.آنكه زیاده از حدّ خود دعوى مىكند لفظ او خالى از معنى است و مهمل است.
لفظ باید قالب معنى باشد كه معنى لفظ را ایجاد كند نه لفظ معنى را.
پس معلوم شد كه تن به اختلافات دینیه دادن تكلیف همه دینداران نیست.
کتاب اختلافیه – عباس کیوان قزوینی
[1] . متوالیه = پى در پى.
[2] . فارض = تصور كننده.
[3] . سنخ = اصل،بنیاد.
[4] . تسعه = نُه،در اینجا: 9 گانهاش.
[5] . منهیه = نهى شده.
[6] . هابط = فرودآینده.
[7] . ناسخ = باطل كننده حكم سابق.
[8] . شرایع = جمع شریعت:آئینهاى پیمبران.
[9] . مستبعد = آنچه عقلاً بعید به نظر آید.
[10] . هبوط = نازل شدن.
[11] .وتیره = راه،روش.
[12] .جازم = بىگمان،استوار.
[13] .ادّله = جمع دلیل.
[14] .مفروغٌعنه = پرداخته،انجام شده.
[15] .یسیر = كم،اندك.
[16] . تَضَلَّع = پر شدن از دانشهاى علمى.
[17] . مشكوة = جایى كه در آن چراغ نهند،یا مشكات كه در رسمالخط قرآنى مشكوة است.
[18] . مصباح = چراغ.
[19] . فائقه = احترامات عالیه،بالاترین تعظیمات.
[20] . ممكنات = جمع ممكن:آنچه هستى پذیرد.
[21] . مستغنى = بىنیاز.
[22] . موجد = ایجاد كننده.
[23] . استغناء = بى نیاز شدن .
[24] . مُعطى = عطاكننده.
[25] . ابتهاج = سرور و خوشى.
[26] . تكلّف = خودنمائى.
[27] . دعوى = ادّعاء.