Info@razdar.com
شماره مقاله 512
در اين مقاله عناوين ذيل را خواهيد خواند :
دوم مقدمۀ تفسير كيوان
مقدمۀ سيم در اقسام هنر مفسرين
بسم اللَّه المتكلم على لسان محمد (ص)
مقدمۀ تفسیر كیوان
قرآن مجید چهارم پرده اى است كه از رخساره حقیقت برداشته شده به دستیارى پرده داران غیبى كه پیمبرانند. در برداشتن سه پرده اول (توریة و زبور و انجیل) هر یك گوشهاى از آن جلوه نمود و گروهى را متوجه به خود ساخت كه در واقع هم جنس آن پردهدار بودند (السنخیة علته الانضمام) (هیچ جاذبى جز به نیروى همجنسى جذب نتواند نمود) و چون هویت آن سه پرده دار محدود بود (اندازه داشت) آن سه گروه ربوده شده نیز اندازه اى داشتند كه تمام شد دوره و عمر آنها خاتمه یافت و پرده دار چهارم كه كرسى نشین عرش لامكان و لاحدى است چون چهارم پرده را برداشت تمام رخساره حقیقت نمودار گشت و همه دقایق و نكات حسن مطلق كه هر یك جذاب گروهى از نظارگیانند پدیدار شد اما به وجه اجمال )لایغادر صغیرة و لاكبیرة الا احصاها احصاًجملیاً موزعاً تفصیله على القرون الاتیة الى آخر الابد بمقتضیاتها المتفاوته و على طبقات الناس باحوالهم و استعداداتهم المختلفة) پس ایادى كبیره متناوبه (اوصیاء محمد «ص») لازم است كه در هر قرنى در خور اقتضاء و استعداد طبقات حاضره از دقایق لطائف مكمونه این پرده چهارم چهره نما سازد و به جریان اندازد (انى تارك فیكم الثقلین كتاب اللَّه و عترتى لن یفترقا) و آن ایادى كبیره نیز اصابع و انامل و مرافقى دارند (فقهاء و رواة) كه كافل ربط و ابلاغند و حامل اسرار براى اهلش (ان لنا اهل البیت فى كل خلف عدولا) زیرا این چهارم پرده نیز داراى چهار پرده (طبقه) مترتبه است و هر طبقه را اهلى و راكبى است (لتركبن طبقاًعن طبقن) ان للقران عبارات و اشارات و لطائف و حقائق فالعبادات للعوام والاشارات للخواص واللطائف للاولیاء والحقائق للانبیاء.
دوّم مقدمۀ تفسیركیوان
این فرقان حمید كه چهل و یك نام دارد چهارم كلام آن یگانه متكلم خود دان حاوى حقایق امكانیهاى است كه مبدء هم المبادى آنها است و هم مرجع الرواجع هم مالك ازمه بسط و نزول معانى است و هم ماسك اعنه قبض و صعود آنها، چنانكه چیزى خارج از حیطه علم این متكلم نیست همچنین چیزى از گفتنىها نمانده كه در قرآن نباشد بلكه نهفتهها و مرموزات آن سه دستور گذشته را در این چهارم دستور كه ما را به انتظار پنجمین نمىگذارد[1] به عیان بیان آورده و از چهره هر لطیفه ملكوتى هم پرده برداشته لذا تبیانش نامیده (فیه تبیان كلشیئى فیه تفصیل كلشیئى و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل) و همین تبیان میدان هنر نمائى جمله هنرمندان مسلمین گشته و هیچ كتاب آسمانى چنین نیست، هر كه هنرى داشته در تفسیر قرآن به نمایش گذاشته، كیوان حیران[2] نیز با گم كردن سر كلافه رجعت و استقامتش همان كلافه در هم ناتابیده خود را به دست ناتوان و زبان ناروانش گاهى به تازى و گاهى به پارسى دم از خریدارى یوسف قرآن مىزند و چه مىدانى كه با همه ناتوانى كامیاب حسن المئاب نگردد، اگر دریاى قدرت متكلم ازلى به موج تفضلى خیزد چه عجب كه ربوات ناقابلان را هم فرو گرفته با قابلان در هم آمیزد زیرا اگر اساس و مناط فیض تنها لیاقت بود هیچ ماهیتى (ماده و روح) داراى هستى نمىشد، چون كنز مخفى (حقیقت وجود) آهنگ پیدایش داشت هر محالى را كه به اندیشه خود گرفت نامش (ممكن) شد پس یك بیدق هستى (نحوه وجود حصه وجودیه) به دست (عین ثابت) آن داد تا آن خودش برافرازد و نام (واجب بالغیر) بر خود گذارد و همان دست و خودى و بیدق را قابلیت خود شمارد و در سایه آن قابلیت حدود معینه (تعین وجودى) براى خود قائل شود و به آن سند و آن اعتماد آثار لائقه از خود ظاهر سازد و به خود حق دهد كه مدعى منشأیت آن آثار گردد و به نیروى حق تعالى به خود نازد، پس اگر كسى گفت كه كیوان نحس كجا و ایوان سعد تفسیر، جواب مىشنود كه تیره جسد خاكى كجا و روح اكسیر، آنكه جان جبروتى به تن ناسوتى داد كیوان خاكنشین را هم به بام فلك تفسیر رسانید چه بامى كه شام ندارد چه آغازى كه انجام ندارد.
به هر جا بنگرى آغاز بینى
به معنى راز و صورت ناز بینى
فضرب بینهم بسور باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب) و سبب اقتحام كیوان به صف به اشرف مفسرین آنست كه پارسى زبانان براى ندانستن نحو و صرف زبان عرب و بىخبریشان از فنون تعابیر ایشان محرومند از ادراك لطائف قرآن و محتویات ضمنى آن، و لذا به نظر عظمت و شهامت و اعجاز در آن نمىنگرند مگر به تقلید و عصبیت دینى و اگر پى برند به آنچه از اكثر آیات مستفاد مىشود به اعمال مسائل علم نحو و معانى بیان چنانكه در این تفسیر به كار رفته ایمان صمیمى تحقیقى نه تقلیدى خواهند آورد به بىنظیرى و یگانه بودن قرآن در این كه عهدهدار یك قانون محكم با اساس كافى به معارف دانشمندان بشر و به لوازم حیات اجتماعى ملل دنیا است و نقیصه و حالت منتظره ندارد، و هر چه كنجكاوان با انظار عمیقه عمقیه شان در آن فرو روند جا دارد كه ژرف دریاى بىتك است و هر فرازش یقین بىشك، اگر پاى طلب از هر سو بگردانند و دست از همه جا بكشند و فقط و فقط به قرآن و تدبر و تفكر در آن بپردازند همانا اكتشافات روز افزون از این معدن آخرناپذیر خواهند داشت، و بر سوابق خود كه با آن و در آن نبودند افسوسها خواهند خورد و رشكها به موحدین (قرآن بس) خواهند برد.
اول و آخر قرآن ز چه با آمد و سین
یعنى اندر ره دین رهبر ما قرآن بس
و معترف خواهند شد كه قرآن كتاب انسانیت است نه تنها كتاب اسلام، همانا چسبندگى بىفهمانه عوام مسلمین به قرآن تولید یك اندازه عصبیت در دانشمندان خارج اسلام نموده كه به نظر سطحى بلكه نظر رقابت در قرآن نگریستهاند تا كنون و اگر مدالیل آیات را به بیان كیوان ببینند گمان مىرود كه نظر خود را به قرآن برگردانند از سطحى به عمقى و از رقابت به بىطرفى و اگر به نظر عمقى و بىطرفى بنگرند مىیابند قرآن را كتابى كه موضوعش اخلاق انسانى و لوازم زندگانى است و بعض آیاتش كه منافى به نظر آید آنها مخصوص به عصر نزول بوده براى خصوص اهل آن زمان بوده كه اخلاق ردیه فاسده داشتند و علاج آنها منحصر به قتل و اجلاء بوده و در این زمانها به بعد آن آیات مورد ندارند تا مورد ایراد شوند هر آیهاى دوره و زمانى و موضوعى دارد كه باید شناخت و تمیز داد و همه آیات را به یك چشم ندید.
مقدمۀ سیم در اقسام هنر مفسرین
و هنر سه قسم است:
یا هنر دانش است به انواعش و هر دانشمندى دانسته خود را چوگان خود ساخته و قرآن را میدان و عموم مسلمین را تماشاگر بى آنكه حریفى در برابرش فرض كند تا توانسته به اعتقاد خود گوى (انا و لاغیرى) ربوده و عرض و طول این میدان را از خودش پر كرده.
و یا هنر تدین و عمل و تقوى است، پس متقیان نیز براى اظهار تقواى خود و بدائع كلماتى كه در مواعظ داشتهاند تفسیرى نوشتهاند.
و یا هنر اختراع اصطلاحات علمیه و دینیه و مطالب دقیقه مبتكره است كه اسرار نامند و این هنر در عرفاء پیدا مىشود پس نیز آنها براى اثبات اصطلاح یا اسرار خود تفسیر نوشتهاند و استدلال كردهاند به كلمات قرآن براى اصطلاح و به معانى قرآن كه به میل خودشان فهمیدهاند براى اسرار و یا اشاراتى از قرآن فهمیدهاند كه غیر آنها نمىفهمند[3] و مدرك برهانى هم ندارند، پس نام آن اشارات را تأویل نهادهاند به گمان آنكه (تأویل به رأى) عیب ندارد و فقط (تفسیر به رأى) عیب دارد و نگارنده نیز در این تفسیر عاجزانه خود به بعض دقائق مدلولى از مدرك قرائن لفظیهاى اشاره مىكند اما هیچ توقع باور از خواننده گر چه امى عام باشد ندارد بلكه منتهى شرم هم از نمایش دادن جهل خود دارد.
غرضش آنست كه اگر بناى پیدا كردن اشارات قرآن باشد باید اقلا یك مدرك ضعیف الدلالهاى از لفظ داشته باشد نه آنكه فقط میل خود آن مفسر و تصدیق اتباع او كه خود را ممتاز از سایر مسلمین مىدانند باشد و مایه طعن بر هیئت اسلامیان گردد تا گویند كه همه مطالب مسلمین مصنوع و خود پسند است و مدركى از اساس خود اسلام هم كه قرآن است ندارد تا چه رسد به اساس برهانى دنیا پسند.
نوشتههاى درباره قرآن به سه عنوان است – اول ترجمه و تغییر لغت و بسط دادن وجود لفظى قرآن و انتقال و سیر دادنش از زبان عرب حجازى كه وطن قرآن است به زبانهاى دیگر و ترجمه یا فقط لفظى است تام یا ناقص و یا فقط معنوى است تام یا ناقص پس چهار قسم است و عارف به زبان عرب مىداند كه خصوص آیات قرآن را به هیچ یك ازین چهار قسم نتوان ترجمه نمود به نحوى كه تام المطابقه با مقصود عموم فهم قرآن باشد مگر آنكه یا تغییرى بر طبق مراد مسلمین داده شود و یا افزوده بر قرآن شود و تغییر مطابق ممكن نیست زیرا فرق مسلمین با هم موافقالرأى نیستند و افزایش هم اگر خیلى باشد ترجمه مطابق نخواهد شد و اگر كم باشد به قدر توضیح شرح خواهد شد نه ترجمه و هیچ یك مطابق با آراء عموم مسلمین نخواهد شد به جهت عدم اتفاق آنها با هم پس بعض مسلمین منكر آن ترجمه خواهند بود و بى اعتبار خواهد شد و لذا تاكنون كه قرن چهاردهم عمر قرآن است ترجمه به فارسى و تركى كه زبان خود مسلمین است نشده كه بىعیب باشد و نگارنده ترجمهاى به زبان امروزه ایران نموده امید كه طبع شود و ترجمههائى كه به زبانهاى اروپا و امریكا شده با كمال دقتى كه توان گفت بهتر از فارسى و تركى است باز بىعیب نیست زیرا هر یك از آنها را اگر عرضه بر یك یك فرق مسلمین دهیم تصدیق نخواهند نمود تام المطابقه بودن آنها را با متن قرآن پس اروپائى و امریكائى پندارد كه قرآن را خوانده و مقصود هیئت اسلام را فهمیده ولى چنین نیست نه آنكه مترجم مستشرق كوتاهى كرده بلكه مطلب قرآن به ضبط در نمىآید بویژه با اختلافات مسلمین و استدلال هر یك به قرآن بر ضد یكدیگر و ادعاء وضوح دلالت. و كتب دیگر عرب را غیر قرآن مىتوان به خوبى ترجمه مطابق اطمینانى نمود چه علمى مانند كتب شیخ الرئیس و چه اخلاقى و تاریخى و رومانى مانند احیاء العلوم غزالى كه افتخار عالم اسلامیت است و تاریخ اعصم و طبرى و الف لیل و كلیله و دمنه از روى ترجمه ابن مقفع كه افتخار ادبیات ایرانیان را ضامن است و از عهده نیكو برمىآید.
عنوان دوم تفسیرى كه بیان مشكلات لفظى قرآن را كافل باشد مانند اراده معناى خاص از لفظ عام و بالعكس و اراده غیر مدلول لفظ و باید این تفسیر از روى مدركى معتبر باشد مانند اعتبار خود قرآن والا مصداق تفسیر نخواهد شد زیرا معنى تفسیر بیان مقصود مصنف است و این تفسیر اگر مشتمل بر محسنات بدیعه قرآن هم باشد كامل خواهد بود مانند تفسیر كبیر و تفسیر نیشابورى.
عنوان سیم تفسیرى كه جامع تاریخ هم باشد و تاریخ مذكور در قرآن دو قسم است یكى تاریخ خود اسلام مانند غزوات مذكوره در قرآن و مدركش به تاریخ اسلامى معتبر منحصر است.
و دوم تاریخ گذشته و مدركش منحصر است به غیر اسلام و باید تهذیب و تصحیح شود به قدرى كه علم تاریخ عهدهدار است نه احراز واقع كه در قوه بشر نیست و هزاران افسوس كه تواریخ اسلامیه آن قدر اختلاف دارند كه تمیز دادن معتبر از غیر معتبر دشوار است و صریح قرآن هم نسبت به غزوات مجمل است و تاریخهاى گذشته كتب اروپا كه امروز معتبرند مطابقت تامه با قرآن ندارند مثلاً سلیمان نام پادشاه به این عظمت كه در قرآن است معلوم نیست و هاروت و ماروت نیز و لذا بعض مفسرین تمام قصههاى قرآن را رمز قرار دادهاند براى اسرار نفس ناطقه بشر و آن هم چند عیب پیدا مىكند یكى آنكه سلب اطمینان ما را از همه جملات قرآن مىنماید كه شاید آنها نیز رمز باشند حتى احكام عملیه پس ظاهرش سند و واجبالعمل نخواهد شد و نفس اماره هم پى بهانه مىگردد تا مجبور و مقطوعالحجه نشود اطاعت نمىكند و احتمال رمز بودن، میدان به نفس اماره مىدهد و نمىگذارد حكم قرآن منجز شود. و دیگر رمز بودن معنى رومان و افسانه است و شأن كتاب آسمانى نیست كه افسانه گوئى كند و افسانه هنوز از دانشمندان بزرگ هم چندان صحیح نیست تا چه رسد به خدا كه حكمش باید صمیم جزمى باشد. به هر حال سند تاریخى نخواهد شد و قرآن از اعتبار مىافتد و در عذابهاى سخت موعود و بهشتهاى موعود نیز احتمال رمز بودن مىرود چنانكه عرفاء مفسرین مىگویند پس كند مىشود و از بریدن مىافتد حربه بزرگ شریعتها كه وعد و وعید باشد و عموم مذهبیان را بدون حربه وعد و وعید نتوان رام نمود چنانكه ملت را جز به مجازات سخت رام نتوان كرد و سیماب و نفس حیوانى را جز به كشتن نتوان مورد استفاده قرار داد و علاوه بر اینها آنچه مفسرین در شرح قصههاى گذشته قرآن نوشتهاند غالباً مخالف كتب علمیه تاریخ است زیرا مفسرین مقید به علم تاریخ نبودند و از اقوال رؤساء اسلام به طور عقیده نقل كردهاند آن هم با اختلاف شدید و همه شقوق اختلافیه، و اساس و زمینه اختلاف نیز بر خلاف علم تاریخ است كه قابل جمع و اصلاح نیست. و بدیهى است كه در اثر این تفسیرها با این اختلافات اعتبار و سندیت قرآن كم مىشود و مانند یكى از كتابهاى غیر معتبر مىگردد كه گویا شخص غیر مطلع به تاریخ كتاب تاریخ نوشته با آنكه مسلمین مدعیند كه سایر كتب آسمانى داراى معجزه نیست فقط بیان احكام دین است و مواعظ است. اما قرآن علاوه بر احكام و علوم غامضه منحصره به خودش معجزه هم هست از چهار جهت:
اوّل فصاحت و بلاغت و مُحَسَّناتِ بدیعیه زائد بر عادتِ كلامِ بشر مثلاً در جمله یا اَرضُ ابلَعى مائَكِ بعضى مدّعیند كه هفتاد نكته لفظى و معنوى دارد (گرچه اِغراق است).
دوّم اِخبارِ از آتیه دنیا و نوعِ بشر مانندِ آیه یا عیسى اِنّى مُتَوَفّیكَ و رافِعُكَ الىَّ و مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذینَ كَفَرُوا و جاعِلُ الّذینَ اِتَّبَعُوك فَوقَ الَّذینَ كَفَرُو اِلىَ یومِ القِیمَةِ و حالا مىبینیم كه جز سه چهار دولت كوچك همه دولتهاى دنیا مذهبِ رسمىِ ممالكِ خود را مسیحى قرار دادهاند و این جنگِ كلیمى و مسلمان كه اكنون كه هزار و نهصد و بیست و نه مىباشد سه ماه است كه در ماهِ اُوت (آگِسْتْ) كه رومى (آب) گوید در فلسطین شروع شده و رو به اِشتِداد است، احتمال مىرود كه مُتَدَرِّجاً عالمگیر و خیلى سخت بشود و آخر به نفعِ مسیحى انجام یابد.
معجزه سیم اخبار از قصههاى شگفت گذشته در میانِ عربِ بیسواد بر زبانِ پیغمبرِ امّىِ بىخط كه در عهدِ نزولِ قرآن در همه مكه كه اشرفِ بلادِ حجاز بود فقط دو نفر خط نویس بود به خطِ حمیرى.
مانندِ خلقتِ آدم و حكایات موسى و خضر و یوسف و سلیمان و اصحاب كهف و غرقِ فرعونیان و ناقه صالح و رُسُلِ انطاكیه و سدّ ذِى القرنین، و از خودِ پیغمبر هم كتب در شرحِ این حكایات علاوه بر مدلولِ قرآن احادیثى هست كه مطابق با علمِ تاریخِ مُدَوَّن نیست با آنكه در همان عصرِ پیغمبر هم كتبِ تاریخِ معتبر بوده در میانِ غیرِ عرب.
معجزه چهارم آنكه استشفاءِ هر مرضى به قرآن مىشود و حرز كردن و همراه نگه داشتنِ قرآن كُلّاً و بعضاً دافعِ بلاها و موجبِ رسیدن به مراد است و استخاراتِ به قرآن نیز مجرّب است كه مفید است و غالباً بیانِ واقع مىنماید به شرطِ حسنِ تطبیقِ مضمونِ آیه ظاهره با مَنوِىّ كه یك قریحه حَدْسِ صائبى لازم دارد و در همه كس نیست و نگارنده در اغلبِ استخارههاى به قرآن عینِ مطلب را به حدس مىفهمد و به خواهنده استخاره مىگوید كه آیا مطلب تو این بود و او تصدیق مىنماید.
امّا در این جنگِ بینالمللى كه انگلیس به غلبه رسمى عراق را كه دلِ دنیا و آسیا است فتح و از عثمانى انتزاع نمود، كسى در تهران تَفَأُّل به قرآن نمود، آیه غُلِبَتِالرُّومُ فى اَدنَى الاَرضِ و هُم مِن بَعدِ غَلَبِهِم سَیغلِبُونَ فى بِضعِ سِنینَ آمد، پس او و هر كه شنید یقین كرد كه ده سال نمىگذرد كه عراق پس گرفته مىشود، و نگارنده متحیر بود از این فالِ قرآن با آنكه از مَدرَكِ باطنى معتقِد بود كه انگلیس تا چند قرنِ دیگر روى بدبختى نخواهد دید و به اَوجِ سعادت و سیادتِ بشر خواهد رسید و هنوز ممالكِ بسیارى بعد از این جُزوِ مستعمراتِ او خواهد شد و همه را آبادتر از حَدِّ تصور خواهد نمود تا آنكه بحمدِاللَّه حالا از تَحَیر برآمده به مَدرَكِ باطنىِ خود راسختر شد زیرا حالا دوازده سال است كه عراق در تصرّفِ مالكانه انگلیس است و مانندِ نهالِ خوش باغ و باغبان هر دم زیباتر و بَرُومندتر مىشود و سلسله عثمانى و خلافتِ اسلامى منحلّ و مضمحلّ شده و گمان نمىرود كه دولتِ دیگرى بتواند اِنتزاعِ از انگلیس نماید و بر فرض هم نماید باز خلافِ فالِ قرآن خواهد شد، زیرا مدلولِ آیه فال این است كه خودِ مغلوبین در اَثناءِ نه سال قوّت یافته بر غالبِ خود غالب مىشوند.
و باید دانست كه تفأُّل به این معنى كه كسبِ علمِ بِمایقَعُ آینده است چه به قرآن چه به سُبْحه و رُقاع و بَنادِقْ سَنَدِ جوازِ شرعى ندارد و كارِ عقلائى نیست كه اعتمادِ بر مدلول آن نموده منتظرِ وقوعش باشد، و استخاره به معنىِ كسبِ تكلیفِ فعل و ترك هم گرچه سَنَدِ صریح ندارد امّا سیره علماء جریان یافته و چند كتاب در آداب و اقسامِ آن نوشتهاند از آن جمله مفاتیحالغیبِ مجلسى كه نگارنده آن را در چهل سالِ قبل طبع نموده نشر داد و عملش با آداب مُسَكِّنِ قلبِ مضطرب است و به اندازه عقیده هر كسى آرامىِ دل مىبخشد كه مُرَجِّح مىشود و از حیرتِ تردید كه بس فشارآور است نجات مىدهد و همین یك فایده عقلى است مىارزد به عملِ استخاره و علاوه كه عملِ استخاره چون مشتمل بر توجّهِ قلبى به خدا و اذكارِ خاصه است خودش یك عبادتى است.
اما استخاره صحیحِ شرعى آنست كه غرض كسبِ تكلیف نباشد و پرسیدنِ خوب و بدِ كارِ مَنْوِىّ نباشد، بلكه بعد از عزم بر یك كارى و قبل از شروعِ در آن كار نمازِ استخاره و اَذكارِ خاصه بجا آورد به قصدِ دعا و توسّل كه خدایا این كار را خیرِ من قرار ده و اگر ضررى و خطرى در آن هست دفع فرما، و معناىِ لغوىِ استخاره نیز طَلَبُالخَیر است نه طَلَبُالاَمر و النَّهىِ كه استفتاء و استشاره است، و نه طلب و كشفالواقع كه نتیجه سئوالِ جفر و رمل است پس استخاره را باید از عبادات قرار داد نه از كارهاى دنیا. و باید دانست كه تفسیر اكنون یك علمى شده كه موضوعش قرآن و مبادیش احادیث نبویه است و غایتش التذاذِ از قرائتِ آیات و استدلالِ به آنها در احكام فقه و در معارف و در مناظراتِ مذهبى است و مسائلش به شماره آیات است. و بسا كه در یك آیه چند مسئله باشد و یا هیچ نباشد مانند آیاتِ مكرره چون فباىِّ آلاءِ ربكما تكذِّبان، و اِنَّ مَعَ العُسرِ یسراً، و این علمِ تفسیر نیز مانندِ علمِ حدیث و علمِ درایه و علمِ فقه و علمِ اصول و علمِ كلام از مؤسّسههاىِ اسلام است كه در غیرِ اسلام این گونه علوم نیست و اینها را علومِ شرعیه نامند.
اما علمِ رجال در غیرِ اسلام نیز هست كه احوالِ اشخاصِ با تعینِ ممتازِ در آن دین را دانستن جزءِ كمال آن دین است و نیز احوالِ رجالِ هر علمى را دانستن فَنّى و كمالى است، كه همه طالبند و كتابهائى كه در این باب تألیف بشود تذكره و ترجمه نامیده مىشود و مسائلش آدابِ دخول و خروج دارد و فكر و نظر و تطبیق مىخواهد.
و مناطِ علمِ اصطلاحى بودن سه چیز است: یكى همین احتیاجِ به فكر و تحصیل و تعلّم است. و دوّم قابلیتِ رأى دادن و اظهارِ عقیده و اختلاف است تا از بدیهى بودن بیرون برود و داخلِ نظرى گردد، چونكه بدیهیات را فن و علم نمىتوان نامید والّا لازم آید كه هر فرد بشر را عالِم گویند زیرا همه كس عالِم به بدیهیات است. سیم قابل واجب و حرام بودن از یك ناحیه غیرِ ناحیه طبیعت است و علم بدیهیات بر كسى واجب نیست زیرا براى همه حاصل است بالطبیعة، و همین حصول معناى وجوبِ طبیعى است كه هر چیزى كه قهراً بدونِ تحصیل حاصل است آن چیز براى بشر وجوبِ طبیعى دارد و قرضِ طبیعت است كه واجبِ خود را اداء كند و كرده و هر چه قهراً حاصل نیست و منوطِ به اختیار و تحصیل است واجبِ طبیعى نیست یعنى در كمالِ اوّلىِ اشیاء شرط نیست، پس اگر در كمالِ ثانوىِ اشیاء شرط باشد وجوب پیدا مىكند از ناحیه آن كمالِ ثانوى به نام آن ناحیه، و آن ناحیه اگر دین و شرع است وجوبِ شرعى نامند، و اگر عقل است وجوبِ عقلى نامند، و اگر سیاست باشد وجوبِ سیاسى، و اگر عرف باشد وجوبِ عرفى، و اگر اخلاق باشد وجوبِ اخلاقى گویند، و اگر در هیچ ناحیه واجب نباشد آن را وجوبِ فضلى نامند یعنى اگر كسى آن را تحصیل كرد فاضلى خواهد بود و اگر نكرد هم نقصى در او نیست، چونكه معناىِ وجوب در هر ناحیه آنست كه اگر تحصیل نكند در آن ناحیه ناقص خواهد بود، و جاهل و فاقدِ عنوانِ آن ناحیه خواهد شد.
اما علم تفسیر پس تحصیلش در ناحیه دین بر هر مسلم واجب نیست مگر بر كسى كه عنوانِ قضاوت یا فتوى داشته باشد كه اگر فاقدِ علمِ تفسیر است عنوانش ناقص است و این نحو از وجوب را «وجوبِ عنوانى» باید نامید. ولى تفسیر بر هر مسلمى وجوبِ فضلى دارد یعنى هر كه تفسیر را داند مسلمانِ فاضلى است و هر كه بهتر از او داند افضل است.
و بهترى بر دو قسمت است یكى آنكه حافظِ قرآن باشد با تفسیرِ همه آیات كه هیچ جا در نماند. و دیگر آنكه خوش قریحه و پر ذوق باشد كه دقائق و لطائفِ آیات را بداند. و اگر كسى داراى این هر دو قسمِ بهترى باشد كه هم حافظ و مستحضَر و هم با ذوق و دقیق باشد، او اكمل مفسِّرین خواهد بود و نادر است، زیرا این قضیه قاعده مسلّمهاى شده كه مَن كَثُرَتْ رِوایتُهُ قَلَّتْ دِرایتُهُ، چنانكه سرعت و حسنِ انتقال رقابتِ تامهاى با قوه حافظه دارد و نیز قوه تصرف و اختراعِ علمى با قوه حافظه، و نادر است كسى كه هم حافظه و هم متصرّفه و حسنِ فهم داشته باشد، و باید دانست كه اَهَمّیتِ قرآن در اسلام نزدِ همه فِرَقِ مسلمین بیشتر از اَهَمِیتِ سایرِ كتب آسمانى است نزدِ اهلِ آنها و اهتمامِ پیغمبرِ اسلام به ترویجِ قرآن و مشغول ساختنِ مردم به آن بیش از همه انبیاء بود، و بیشتر از همه مقاصدِ خودش بود كه مىخواست زبانِ مردم هماره به خواندنِ قرآن و فكرشان دائماً در معانىِ آن باشد و فرو روند در اعماق و بواطنِ آن كه فرمود قرآن مانندِ انسان هفت باطن دارد، وقتى اصحاب پرسیدند كه افضلِ اعمال چیست پیغمبر فرمود: الحالُّ المُرتَحِل، پرسیدند كه حالِّ مُرتَحِل چیست، فرمود آنكه شخص سیر نماید از اولِ قرآن تا آخرش به فكر و دقّت، هر آیه كه بر او خوب حلّ شد بگذرد به آیه دیگر، و نماز را هم قرار داد براىِ تكرارِ قرائتِ قرآن و نام نماز را قرآن گذارد، (اِنَّ قرآنَ الفَجرِ كانَ مَشهُوداً)، به گمانِ نگارنده نامِ قرآن اشاره به آنست كه همه مقصودِ خدا و رسول قرائتِ دائمه این كتاباللَّه است اگرچه به لفظِ تنها باشد بىتدبّرِ معانىِ آن و لفظِ قرآن گرچه مصدر است اما به معنىِ ما یقرَءُ یعنى خواندنى است كه نازل شده براىِ خواندنِ دائم، پس سفر به سوىِ خدا مسافتش قرآن و منازلش سورههاىِ آنست كه صد و چهارده است و آیات و كلمات و حروف بمنزله گامها و قدمها است. و باید هماره قرآن همراهِ بدنِ هر مسلمان باشد كه حاملِ قرآن شود و عاملِ به اَحكامِ آن و حفظ كند آن را تا صفحه ذهن مَحَلِّ اِنتقاشِ الفاظِ قرآن باشد و قوه واهمه محلِّ انتقاشِ معانى آن، و همین باشد لفظ و معناىِ هر مسلمان یعنى ذكر و فكرش، و هر كسى سه چیز دارد (گفتار- كردار – اندیشه) و این هر سه باید پر از قرآن گردد، خواندنِ لفظ آن، و رفتارِ به آنچه در آنست از كردنى و نكردنى و فكرِ در باطن و عمق و سِرّ و حقیقتِ آن، شب را به روز آورد و روز را به شب رساند به تلاوت و تدبر قرآن، زبان حال محمد (ص) این شعر است:
(مصلحت دیدِ من آنست كه یاران همه كار بگذارند و سَرِ طُرّه قرآن گیرند) و وسعت در قرائتش قرار داد كه به هفت لغت خوانده شود، و آن روز لغاتِ فصیحه قبائلِ عرب هفت لهجه بود براىِ آنكه اگر منحصر به لغتِ خودش مىكرد كه لغتِ قریش بود لازم مىشد كه قبیلههاىِ دیگر بیایند و یاد گیرند آن لغت را و بعد قرآن را بخوانند، و این سه عیب داشت:
یكى آنكه مدّتى وقت مىخواست و در آن وقت مقصود فوت شده بود علاوه بر آنكه مدّت در هر كارى خطرناك است مَظَنَّه هر گونه آفت است و منافىِ جِدِّیت است.
دوّم آنكه همه موفّق نمىشوند به یاد گرفتن و اقلّاً اطفال و پیران محروم مىمانند، و نیز عذرى مىشود براىِ اِهمال كاران.
سیم آنكه رقابت و عصبیت كه در عرب بیشتر از سایرِ بشر است مانعِ یاد گرفتن مىشود، و عار دارند كه سر فرود آرند به لغتِ غیرِ خود، و بسا كه همین عصبیت مانعِ قبولِ دین مىشود. پس پیغمبر در بسط و توسعه لغاتِ قرآن رفعِ مانع نموده كار را آسان كرد تا بهانه نپذیرد (وَ لَقَد یسَّرنَا القرآنَ لِلذِّكرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ) و به غیرِ عرب هم اجازه داد كه قرآن را ترجمه به زبانِ خود نموده بخوانند، و در نماز هم بعضِ فقهاء هنگامِ ضرورت جایز یعنى كافى در اداءِ تكلیف مىدانند ترجمه حمد و سوره و اذكار را تا وقتى كه یاد گیرد، پس هر قدر كه یاد گرفت بخواند و باقى را به ترجمه تا وقتى كه همه را یاد گیرد، پس نباید قناعت به ترجمه نمود و تعجیلِ در یاد گرفتن لازم است بر غیرِ عرب مگر آنكه یأسِ كلّى باشد مانندِ گنگ كه اكتفاءِ به افعال و به زمانِ قرائت مىكند یعنى به قدر حمد و سوره بایستد و بعد به قدرِ ذكر ركوع و سجود خم بودن را و سجده را طول دهد و نشستن را به قدرِ تحیات و تشهّد و سلام و نیز نظرِ به خطِ قرآن براىِ همه عبادت است كه باید هر روز وِرْدِ خود سازند بویژه شخصِ بیسواد و گنگ، و از كثرتِ اهتمامِ پیغمبر به ترویجِ قرآن دانسته مىشود كه امورِ دینِ اسلام تماماً در قرآن بیان شده و چیزى نیست كه مسلمان در آن محتاج به غیرِ قرآن باشد پس باید حدیثِ پیغمبر و امام مخالفِ قرآن نباشد و بمنزله شرح و تفسیرِ قرآن باشد و عجب آنكه عوامِ شیعه عكسِ این را معتقدند، و مىگویند (در زیرِ لب نه آشكار) كه اگر آیهاى بر خلافِ اخبار ائمه بود باید آن را تأویل نمود و متابعتِ ظاهرِ آن را ننمود (این تَوهینِ قرآن است).
و میانِ اهلِ دین در سِنخِ دین اختلاف است، اكثر آنها دین را از سنخِ عقل و عدل و قانون مىدانند و لازمه اثباتِ لزومِ نوعِ دین در میانِ بشر نیز همین است، و اقلّ كه عرفاءِ هر دین باشند (آن هم نه همه عرفاء) از سنخِ عشق و فضل مىدانند، و قولِ اول را قِشرىّ و جامد و ظاهرى مىنامند، و هر جا زاهد به عنوانِ مذمت گویند مرادشان آنست كه دین را فقط قانون بداند، و محققینِ از عرفاء كه اقل قلیلَند دین را قانون مىدانند اما نه فقط، بلكه براىِ دین دو جنبه قائلند عموم و خصوص، مراد به عموم آنچه باید بر مَلَاء به همه گفته شود و وقتِ قدرت اجبارِ بر عمل باید كرد، و موردِ امرِ به معروف و نهىِ از منكر همین عموم است، و مرادِ بخصوص آنچه احیاناً براىِ بعضِ مؤمنین پیدا شود به سببِ اُنس با عُشّاق یا ورود غمهاىِ طاقت فرسا و یا بدونِ سبب ظاهرى، پس آنانكه دین را از سنخِ عقل دانند گویند همه احكامِ عقل و قانون در قرآن ذكر شده، و هر كه قانونى بر خلافِ قرآن یا زائد بر آن مدّعى باشد كاذب است، و آنانكه از سنخِ عشقِ به خدا دانند گویند بیاناتِ قرآن همه آداب و رسومِ عشقِ به خدا است و حكایاتش قصههاىِ عاشقان، و هر كه به غیرِ طریقه قرآن عشق ورزد فاسق است نه عاشق و روحِ عشق از او اباء دارد، و در دل او در نمىآید، و چون دقیق شویم بینیم كه دنیا پر از عشق است و چیزى جز عشقِ به خدا وجود ندارد، و عقل یكى از گماشتگانِ عشق است براىِ قهرمانى و دربانى و بیگانه رانى، اما چون به نظرِ جَلِىِّ سطحى نگریم بینیم كه دینِ موسى پر از عقل و خالى از عشق است – و تورات كتابِ تاریخى و قانونى است، و دینِ عیسى پر از عشق است و انجیل پر از كرشمههاىِ معشوقانه است، و دینِ محمد (ص) جامعِ هر دو است یا به طورِ تركیب یا به طورِ اِندِماج و یا به طورِ تقسیم یعنى بعضِ احكامش عقل و بعضى عشق است و یا به طورِ ظاهر و باطن و سِرّ و عَلَن یعنى در هر حكمى سِرِّ عشق پنهان است، و سراپاىِ قرآن و دینِ اسلام مصداق این آیه از قرآن است، فَضُرِبَ بَینَهُم بِسُورٍ باطِنُهُ فیهِ الرَّحمَةُ و ظاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ العَذابُ، كه رحمت عشق و عذاب عقل است و از این است كه قرآن سیدُالكتبِ السَّماوِیة و اسلام خاتَمِ ادیان است و كُوىِ عقل و عشق است و هم مسجد و هم میكده هم بت هم بت شكن است، پس بشر دیگر باقى ندارد تا از غیرِ قرآن بجوید (كُلُّ الصَّیدِ فى جَوفِ الفَرا)، (چون تو دارم همه دارم).
نقل از تفسیر كیوان جلد اول
عباس کیوان قزوینی
[1] .اشاره است به خاتم الادیان بودن قرآن. (كيوان)
[2] .كیوان نام زحل است یكى از خمسه متحیره كه در حركتشان سه حالت دارند (استقامت وقوف رجعت) و سبب و مبدء این سه حالت را قدماء طورى فهمیده بودند و متأخرین كه حركت زمین و منظومه شمسى قائلند طور دیگر. (كيوان)
[3] . چونكه فهم تابع نظر است و نظر تابع قریحه است و قریحه بر دو قسم است ذاتیه و مكتسبه. و مكتسبه نیز دو قسم است یا كسب شده از عادیات و حوادث و طول معاشرات و یا كسب شده از انس به اصطلاحات علمیه و دینیه. پس قسم اول براى همه افراد بشر هست به اختلاف هوش فطرى و كم و زیاد معاشرت و عمر و ابتلائات. و دوم منحصر است به محصلین علوم و كنجكاوان دیانات پس مختلف مىشود به اختلاف سنخ علوم و كیفیت تحصیل و این اختلاف اقسام بسیار و در هر قسم درجات بسیار دارد و مبدء همه این اختلافات هوش فطرى است كه درجات بىشمار و وجهههاى متناقض دارد بىپایان (و لكل وجهة هو مولیها) و شرح اینها در كتاب اختلافیه كیوان هست و در جلد دوم كیوان نامه نیز هست از صفحه 224 به بعد. منه