Info@razdar.com
شماره مقاله 705
چون این فضاى هستى نسبت به همّت و اراده بلند انسان بسى محقّر و تنگنا است،پس ممكن نیست كه هیچ هوشمندى به گزارشات این فضاى هستى خرسند و قانع باشد كه اگر باشد نشانه كوچكى و محدود بودنِ اوست یا نقصانى در احساس او هست.زیرا قوّه احساس بمنزله چشم است براى دلِ انسان و چشمهاى ظاهرى مختلفند در دیدن و تمیز دادن،همینطور احساسات بشر هم مختلف است كه هر كسى به قدر سعه وجودِ خودش احساسات دارد،هر چه احساسات بیشتر و روشنتر باشد ادراك ناگوارى بیشتر خواهد كرد بلكه آنچه دیگران گوارا شمارند همان را نیز ناگوار خواهد دید.مگر آنكه قوّه فكر خود را به دستورِصحیح بكار ببرد و اصلاحِ نظر و احساس قلبى خود را نموده با یك نظرِدیگرى به وارداتِاین عالم نگرد غیر آن نظرى كه توده عموماً دارند. بالجمله همین اراده انسان است كه مورد تكالیف دینیه واقع مى شود.
و خلاصۀ ادیان آنست كه خدا انتظار دارد از انسان كه اراده خود را كنار گذارد و منتظر اراداتِ تشریعیه خدا گردد. یعنى گفتار و رفتارش فقط تابع قراردادِ دینى باشد و این مطلب دشوارترین امر است در هر دینى ولى اغلب دینداران از این نكته غافلند كه مراد از دین ترك اراده خود است و مىپندارند كه حقیقتِ دین همان استكه شخص بعضى گفتارها و كردارها بیاموزد از آن دین و بیفزاید آنها را بر گفتار و كردار طبیعى و یا عادىِ خودش و اسم آن را دین گذارد و همه كس آن گفتار وكردارها را بیشتر تكرار كند او دیندارتر شمرده مى شود،خواه دلش هم موافق با عملش باشد یا نباشد.
ولى تحقیق آنست كه اگر مقصود همین اندازه باشد كه نادانان مى پندارند،آن دین نافع به باطن و جانِ انسانى نخواهد شد بلكه یك مسلكى از مسالكِ عمومى خواهد بود كه هر حزبى مسلكى براى خود اتّخاذ كرده است و امتیازِ خود را در آن مسلك مى داند.امّا مقصود پیمبران خیلى بالاتر از عنوان مسلك دنیوى بود؛ غرضشان آن بود كه به وسیله این گفتار و كردار دینى اگر نیكو عمل و تكرار شود باید جان انسانى بعداز مرگ حالاتى با تمركز پیدا كرده باشد كه آن حالات را پیش از آمدن به این دنیا و به این بدن نداشته و آنها سود انسان شده اند از این سفرِ تجارت كه به عالمِ جسم درآمده و در هر دینى اسم تجارت برده شده و قانون آن دین را آداب تجارت مى نامند و دیندار را تاجرى كه براى تجارت به غربت رفته باشد و بازماندگان وطنش چشم براه باشند كه كى و چگونه از این سفر برگردد تهیدست و یا پرسود و اگر دین تنها همین مسلكِ جسمى و ظاهرى بود هیچ سرایت و اثر و نفوذ به جان نمى نمود.
پس لزومِ دیانات متفرّع[2] بر بقاءِ روح است كه اگر در مسئله بقاءِ روح تردیدى راه یابد آن تردید سرایت به دیانت خواهد نمود و اثباتِ دین دشوار بلكه غیر ممكن خواهد شد.
————————————————————————–
[1] . سفل = سم،پستى.
[2] . متفرع = فرع چيزى.
کتاب اختلافیه
عباس کیوان قزوینی