Info@razdar.com
شماره مقالات 709
بزرگتر متاعى كه از این عالم بعد از مرگ همراه ما خواهد بود كه به دست اختیار آن را تربیت كرده باشیم همانا دین است و اگر ما به دنیا نیامده بودیم و جانِ ما با جسمِ ما اتّحاد نمى یافت هرگز نائل به دین نمى شدیم زیرا دین متاعى است كه فقط در بازار دنیا یافت مى شود و یك معنى من لادنیاله لا دینله این است كه در غیر دنیا دین نیست اما بعد از یافتن همراه ما از دنیا بیرون مى آید و تا ابد همراه ما خواهد بود به خلاف همه متاع هاى دنیا كه در دنیا یافت مى شوند و جز در دنیا هم بكار نمى خورند ، چه متاع[1] مادّى و چه متاعِ معنوى از قبیل علم و كمال زیرا بعد از مردن این علمها و كمالات بشر كه امروز آبرومندى آنها هستند ابداً مفید به حال آنها نخواهند شد. و آنها نیز پس از مرگ خواهند دانست كه هیچ نظر به این علم و دنیا نباید انداخت زیرا این علوم و كمالاتِ دنیا داخل در ذاتِ بشر نخواهند شد همه خارج از ذاتند، امّا دین نافذ است و از صفات ذاتیه خواهد شد و ذاتى لایتغیر[2] است.
پس ما باید در آن صدد باشیم كه خود را با دین معرفى كنیم در عالمِ ملكوت و قدر و اندازه ما بقدر دین ما و دیندارى ما خواهد بود و براى هیچ كس نافعتر از دین چیزى نمىتوان تصّور كرد،گرچه همان گنه كار بیدین باشد زیرا او هم بعد از آگاهى و پشیمانى از گناهش همین پشیمانى متاع بزرگى خواهد بود در آخرت و به خرج صاحب و مالكِ دین كه خدا است خواهد رفت (مالكیومالدین).
حالا باید دانست كه این دین مأنوس ما كدام است ؟
آن دینى است كه ما به وجدان پاكِ خود بعد از تلاشها و دقّتها و عمر تلفكردنها فهمیده باشیم كه هر كس فهمش دینش است و آنچه از باطنِ خود و از باطنِ دنیا حسّ كرد باید همان را پیروى كند و دینِ خود شمارد.این خود امر قهرى است كه به فهمیده خود پیروى خواهد داشت بىآنكه كسى او را وادارد. و در امر دین چون مردم سهل مىگیرند اشتباهات عظیمه واقع مىشود از جمله آنست كه اغلب دینداران به تزریقات معترضین چنین پنداشتهاند كه دین عبارت است از تعبّد[3] و تقلید به گفتههاى رئیسِدین و خواهآن گفتهها موافق با واقع و با فهم ساده بشر باشد خواه نباشد،و در واقع دین را نحوى از اجبار و اضطرار مىدانند مانند مسالك[4] سیاسى كه توده مجبور است به پیروى قانون رسمى مملكت خودش اگر چه بر خلافِ وجدان همه و وجدان او باشد.
با آنكه دینِ حقیقى عبارت است از متنِواقع و حقیقت نفسالامر[5] و آزادى مطلق، پس هر كس به فهم آزاد خودش آنچه بعداز تلاش عاقلانه فهمید همان فهماو دینِاوست و باید به فهمیده خودش عمل كند.و چون دین به منفعت خودش است البتّه در فهمیدن كوتاهى نخواهد كرد.هیچ مورد سادهاى سادهتر از موارد دینیه نیست و برعكس اغلبِدیندارانِ دنیا براى آنكه ارتزاق از موارد مختلفه دین به هزاران اسم نمایند،دین را چنان آلوده كردهاند كه هیچ بوى سادگى نمىدهد. به هر دینى نظر كنید رنود[6] به مرور دهور[7] آلایش و آرایشى به آن بستهاند كه دین را یكى از مسالكِدنیویه كردهاند و در اطرافش انواع استفادهها مىنمایند.
ما باید در این قدم هشتم چنان بیدار و هشیار شویم كه مجال استفاده به رنود ندهیم و به هیچ چیز در امرِدین قانع نشویم و از مردم نپذیریم تا وقتى كه خود به قدمِ راسخ غوررسى و حقیقتبینى كرده باشیم.و این است معنى كلام على (ع) كه فرمودLكیف اعبد ربا لماره) یعنى چگونه من پیروى كنم قانونى را كه او را به یقین كامل تحقیق نكرده باشم.چونكه ربّ هر كسى قانون و دینِاوست و رؤیت در هر موردى به اقتضاى آن مورد است و در معلومات رؤیت اطلاق مىشود بر یقین تامّ مطابق واقع و این فرمایش على (ع) سرمشقى است براى همه خداجویان و دینداران كه باید بدون یقین كامل به هیچ امرى متعبّد و معتقد نشوند و حقیقتِ دینِ خود را آن یقینِكامل بدانند.
پس ما طور دیگرى آگاهى یافته به قدم نهم در مىآئیم كه ببینیم دینى كه موضوع این همه محمولات عالیه است كه در قدم هشتم شمرده شد عبارت از چیست؟
اینجاست كه لغزشگاه اقدام[8] است : توده دینداران مىپندارند كه خلاصه دین الفاظى است آموخته كه در اوقات معینه باید تكرار شوند و نام آنها نماز باشد،چه نزد مسیحى چه كلیمى چه مسلمان چه گبر[9].و نیز نخوردن غذایى است در اوقات معینه كه نام او روزه باشد و نیز رفتن به مكان معین است در عمر یا در سال یكبار كه نامش حج باشد. و غافلند از اینكه اگر این كارها تنها باشند و اخلاق فاضله و اعمال خیریه راجعه به جامعه بشر و معارف عالیه همراه اینها نباشند اینها خیلى مختصر و كوچك مطلبند.روا نیست روحِ پاكِانسانى با آن جلال و جبروت چندین سال اسیرِقواى تن و واردات و محنِ[10] طاقتشكن بشود،محض براى تلفظ آن الفاظ یا نخوردن غذا یا رفتن به مكان معینى، گمان نمىكنیم كه هیچ عاقلى زیر این بار برود و منحصر كند نتیجه عمر بشر را به همین سه فقره كه هیچ راجع به نفع بشر نیستند.
پس ما دراین قدم نهم كه مىخواهیم بر سر نُه فلك بگذاریم و آنچه به وجدان انسانیت پسند مىآید بپذیریم باید موشكافانه تحقیق نمائیم كه:
دین عبارت است از یك چیز كه منحل[11] مىشود به سه چیز و آن یك چیز:شكستن طلسم خودى و خودبینى و خودپسندى كه لازمه طبیعت هر بشر است مىباشد،بقدر هوشمندىِاو كه هوشمندان بیش از كمهوشان خودپسند مىباشند.
از اوّل باید این خودپسندى را كه بزرگتر عیب است و دامنگیر همه است از خود دور كرد به مرور مدّت عمر و به این زودى و مختصرى نباید مطمئن شد كه خودى از ما دور شده،چونكه ممكن است این خودىِما همانكه دید ما در مقامِافناءِاو برآمدهایم،خود را عوض كرده به اشكال مختلفه درآید براى گم كردن خود ونجات یافتن از فناء.
پس باید به سه چیز متوسل شد یعنى دائماً مواظب بود كه هیچ آنى و دقیقه خالى از این سه عنوان نباشیم بطور قضیه منفصله مانعةالخلو[12] و آن سه چیز:
یكى راجع به اندیشه است كه باید هماره خود را عادت دهیم به خیرخواهىِ نوعِبشر یعنى غیر خودمان،كه مباد خودى در اینجا حظ برده بزرگ و برومند شود.
دوم راجع به عملِنفى.
سوم راجع به عملِاثبات.
امّا نفى آن است كه مواظب باشیم هر آنچه دلخواهِ طبیعتِماست بقدر قوّه آن را ترك كرده و خود را عادت به نامرادى و ناكامى دهیم،زیرا كامروائى اگر رخنه كند اندازه ندارد و ما را به هلاكت خواهد رسانید.و در دنیا نیز اگر كسى عنانِ[13] كامروائى خود را نكشد و رها كند نمىتواند با هیچ وسیله از عهده دلخواه روزافزون خودش برآید،آنگاه به غصّههائى دچار خواهد شد كه ناكامى از اوّل خیلى آسانتر و گواراتر از این غصّهها بود؛بر فرض محال كه توانست از راه مشروع تمام شهوات و غضباتِخود را اجراء و امضاء نماید لااقل دچار بیمارىهاى سخت یا كوتاهىِعمر كه بر خلاف میل همه است خواهد شد. پس طریقه خردمندى و پیشبینى در زندگانىِدنیا میان جامعه عادت كردن به ناكامى و پستخوارى و پستپوشى و پسترفتارى است قطعِ نظر از امور باطنه.
و امّا طریقِاثبات آن است كه لذائذِ خود را و جدّ[14] و همّ و اقدامات عالیه خود را منحصر كند به خدمت به خلق،اگر بتواند خدمات كلّى به نوعِبشر نماید كه اسباب آسایش آنها را به سهولت براى آنها فراهم كند مانند دانشمندان اروپا و آمریكا كه به سبب اختراعات و اكتشافات محالها را براى بشر ممكن و دشوارها را آسان و دورها را نزدیك و گرانها را ارزان مىنمایند.حالا اگر شخص در این كارهاى نمایان بتواند اخلاص نیت خود كند كه این كارها به امضاءِ خودى و خودپرستى نباشد خیلى فوزِ[15]عظیم و راحتِآخرتى خواهد شد.و اگر هم اخلاص نیت را عاجز بود باز بشارت باد او را كه اگر چه بر خودىِاو افزود امّا بارهاى سنگین از دوشِ افراد جامعه كاسته مىشود،همان خوشى و رضایتِ قلبِعمومِ بشر،عاقبتِ او را روشن و مكان و روح او را وسیع و گلشن مىسازد. و اگر كسى از علم،دستكوتاه است و از قدرت عاجز است و نمىتواند خدمات كلیه به نوع یا اغلبِبشر نماید لااقل بعض مردم را گرچه یك نفر باشد راحت ساخته از خود خشنود گرداند.
پس این اثبات و آن نفى و آن اندیشه اركان ثلاثه[16] دینِ عقلاءِ بشر است.
چونكه معنىِدین شكر نعمت ایجاد است و به فعلیت رسانیدن استعدادِقوائى است كه خدا در وجود بشر ودیعه گذارده،گرچه محتویات وجود افراد بشر با هم متفاوت است كه هیچ دو نفرى به یك اندازه استعداد قوى ندارند،ولى مابهالاشتراك و قدر جامع میان همه افراد بشر آنست كه در این بدن یك قوّه دانشى است و یك قوّه كنشى[17] كه حكماء قسمت كردهاند علمِ حكمت را بر این دو قوّه:
به فعلیت آوردنِ قوّه دانش را حكمت نظریه (علمیه) گویند.و به فعلیت آوردن قوّه كنش را حكمت عملیه نامند.
حالا امر دین آن اندازهاى كه مشترك میان افراد تواند بود همان است كه این دو قوّه را به فعلیت بیآورد امّا به طریقى كه مرضى[18] و پسندِ خالق اوست،البتّه خالق غنىبالذّات هیچ حالت منتظره نقیصه كمّاً و كیفاً براى او نیست تا كسى كارى كند كه نفعِ آن كار راجع به حضرت او باشد. پس تحصیل رضا و پسند خالق به حكم عقل منحصر است به رضا و پسند نوع ماسوىاللّه[19] چه حیوان و چه انسان (البته انسان اشرف است و اولى[20] است به خدمت).
حالا زمینه اعمال دینیه معلوم شد كه هر كارى كه در او نفع جامعه بشر توان فرض نمود آن كار جزءِدین است و هر كارى كه در آن ضرر به جامعه خواهد رسید دورى از آن كار جزءِدین است.دیگر تعیینِ خصوصیات آن كارها در موارد مختلفه و ازمنه متفاوته و اشخاص، بسته به قوّه ممیزهاى است كه خداوند به هر بشرى داده،هر كسى به اندك فكر و امعانِنظر مىتواند بفهمد كه چه كار از او برمىآید كه ممّد حالت اجتماعیه بشر باشدبه هر درجه از امداد اقلاً عدمِاخلال و بارِدوش جامعه نشدن. پس آن كار را جزءِدین دانسته و به اندازه منفعتش آن را واجب یا مستحب و به اندازه ضررش آن را حرام یا مكروه بداند.
و آنچه راجع به قوّه علمیه است آنست كه مطلقاً خوشى جامعه را بخواهد و آنچه مىتواند علومِتحصیل كرده خود رابه فكرها و رنجها بعداز امتحان كامل تقدیم به جامعه نماید تا آنكه به مرور دهور هر كسى از آن علم بهره بردارد.پس فایده مهمّى از آن بهره بیش از آن بهرهاى كه براى آن شخص حاصل شده در عالمِملكوت عاید به روحِاین شخص كه علومى تحصیل و تقدیم كرد مىشود.و نیز در مقابل علومى كه مضرّاست براى جامعه اولاً تحصیل آنها را حرام و خوددارى از آنها را واجب شمرد بر فرض اگر آن علوم براى او حاصل شده باشد باید كتمان نموده حاضر براى تعلیم به احدى نباشد،از این قبیل است علومِسحر و كیمیا كه اگر این دو در میانِ افرادِ بشر منتشر گردد سبب بیكارىِهمه و تعطیلِامورِكارخانهها خواهد شد و اختلال نظام را خواهد نتیجه بخشید،مثلاً بر فرض اگر همه یا نصف مردم بتوانند كه راستى طلا بسازند از راهصنعت [كیمیا] آنقدر خواهند طلا را فراوان كرد كه از قیمت و اعتبار بكلّى ساقط خواهد شد آنگاه نه نفعى به صاحبان خود مىبخشد و نه به دیگران،زیرا طلا و سایر فلّزات،مطلوببالذّات و نافع به بدن بشر نیستند فقط اعتبار قیمت آنها كارهاى بشر را اداره مىكند، وقتى كه آن اعتبار ساقط شد طلا با خاك یكسان خواهد بود،امّا حبوب و لبوب[21] و بقول[22] (مطلقِخوردنىها) هماره مطلوببالذّات و نافع به بدن هستند خواهارزان خواهگران خواهكم و خواهزیاد (شلغم پخته به ز نقرهخام).
پس باید به قوّه خیلى روشن با نظر دقیق در علوم ممكنه نظر انداخت و تمیز نافع و مضرّ به نوع بشر را داد.
پس نافع را به اندازه نفعش واجب و یا مستحب دانست و مضرّ را به اندازه ضرر حرام یا مكروه شمرد.همچنین در اعمال چونكه هر كسى هر كار را كه به اراده خود مىكند لابد نفع و خیرِخود را در آن كار فهمیده امّا باید از اوّل فكر كند كه آیا خیر و نفعِشخصىِاو مستلزم ضرر جامعه یا فرد نقداً یا بالمآل[23] نخواهد شد،آنوقت آن كار را مباح[24] داند یعنى نه خوب و نه بد،مختار است در استیفاء حظ نفس و اگر در كار خود ضررى دید به هر نحو از ضرر،آن را بر خود حرام داند گرچه تمام لذّتش در آن باشد و این است مرادِ ادیان كه یكزبان مىگویند كه خداپرست باید تركِهواپرستى كند و هواپرستى همان لذّت و خوشىِخود است كه مستلزم ضرر و آزار دیگرى باشد.
و اگر در عمل خودش احساس كرد كه نفعى به جامعه نقداً یا بالمآل خواهد رسید به اندازه نفع مفروض[25]،آن كار را خوب و بر خود لازم شمارد و هر چه تواند از این كارها بكند توشه سفر آخرت و ذخیره عالم باطن او خواهد شد.
و اینجاست كه هر چه اسراف كند اسراف نیست و اگر همه عمرش را صرف اینگونه كارها بكند باز بعداز مرگ افسوس خواهد خورد كه چرا بیش از این مؤفّق نشدم و چرا اهمال[26] نمودم.
پس مشتركات ادیان بشر داخل در تحت این سه عنوان است كه یكى راجع به علم است و دوتا راجع به عملاست واین دو كه راجع به عمل است مراد نفى و اثبات است.یعنى بعضى كارها كه خیلى مورد نفرت اوست ولى مفید است به حال جامعه این كار داخل است در نفى و بعضى كارها كه مورد نفرت نیست بلكه مورد توجّه و نفع خودش هم هست اینها داخلند در عنوان اثبات.
حالا یك ناقد خیلى بصیر و داناى خیلى كنجكاو و فطن[27] مىخواهد تا در تطبیق مفاهیمِكلیه با مصادیقِشخصیه خطا نكند؛ اوّلاً همیشه به فكر باشد كه پیدا كند براى خود كار نافع را و شاید این فكر خیلى دشوار و خیلى بعیدالوصول گردد چاره ندارد باید از فكر نیارامد تا پیدا كند كارى را براى خود آنگاه در اندازهگیرى آن كار و مؤفق شدن به انجام آن هم خیلى هنرمند مىخواهد كه خطا نكند.درجات مردان راه خدا در این معلوم مىشود، جهادِبا نفس كه جهادِاكبر است این است چون معنى جهاد طرف شدن با غیر است و جهادِنفس كه طرف شدن با خود است باید مصداق جهاد نباشد؛پس باید بیابیم سرّ نامیدن جهادِ نفس را به جهاد و آن به دو وجه است:
یكى مدلول اخبار اسلامیه است كه مىفرماید:اعدى عدوك نفسكالتى بین جنبیك و ظاهراً مراد از نفس،طبیعت است كه به قولِقدماء متمركز است در كبد و یا متمركز در ریه و قلب است و لذا تعبیر شده به میانِدو پهلو امّا در واقع مراد خودبینى (انانیت) است كه متمركز در سلولهاى دماغ است.زیرا آنچه شخص را به كارهاى زشت جرى مىكند همین خودخواهى است و لفظ بین جنبیك اشاره به حدود تعین است كه هر كسى (چیزى) غیرِ غیرِخودش است.
دوم آنكه شخص باید در همه مدّت زندگانى خود را فرض كند كه در محكمه عادلانه با طرفى خیلى قوى دارد محاكمه مىكند و آن محكمه دو قسمت است:
یكى كلّى كه نامش وجدان بشر است و قانون حیات اجتماعى است.
یكى دیگر شعبه است كه وجدانِخود شخص باشد.
پس باید شخص در هر كارى قبل از اِقدام،از این محكمه وجدان خودش اجازه حاصل كند به قسمى كه اگر در آن محكمه بزرگ وجدان بشر كسى در اینكار با او طرف شود او را محكوم نسازد و این مطلب امرى است مخفى نزد خود شخص و چون مخفى است و دیگرى مطلع نیست شخص زود گول مىخورد كه مىپندارد كه فقط رسوائى نزد مردم و محكومیت در وجدان بشر بد و رسوایىِاوست و چنین نیست بلكه محكومیت در وجدان شخصىِخودش كه شعبهاى از وجدانِبشر است هم كافى است در بدى و رسوائى.پس آن كسى رسوا و بدعمل نیست كه در وجدان خودش شرمنده و زشتكار نباشد و این امرى است كه هیچكس نمىتواند دعوىِنادانى در این امر كند،امّا در دانستن قانون بشرى یا قانون دینى ممكن است كسى مدّعى جهالت شود یا جهل به موضوع یا جهل به حكم و اگر نادانى بالاضافه را به نظر بیاوریم جوابش آنست كه هر كسى مكلّف است بقدر دانایى خودش و توقع هیأت مجتمعه بشر هم از هر فردى بقدر دانایى آن فرد است،همان قدر كه هر یك نفر مخالفِدانشِخود رفتار نكند در محكمه وجدانِبشر محكوم نخواهد شد و اكثر مردم محكمه وجدان خود را جزءِ محاكم نمىشمارند واین در اثر خودخواهى است كه صفتِخودى و خودخواهى مانند طاووسى است كه چترزند و زیر چشم به خود نگرد و تماشاى خود كند و به خود بنازد به قسمى كه هیچ زشتى یااعتراضى به كارهاى خود نكند،همین نازیدن به خود و گمانِبدى به خود نبردن آن نفسى است كه باید با او جهاد نمود
یعنى شخص همیشه خودش را دو چیز ببیند كه:
یكى آمر[28] است.
و یكى ناهى[29] .
آنگاه این آمر و ناهى با هم مىجنگند تا كدام غالب شود و این جنگ مهّمتر است از جنگهاى خارجه،زیرا جنگ با غیر شرف ظاهرى را مىبرد امّا در این جنگِ با نفس اگر شخصى مغلوب خودى و خودخواهى شد شرف واقعى انسانى از او سلب مىشود.زیرا با شرف كسى است كه براى خود شرفى غیر از نیكوكارى و حقیقترانى فرض نكند،پس تا شخص نیكوكار و حقیقت یاب نباشد شرفانسانى براى او نخواهد بود.
و در هر جهاد،غنیمتى بعداز فتح و ظفر مناسب آن جهاد هست براى غالب و در این جهادِنفس غنیمت راجع به مغلوب است. یعنى اگر شخص بر خودىِخود غلبه یافت خودىِ او پر قیمت و با شرف مىشود. پس در جنگهاى دیگر مغلوب مخذول[30] است و در جهادِ نفس مغلوب سرافراز و نامدار است.
و حقیقت دیانت كه همه مىگویند امر قلبى است همین است كه شخص در هر كارى خودش حاكم و فرمانده خودش باشد و عنان اختیار كارها را به دست خودى و خودخواهى ندهد بلكه دشمن با خودى و خودخواهى باشد.
گویند: اگر كسى دوستىِخدا را مىخواهد باید با خودش دشمن باشد،یعنى آنچه جنبه طبیعت او مىخواهد از مال و جاه و غیرهما آنها را ضرر و سمّ خود بداند،پرهیز از آنها را مقوّىترین غذاى روحِ خود قرار دهد. اینجاست كه عدم بهتر از وجود است یعنى عدمِلذایذِطبیعى و ناكامى نسبت به همه عوارض دنیویه، در حقیقت برهنگى بهتر از لباسِ فاخر[31] و گرسنگى بهتر از سیرىِدائم است.
و در این امر دیانت و سیاست و وجدان هر سه باهم متّفقاند،یعنى اگر كسى خو كند به تركِلذائذ هم خودش راحتتر است از وقتِكامرانى و هم نزد خدا و خلق محبوبتر است.و اگر كسى متمسّك[32] به یك دین روشن عالى باشد و این حال در او نباشد او در واقع محكوم به بیدینى است و بالعكس.
پس ناقد[33] بصیر آن است كه در این موارد دقیقه گول نخورد و الفاظ چندى را و اعمال معدودى را فقط دین نشمارد به این پندار كه (آن الفاظ و اعمال را بجا آرد و بعد هر چه خواهد كند از كامرانىها واجراءِاغراض،خوب است) بلكه مطلب واقعى عكسِاین است كه لو فرض شخصى به هیچ دینى متوسّل نیست و یا به یك دین ضعیف مرجوحى متوسّل است.امّا اعمال و احوال او همه مطابق قانون جهاد با نفس است و از خودخواهى برى است و هماره غیر را از اهل هر مذهب باشد بر خود مقدّم مىدارد،چنین كسى نتایج مطلوبه دیانت را براى خود مهیا كرده گر چه صورتِدینى در دستش نیست و نامش میان دینداران به دیندارى برده نمىشود.
و این مطلب یك معنى غریب است كه در اخبار رسیده است المؤمن غریب فىالدارین) یعنى نه در این دنیا به دیندارىِ ظاهرى شناخته مىشود كه همدینان و آشنایانى به خود ببیند و نه در آخرت او را در یكى از صفوف ادیان جا مىدهند.بلكه او خود تنها در كنار همه صفوف ادیان ایستاده،ولى آن معاملهاى كه با نیكوترین دیندار كرده مىشود با او خواهد شد زیرا پسندِخدا است بدون اسباب مقرره در ادیان و شاید یكى از معانى حدیث معروفLاسترذهبك و ذهابك و مذهبك) این باشد كه مذهب صحیح عنداللّه اگر نزد خلق آشكار نباشد براى آن شخص صاحب مذهب در آخرت نافعتر است.زیرا آنچه در این عالم بر حسن مذهب نزد خلق مترتّب[34] شود از تعظیمات و فوائد مادّى و معنوى،از اجرِآخرتى یعنى باطنى عنداللّه كم خواهد شد و كماجرتر خواهد بود از آن دیندارى كه مردم از صحّت دین او بىخبر بودهاند و به چشم تعظیم در او نظر نكردهاند بلكه به گمان بیدینى به نظر حقارت در او نگریستهاند؛ همین حقارت مزید اجرِ او و جزءِمصائب اختیاریه او خواهد شد.
مجملاً آنچه نفس و طبیعت در این عالم لذّت ببرد به هر سبب و نام كه باشد از مقاماتِآخرتىِشخص كاسته خواهد شد،چنانكه در عكسش آنچه شخص سختى و ناكامى به هر نام و سبب ببیند بر مقاماتِآخرتى او افزوده خواهد شد.
عدل خدا میزان بُوَد دنیا و عُقبى كفّهها
این سر اگر پستت كند آن سر بلندت مىكند
و اغلبِ دینداران گر چه هوشمند و دقیقه یاب باشند از این نكته غافلند و مىپندارند كه جمع میان حظوظ[35] ظاهره و باطنه ممكن است،با اینكه تباین[36] و تضاد ظاهر و باطن در فكر هر بشر زودتر چیزى است كه معلوم مىشود و تخصیص[37] بردار نیست.چنانكه گاهى دانشمندان ما فتوىمىدهند كه حظوظ حلال و یا حظوظ دینیه منافى[38] با حظوظ و مقامات باطنه نیست.و اجمال برهان این مطلب آنست كه:
انسان داراى چند مرتبه از وجود است و بعضى مىشمارند تا هفت مرتبه واین هفت مرتبه هم در جانبِ جسم انسان است چنانكه در طبّ مبرهن[39] شده،و هم در جانبِ روح انسان است چنانكه نزد عرفاء كه اطباءِنفوسند معین شده از: صدر و قلب و روح و عقل و سرّ و خفى و اخفى و این دو جنبه تفاوتشان مانند تفاوت عالمِجسم و عالمِ روح است،پس آنچه جسم لذّت برد اگر از جنبه خودش است ممكن است كه منافى نباشد امّا اگر سبب لذّت جسمى،یك امر روحى باشد مانند دین كه شخص دیندار را براى خاطر دینش تعظیم نمایند یا فوائد دیگر به او رسانند،این لذّتِجسمى مانع است به اندازه خودش از استكمال[40] لذائذ روحى و مانند غصب است كه جسم حقِّ روح را غصب نموده و بر قوّتِ خود افزوده و روح چون راضى به این غصب است پس آن حظوظ مغصوبه[41] به ضرر روح خواهد بود.باید روح تا در عالم جسم است تلاش كند كه از جسم استفاده نماید نه آنكه فوائدِخاصّه خودش را به دسائسِ[42] قواى جسمیه از دست بدهد.زیرا آمدن روح به جسم نه از باب احتیاجش به جسم است (به هر حال جسم محتاج به روح است) بلكه روح براى زیاد كردن پر و بال به جسم در آمده تا آن لطائفِملكوتیه كه برحسب ضرورتِ مراتبِوجود در جسم پنهان است آنها را برباید از جسم و جزءِخود كند،تا آنكه بعد از مفارقتِ[43] روح از جسم هیچ لطیفه و جهت معنویت در جسم باقى نمانده باشد.پس حال جسم بعداز مفارقت روح بدتر و پستترین احوالِجسم است و حالِروح بعد از مفارقت از جسم بهترین حالات متصّوره روح است.
و اینها كه گفتیم براى روحِبیدار است كه غافل از نتایج مسافرت خودش نباشد و به لهو و لعب نپردازد و عمر خود را كه بزرگتر سرمایه است نباخته باشد. و چون از نوع بشر همین توقع است،پس جسمِبشر بعداز مرگ بدترین اجسامِ دنیا است؛ و لذا یك مذهب آن را مىسوزاند و یك مذهب آن را از آبادى به دور مىاندازد و یك مذهب آن را از روى زمین با سرعتى تمام برداشته در زیرِزمین پنهان مىكند زیرا آنچه لطائفِجسمیه در جسمِبشر بوده روحِاو از آن كشید و دیگر در این لاشه هیچ معنویتى باقى نمانده و شاید همین است معنى نجس بودن میت كه دین اسلام لاشه مردار را بدترین نجسها شمرده قسمى كه با خشكى هم سرایت مىكند هم به ظاهر هم به باطن؛ لذا مسّ[44] میت هم تطهیر حدثى لازم دارد كه غسل باشد و هم تطهیر خبثى كه شستن موضع تلاقى[45] باشد و در شریعت هیچ چنین نجسى جز لاشه مردار نیست كه هم حدث باشد و هم خبث، هم موجب طهارت صغرىباشد هم موجب طهارت كبرى. جعل قانون نسبت به لاشه مردار براى تذكر این دقیق نكته است تا هوشمندان پى برند،گرچه ارواح همه افراد بشر چنین نیست كه جذب لطایف جسم خود را كاملاً نموده باشد.
عباس کیوان قزوینی – کتاب اختلافیه
[1] . متاع = آنچه از آن سود برند،(كالا).
[2] . لایتغیر = دگرگون ناشونده.
[3] . تعبّد = بندگى ورزیدن.
[4] . مسالك = مسلك ها.
[5] . نفسالامر = حدّ ذات هر چیز.
[6] . رنود = جمع رند.
[7] . دهور = جمع دهر:روزگار،دوره.
[8] . اقدام = قدمها،گامها.
[9] . گبر = زردشتى.
[10] . محن = رنجها.
[11] . منحل = گشوده.
[12] .مانعةالخلو = دو امرى كه ارتفاع آنها با هم ممكن نباشند لیكن اجتماع آن دو با هم ممكن باشد.
[13] . عنان = افسار.
[14] . جدّ = كوشش.
[15] . فوز = رستگارى.
[16] . ثلاثه = سه (3) در اینجا سهگانه.
[17] . كنشى = كردار،عمل.
[18] . مرضى = مورد رضایت.
[19] . ماسوىاللّه = مخلوقات.
[20] . اولى = سزاوارتر.
[21] . لبوب = دانهها.
[22] . بقول = سبزىها.
[23] . بالمآل = سرانجام،عاقبت.
[24] . مباح = امرى كه انجام دادن و ندادن آن متساوى باشد.
[25] . مفروض = تصور شده.
[26] . اهمال = سستى،سهلانگارى.
[27] . فطن = زیرك و دانا.
[28] . آمر = امر كننده،در اینجا به معنى امر كننده به پاكىها است.
[29] .ناهى = نهى كننده،در اینجا به معنىِ نهى كننده از پلیدىها و ناپاكىها است.
[30] . مخذول = خذلان دیده،خوارشده.
[31] . فاخر = گرانبها.
[32] . متمسّك = چنگ زننده.
[33] . ناقد = آنكه صواب را از ناصواب تشخیص دهد.
[34] . مترتّب = حاصل.
[35] . حظوظ = خوشىها.
[36] . تباین = اختلاف.
[37] . تخصیص = اختصاص.
[38] . منافى = مخالف.
[39] . مبرهن = آشكار.
[40] . استكمال = كمال خواستن.
[41] . مغصوبه = غصب شده.
[42] . دسائس = فریبها.
[43] . مفارقت = جدایى.
[44] . مسّ = دست مالیدن.
[45] . تلاقى = به هم رسیدن.