Info@razdar.com
شماره مقاله728
در كتاب پيدايش انسان و عقايد داروين اثر آ. ى فارايون ترجمه عزيز محسنى چاپ سوم در ابتدا به شرح حال داروين پرداخته و گويد:
عالم و طبيعى دان انگليسى چارلز داروين (1882 – 1809) براى آزمايش كافى در باره نباتات و حيوانات مدت پنج سال در آمريكاى جنوبى و قسمتهاى جنوب آسيا به سياحت پرداخت. كتاب (پيدايش) و (بنياد انواع) را نوشت و متذكر شد كه انسان از حيوان به وجود آمده است و انسان يكى از شاخههاى ميمونهاى قديمى است و از حيث منشاء بايد در رديف ميمونهاى بينى باريك جاى بگيرد.
ميمونها از همه حيوانات به انسان شبيهتر هستند. ميمونها دو دستهاند بينى پهن و بينى باريك. بينى پهن در آمريكا زندگى مىكنند و بينى باريك انسانى شكل دم ندارند.
ميمونهاى انسان شكل به جنس تعلق دارند مانند شامپانزه و گوريل و اورانگوتان.
گوريل خيلى به ندرت از درختها بالا مىرود، اينها بدنشان را نيم خيز نگاه مىدارند، نوك انگشتان را به زمين مىگذارند و گلهوار از پنج الى پانزده فرد جمع مىشوند و يك بچه به دنيا مىآورند، قاعده مىشوند و مدت يك سال به بچه شير مىدهند. دوران باردارى آنها به انسان شباهت دارد. انگشتانشان داراى ناخن مىباشند و مو در سينه و شكم آنها كم است و اغلب آنها صاحب سبلت و ريش هستند.
اورانگوتان و شامپانزه از حيث ساختمانِ خون به انسان نزديكند. تمام جانداران در جريان تكامل از حيوانات يك سلولى كه در ادوار قديم بودهاند به وجود آمدهاند.
در كتاب از ميمون تا انسان تأليف فريدون شايان نوشته است: داروين كتاب (اصل انواع) را نوشت و لامارك دانشمند فرانسوى هم عقيده داروين بود.
داروين مىگفت حيوانات امروز كاملتر از حيوانات ديروزند و محيط طبيعى موجودات به دفعات تغيير كرده است. و ميمون در اثر كار و زحمت تبديل به انسان شده است.
[داروين در بيانِ نظريه خود به حلقه مفقوده برخورده و قدم به قدم نتوانسته حد فاصل كامل ميمون را با انسان نشان دهد لذا حلقه مفقوده را اصطلاحاً بيان داشته و وضع كرده، و گفته جهشى در طبيعت پديد آمده است و به زعم دانشمندان طرفدار فلسفه مادى، همه چيز از طبيعت موجود شده، لذا خود داروين اين فرضيه را به ثبوت نرسانيده و فقط قرائنى ارائه مىدهد.
فلاسفه قديم مىگفتند ما در صدديم با ابزار عقلى، حقايق اشياء را نفسالامرى يعنى ما عندالله كشف نموده و براى ثبوت آن براهين و ادله عقلى ابراز خواهيم داشت و چون ابزار و آلات علمى در دسترس نبود با قوه مخيله، توسن خيال را جولان داده، مطالبى مدون كرده و مبادى و غاياتى وضع كرده و صحه بر استنباطات شخصى و اسلاف خود نهاده و احتمال ضعف ادراك و يا عدم دريافت مطلب را به ذهن خود راه نداده و برداشتِ خود را حقيقت مسلم تصور مىكردند.
عدهاى از اين فضلاء، تعصب را كنار نهاده و در صدد يافتن حقيقت بودند و به قول ديگر همقدمان خويش اعتماد ننموده، با الفباى ديگر در صدد كشف باطنى و خباياى[1] امور بر آمدند. و سلوك را منضم به فلسفه ساخته لذا به فلاسفه اشراق موصوف شدند و با بعضى از نظريات فلاسفه مشاء موافق نشدند.
بواسطه جنگهاى صليبى دانش بشرى در مجامع علمى غرب راه يافت و شرق به عزلت و خمودى گرائيد و صنعت به كمك علم بيامد تا علوم طبيعى و فيزيك و شيمى به جايگاه رفيع فعلى نائل و فائز شد، اما اگر مناط را بر آن نهيم كه امثال داروين اگر مطلبى در رشته خود كشف كنند همچون پاستور كه ميكروب را شناخت و تحولى شگفت و شگرف در طب پديد آورد و علم طب قديم را با سابقه شش هزار سالهاش يكسره بر افكند و بر يك سو نهاد آيا اين احتمال به ذهن خطور نمىكند كه كشف ديگرى به همت دانشمندى والا در قرون آتى بديعتر ظهور كند و ديده دانشمندان آن عصر را خيره سازد.
اما اين سخن بدان معنى نيست كه از علم رو گردانيم بلكه بر خردمندان فرض است كه بيش از پيش بكوشند و پردههاى رنگارنگ را از چهره اشياء به يك سو افكنند.
در ظاهر اين پيشرفتها، متغاير و متضاد است اما در اساس يكى است تا بزرگى عوالم جهان شهود كه نشانهاى از غيب محض است هويدا شود. در جهان غرب به واسطه اعمال اساقفه مسيحى كه مخالف نص گفتار حضرت عيسى (ع) و انجيل مىباشند، مردم آن سامان را بر آن داشت كه پيشرفت علوم انسانى را دليل قاطع بر بطلان اديان به ويژه مسيحيت قلمداد كنند، در صورتى كه در باطن، توحيد خالص پاك است.
پاك است خداى شش جهت و پنج حضرت و سه مولود و دو ضد و يك حقيقت.
حق آن است كه با ديده انصاف، بدون حب و بغض و تعصب و افراط و تفريط، علوم روحى را با علوم جامعه بشرى همدوش ساخته تا كُنه امر، چهره دلاراى خود را از پردههاى رنگارنگ و نمايشها در آورده و جلواتِ ظهور كلى بر جامعه بشرى رو نمايد و آفتاب حقيقت بر شش جهت وجود بتابد.
بنماى رخ كه باغ و گلستانم آرزوست.
تا چنين تجلى تامه به وقوع نپيوندد، درب علوم بسته است. زمانى تصور مىكردند كه كره خاك مركز منظومه شمسى است و ايامى آفتاب جهانتاب و پس از دير ايامى نه اين باشد نه آن. اندكى غور كن فافهم: چ].
کتاب اسپری تیسم
نورالدین چهاردهی
[1] . { خبايا = پوشيدهها، نهفتهها.