Info@razdar.com
شماره مقاله734
در كتاب از ميمون تا انسان تأليف فريدون شايان آمده است: در ابتدا بشر براى همه چيز همزاد يا سايه روحى قائل مىشد و تصور مىكرد كه زمان مرگ، سايه يا روح از موجود زنده جدا شده و بار ديگر به او مىپيوندد. در خواب، روح يا همزاد همچون نسيم ملايمى از كالبد برخاسته و رو به گردش نهاده و مجدداً به جسد باز مىگردد.
فكر تسلط بر چيزها از راههاى مرموز و دور از واقعيت، اساس جادوگرى بود و نقاشى در آن زمان با جادوگرى آميخته بود. قبر را در غارها و در مجاورت اجاقها قرار داده بودند و اعتقاد داشتند كه حرارت اجاق، بدن بى روح و سرد مردگان را گرم نموده و حرارت مىبخشد.
زن، نخستين بار كشاورزى را كشف كرد و كشاورزى جاى شكار حيوانات قرار گرفت. در حدود پنج هزار سال قبل چرخ كوزه گرى در ايران و بين النهرين اختراع شد. ظاهر شدن پول بر سرعت مبادلات افزود.
[اين مطلب مسلم است كه در جهان هستى سكون وجود ندارد و همه در حركت و جنبشند و طبيعت سير تكاملى دارد و در كمون وى توقف نمىباشد. و بشر نيز همعنان ديگر موجودات رو به تكامل نهاده و در علوم انسانى و روحى مرحله به مرحله قدم به پيش مىگذارد، هم چنان كه براى نوزاد، شير از هر غذائى ضرورىتر و مفيدتر است، كباب نيز سمى مهلك است. در علوم روحى نيز بدين منوال است و شخص پس از مرگ آنچه را كه در دنياى خاكى دانسته، كمى روشنتر درك مىكند نه آنكه همه مطالب را بفهمد، زيرا خلاف نهاد باطنى خلقت است. لذا نظريات ذكر شده بالا خود مؤيد وحدانيت حق و درستى ديانت است: چ].
در كتاب مقدمهاى بر جامعه شناسى و فلسفه تأليف فريدون شايان نوشته شده است: پس از اتم، الكترون، پروتون و نوترون و پوزى ترون و ساير اجزاء اتم كشف گرديده است. ماده در استحالههاى كاملاً متفاوت است كه تفاوت و تغيير هرگز نابود نمىشود و محو نمىگردد. طبيعت (ماده) همواره وجود داشته و وجود خواهد داشت. جرم الكترون در اثر سرعت حركت آن تغيير مىيابد. همه چيز در حركت است و دائماً تغيير يافته و غير ممكن است شيئى فاقد حركت باشد. هستى به منزله قرار گرفتن در حركت است. منشأ حركت را در درون خود اشياء مادى مىبايست جستجو كرد.
اگر جذب و دفع از بين برود، حركت زندگى متوقف مىشود. ماترياليستها جهان را يك مجموعه مادى دانسته و آن را حقيقت مىدانند و از قرن 17 ميلادى ماترياليستها براى ابراز عقايد خود به كوشش پرداختند.
ايدهآليسم مكتب اصالت روح يا انديشه است. (روح، شعور، عقل) خالق طبيعت (ماده) است. ماترياليستها گويند شعور محصول ماده است و شعور محصول مغز بشر است و عقل كل چون به دست نيامده لذا مورد قبول نيست.
[اگر نيرويى غير از ماده نبود چه كيفيتى است كه تمامى ذرات عالم هستى حركاتشان مستديرى است. چرا الكترون و پروتون در حركتهاى خود تداخل و تصادم نمىكنند.
اگر عقل كل وجود ندارد چرا مىبايست كهكشانها در حركت وضعى و انتقالى خود در فضاى بيكران سير صعودى داشته و چرا در يك فضاى محدود حركات خود را انجام نمىدهند و چرا به جوانب مختلف خود در سير نمىباشند بلكه همه به يك سو مىروند.
و ندانستن حقيقت چيزى، دليل بر بطلان آن نخواهد بود. اگر علوم پاسخگوى پرسشها است چرا با كشف يك معضل، هزاران معضل ديگر ناشناخته در فضاى دانش عرض وجود مىكند: چ].
در كتاب اجمالى از تحقيق در جامعه شناسى هنر آريان پور نوشته است:
شعر، موسيقى، رقص، پيكر نگارى و پيكر تراشى از نخستين جلوههاى حيات انسان است و ربطى به نبوغ و الهام ندارد.
[ريزش باران و وزش باد كه موجب حركت شاخههاى درختان است خود ترانه دلپذيرِ موسيقىِ اصيل است كه انسان را مسحور خود مىسازد و موسيقى دان توانا الحان را از طبيعت الهام مىگيرد. ريزش برف در زمستان و شادابى و طراوت درخت نارنج يا بهار نارنج و حتى صحراى شنزار بيكران، حركت جويبارها و دريا و آبشار، هر يك حالتى بر دل هوشمند پديد مىآورد كه شگفت و بديع است.
اگر صبحگاهان يا شامگاهان كنار دريا توقف كنيم و به دريا خيره شويم، آب دريا به الوانهاى مختلف تغيير رنگ مىدهد و ناظر را چه به ماده معتقد باشد چه به ماوراء ماده چنان مجذوب مىسازد كه اگر لحظاتى به آن حال بپايد بيم آن مىرود كه خود را به دريا زند.
اگر قبل از طلوع خورشيد به قطرات رودخانه بنگرى گويى هر قطره آب مانند ماهىهاى كوچك زنده است كه در جنب و جوش است. اگر به قلب جنگل راه يابيد جنگل، انسان را مسحور ساخته و به اصطلاح همشهرىهاى اين بىمقدار گويند جنگل او را گرفته است.
ماه تابان بر سر كوه پر سبزه و درخت چنان افراد را شيفته ساخته كه سر از پا نمىشناسند. به عنوان ترك خرافات نبايست به خرافه بزرگترى دل بست: چ].
انواع هنر براى خودنمايى و جلب نظر ديگران يا از عقدههاى جنسى و براى حوائج زندگى پديد آمدهاند.
[اگر اين نظريه بمنزله هتاكى به هنرمندان عدم شناخت هنر نيست پس چيست: چ].
بدن انسان خميده و پوشيده از مو بود. مغز نيز رشد كرد و تفكر توسعه يافت و براى خود همزاد قائل شد و به روان معتقد گرديد و اينكه همه كائنات داراى جان مىباشند. براى نبات و جماد و حيوان جان و همزاد قائل گرديدند. اگر انسان به وجود حيوانى نيازمند بود از او تصويرى مىكشيد يا مجسمه او را ساخته و تصور مىكرد كه آن را تسخير كرده است و با رنگآميزى و خالكوبى بدن خود يا پوشيدن پوست حيوان، خويش را به هيأت حيوان در آورده و حركات آن را تقليد مىنمود و با نيزه قلب شيئى مصور را سوراخ كرده يا مجسمه وى را ساخته و در هم مىشكست، چنانكه هنوز براى انهدام دشمن جادوگران عمل مىنمايند و سنجاقى در قلب او فرو مىبرند.
انسانها در عمل اگر عاجز بودند به جادوگران متوسل مىشدند و در شاهنامه ذكر شده است كه تصوير دشمن را زار و نزار مىكشيدند تا دشمن زبون شود. كارهاى هنرى ابتدائى از جمله اعمال جادوئى بود.
[اين ذره نادار در كتاب خاكسار و اهل حق دو نوع عمل جادوئى مشايخ خاكسار را توضيح داده، به اين ترتيب كه آنها در مقابل درب خانه بزرگان چادر نصب كرده و به اصطلاح خود (در خانه طلب مىنشستند) و نيازى مطالبه كرده و با موم، شكل يكى از افراد خانه مورد نظر را ساخته و هر روز ادعيهاى خوانده و اندكى از يك ميخ را در قلب موم كه به شكل انسانى در آورده بودند فرو مىكردند. اين جريان را در كتاب ذكر شده توضيح داده اما از نقل ادعيه چون به تأثير اسماء الهى معتقدم خوددارى ورزيدم: چ].
در مصر نام خدايان را به مردگان داده تا اموات آنها جاويدان شوند و مىگفتند با كشف نام مخفى مىتوان بر قدرت آنها دست يافت و در اسلام اسم اعظم رمز كاميابى بود.
[در صوفيه پيروان علوم غريبه براى دست يابى به اسم اعظم كوشش بسيار معمول مىداشتند. به نظر اين ناچيز استاد روحى به تناسب حالات هر فردى، يكى از اسماء الله را كه بيش از ديگر اسماء در او مؤثر باشد به وى تلقين مىكند، ولى مشايخ و اقطاب به واسطه عدم آگاهى به تمام مبتديان يك اسم مشترك تعليم داده لذا مريد طرفى نمىبندد: چ].
اقوام كهن نام اصلى خدايان را بر زبان نرانده تا مبادا آن نام به چنگ دشمنان افتد و موجب سقوط قومشان گردد.
مردم چين نام اصلى كنفوسيوس را بر زبان نمىآوردند.
[مشايخ صوفيه بر اين امور معتقد بوده و پشت پاكتها بعد از اسم گيرنده نامه عدد (2468) را كه نشانه كلمه (بدوح) فرشته محافظ نامه بود نوشته كه نامه محفوظ مانده و به دست غير نرسد و سريعتر به مقصد برسد. و ديگر آنكه نامِ مشايخ و اقطاب را بر زبان نرانند و به عنوان (حضرت آقا) خطاب كنند كه صوفيه تصور كنند جهت احترام است، ولى مقصود اصلى اين منظور آن است كه در سطو بالا ذكر شده و اين موضوع از ديدگاه مريدان مستور است. ثالثاً نامش نبرند و نام طريقتى وى را ادا كنند. در بين فرق خاكسار چون همگى درويشان خاكسار نام درويشى دارند بدان نام مانند (مشهود على شاه) و (ببر على شاه) ديگرى را خطاب كنند: چ].
يهوديان نام (يهوه) و روميان نام خداى شهر روم را بر زبان نمىراندند.
[يهوديان حتى در تورات نام يهوه را كتابت نكنند و ترجمه تورات را غير از عبرى حرام دانند. يهوديان از يهوه مرادشان نام خدا نبوده و اسم خدا جزء اسرار بوده و معناى يهوه، سرمديت است: چ].
[هر يك از اقوام كهن براى برخى از كلمات تقدس قائل بودند مانند اوم نزد هنديان. و هنود و براهمه نام خدا را بر زبان جارى نسازند و گويند صداى تنفس كلمه (اوم) را ادا مىكند كه در نهاد خلقت انسانى، رمز نام خدا از حلقوم خارج مىشود: چ].
«آدرين» ششم وقتى به مقام پاپى منصوب گرديد، كاردينالها پاپ را ملزم ساختند كه نام خود را تغيير دهد و گفتند هر پاپى چنين نكرد در سال اول حكومت خود درگذشت.
[در ميان اساقفه كليساى اورتدوكس و كاتوليكها مرسوم است كه هر كشيشى به مرتبه اسقفى نائل گردد نام يكى از قديسين ديانت مسيحى بر وى گذارده شود و اين نام تا كاردينالى تغيير نمىيابد. اما در مرحله پاپى باز نامى والاتر بر وى نهند: چ]
چينيان مىگفتند به زبان موسيقى مىتوان با خدا سخن راند و با نواختن زنگها شياطين را از خود دور مىساختند.
در يك رساله خطى كه دوست دانشمندم آقاى ثقفى اعزاز در اختيارم قرار دادند تأليف و ترجمه حسن قهرمانى مؤسس كنگره دين مىنويسد: شوپنهاور آلمانى گويد كه روح و جسم يك حقيقت است كه داراى دو وجهه معنوى و صورى مىباشند.
پريسپرى نه ماده است نه قوه.
[پريسپرى در زمان حيات اكتوپلاسم ناميده مىشود در هر دو حال چه اكتوپلاسم باشد چه پريسپرى كه لطيفتر از اكتوپلاسم است، ماده است اما نسبت به ماده محضِ جهانِ خاكى لطيفتر است، از اين جهت گوئيم ماده است كه حركت دارد و شكل و ابعاد دارد و در نوم و بيدارى و گاهى در جلسات ارتباط با ارواح ظاهر مىشود: چ].
ريشباخ دانشمند اتريشى در سنه 1768 ميلادى اشعه ويدا را كشف كرد كه از سر تا قدم هر موجود زنده به خصوص انسان اشعهاى خارج مىگردد كه بىواسطه چشم نتوان آنها را ديد.
فاصله امواج نور در يك ثانيه بين بيست هزار ارتعاش تا 82 هزار ارتعاش مىباشد و باصره مىتواند بعضى از امواج را كه اصول الوان هفتگانه (بنفش، نيلى، آبى، سبز، زرد، نارنجى، قرمز) تشكيل داده يا برخى از الوان كه از تركيب اصول به دست مىآيد احساس كند.
ريشباخ گفته است كه از سر تا قدم هر فرد انسان زنده اشعهاى خارج مىشود كه به اندازه يك نوار يك سانتى مترى است. در طرف راست آبى رنگ و از طرف چپ زرد مايل به قرمز است. طرف راست مثبت و طرف چپ منفى مىباشد.
[در اطراف بدن اين اشعه به طول سى سانتى متر است و رنگ الوان در همه كليت ندارد، به تناسب مراتب روحى رنگ لونها تغيير مىيابد و رنگ آبى مرتبهاى بالاتر از قرمز و قهوهاى را نشان مىدهد: چ].
كارل دوپر آلمانى وسايل عكس بردارى اين اشعه را فراهم ساخت. (ويدا) هاله جسم برزخى است كه مانند نور چراغ كه از لامپ خارج مىشود، موج آن از بدن خارج مىشود و در نظر نامرئى است.
کتاب اسپری تیسم
نورالدین چهاردهی