Info@razdar.com
مقاله شماره 46
در این مقاله عناوین ذیل را خواهید خواند:
– آداب خلوت تشرف
– برهنه شدن مرید در خلوت
– پنج شرط گرفتن از مرید و ذكر قلبى دادن
– آخرین رفتار قطب با مرید در خلوت
فصل دهم
(تشرف و پیوند و تابیر و تلقیح [1] و ازدواج لاهوتى) این پنج لفظ مترادفند.
مراد، اول خلوتى است كه منعقد شود رسماً میان قطب و مرید براى رسانیدن اسرار خدا به اهلش و محلش (چونكه چند خلوت دیگر پس از این خواهد منعقد شد) و كار تخم كارى در این خلوت و منصب ارادت بخشى به مرید و استعداد محرمیت بخشى به او براى اسرار الاهى نه فعلیت آن در این خلوت است و تخلیه مرید از كفر طبیعى و تجلیه مراد (بجیم) بر او به صفت مرادیت در این خلوت است. گرچه به جز مراد و مرید كسى نباشد و گاهى هم همان طور است. اما غالباً رسم است كه باید پیر دلیل هم در این خلوت باشد و او رهنماى تخلیه مرید و شفیع براى تجلیه مراد و واسطه قبول گردد (واسطه عروض و ثبوت و اثبات هر سه بر دلیل، اطلاق مىشود هر یك به لحاظى كه در محلش ذكر خواهد شد. وصورتش آن است كه قطب معین مىكند ساعتى را براى تشرف و غالباً صبح جمعه است مگر هنگام ضرورت یا مصلحت دیگر كه منوط به نظر قطب است و جاى اعتراض نیست.
پس خودش و یا دلیل از جانب او، به مرید امر مىكند كه یك جوز و یك انگشتر و یك سكه (هر یك شروط وعلاماتى و فلسفهاى دارد باید در فصل خلاصه ذكر شود) و یك قواره كفنى پارچه سفید و قدرى نبات به قدر همتت حاضركن كه بدهى در ازاى اسم اعظم و پنج بار غسل كن و یا یك غسل به پنج نیت: توبه – حاجت – زیارت – اسلام جمعه و باید به همین ترتیب نیت كنى بلاتقدیم و تأخیر، و در آن ساعت این پنج چیز را بیار.
همانكه آورد قطب با دلیل، حاضر خلوت شده مرید را مى طلبند و در خلوت را بر روى غیر او هركه باشد مىبندند اگرچه ولیعهد قطب باشد، مگر آنكه قطب اجازه خاص دهد كه او هم حاضر شده ساكت بنشیند و داخل هیچ كار و گفتارى نشود و بعضى خلوت را شرط نمىدانند. پس قطب رو به قبله مىنشیند و بعضى مقیدند كه بر روى پوست مرغز كه تمام مهر[2] باشد بنشینند به تقلید بعضى اقطاب گذشته.
و به مرید مى فرماید كه در دست چپ دلیل به ایستد در جانب قبله و آن پنج چیز را كه آورده جلوى خودش به زمین گذارد، پس به دلیل اشاره مى كند كه شروع به اداء وظیفه كن، پس دلیل به مرید امر مى كند كه پابرهنه و سربرهنه و دوش برهنه شو و شال كمرت را بگشا و هر بند و گره كه در لباست هست باز كن (مگر بند شلوار) كه معنى تمام تخلیه این است و خود دلیل هم همان طور تمام تخلیه مىشود، عبا یا احرامى هر چه دارند از دوش مىاندازند با جوراب و كلاه و شال، و همه را همانجا مى گذارند تا برگردند و بردارند، پس دلیل خم شده آن پنج چیز را به دست راستش مى گیرد، وبا دست چپ بند دست مرید را مى گیرد به طورى كه دست راست او آویخته باشد و هردو آرام به راه مىافتند.
پس از طى نصف مسافت (هرچه هست) هر دو به سجده مىافتند و پشت هر دو دست خود را به زمین مىگذارند و كف دست به آسمان، پس برخاسته ایستاده یك نگاهى به قطب نموده، دوباره به سجده مىافتند و ذكر معینى در سجده نیست.
اما این ناچیز به نوبت قطبیت خودم كه اكنون شرمندهام، همانكه مرید و دلیل مشغول تخلیه مىشدند مىخواندم: برهنه پا و سرانند در ولایت عشق و این سبب انقلاب و گریه آنها مىشد كه هر دو یا مرید تنها با گریه پرشور اداء وظیفه تخلیه را مىنمودند و همانكه به سجده اول مىافتادند مىخواندم بلند و آنها نیز در سجده مىخواندند : الهى لك سجدت و بك آمنت والیك توجهت وعلیك توكلت فكن و جهتى فیكلوجه و مقصدى فى كل قصد وغایتى فى كل رغبة.
و در سجده دوم اللهم تقبل منا انك انتالسمیع العلیم[3] پس برخاسته مىآیند به جلوى قطب مىنشینند. و دلیل، با دست راست خود، دست راست قطب را بطور صفا مىگیرد و مىبوسد و آن پنج چیز را مىنهد به دست قطب در همان ضمن صفا اگر سبك باشد و بتواند آنها را لاى دست خود گرفته كه میان دست خود و دست قطب باشد و تسلیم كند، و یا آنكه اول آنها را زمین مىگذارد اگر سنگین باشند و پس از صفا و بوسیدن دست قطب، آنها را دوباره برداشته به قطب مىدهد و باز دست قطب را مىبوسد و قطب هم دست دهنده او را مىبوسد.
و در این وقت هنوز دست چپ دلیل، بند دست راست مرید را گرفته و دست او آویخته و اوبیكار و بلاتكلیف سر به زیر افكنده گریه مىكند و غالباً مانند مدهوش بىخبر و بى حس و بى خیال است.
پس قطب آن پنج چیز را گرفته به زمین مىنهد و به دست سائیدن تمامیت و خوبى آنها را مىفهمد، پس دست راست مرید را از دست دلیل خلاص نموده بطور صفا مى گیرد و با ناله سه بار استغفار مىكند و دلیل و مرید هم به متابعت، صیغه توبه و استغفار را مى خوانند با گریه. پس رو به مرید كرده اشاره به عقد صفا نموده مىفرماید كه این است صورت بیعت الهیه كه همه انبیاء بیعت مى گرفتند براى خدا، اینك من از جانب خدا از تو بیعت مىگیرم كه پنج چیز را به ذمه بگیر:
اول – تعظیم همین كار بیعت و معاهده كه این را بزرگتر از همه چیز و از همه كار بدانى و علت غائیه خلقت قرار دهى و به آخر برسانى و به لوازم این بیعت عمل كنى تا دم مرگ، یعنى هرچه حكم دینى از واجب و مندوب و حرام و مكروه كنم لازمالعمل دانسته حاضرالعمل باشى، چه شریعتى احكام بدنى و چه طریقتى احكام قلبى.
دوم – شفقت به همه مردم گرچه كافر و دشمن باشند كه براى همه خیربخواهى، انواع خیرها و خیر كافر، اسلام است و خیردشمن، ترك دشمنى.
این ناچیز تعمیم مىدادم این قسمت را به نیازردن هر چه صاحب نفس است از نبات، حیوان و انسان تا شامل نبریدن گیاه و درخت و نكشتن هر حیوان مطلقا، و نخوردن گوشت شود، و سد راه تكمیل جمادات هم نشدن و به بلاهاى عمومى راضى نشدن
سوم – پنهان داشتن این امر یعنى هرچه حالا به تو گفته و با تو قرارداد مىشود، به ویژه ذكر قلبى كه آخر خواهیم گفت، كه به كسى نگوئى.
چهارم – آنكه از حالا تا 12 سال خادم مجانى من باشى در هر كار دنیوى كه به تو امر كنم.
پنجم – آنكه دیگ جوش هر وقت خواستم بدهى و آدابش را آن وقت كه خواستم خواهم گفت.
و من در عوض این پنج مطلب به تو اجازه مىدهم كه بر دل خودت به چشم دل نگاه كنى، شكل مخروط ناقص حمایلى وضع معكوس القیام را كه رأس آن مخروط مماس با پرده و استخوان پهلوى چپ است و قاعده ناقصهاش نزدیك به یك قطعه از ریه و شریكالعمل با آن است همیشه ببینى و در فضاى سینه نام خدا را به زبان دل ببرى و براى تو نام خدا… است كه نام خدا، ذكر تو باشد و نظر به دل، فكر تو [نام خدا هفت درجه و فكر هم هفت درجه است كه در فصل خلاصه گفته مى شود].
اینجا بیعت تمام شد، كه مرید ملتزم به پنج چیز شد و قطب در عوض اجازه این ذكر و فكر را به او داد، دیگر قطب چیزى بدهكار نیست و مرید تا جان دارد بدهكار است. پس قطب، بند آخر داخلى سبابه مرید را مىبوسد و پشت دست او را روى چشم راست خودش گذارده فشار محكم مىدهد و به مرید هم امر مىكند كه چنین كند، پس مىگوید كه این ذكر و فكر، نماز دل تو است باید همیشه در نماز باشى و همیشه با وضو یا غسل یا تیمم باشى و خواب شب هم با وضو رو به قبله بخوابى، همانكه بیدار شدى و قصد برخاستن و راه افتادن نمودى باید برنخاسته و با كسى حرف نزده، اول 14 صلوات صغیر “محمدیه اجمالیه” اللهم صلىعلى محمد و آل محمد به زبان بگوئى كه كسى نشنود پس برخیزى و رخت بپوشى و آیه ولاتلبسوا الحق را بخوانى و كلاه به سر گذارى یا چهارقد، ولافتى را بخوانى و كمربندت را ببندى و باز لافتى را بخوانى. دیگر چیزى بر تو واجب نیست مگر آنكه چند روز دیگر، دلیل، اوراد چندى به تو مى گوید بجا بیاور.
پس قطب حبهاى از آن نبات، خودش مىخورد، بعد به دلیل مىدهد، بعد به مرید مى دهد و مى گوید تبرك است به غیرمشرف حرام است مبادا بدهى و در وقت دادن نبات هر دو باید دست یكدیگر راببوسند مانند صفا و در هر چیز دادنى به یكدیگر كه بطور هدیه باشد “نه چیزى كه دادنش واجب است”، واجب است كه هر دو دست یكدیگر را ببوسند كه هدیه بهانه دست بوسى است والا قابل نیست، اگرچه هزاران باشد.
پس مىگوید برخیزید و بروید شال و كلاه و عبا و جوراب خود را بپوشید و در را باز كنید، پس هر كه بیرون بود مىآید و از این نبات مىگیرد با دستبوسى و تبریك به مرید مى گویند و با او صفا مى كنند و قطب مىرود و آن پنج چیز را مىبرد كه مال حلال او است و قیمت اسم اعظم است كه اجازه داده. تشرف زن كه نامحرم باشد در فصل خلاصه گفته مى شود.
کتاب استواررازدار
اثر عباس کیوان قزوینی
[1] . تلقیح: گشتن دادن – مایه خرماى نر را به درخت خرماى ماده داخل كردن تا بارور گردد.
[2] . مهر یعنى سروگوش و شاخ و دم و همه جاى بز باشد مرغز به وزن هرمز یك قسم بزى است كه موى پیچیده بلند دارد مانند گیسو، در خاك تبریز پیدا مىشود.(این حاشیه از كیوان).
[3] . در رازگشا هم هست صفحه 127 به اضافه و تب علینا انك انت التواب الرحیم (این حاشیه ازكیوان است).