Info@razdar.com
مقاله شماره 42
در این مقاله عناوین ذیل را خواهید خواند:
فرق تصوف با اسلام
عجز قطب از تصرف در مرید
فصل ششم – در فرق تصوف با اسلام
مؤسسه تصوف عبارت است از یك دسته معارف بىبرهان و از یك دسته اعمال منبسطه اى بر اعمال ظاهره اسلامیه راجع به كم و كیف آنها و از یك دسته اعمال خاصهاى به غیراعمال اسلامیه كه بعضى را باید حكماً پنهان بجا آورد و دعوى به جا آوردن هم ننمود و اگر فاش شد انكار نمود و بعضى را مرخص در اظهار است. و بعضى به زبان است با دل و بعضى به دل است و بىزبان و بعضى به جماعت است مانند حلقه ذكر و مجلس نیاز و دیگ جوش و گدائى آشكار و سقائى در صورت امر و حكم قطب و بعضى به انفراد است مانند روزه و نماز شب و خلوت و اعتكاف[1] و گدائى پنهان در صورت امر و حكم قطب و تن دادن به آزار مردم چه به بهانه دین و چه بى بهانه.
و فرق این دو مؤسسه به این است كه در مؤسسه ظاهرى نبوتى اجبار و جنگ در عهد پیمبر و بعد هم تا اواخر بنى عباس بود.
و این ناچیز در ثمرالحیوة صفحه 69 گفته كه جنگ پس از پیغمبر به ناحق بود نمى بایست بشود و آیه لااكراه فى الدین را در هر دو تفسیر خود حكم زمان بعد از پیغمبر شمرده و حدیث لوثنیت لى الوسادة را در صفحه 70 ثمرالحیوة به معنى ترك جنگ گرفته.
اما در مؤسسه ولایتى (تصوف) از اول ظهور و انعقادش تا آخر دنیا، نه دعوت بوده نه جنگ و نه غیرصوفى كافر یا ناقص و ملوم[2] شمرده شده. بلكه تصوف ،مانند یك گنجى است كه هر كه با رنجهاى طولانى نومیدانه دور از باور اگر یافت نفع فوق انتظار مى برد و اگر تن به رنج نداد و نیافت هم ملوم نیست، اما تهى دست است به ضرر خود.
و فرق دیگر آنكه هرچه در اسلام، مكروه یا مباح است، در تصوف حرام و لغواست و آنچه در اسلام مندوب است در تصوف واجب است و آنچه تخییر است، باید آن شق اصعب[3] را اختیار نماید.
اما اصطلاح واجب و حرام و مكروح و مباح و مندوب نیست زیرا تصوف یك قانون رسمى عمومى نیست گرچه محكمترین قانونها است اما سرى و شخصى و اختیارى است، یعنى تابعین هر وقت و از هرجا بخواهند برگردند كسى به دنبال آنها نمىرود. پس نه نسبت به خارجه اجبار است و نه نسبت به داخله، نه به مبتدى و نه به منتهى، پس یك دین انفرادى است نه مسلك اجتماعى.
این ناچیز در دوره كیوان صفحه 14 انفرادى بودن تصوف را بیان نموده و در اینجا نیز خواهد شرح داد و مراد از انفراد، حاجت نداشتن به قطب است. هر كسى باید اعتماد بر اعمال و احوال خود كند فعلاً و تركاً نه اعتماد برنظر قطب.
ولى مشهور نزد صوفیان عنوان مرید و مرادى است و در این كتاب هم همان مشهور را بیان مىكنیم. زیرا غرض ما نمودار كردن مسلك صوفیان است اعتقاداً و عملاً و خود این ناچیز بیست سال در آن مسلك، مرید اقطاب متعدد بودم، یكى بعد از یكى و 17 سال هم با اجازه از همه اقطاب، قطب بودم.
چونكه هیچ اثر و فیض غیرعادى از هیچ مرادى ندیدم و خود نیز به هیچ مرید اثر نبخشیدم، خودم هرچه یافتم، اثر رنجهاى ناگفتنى خودم بود و مریدانم هر چه یافتند، اثر رنج خودشان. و مسلك تصوف فقط مایه ارتزاق و ریاست نامشروع اقطاب است. پس خودم به نیروى یزدان، ترك قطبیت را از خود یادگار گذاردم و تا كنون چنین یادگار در دنیا از كسى نمانده.
و غرض محاكمه نیست، پس تصوف یا حقیقى است و مختار این ناچیز است و آدابش به غیر آنچه در فصل سوم ذكر شد در آخر، در فصل خلاصه ذكر مىشود و یا مرسوم است كه موضوع كتاب استوار است و آدابش در این فصول ذكر شده و مىشود بى آنكه مرضى و پسند خودم باشد.
کتاب استواررازدار
اثرعباس کیوان قزوینی
[1] . اعتكاف: گوشهنشین شدن – درجائى ماندن – گوشهنشینى براى عبادت
[2] . ملوم: ملامت كرده شده – سرزنش شده
[3] . اصعب: دشوارتر