Info@razdar.com
مقاله شماره 89
اما در باره سلسله شطاریه چون نحوه سلوك آنان غیر از سلوك دیگر سلاسل است در صدد برآمدم تا اسنادى در این باره بدست آرم تا آگاه شدم نزد دوست دیرین پر مهرم عارف كامل و سالك راه رفته و دانشمند با ارج آقاى حاج احمد شكریه دو رساله خطى موجود است تقاضایم را كتباً با وى در میان نهادم با سعه صدر اصل نسخه ها را برایم گسیل داشتند اصل نسخه ها نزد آقاى سید رضا حافظى كه مردى دانشمند و از خاندان جلیل گیلان است موجود بود آقاى شكریه نسخهاى به مونس علیشاه عنایت كرده و نسخهاى به این ناچیز عطا فرمودند و نسخه اى براى خود برداشته اند علت تقدیر و ستودن آقاى حاج احمد شكریه از جانب این بیمقدار نه بحكم دوستى دیرین و نه از جهت مراتب فضیلت اخلاقى و دانش وى میباشد بلكه از آن باب است كه تن به ننگ ارشاد از سلسلههاى خاكسار و نقشبندیه و ذهبیه و نعمةاللهى نداد و با قناعت بساخت و گرد نعمات ارشاد نگشت و تعظیمات خدایانه را نادیده گرفت بر جوانان آزاده گیلان است دست از دامنش بر ندارند و از خرمن بیكران دانش وى بهره یابند قرنها میگذرد تا مادر مهربان طبیعت چنین فرزندى به عنوان ارمغان عرضه دارد و اگر طالبى آماده راه سلوك است از شكریه عزیزم دست برندارد و به استنكافش توجه ننماید.
از ساحت بارى عزاسمه مسئله میدارد عمر طولانى و صحت مزاج بر شكریه ما عنایت و كرامت فرماید و از روح پر فتوح استادم جهت اجابت این دعا یارى میطلبد.
در قرون گذشته سالك بدستور استاد به آئینه مى نگریست یا چهره نقاشى شده استاد را وجهه تمركز قرار میداد و سالك آئین هوشنگ و هندوها در شب بماه و روز به آفتاب جهانتاب تمركز میدادند و بعضى اقطاب در هنگام مراقبه بخود یعنى به باطن خود توجه تام داشتند اینك تلخیص رساله هائى كه بقلم عبدالله بن حسام الدین بن رشید بن ضیاءالدین بن نجمالدین بن حماد بن عمرو المعروف به شیخ الشیوخ شیخ شهاب الدین سهروردى كه از اقطاب سلسله عشقیه شطاریه است نقل مى نماید.
مصنف گوید سبب تألیف این مختصر آن بود كه بعضى از اسرار ربوبیت و خفایاى الوهیت و حقایق ارشاد و دقائق رشاد كه از فیض فضل ربانى و انعام نعم سبحانى بعلم وراثت انبیاء علیه السلام… امت محمدى و صلحاى امت احمدى را در سلوك طریق الهى و توجه به حضرت نامتناهى سه مشرب آمد.
مشرب اخیار مشرب ابرار مشرب طیار
و هر طایفه را اشغالى مخصوصه و اورادى معینه و آدابى معموله است…
قصد ما بیان سلوك خاندان عشقیه است كه آن مشرب شطار و مذهب مردان پركار است .
و آن كلید خزائن اسرار و كلید دقائق صدور احرار است اینجا رنج نیست گنج در گنج است اینجا مجاهده نیست مشاهده در مشاهده است اینجا اعمال كمتر است احوال بیشتر است اینجا اندك كردار است و آثار بیشمار است.
تا به پندارى كه لافست این سخن
یك زمان با ما نشین كارى بكن
گر از این كارت بود یارى پدید
دامن ماگیر و گو هل من مزید
تا ترا هر دم حضورى آیدت
هر زمان از غیب نورى آیدت
اى ز نورت پر شده هفت آسمان
وز حضورت شور در كون و مكان
از دل پاكت ز خط این حضور
محو گردان لذت حور و قصور
در بیان نفس سلوك بدانكه سلوك راه رفتن است و سالك راه رونده بدانكه هر طایفه را كه بینى و هر فرقه كه مشاهده كنى و اهل هر ملتى را كه صحبت دارى هیچكس را از خداجوئى فارغ نیابى و از این سودا معرض نه بینى اما فرق در مقصود آمد.
«توضیحاً بیان میدارد دكتر معین در لغت شطار مرقوم داشتهاند شطار از شطر ماخوذ شده و مفهوم آن بى باكى و شطار را بمعنى فاش كننده اسرار چه افراد این فرقه در ابراز عقاید بى باكند و بعضى هم شطار را بضم ادا كنند بمعنى چابك و عیار و مانند منصور حلاج بزرگان این سلسله اناالحق بر زبان جارى سازند تاریخ كتابت هر دو رساله سیزدهم صفر سنه 1130 هجرى قمرى است اما چون تذكرهاى مبنى بر شرح حال مشایخ و اقطاب این سلسله تا كنون بنظر این ناچیز نرسیده لذا تاریخ تألیف كتاب در دسترس نیست و از طرفى نسب مؤلف به پنج واسطه به سهروردى مؤسس سلسله سهروردیه میرسد و هر یك را سى سال فرض كنیم تقریباً مؤلف در یكصد و پنجاه سال بعد از سهروردى میزیست».
اكنون بر سر نقل قول رساله شطاریه و تلخیص آن بازگردیم بعضى سالك هالك و بعضى سالك واصل .
اگر از حقیقت كسى نشان دهد بانكار و جحود پیش آید و به حجج باطله و براهین عاطله تمسك سازد و این هلاكت از آن شده كه پیروى محققى نكرده در بیان سالك واصل اما سالك واصل آنست كه بدایت حال محكوم حكم محققى باشد و بر آن حاكم چنان عقیده او درست شده باشد كه اگر سنگ خارا آن حاكم لعل بدخشان گوید هیچ تغییر و تبدیل در عقیده آن محكوم پیدا نگردد.
هیچ ناقصى و حادثى را به الوهیت نپرستند و به تصدیق خالق قدیم امر كنند و ایمان بغیب فرمایند و براى تفهیم جهال و منكران استدلال در میان نهند «ناگفته نماند گوینده این كلمات هیچگاه مدعى اولوهیت نشود و اناالحق بر زبان جارى نسازد».
سلوك عبارت از آنست كه رونده مقید بناقصى و حادثى نشده باشد و وصول عبارت از آنست كه تصدیق قدیم كند و این وصول را وصول علمى گویند پس سلوك خواص عبارت از ترك خود آمد و وصول خواص عبارت از كشف و عیان.
و همت ولى آنست كه آشنا را دوست گرداند .
در بیان سلوك خاندان عشقیه كه شطار مشرباند بدانكه چون مرید صادق و طالب واثق را بسوداى وصول الىالله در سر افتد و بالتماس طریق آن جوید اول او را شیخ مرشد توبه و استغفار فرماید بعد طهارت ظاهر و باطن و بعد از آن تلقین ذكر كند به اراده و واسطه و ملاحظه و محاربة و مواعظه و مراقبه و محاسبه.
تلقین آنست كه مرشد مرید صادق را بفرماید تا اسم ذات را بدل بكوبد مقصود ب برزخ – ا اسم ذات – ص صفات – م ملاحظه مفهوم تحت ناف – ش شده- میم مده بضم دال .
توضیحاً بیان ذكر ذات كلمه «الله» است و براى مبتدى مضر است. سپس نویسنده رساله نحوه اجراى ذكر ذات را توضیح داده كه اگر كسى بدون تعلیم استاد عمل كند انقلابى در جسم و جان وى بوجود آید كه مضر بحال عامل مبتدى بوده و چه بسا نتیجه عمل او را اغوا كند و بدعاوى گزاف گراید لذا از ذكر آن خوددارى نمود و خواننده بیدار دل آگاه عذر من بپذیرد زیرا این بیمقدار سالها كلیه اذكار خفى را در هر سلسله از بدایت تا انتها عامل بوده و طریق یوگى را با هشتاد و چهار نشست و حبس نفس و روزه سكوت و نماز سكوت و روزه وصال را طى كرده تا بریاضت هاى شاقه تن در داده كه از ذكر جزئیات خوددارى كرد و به هیچ نحو از انحاء داعیهاى نداشته و خود را مسئول و مأمور بافشاى اسرار صوفیه دانسته و مادح و قادح آثارم را نادیده انگاشته و وجدان خود را گواه صادق نوشتهها و گفتار خود میداند و به اصل تصوف سخت پابند و بدیانت اسلام و مذهب شیعه اثنى عشرى معتقد و عاملم و به پیغمبر اكرم (ص) و سرور شهیدان و ثامنالائمه (ع) عشق میورزم و بزیارت آستان مبارك این سه بزرگ عالم بشریت شرف حضور یافتهام و ذرهاى نادار و ناچیز در عالم طبیعت بوده و به طفیل انفاس قدسیه بزرگان غیب و شهود نفسى فرو میرود و با دشمنىهاى ناجوانمردانه بعضى از صوفیان كه بزعم خود ایذاء و اذیت نسبت باین بیمقدار و افراد خانوادهام را ثواب عظیم دانند نفس بسختى بیرون آمده تا بخواست حضرت بارى عزاسمه مرگ گلو را بفشارد و جسد بلحد ملحق گردد خواننده دعایم فرماید كه مرگم زودتر فرا رسد زیرا ضعف مزاج و عدم آسایش خیال تاب و توان را از این ناچیز گرفته و علاقه و محبت كه ودیعه الهى است كه در نهاد هر پدر نهاده شده ناراحتى افراد خانوادهام كه بسبب نویسنده این سطور پیش آمده فوق تحملم میباشد لذا مرگ را با آغوش باز پذیرا میباشد و هنگامى كه با خود حدیث نفس میكنم نتیجه آنست كه خداى جلیل اگر مزد زحمات مرا دهد بعد از مرگ هراسى ندارم تا چه رسد به بخشش و عطاى ساحت كبریائى هیچگاه با مرشدى و قطبى نه اختلاف ملكى و نه شخصى و نه خانوادگى داشته به اكثر آنان خدمت كرده و با اغلب رهبران سلسلهها دوستى داشته و محبت دیدهام بزعم نویسنده رسالهاى كه بر علیه من و كسروى هتاكى كرده و بمال اندوزى نسبت دادهاند با وجود آنكه مشاغلى حساس داشته و پدر ومادرم از ثروتمندان بنام گیلان بودند بعد از فوت پدرم و خیانت عمویم در سن نه سالگى با خداى خود عهد بستم از ماترك والدین ذرهاى بهره و برداشت نكنم و بدین عهد و سوگند پایدار ماندم كتابخانه شخصى را بثمن بخس فروختم اكنون با حقوق بازنشستگى بسر میبرم و مال و منالى ندارم. میان صوفیه افراد دانشمند و معتقد وجود دارند و براى رهبران سلاسل احترام قائلم مراد از نوشتههایم استنباط خود را عرضه داشته اما خواننده انصاف دهد آیا میتوان بعضى از افراد را به نیكى یاد كرد از اطاله كلام پوزش خواسته عنان قلم را دوباره بر سر سخن آریم .
نویسنده رساله فرماید خرقه از حاجى محمد عارف اخذ كرده و او از شیخ محمد بن خالقى و وى از پدرش شیخ خداقلى عشقى تا به بایزید بسطامى میرسد توضیحاً بیان میدارد سلسله عشقیه شطاریه در شریعت پیرو اهل سنت بودند و مانند سلسله چشتیه قادریه و سهروردیه سلسله نسب ارشاد به مولاى متقیان على (ع) میرسد.
مراقبه باطنى این است ب ر ز خ (برزخ) – س م ى ع (سمیع) – ب ص ى ر (بصیر) – ع ل ى م (علیم) – ش ن و ا (شنوا) – ب ى ن ا (بینا) – د ا ن ا (دانا)- د ا ى م (دایم) – ق ا ى م (قایم) – ح ا ض ر (حاضر) – ن ا ظ ر (ناظر) – ش ا ه د (شاهد).
مؤلف رساله مریدان این سلسله را شطار آتش خوار نامیده است و بحروف توجه خاص مبذول میدارند.
مؤلف فرماید هر جزوى از اجزاء بدن را ذكر فرو گرفته باشد مراد مؤلف آنست كه در اثر مداومت ذكر بدان حد رسد كه تمامى اجزاء بدن او به آن اسم مترنم گردد و پس از مدتى تمامى اشیاء عالم هستى بدان ذكر مترنم شوند.
تزكیه نفس بى توبه حاصل نشود و توبه بى مراقبه و محاسبه و مواعظ و محاربه دست ندهد.
علم تحقیق یك نكته بیش نیست بلكه آن جاهلان آن نقطه را بسیار كردند.
مؤلف گوید در یكى از اسفار در تبریز خدمت سید على موحد ربانى رسیدم و از وى بهره جستم.
سید على موحد ربانى را اجازت از پیر طریقت شیخ زینالدین عافى تا سلسله اجازه به سهروردى میرسد و تا سلسله اجازه شیخ شهاب الدین سهروردى به حضرت على بن ابیطالب (ع) میرسد.
توضیحاً بیان میدارد كه بزرگان اهل سنت بعد از ذكر نام مولاى متقیان كرم الله وجهه عنوان كنند بدان مناسبت كه آن حضرت گرد بت پرستى نگشت در رسایل شطاریه كلمه قطب و لقب طریقت مانند منور علیشاه و مشابه این القاب ندارند.
مؤلف رساله درباره ابراز كشف و كرامت بدیده انتقاد نگریسته است و فرماید كشف و كرامات بجوى نخرند .
هر كه وى از كشف خود گوید سخن كشف او را كفش كن بر سر بزن
مؤلف گوید شش ماه طى راه كردم تا بخدمت شیخ مظفر رسیدم و تلقیق ذكر نفى و اثبات (لااله الاالله) نمود شیخ اجازه از شیخ ابراهیم اخذ كرده بود كه سلسله اجازات این مشایخ به نجم الدین كبرى و جنید تا به حضرت على (ع) اتصال مییابد.
مؤلف فرماید مرشد مرید را در خلوت طلبد و باو گوید مربع نشیند پس به چهار ضرب تلقیق كند مؤلف گوید از سلسله خلوتیان نیز ذكر نفى و اثبات اخذ كرده است اینك نقل تلخیص این رساله را پایان داده و جهت استحضار خوانندگان ارجمند عرضه میدارد در قرون سالفه معمول بر آن بود كه صوفى راستین كه اهل سلوك و تزكیه نفس بود بهر شهرى وارد میشد به خانقاه رفته و از پیر خانقاه مشكلات حالات روحى خود را پرسش كرده و دستورات وى را بكار مىبست و چه بسا ذكر دیگر اخذ نموده و با ذكر اولیه جمع كرده هر دو ذكر خفى را انجام میداد یا بطور كلى ذكر قبلى را نادیده گرفته و دستور جدید را بكار مىبست و یك رونده راه طریقت در یك آن چند استاد داشته و یا در طول ایام سلوك چند پیر را خدمت كرده باشد و مراشد نیز ضمن این كه خود را بحد كمال میدانستند باز اگر ببزرگى برخورد مىكردند از وى نیز دستور جدید مىگرفتند و این كه بهر مبتدى یك دستور دهند صحیح نبوده و بهر یك به اقتضاى حالش مىبایست دستورى داد اینك تلخیصى از رساله دوم نقل قول مىكنیم و این رساله مبسوطتر از رساله اولى است .
این رساله تصنیف شیخ وجیه الدین شطارى میباشد و بعد از نعت حضرت بارى فرماید بدانكه اشغال طایفه كه مشرب شطارند بسیار است یكى از آنجمله شغل اسم ذات است یعنى سالك باید نقش اسم ذات را برنگ نقش بزر یا نقره بر دل صنوبرى تصور كند بحدى متصور باشد كه بغیر تصور نقش آن اسم چیز دیگرى در نظر نیاورد.
چون الله ناظرى گوید سالك نظر بر خود دارد و نظر از موجودات بردارد و در باطن خود تصور كند او ناظر است ما را بنظر ما و چون الله معى گوید چشم را ببندد و ذكر را متوجه سر كه او من سرانا است كند… كه او با ما است .
یكى از آن جمله شغل اول مشرب شطار را دریابد و مشغول گردد.
توضیحاً عرضه میدارد در این سلسله ذكر جلى (ذكر زبانى) نیست و این دو جمله ذكر انفسى است كه لب فرو بندد و بعضى اوقات چشم بر هم نهد تا از تشتت خیال رهائى یابد و این جملات را با توجه بقلب و توجه تام بصورت فكریه كه چهره پیر طریقت است در نظر گرفته و خیال كند این جمله بر صفحه دل یا داخل قلب نوشته شده و او میخواند یا با قلم خیال نقش كند یا در ناى گلو ترسیم كند هر یك از این طرق مىبایست بدستور شیخ طریقت باشد و نشست در سلسله شطاریه نشست مربع است .
مؤلف مرقوم داشته است اسم ذات (الله) یعنى ذات حق تعالى كه متصف بصفت جلال و جمال است به باطن تصور كند و حواس را بسته در تصور چنان مستغرق گردد كه هیچ شعور باقى نماند بعد چون از این مقام تنزل شود و شائبه شعور روى نماید در مقام برزخ كبرى آید كه عبارت ب از اوست در این مقام سالك باطن خود را كه وحدت صرف است و حقیقت محمدیست تصور كند و بداند كه همان ذات متصف بصفت جلال و جمال بود در باطن سالك نزول كرده و فرموده در این جمیع حواس را بگشاید غیر از چشم تا آنكه در این مقام ساكن شود براى مزید استحضار خوانندگان ارجمند اضافه مىنماید كه مفهوم تصوف اسلامى این است كه كلیه سالكین طریقت كه بمقام ارشاد میرسند مىباید بباطن پیغمبر اكرم(ص) متمسك شده و با توجه تام آن سرور بمقامات عالیه ارتقا یابند و پیر طریقت انوار را از باطن آن حضرت گرفته به سالكین رونده پرتو افشانى كند و اولین فردى كه در محضر آن سرور بحد كمال رسید على مرتضى (ع) بود كه فرمود من بندهاى هستم از بندگان محمد (ص) و اگر یك صوفى یا پیر ارشاد این مطالب را نادیده انگارد حق ندارد خود را صوفى مسلمان بشناسد زیرا تصوف اسلامى غیر از این مفهوم دیگر ندارد.
مؤلف مرقوم فرمودند تا جمیع اسرار باطن بر وجه سالك ظاهر گردد و از حقیقت انسانى ترقى كند و در مقام حقیقت محمدى رود و از آنهم ترقى كند و در مرتبه ذات مطلق رسد هم بر این طریق مشغول باشد و در مراتب ترقى و تنزل سیر كند تا در این مقامات آشنا گردد و حالات خود را دریابد.
چون خود را متصف بصفت او كند چشم را ببندد و چون متصف بصفت واحد كند چشم را بگشاید تا اسم باقى و چون بر لفظ اول به نسبت ازل خود را متصف كند چشم را به بندد و باقى به نسبت ابد متصف كرده چشم را بگشاید دوم آنكه اسم ذات را به همه صفات موصوف گرداند تا شاهد باز شاهد را موصوف كند با ناظر تا به احد و در شاهد اشاره بخود كند دیگر شغل صفات سلبى است یكى آنكه خود را بهمه صفات موصوف گرداند و تصور را بدین سند دردل بگذراند كه این ذات حى است این چنین حى كه محتاج بجان نیست و این ذات غنى است دوم آنكه اسم ذات را بهمه صفات موصوف گرداند بدین سند كه الله حى است این ناچیز ناگزیر به توضیح بوده كه در قرون سالغه مشایخ براى مبتدیان از روى قواعد علم اعداد و زایچه سالك ذكر جلى یا انفسى را مانند خنوم به تعداد خاص دستور مى دادند مانند رباعیات ابوسعید كه هر رباعى باسم یكى از اسماءالله به تعداد خاص سروده شده و براى هر حاجتى رباعى مخصوصى به اندازه اى كه دستور داده میشود اجرا كنند اینك مبحث شطاریه را پایان داده تا در فرصت مقتضى حق مطلب ادا گردد.
کتاب سیری درتصوف
اثر نورالدین چهاردهی
یک صفحه از نسخه اصلی بخط ملاسلطان گنابادی (سلطان علیشاه)از تفسیر بیان السعاده است .
اولین بار آیت الله آقا شیخ بزرگ تهرانی متعرض شدند که تفسیر از ملاسلطان نمی باشد.
خواننده اگر بدقت بنگرد متوجه می شود که مفسر تفسیر (سلطان علیشاه) عینا از روی نسخه کتاب دیگر کتابت کرده
و در تفسیر مزبور کمترین دخل و تصرفی ننموده است.