Info@razdar.com
مقاله شماره 61
یكى از بزرگترین سلاسل صوفیه اسلامى سلسله نقشبندیه است كه در خطّه خراسان قدیم از قبیل بلخ و بخارا طلوع نموده و در ایران عده كمى در شهر سنندج و تربت جام و گنبد پیرو این مسلك مى باشد .
پایهگذار این سلسله خواجه بهاءالدین نقشبند است و رساله قدسیه منسوب به او مىباشد و از طرف خواجه محمد پارسا تدوین یافته و با مقدمه ملك محمد اقبال در پاكستان به حلیه طبع در آمده است .
در صفحه 45 نسب نامه خواجه را بدین طریق مرقوم داشته كه وى از نوادگان امیر سید فخرالدین و او فرزند امیر سید محمود على اكبر بن امام حسن عسگرى است ،در صورتى كه تنها فرقه ناجیه امامیه قائم آل محمد (ع را انتظار دارند .
اما تاكنون كسى متذكر نشده كه امام یازدهم اولاد دیگرى داشته باشد ،چه نیازى است كه یك قطب را به خاندان عصمت منسوب بداریم ،و در یك برگ كه منضم به كتاب است ،به همین نهج سلسله نسب خواجه باز در یك جدول متذكر شده است .
و امّا سلسله اتصال طریقت خود را به خواجه عبدالخالق غجدوانى مىرساند ،و وى را مرید ابو یوسف همدانى تا به خواجه خرقانى و خرقانى مرید بایزید بسطامى و بسطامى را مرید امام صادق و آن حضرت را كه ولى عصر بود به قاسم بن محمد كه جد مادرى آن حضرت بود منسوب داشته و قاسم بن محمد را مرید سلمان فارسى و سلمان فارسى را مرید ابوبكر معرفى نموده است .
خرقانى ،بایزید را دیدار ننموده و اگر به طریق اویسى تحت تربیت بایزید بوده حق نداشته سلسله جارى كند .
و همچنین بایزید صد و سیزده سال با حضرت فاصله زمانى دارد و تربیت شده آستان پاك امام صادق چگونه مدعى مىشود كه گوید (لیس فى جبّتى سوى اللّه .
حضرت صادق كجا و بایزید پشمینه پوش كجا ،درخت طوبى با ذره خاك چه نسبتى دارد ،و امام صادق با داشتن پدرى كه مخالفین او را باقرالعلوم (ع مىنامیدند به قاسم بن محمد چه نیازى باید داشته باشد !؟
و بعد سلمان كه شرف آن یافت كه حضرت ختمى مرتبت با زبان گهربارش فرمود: (سلمان منّا اهل البیت و سلمان با بودن سرور موحدان جهان چه مناسبت با خلیفه اوّل دارد .
و كلیه مورّخین اسلامى متذكر شدهاند كه بعد از رحلت سرور عالمیان و وقوع سقیفه بنى ساعده ،سلمان از كسانى بود كه در مسجد در حضور كبار صحابه خاتمالانبیاء در حقانیت على مرتضى داد سخن بداد ،و خلیفه دوم آنچنان سلمان را مضروب ساخت كه آن پاكمرد كه افتخار ایران و ایرانى است تا پایان حیاتش گردنش كج ماند .
این ناچیز در صدد نبود كه در این محاضرات اسامى از یكى از مشایخ یا اقطاب بر زبان راند ،امّا چون براى نام و نشان خود انتساب خود را به خاندان عترت بر زبان راندند و بعد در دفاتر به كتابت آورده ،در دسترس خرد و كلان قرار دادند اسامى عنوان گردید .
فقط در این مبحث از كتاب اعتقاد راسخم به ائمه اطهار مرا بر آن داشت كه سنخ سخنان مدعیان را كه به بیراهه رفتهاند و مىروند و بدین وتیره خواهند رفت براى روشنى اذهان جوانان پاك نهاد این سرزمین پاك این تذكر را ضرورى دانست .
اگر مباحث سلوكى و عرفانى رساله قدسیه را مطرح سخن قرار مىدادیم و نارسائى اندیشه خواجه را متذكر مىگشتیم مثنوى هفتاد من كاغذ مىشد .اگر تفضل الهى شامل حال خواننده شود از گمراهى رهایى یابد .
پروفسور شوشترى در كتاب تصوف نوشتهاند كه خواجه بهاء الدین محمد كه در سال 1388 میلادى درگذشت این مكتب را تأسیس كرد .پیروانش در هندوستان ،چین ،تركستان جاوه و تركیه پراكندهاند .این مكتب مدعى است كه از مكتب طیفوریه سرچشمه گرفته است .
خواجه بهاءالدین در 717 هجرى قمرى متولد و در 791ھ . ق در گذشت .
مزار شیخ در شمال شرقى بخارا و در دوازده كیلومترى شهرى است كه آن را بخش بهاء الدین مىنامند و تا زادگاه وى كه خانقاه خواجه در آنجا بوده و هنوز به نام قصر عارفان معروف است دو كیلومتر فاصله دارد .خواجه چله نشینى و پرسه و تكدى را رد كرد .
طریقه خواجگان دنباله طریقه خواجه یوسف همدانى و خواجه عبدالخالق غجدوانى است خواجه طریقه اویسى داشت و كرسى نامه را بى ثمر محسوب مىداشت و طریقه او جذبه است .و خواجه علاءالدین محمد عطار بخارى متوفى در سنه 802 ھ . ق خلیفه خواجه بود .
این سلسله را از عهد ابابكر تا بایزید صدیقیه و از زمان بایزید به بعد طیفوریه و از ایام خواجه عبدالخالق خواجگان و از دوران بهاءالدین بخارائى نقشبندى و در عصر شیخ احمد فاروقى سرهندى مجدد الف ثانى (1032-971) احراریه و در حیات مولانا خالد شهرزورى (1242-1193) نقش بندیه مجددیه خالدیه نامند .
خواجه یوسف همدانى (535-440) و خواجه عبدالخالق غجدوانى متوفى در سنه 575 ھ . ق بود و محمد پارسا متوفى در سنه 824 ھ . ق و یعقوب چرخى متوفى در 851 ھ . ق یكى پس از دیگرى بعد از خواجه نقشبند بر مسند ارشاد نشستند .
خواجه مدعى بود كه از خواجه عبدالخالق غجدوانى از غیب تربیت یافته است .غجدوانى فرمود در خلوت را ببند و در صحبت را بگشاى .غجدوانى مؤلف جامع الكلام است و خواجه پارسا مقدمهاى بر آن نوشتهاست .خواجه معاینه را بالاتر از مشاهده مىداند چه مشاهده جلوه شاهد است به لباسهاى گوناگون ولى معاینه دیدن شاهد است ،لیكن معاینه كلى هیچگاه حاصل نمىشود و سماع را جایز نشمرند .
طریقه نقشبندى به مجددى و جویبارى و خلوتیان منقسم گشته است و ملامتیان به طریق خواجگان همبستگى داشتهاند .
در كتاب «سررشته طریقه خواجگان» از هروى با مقدمه و تعلیق از عبدالحى حبیبى چاپ افغانستان نوشته است خواجه بهاءالدین محمد بن محمد بخارى در روز دوشنبه سوم ربیع الاول 791 ھ . ق در گذشت و در خدمت خواجه محمد باباسماسى و سیدامیر كلال سوخارى متوفى 772 ھ . ق تربیت دید .
رهبانیت در این سلسله ممنوع مىباشد .كتاب قدسیه گفتار خواجه نقشبند را جمع آورى كرده است .
قلندریه منشعب از نقشبندیهاند ،رسوم شریعت را بجا نیاورند ،اوراد و اذكار و نماز و روزه را منكرند و نكاح را حرام دانند ،بنگ خورند و چرس كشند ،سیاحت نمایند و ایام پنجشنبه دریوزه را فرض دانند و خود را دیوانه خوانند و مست علیشاه در ریاض السیاحة همین تقریر را كرده و گوید نقشبندیه ذكر جلى را حرام دانند و عدهاى شیعه هستند .
قاضى نورالله ،سلسله نقشبندیه را مخترع و بى اصل داند .
خواجه نقشبند ،نه دستگاهى داشت نه خانهاى نه خادمى اما خواجه عبیداللَّه احرار تعداد مزارعش از هزار و سیصد عدد بیشتر بود و عبدالرحمن جامى سالیانه یك صد هزار دینار براى مصارف عادى روزمره خویش خرج مىكرد. از قرن نهم هجرى نقشبندیان در جنگها و آشوبها و مصالحهها مشاهده مىشدند.
شاهرخ تیمورى دستان خود را ركاب كرده تا خواجه حسن عطار بر مركب نشیند و خود پیاده در ركاب او مىرفت .
سلطان ابوسعید تیمورى در كنار عبیداللَّه احرار پیاده برفتى و احرار بر مركب سوار بود و بنا به خواهش سلطان ،تاشكند را كه محل سكونتش بود رها ساخت و به سمرقند رحل اقامت افكند .
سعدالدین كاشغرى و جامى سلسله نقشبندیه را در هرات رواج دادند .
جامى در نفحات از شاه نعمةاللَّه ولى و خلفاى او نامى نبرده است و نفحات را توان گفت تذكره یا شرح حال مشایخ و اقطاب سلسله نقشبندیه است .خواجه نقشبند را مجدد مائه ثامنه محسوب داشتهاند .خواجه پارسا در كتاب فصل الخطاب مناقب ائمه اثنى عشر را ذكر كرده است .
نسبت طریقت خواجه نقشبند به سید امیر كلال متوفى در 771 ھ . ق مىرسد. نسب خواجه به پانزده واسطه به پیغمبر اكرم (ص) مىرسد و بعضى او را از سادات حسینى مىدانند و دو بار سفر حج كرد .
نقشبندیه گویند ابوبكر صدیق رتبه خاص قرب نبوت و ولایت را داشت و او اكمل همه اولیاى این امت است .و قطب در هر زمان نایب مناب ابوبكر است و سه اوتاد كه فروتر از قطباند در هر زمان ،نایب مناب سه خلیفه دیگرند و شش تن از صدیقان نایب مناب شش نفر دیگر هستند كه از عشره مبشرهاند .
گویند :نبى اكرم (ص) فرمود اگر كسى را در این مقام خاص با من شركت بودى ابوبكر بودى .در طریقت نقشبندیه سلوك بر جذب مقدم است .
معصومعلیشاه در طرائق جلد دوم متعرض گردیده است كه قاسم بن محمد بن ابىبكر بعد از سلمان متولد گردیده و به قولى هفت ساله بود كه سلمان درگذشت .
اینك در ایران دو تن مدعى قطبیت سلسله نقشبندى هستند یكى در تربت جام ،شیخ فخرالدین نخل احمدى است كه در كسوت اهل علم بسر برده و فقه حنفى را تدریس مىكند و شعر نیز مىسراید كه نسبت خود را به بیست و دو واسطه به شیخ احمد جام ژنده پیل مىرساند .
و دیگر شیخ عثمان است كه آقاى مجتهدى از طرف ایشان در سنندج مقام شیخیت دارد كه ملاقاتى با وى دست داد و شرح حالش را در كتاب (سیرى در تصوف) آوردم .
و دیگر تنى چند از مشایخ قادرى كردستان كه ضمناً از سلسله نقشبندیه نیز مجاز به ارشاد هستند در همان كتاب ذكر شدهاند .
ترتیب سلسله نسب نقشبندیه به شرح زیر است :
1- خواجه بهاءالدین نقشبند بخارى كه وى جانشین
2- سید امیر كلال بود كه وى جانشین
3- محمد باباى سماسى بود كه او جانشین
4- على رامتینى بود و او جانشین
5- محمود انجیر نغنوى بود و او جانشین
6- عارف ریوگرى بود و او جانشین
7- خواجه عبدالخالق غجدوانى بود و او جانشین
8- خواجه یوسف همدانى بود و وى جانشین
9- ابوعلى فارمدى بود و او جانشین
10- ابوالحسن خرقانى بود و وى جانشین
11- بایزید بسطامى بود و او جانشین
12- امام صادق (ع) بود و آن حضرت جانشین
13- قاسم بن محمد بن ابى بكر بودند و او جانشین
14- سلمان فارسى بود و او جانشین
15- ابى بكر صدیق بود و ابوبكر جانشین
16- حضرت محمد رسول خدا (ص) بود .
توضیحات اینكه خرقانى بایزید را دیدار نكرده و مرید ابوالعباس قصاب آملى بود .و در باره بایزید قول اصح آن است كه هشتاد سال بزیست و در سنه 261 ھ . ق در گذشت و امام صادق را دیدار نكرده است .و در ثالث با بودن امام باقر ،امام صادق را چه نیازى به قاسم بوده است ؟!
و قاسم به فرض صحت كه در زمان سلمان مىزیسته در سنى نبوده كه از محضر سلمان بهره جوید و سلمان با وجود وابستگیش به حضرت على و رسول خدا چگونه به ابوبكر صدیق پیوسته است ؟!
شیخ احمد الفاروقى سهرندى ملقب به مجدد الف ثانى بود ،وى بعد از خواجه بهاءالدین و خواجه احرار مصلح و تجدید كننده هزاره دوم لقب گرفت .
روز عاشورا در 971 ھ . ق در شهر سهرند از محال لاهور متولد شد و در هفدهم صفر 1024 ھ . ق در سن شصت و سه سالگى فوت نمود و در همان شهر به خاك سپرده گردید .
مكتوباتش در دو مجلد به طبع رسید و بعد در عهد شمس الدین ،حبیب اللَّه جان جانان مظهر سوم موسوم به مجددیه است .و پس از سپرى شدن ایام در عهد ضیاءالدین خالد بنام مجددیه و مظهریه است كه بنام خالدیه شهرت یافت .
شاه اسمعیل اول صفوى پس از در هم شكستن سپاه اوزبك در شهر مرو عازم هرات مىشود .پسر جامى از ترس اینكه مبادا قبر پدرش را نبش كنند قبل از ورود سپاه قزلباش به شهر هرات قبر جامى را شكافته جسد پدر را در مكان دیگرى به خاك سپرد .
شاه اسمعیل دستور داد قبر جامى را بشكافتند و گور را خالى یافتند ،هر چه چوب و تخته در آن مكان بود به آتش كشیدند و هر جا نام جامى را جستند نقطه جیم را محو ساخته و بالاى آن نقطه گذاردند تا خامى خوانده شود .
مرد آسیا كیوان قزوینى در فصل پنجم دوره كیوان فرماید جامى در باره بایزید گفته است :
بحر بس ژرف و یم بسى طامى قطب حق بایزید بسطامى
صاحب روضات مىنویسد كه محتمل است كه بایزید خدمت حضرت ابىجعفر الجواد (ع) رسیده باشد و ناقلین ابى جعفر را با امام صادق اشتباه كردهاند و صاحب طرائق هم عصر بودن بایزید را با امام صادق تردید مىكند و برخى چند بایزید قائلند .
كیوان قزوینى در جلد دوم كیوان نامه صفحه 128 مرقوم داشتهاند كه بایزید مىگفت لیس فى جبتى الااللَّه مگر خدا چقدر كوچك است كه توى این جبهها مىگنجد ؟!
یا آنكه فرموده :ما وسعنى ارضى و لاسمائى و شاید آنوقت كه خدا (خداى مفروض نه ذات پاك كبریا) آن سخن را فرمود هنوز دست اقطاب نیفتاده بود همانكه افتاد چنان او را كوچك و رام خودشان كردند كه میان جبه خودشان انداختند و او را صامت (غیب مطلق) و خود را ناطق ساختند و هر چه خواستند بنام او و كام خود كنند و كردند و بردند و او هم دم نزد .
سبحان اللَّه و تعالى عما یصفون (خداوند از این اوصاف پاك و منزه و والاتر است) .
جعفر برادر امام حسن عسكرى خود را مدعى امامت نمود و به پشتیبانى خلیفه عباسى ماترك برادر را به عنوان آنكه اولادى نداشت تصاحب كرد .شیعه اثنى عشرى وى را لقب جعفر كذاب دادند و پیروانش و نیز متصدیان خلافت او را جعفر صادق نامیدند ،این جعفر لقب (اباالبعین) داشت براى آنكه داراى صد و بیست تن اولاد بود كه اسامى بعضى از فرزندانش به قرار زیر است :
1- اسمعیل
2- حرنیا
3- طاهر
4- یحیى الصوفى
5- هارون
6- على
7- ادریس
و به نظر این ناچیز بایزید بسطامى مرید این جعفر بوده كه خود را جعفر صادق مىنامید و فاصله زمانى بایزید با امام صادق ،امكان دیدار با امام را غیر ممكن مىساخته و بعضى از نقشبندیه گویند اویسى امام بوده و از روحانیت امام بهره جسته .
اگر این سخن درست است دیگر طبق قانون اویسى مجاز به ارشاد و سلسله نیست. جامى فرماید یحیى بن معاذ متوفى 258 ھ . ق و احمد بن خضرویه متوفى 240 ھ . ق یكدیگر را ملاقات كردهاند و اسمى از ملاقات یا ارادت بایزید با امام صادق نبرده است .
پروفسور شوشترى در صفحه 18 كتاب تصوف مىفرماید كه بایزید فقیه و شاعر و فیلسوف بود و از خود نوشتهاى در تصوف باقى گذاشت كه امام محمد غزالى از آن استفاده نموده و اصل نوشته بایزید مفقود شده است .
نیكلسن مستشرق انگلیسى مىنویسد فنا طرز تصوف هندى وسیله بایزید بسطامى داخل تصوف اسلامى گردید .
در كتاب اسرارالآثار حرف (ك.ى) در صفحه 372 نوشته شده كه بهاءاللَّه در ماه محرم 1271 ھ . ق در باغ كون در سرحد طویله و بیاره به خانقاه شیخ سراج الدین ورود نمود و شیخ محمد پسر بزرگ شیخ براى بهاء كه درویش محمد خوانده مىشد حجرهاى قرار داد و ابوالقاسم نام خدمتكارش بود .
ابوالقاسم به دست اشرار كشته گردید .بهاء پس از دو ماه اقامت به همراهى شیخ محمد به سلیمانیه حركت و به خانقاه شیخ مولانا خالد وارد شدند ،شش ماه توقف نمودند و بعد به همراهى شیخ مولانا به بغداد عزیمت كردند و به شیخ محمد لقب بهاءالدین دادند و مثنوى بهاء گویا خطاب به شیخ محمد است .
ذكر این مطلب بدان جهت بود كه بهاء در خانقاه نقشبندیه سلیمانیه تحت تعلیم بود و پس از دو سال به بغداد مهاجرت كرد و سپس مدعى الوهیت گردید !
بارى خواجه پارسا جانشین نقشبند بود در حدود سنه 749 ھ . ق در بخارا متولد گردید و در روز پنجشنبه 24 ذیحجه 822 ھ . ق در مدینه درگذشت و در جوار مزار عباس عموى پیغمبر اكرم (ص) مدفون گردید و گفتار نقشبندیه را جمع آورى نموده و قدسیه نام نهاد .
در رشحات اثر فخرالدین على بن الحسین واعظ كاشفى كه در زمره مریدان جامى بوده است در صفحه 5 آمده كه بایزید بسطامى از طریق روحانیت از امام صادق بهره جسته است و ولادت بایزید بعد از وفات امام صادق (ع) بوده است .در میان سلاسل تصوف اسلامى تنها سلسله نقشبندیه است كه به ابوبكر مىرسد .
در ایام قدیم ذكر العلى آخرین ذكر خفى سلاسل تصوف اسلامى بود و وقتى یك صوفى بدین مرحله مىرسید پیر طریقت به عنوان اسرار گوئى ولایت على را به وى تعلیم مىداد .
شیخ عبدالقادر گیلانى گفت بعد از یك صد و پنجاه و هفت سال كه از تاریخ در گذشتم سپرى شود خواجه نقشبند به دنیا پا نهد ،نقشبند در عالم رؤیا ذكر ذات را از گیلانى تلقین گرفت ،خواجه نقشبند در قبال عبارت معروف گیلانى كه در منبر وعظ گفت :(قدمى على رقبة كل ولى اللّه) چنین تقریر كرد :(قدمى على عینى او على بصرى او بصیرتى).
یكى از بزرگان این سلسله شیخ احمد جام معروف به ژنده پیل است .جامى در آثار خود از وى یاد كرده است .
شیخ مردى قشرى و حنفى مذهب بوده است .شیخ در جوانى به میخوارى و عیاشى بسر مىبرد ،در سن بیست و دو سالگى توبه كرد .در سنه 441 ھ . ق متولد و در سنه 536 ھ . ق فوت كرد و در تربت جام مدفون گردید و چهارده تن از مشایخ و اقطاب این سلسله در جوار مرقد ژنده پیل مدفونند و این ناچیز مقابر را مشاهده كرده است .
گویند شیخ ابوسعید ابوالخیر از وى خبر داد !و خرقه خویش را براى او به یادگار گذارده است .
ژنده پیل هشت همسر اختیار كرد و سى و سه پسر و سه دختر از وى به یادگار ماند. در جوانى به راهزنى اشتغال داشت و خود را قطب اولیاء مىنامید ،به مكتب نرفته و علوم از عالم غیب به وى ارزانى شده است .
قبر شیخ ویران گردیده و آثارى از مسجد باقى مانده است .مزار شیخ در حیاط مسجدى واقع شده و اطراف حیاط دیوار كشیده شده و اطاقكى در ابتداء صحن قرار گرفته ،نگهبانى در آن اطاق سكونت دارد و تابلوئى بر سر درب محوطه نصب شده و این جمله بر روى صفحه تابلو كتابت شده است (فاخلع نعلیك انك بالوادالمقدس آیه 12 از سوره طه) مفهومش آن است كه «این مكان پاك و مقدس است ،موزه از پاى خارج ساز» .
و مسجد بزرگ قدیمى در پشت این محوطه واقع شده كه به تناسب جمعیت و وسعت شهر بسیار بزرگ است .یك دست آفتابه لگن مسى میناكارى شده (میناكارى بر روى مس از عهده هر استاد فن بر نمىآید) كه به حد شیاع رسیده كه اهداء سلطان سنجر به حضور ژنده پیل بوده و چند جزو قرآن خطى مذهب بر سر مزار مىباشد.
در اطراف مرقد شیخ ،قبر مشایخ كه از طرف ژنده پیل به درجه ارشاد نائل گردیدهاند هست گچ بریهائى باقى است كه متأسفانه قسمت زیاد آن ریخته و ویران گردیده است .
اینك قرب هزار نفر از احفاد شیخ در شهر تربت جام در قید حیاتند .فخرالدین نخل احمدى قطب سلسله نقشبندیه در گنبد كاوس و تربت جام و دیگر شهرهاى خراسان است و در كشور افغانستان پیروان زیادى دارد .
به عنوان نمونه دو بیت از وى نقل مىشود :
مپرس از من كه آن دلدار را كجا دیدى
چه من از خود برفتم محو گشتم هر كجا دیدم
بزن دست ارادت فخر یا به روان احمد
كه این معنى باطن را ز نور مصطفى دیدم!
آقاى مجتهدى كه از طرف شیخ عثمان ،شیخ سلسله نقشبندیه و مقیم سنندج و امام جماعت مسجد جامع سنندج است فقه حنفى را تدریس مىكند و خود را از احفاد شاه نعمت اللَّه ولى مىداند و عمامه سپید بر سر نهاده و زیر عمامه گیسوان انبوهى جمع نموده و با شارب سخت مخالفت دارد .
آقاى شیخ حسام الدین مجتهدى گوید كه بایزید از روحانیت امام صادق استفاده نمود و اینكه در باره على (ع) گویند (كرم اللَّه وجهه) بدان مناسبت است كه در دوران حیات گرد بت پرستى نگشت .
اما شیخ عثمان از بین النهرین به ایران آمده و در قریه (دو رود) مرز ایران و عراق در منطقه كردستان مقیم گردید .وى مردى ثمین و كوتاه قد و مكلا مىباشد و به امور باغ دارى و كشاورزى مىپردازد .این شیخ، قطب سلسله نقشبندیه و از جانب سلسله قادریه مجاز به ارشاد است اما اكثر طالبین به نزد وى آمده و خواستار ورود در سلسله نقشبندیه مىباشند .
شیخ عثمان مصاحبهاى با مجله جوانان نموده گفته است اولین كسى كه طریق نقشبندى را از هند به ایران در منطقه كردستان به ارمغان آورد و در اشاعه آن كوشید مولانا خالد ذوالجناحین بود پس از وى شیخ عثمان سراج الدین نقشبند متولد در سنه 1195 ھ . ق بود و بعد از درگذشتش فرزندش شیخ محمد بهاءالدین بود و وقتى كه فوت نمود برادرش شیخ عمر ضیاءالدین قطب سلسله گردید و فرزندش شیخ محمد علاءالدین به جاى پدر در مقام قطبیت جالس گردید و پس از خرقه تهى كردن او (فوت او) قطب فعلى سلسله نقشبندیه شیخ عثمان قطب وقت گردید . شیخ عثمان از طرف وى در مریوان به كار ارشاد اشتغال داشت .
در كتاب ملفوظات نقشبندیه در شرح حالات حضرت باباشاه مسافر صاحب اورنگ آباد پنچكى در 176 صفحه ،چاپ هند مىنویسد امام صادق را در طریقت دو نسبت است یكى به والد خود تا به حضرت على (ع) مىرسد و دیگر از طرف قاسم كه از فقهاى شیعه و جد مادرى امام صادق است كه به ابوبكر متصل مىگردد .
و شیخ معروف كرخى را نیز در سلسله نسب ارشاد دو نسبت است یكى به داود طائى و او از حبیب عجمى و وى به حسن بصرى و او به على (ع) مىرسد و دیگر به امام رضا (ع) و اجداد طاهرینش .این قول مىرساند كه برخى از اقطاب نقشبندیه را اعتقاد آن است كه به على (ع) مىپیوندند .
در كتاب گلزار آصفیه تألیف خواجه غلامحسین در صفحه 363 نوشته شده است كه حضرت شاه امین صاحب بر پوست آهو نشسته ذكر نفى و اثبات مىگفتند. زمانى كه (لا اله الااللّه) را بر وجود خویش با قلم خیال ترسیم كردى از روى پوست از نظر غایب گشتى و وقتى جمله (الااللّه) را عمل كردى مجدداً بر روى پوست مشاهده شدى !
در كتاب تاریخ قرون وسطى تألیف عبدالحسین شیبانى در جلد دوم در صفحه 27 نوشته است كه سلاسل تصوف در میان عثمانىها سى و شش طایفه بودهاند كه از اوایل قرن چهارده تا هیجدهم میلادى پدید آمدند و نخستین سلسله ، سلسله نقشبندیه است .
در كتاب دیوان خالد نقشبندى شافعى چاپ سنندج سلسله نسب طریقت خواجه بهاءالدین سید محمد نقشبند بن سید جلال الدین محمد بن سید برهان الدین محمد بن سید خان بن سید شیر عبداللَّه امیر زین العابدین محمد بن سید امیر قاسم بن سید امیر سفیان بن سید امیر برهان الدین محمد بن سید امیر محمود رومى جامعى بن سید امیر املاق بن سید امیر تقى بن امیركبیر بن سید على اكبر بن حضرت امام حسن عسكرى (ع) مىباشد .
در سلسله قادریه نوشته شده كه سید خاموش پسر خاله شیخ عبدالقادر گیلانى بود و سلسله نسب خاموش به استناد كتاب تاریخ بدخشان چاپ مسكو به امام حسن عسكرى (ع) مىرسد در صورتى كه در كتاب خاندان نوبختى اثر عباس اقبال آشتیانى نوشته شده است كه پس از درگذشت امام حسن عسكرى (ع) شیعه به بیست فرقه منقسم گشتند و در هیچ یك از فرق اسلامى غیر از شیعه اثنى عشرى براى امام یازدهم نه اولاد ذكور و نه اناث قائل نیستند و بدین مناسبت برادر امام جعفر كه شیعه دوازده امامى او را جعفر كذاب مىنامند مدعى گردید كه برادرم اولادى نداشت و ماترك وى را به كمك دربار عباسى تصاحب كرد و خود مدعى امامت گردید .
چگونه توان پذیرفت كه امام یازدهم داراى اولادى به نام على اكبر بوده است ؟!در میان مشایخ قادرى در كردستان از طرف سلسله نقشبندیه اجازه ارشاد داشتهاند اما در عمل مریدى نقشبندى ندارند .این سلسله بیش از دیگر سلاسل تصوف اسلامى از فلسفه (سانكهیه) عرفان هند و یوگى متأثر گشتهاند .
آقاى على میر فطروس نویسنده كتاب حلاج در جمع آورى مدارك رنج بسیار بردهاند و كار ایشان در خور تقدیر و ارزش است اما متأسفانه اظهار نظر ایشان در باره حلاج چون به مبحث وحدت وجود واقف نبودهاند درست نیست .خواننده باید بدین نكته عطف توجه نموده و دچار لغزش نگردد .
نویسنده كتاب حلاج نوشتهاند كه امیر تیمور سرسپرده سلسله نقشبندیه بوده و شهر خوارزم را قتل عام كرد و در سیستان دو هزار اسیر زنده زنده در دیوار بیاندود ،و در حلب و دمشق بیست مناره از سرهاى اهل آن سامان برپا كرد .
در بغداد دویست هزار سپاهى او ملزم بودند هر یك دو سر ارائه دهند .در گرجستان دیرها و كلیساها را ویران ساخت .و علت مرگش افراط در میگسارى بود .پسرش شاهرخ را گویند داراى ولایت بوده است و كرامات بسیار از وى نقل كردهاند و فرزندش بایسنقر قرآن را با كتیبه ثلث نوشت و از جهت میل وافر به شرب و زیاده روى در آن در جوانى درگذشت .
امیر علیشیر وزیر او در زمره مریدان جامى در آمد .جامى دیوانش را به نام بایقرا تدوین نمود و بایقرا محبتى زائدالوصف به بازى كبوتر داشت !جامى اشعة اللمعات و كتاب نفحات الانس را بنا به خواهش امیر علیشیر نگاشت .جامى در باره ابوطالب پدر مولاى متقیان (ع) نظر داده كه با ابولهب در یك مقام و رتبت است و گفته است كه :
هیچ سودى نداد آن نسبش شد مقر در سقر چو بولهبش!
جامى اعمال یزید بن معاویه را توجیه كرده است (برخى از اهل سنت ،معاویه بن ابى سفیان و یزید پسرش را مجتهد مىدانند كه پدر بنا به اجتهاد خود با حضرت على (ع) جنگید و یزید با حضرت سیدالشهداء جنگ نمود) !!
جامى فرماید نمىتوان گفت كه تحصیل علوم مكن اما بر وجهى باشد كه از مقصود حقیقى مانع نیاید .
جامى با یك واسطه شاگرد جرجانى و به یك واسطه شاگرد تفتارانى بودهاست .
به نظر این ناچیز جامى هرگز محق نبود كه سلاطین و وزراء و افرادى را كه گرد منهیات گشته و دست تعدى به مال و جان و ناموس مردم دراز مىنمایند به مریدى بپذیرد .و قانون تصوف آن است كه پیر طریقت با دیده باطن بدن برزخى طالب را مشاهده كند چنانچه به صورت حیوان حلال گوشت بود او را تلقین ذكر دهد والا پاسخ رد دهد !
این ناچیز به زحمات فراوان به كتب سلسله نقشبندى سرزمین هند كه از تراوشات فكرى مشایخ و اقطاب هند از سلسله نقشبندى بودند دسترسى یافته و اكثر اینگونه كتب را بدست آوردم و نتیجه عملى اذكار آنها جز مشاهده بعضى رؤیاها چیزى نیست و حداكثر سالك در حالت بیدارى در فضا یا در اطاق مسكونى خود بعضى انوار به رنگهاى مختلف رؤیت مىكند ،كه محوطه اطراف سالك را از خود پر مىسازد .
آداب تشرف در سلسله نقشبنديه
در طریق نقشبندى مرید قبل از تشرف آب و هیزم براى مطبخ خانقاه مىكشد و سه ماه به این عمل مداومت مىكند و در روز تشرف باید غسل نموده و توبه كند و تلقین ذكر بیابد سپس ولیمه و طعامى دهد .
اذكار سلسله نقشبنديه و نشست آنها
در كتاب مناهج السیر و مدارج الخیر تألیف ابوالحسن زید مجددى فاروقى در صفحه 44 در نحوه ذكر قلبى نوشتهاند كه مرید در ابتدا ذكر شریف نفى و اثبات را یاد كند كه (رفت و روب – تهلیلى – حمایلى) نیز آن را مىنامند و آن ذكر لا اله الااللَّه مىباشد كه باید در هنگام انجام ذكر دو زانو یا مربع نشیند و دستها را بر روى رانهاى خود قرار دهد و توجه تام به قلب كند ،چشم بر هم نهد ،نفس را از ناف بند كرده (و زبان كوچك را برگردانده به كام چسباند) ،كلمه لا را از ناف كشیده به پیشانى و ام الدماغ برساند و در عالم توهم و خیال ترسیم كند و در نظر گیرد كه از ام الدماغ به بالا پرید و لا اله را بر طرف راست برابر كتف فرود آورده و الااللَّه را سخت و به شدت بر دل صنوبرى بكوبد كه حرارت به اعضا برسد با رعایت عدد مفرد كه وقوف عددى باشد و در اخفاء ذكر ،سعى بلیغ نماید .
چون نفس فرو گذارد (بایستى به تأنى این عمل را اجرا كند) اگر در حبس نفس تنگى نفس یا ناراحتى حس كند مىباید بدون حبس نفس به ذكر مشغول گردد .
دیگر ذكر ذات (الله) است كه پس از طى سالها دستور ذكر ذات است .چشم را فراز كند (به نوك بینى بنگرد یا میان دو ابرو بنگرد) دهان استوار دارد ،زبان به كام چسباند (زبان كوچك را برگرداند و به كام چسباند) دندانها بر هم نهد .
در هنگام ذكر توجه به قلب صنوبرى لازم است .ذكر ذات را سلطان اذكار گویند .
در موقع مراقبه شرح صدر سینه خود را مقابل سینه رسالت پناهى داشته به جناب الهى عرض نماید كه فیض انشراح صدر از صدر مباركه آن سرور بر من برسان و سوره نشرح را تا به آخر بخواند و این ذكر را آنقدر مداومت دهد كه از هر رگ و پى وجودش صداى اللَّه بشنود .
انوار به ترتیب زیر بر وى تجلى كند :
نور لطیفه قلب زرد و لطیفه روح سرخ ،لطیفه سر سفید ،خفى سیاه و نور لطیفه اخفى سبز و روح لطیفه نفس بىرنگ است .
در كتاب سبیل الرشاد تألیف فقیر محمد خلیفه شاه ولى اللَّه دهلوى گوید كه سالك باید مزاجش سالم و در عشق قوى باشد بعد دستور ذكر نفى و اثبات سه ضرب و چهار ضرب را انجام دهد .(سه ضرب یعنى سه مرتبه جمله لا اله الااللَّه را بگوید سپس نفس را تجدید كند و دستور سه ضرب یا چهار ضرب را استاد باید تجویز كند).
در كتاب الى الهائم الخائف من لومة اللائم در صفحه 29 مىنویسد كه مراقبت به ذكر نفى و اثبات كند و در پایان گفتار جمله ذكر به زبان (محمد رسول اللَّه ص) جارى سازد كه علم اولین و آخرین در این كلمه مضموم و تعبیه است .
اعتقادات سلسله نقشبنديه
سه مقام هست كه صوفى نقشبندى بایستى مراعات كند به ترتیب زیر :
1- مقام ملاحظه اعداد (خواهشهاى گوناگون)
2- مقام وقت (به جهان و با خدا)
3- مقام ملاحظه دل
اى برادر در طریق نقشبند
ذكر حق را در دل خود نقش بند
و تمام جهد خود را در ذكر و مراقبه گذراند .
جامى در باره این مكتب سروده است :
قدر گل و مل باده پرستان دانند
نى خود منشان و تنگ دستان دانند
از نقش توان به سوى بى نقش شدن
كین نقش غریب نقشبندان دانند
براى طى مراحل سلوك در این سلسله سالك بایستى از مقامات ذكر شده زیر بگذرد :
1- مقام توبه
2- عزلت
3- ورع
4- طاعت و ملازمت
5- زهد و قناعت
6- توجه و رضا
7- صبر و تسلیم
8- توكل
9- حمد و شكر
10- رضا و خوشنودى به قضاى پروردگار
شعار این مكتب یازده جمله مىباشد كه هشت جمله از خواجه عبدالخالق غجدوانى و سه جمله از خواجه بهاءالدین نقشبند بخارى است كه به شرح زیر ذكر مىگردد :
1- هوش در دم
2- نظر بر قدم
3- سفر در وطن
4- خلوت در انجمن
5- یاد كرد
6- بازگشت
7- نگاه داشت
8- یادداشت
9- وقوف زمانى
10- وقوف عددى
11- وقوف قلبى
هوش در دم آن است كه غفلت به سالك راه نیابد .
نظر بر قدم یعنى نظر بر پشت پا كند تا نظر پراكنده نشود .
سفر در وطن مراد آن است كه از صفات بشرى سفر به صفات ملكى كند .
خلوت در انجمن منظور آن است كه خود به ظاهر با خلق و در باطن به حق بنگرد.
یاد كرد یعنى كه ذكر را مداومت كند .
بازگشت آن است كه پس از انجام هر جمله ذكر ،در دل خود بگذراند كه خداوندا مقصود من توئى و رضاى تو منظور نظر است .
نگاه داشت حفظ قلب از خواطر و هواجس نفسانى است .
یادداشت یعنى دوام آگاهى را مطمح نظر قرار دهد .
وقوف زمانى یعنى سالك همه اوقات بر احوال خود واقف باشد .
وقوف عددى رعایت عدد در ذكر است یعنى یك بار ذكر را انجام دهد و سه مرتبه و پنج مرتبه به همین نهج كه تعداد ذكر فرد باشد نه جفت كه این همه براى جمع خاطر سالك در هنگام سلوك است و وقوف قلبى در موقع ذكر تا مستحضر و آگاه باشد بر حاضر بودن دل ،و توجه دل به جانب خداوند متعال باشد .
صوفیان نقشبندى ولایت كلیه براى اقطاب این سلسله قائلند و جهت بزرگان و شهداء سالك مسلك نقشبندى تناسخ صعودى قائلند برخى از فلاسفه و عرفاء به تناسخ قائلند .
تناسخ دو قسم است نزولى مانند اینكه هر فردى در دوران حیات خود مرتكب ظلم و فحشاء گردد براى بار دوم كه به دنیاى خاكى برگشت نمود در لباس نوع حیوانى ظاهر گشته و این مسأله سیر قهقرائى بوده و امكانپذیر نیست و چنین رویدادى را مطرود محسوب داشتهاند .
اما سیر صعودى را سكوت پیشه ساختهاند كه گفته شده است «سكوتها رضاها» . تناسخ صعودى یعنى هیچ كسى تنزل ننموده و هر دفعه نسبت به دفعات قبل در ترقى و تعالى است .
مولوى در دیوان شمس بدین نكته اشاره فرموده :«هفتصد و هفتاد قالب دیدهام».
هر صوفى نقشبندى میتواند به یكى از چهار طریق اهل سنت در شریعت (حنبلى – مالكى – حنفى – شافعى) پیروى كند .
نقشبندیه گویند به فحواى كلام رسول اللَّه (انا مدینة العلم و على بابها) على (ع) مركز و سرچشمه علوم است اما طریقت به ابوبكر مىرسد .
نقشبندیه كردستان اكثراً در شریعت تابع امام شافعى هستند و معتقدند سالك اگر نقصان قلیلى داشته باشد در عالم برزخ قادر است در رفع آن بكوشد و به حد كمال نائل آید .
عارف نقشبندى (كتابفروش در شهر سنندج) با وى ملاقات دست داد از طریق نقشبندیه و قادریه مجاز به ارشاد است .كتابى تحت عنوان «دیوان عارف» منتشر ساخته است .سه صفحه در آخر كتاب به اصطلاحات صوفیه اختصاص داده و بناگوش را تعبیر به تجلى جمالى نموده است كه از ابداعات آقاى عارف است .
تلقین زنان بیگانه بدون حجاب و عشق مجازى با زنان اجنبى مخالف طریقه نقشبندى است .
اينك دعاوی اقطاب سلسله نقشبنديه :
فخرالدین على بن الحسین الواعظ كاشفى مشهور به صفى كه از منسوبین و مریدان جامى بود در كتاب رشحات ذكر كرده كه بایزید از روحانیت جعفر صادق (ع) استفاده كرده است و نیز عطار در تذكره مىنویسد كه بایزید مشافهةً حضور امام را درك كرده است كه پس از تفحص زیاد دریافتم كه مرید جعفر (برادر امام حسن عسكرى) بوده است !
عرفا براى بایزید معراجى قائل هستند و در بعضى چاپهاى قدیم مثنوى اشعارى در باره بایزید دارد مبنى بر اینكه بایزید در مناجات خود با خداى خویش راز و نیاز مىكرد خدا خطاب به بایزید فرمود :مىخواهى مردم را از ضمیرت آگاه سازم كه حكم به تكفیرت كنند ؟!
بایزید در پاسخ گفت :مىخواهى مردم را از رحمت واسعه تو آگاه سازم تا عبادتت نكنند ؟!
خدا فرمود : نى ز ما و نى ز تو رو دم مزن !!
محیى الدین عربى پایه گذار به اصطلاح عرفان علمى در آثار خود نوشته است كه فرعون در هنگام وفات طاهر و مطهر بوده است !
و عورت حایضه مجاز است كه دخول در مسجد و طواف كعبه كند !او اضافه كرده كه در كل نبوت دو خشت كم بود یكى خشت سیم و دیگر خشت زر ،خشت زر من شدم !و خشت سیم (نقره) رسول اللَّه (ص) باشد !و اقطاب این سلسله در سلوك كلیه اعمال یوگىها را بجا مىآورند و اقطاب این سلسله مدعى ولایت كلیه هستند !
کتاب سلسله های صوفیه
اثر نورالدین چهاردهی