Info@razdar.com
مقاله شماره 52
در این مقاله عناوین ذیل را خواهید خواند :
– صورت فكریه
– روحالقدس صورت فكریه مریم
– تجسم فكر انبیاء در دنیا و فكر دیگران در بهشت
– كوه طور صورت دل و خیال موسى
– مسیح تولد یافته از صورت فكریه مریم
– مهمانى رفتن على یك شب به چهل خانه
فصل شانزدهم
لغت صورت فكریه به دو معنى است:
1- فكر اختیارى مرید آن صورت را در دل ایجاد كند.
2- صورتى كه در دل مرید هست باید به آن نگاه و در آن فكر نمود.
بدان كه صوفى گرچه به همه آشكار نگوید، معتقد است كه مرید باید صورت قطب را به قلم خیال در صفحه دل مخروطى و یا درفضاى سینه اش [1] نقش كند و هماره آن را ببیند، خصوص وقت اشتغال به ذكر قلبى در هر یك بار كه به زبان خیال ذكر را مى گوید یك بار به چشم خیال به آن صورت نظر كند و از آن مدد بخواهد. بلكه آن ذكر قلبى را نام همان صورت بداند مثلاً هوالله مرجع هو را و مسمى به الله را آن صورت بداند، گرچه به قانون نحو اینجا جاى هذا است نه هو. و اگر ذكرش الحى است قصد كند كه آن صورت مبتدائى است و الحى خبر آن است و تعریف خبر براى حصر است یعنى زنده حقیقى به غیر این صورت نیست.
همانكه مرید مداومت بر این (كه فكر اختیارى نامند) نمود، كمكم صورت متقدره ملكوتى قطب در دل نمودار مىشود. اول گاه گاه و آخر همیشه ثابت در دل مىماند و مرید مىفهمد كه هویت و جان خودش همان است و آن مبدء صفات و افعال او است و دم مرگ همان قبض روح طبیعى او را مىكند و شب اول قبر جواب نكیرین را او مىدهد. یعنى خودش جواب همه سئوالات آنها است. هم رب، هم پیمبر، هم امام است و در برزخ بهشت مرید همان است. و در قیامت حساب كشنده و حساب دهنده و به بهشت برنده همان است و بهشت هم باطن و معنویت همان است.
این ناچیز گوید: پس كار مرید در دنیا آسان است، همانكه چند سال به اختیار ذكر و فكر نمود و دید چنین صورتى پیدا نشد باید بطلان آن قطب را باور نموده ترك او كند و به قطب دیگر بگرود و هكذا و اگر صورت نورانى پیدا شد بىاختیار او و باقى ماند نشانهاش آن است كه هر لقمه حرام و فعل حرامى كه پیش آید آن صورت نهى صریح مى كند كه مخور، مگو، مكن، مرو، میا، مده، مگیر، باورمكن، دروغ است، دشمن است، نه دوست، كافر است، نه مؤمن و هكذا و این منتهاى سعادت است كه شخص در هر مورد یقین مىیابد به صدق آن مورد یا به كذبش و اگر چنین نشد بلكه همان صورت كه به فكر اختیارى او مكرر شده، ثابت بماند بىآنكه امر و نهى از او صادر شود در موارد مشتبه، پس باید بداند كه این اثر قهرى آن تكرار اختیارى است.
گویند شخص به فكر دائم هر چیزى باشد و آن را حفظ و تكرار كند برایش ثابت و باقى مىماند چنانچه نمىتواند آن را از یاد خود بیرون كند و هرچه بیند آن را مىبیند و هرجا برود آن همراه او است. و این یك امر عادى است كه نسبت به هرچه شود چنین خواهد شد و امر خدائى نیست كه از غیب آمده باشد.
صوفیه در صورت فكریه احتمالات مىدهند و انتظارات مىبرند و فارق قطعى میان خود و غیر خود و میان حق و باطل سلاسل همین را مىدانند و مىگویند گاهى همین صورت مجسم شده در خارج نمودار مىشود به شكل بشر یا حیوان پرنده و یا چرنده، در پیش رو و یا پهلوى راست یا چپ یا پشت سر و هر یك چند قسم است و دائم و موقت و به اختیار و خارج از اختیار دارد، كاملش آن كه به هرچه بنگرد اول همان را بیند و بعد خود آن چیز را.
و روحالقدس كه در مریم دمیده او را آبستن نمود، همان صورت فكریه مریم بود كه آن وقت از دل و درون او بیرون آمد و آن دمیدن و سخن گفتنها را بجا آورد و غائب شد و پس از چند ساعت همان بود كه متولد شد و ماند و نامش عیسى شد و بناى سخن گذاشت و نام مریم را براى همیشه بلند كرد. چنانچه در سایه مریم همه زنان را بر مردان مقدم داشت. اكنون زوجه مسیحى بر شوهرش تقدم مىجوید و بر او حكم مىكند و او را طلاق مىدهد و از خود دور مىكند.
و همین صورت فكریه ملكى است كه براى پیمبران وحى مىآورد. موسى با صورت فكریه درونىاش هم كلام مىشد. كوه طور، صورت دل و خیال موسى است و ربارنى خواهش تجسم صورت فكر است و لن ترانى یعنى تا كوه طور جسم تو و خودبینى تو بر سر پا است مرا نمى بینى والا همیشه نمایانتر از هر چیزم، خودى را بگذار تا مرا بینى. و تورات موسى و هر كتاب آسمانى كلام ظاهر شده صورت فكر است غیر ظاهر نشدهها، كه باطن قرآن است تا هفت و هفتاد بطن.
و كوه حراء محمد (ص) همان سینه و دل مخروطى او است و جبرئیل پیامآور صورت فكریه او است كه به شكل مرغ و دحیه كلبى كه وجیهترین پسران آن عصر و آن محیط بود هم درمىآید و به شكل زن درنمىآید، مگر براى زن.
صورت فكریه مرد نمىشود زن باشد مگر وقتى كه قطبش زن باشد، كه نادر است، یا عشق حقیقى به یك زن مقدسهاى پیدا كرده باشد كه آن معشوقه مالك فكر او شده باشد. اما اگر سالك زن بود صورت فكریهاش كه غالباً به شكل زن خواهد آمد ممكن است كه گاهى هم به شكل مرد بیاید.
پس صورت فكریه سالك و سالكه عموم و خصوص مطلق دارند و بنا بر احتمال نادرالوقوع كه داده شد عموم و خصوص من وجه خواهند داشت و هوالحق، زیرا حوران[2] بهشت همان مجسم صورت فكریه اهل بهشتند و غلمان نیز همان فكر مؤمنانند نه آنكه از پیش در آنجا بودند.
و آنچه بر زبان انبیاء مىگذرد، كه انبیاء پیش بودهاند، مراد تقدم مرتبهاى است و براق[3] محمد شب معراج، صورت فكریهاش بود كه ترقى كرد و رفرف شد باز ترقى كرد و مهماندار سرادق غیب شد و تجلى لهص ربه فى مثل روزنالابرة همان بود و موحى اوحى الى عبده ما اوحى همان بود و صدا زننده یا احمد ادن منى تا هفتصد بار (هزار بار) همان بود و گوینده یا محمد هرچه مىخواهى بخواه همان بود. و گوینده برگرد به زمین كه اهل زمین منتظرند، اگر به زودى نروى نظم جهان بهم مىخورد همان بود. و عزرائیلى كه آمد براى قبض روح محمد و فاطمه ترسید همان بود. و گوینده یا ایها الرسول بلغ همان بود و هكذا در همه ائمه و همه امور مهمه وقتى كه صورت فكریه سالك در دلش نمایان شود، زبان حال سالك دائماً خطاب به آن صورت مىكند كه لااله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمین و سبحانك ربنا فقنا عذاب النار ربنا اننا سمعنا منادیا و هوالذكر القلبى و الفكر الاختیارى الذى صار جسراً و طریقاً و داعیاً موصلاالى الفكر الملكوتى.
نورعلى شاه گوید: [كرد شهنشاد عشق در حرم دل ظهور] همان صورت فكر است.
سكینه قلبیه كه بادى است از بهشت مىوزد و صورتى دارد مانند روى آدم، همان صورت فكر است. انزل السكینته فىقلوب المؤمنین، و تابوت بنىاسرائیل كه در جنگها پیشاپیش لشكر مىرفت و فتح مىكرد همان بود.
و مهمانى رفتن على در یك شب به چهل جا آن بود، كه آن شب چهل نفر از اصحاب كه صوفى بودند و ذكر و فكر اختیارى داشتند آن شب منتهى شد به ظهور ملكوتى و از قضا همه آن ظهورها به صورت بشرى على بود و آنها پنداشتند كه آن شب على به خانه آنها آمده مهمان آنها شده، لذا فردا به مسجد به تفاخر گفتند و ادعاء نمودند و رد فخر بر یكدیگر [عكاظ] نمودند، و غوغا برخاست و همه اصحاب چشم و گوش شده گردن كشیدند و نزاع فرو ننشست تا پیمبر به مسجد آمد و فرمود على دیشب تا صبح مهمان من بود. پس كسى نزد فاطمه زهراء فرستاده پرسیدند، فرمود على دیشب خانه بود و بیرون نرفت. پس همه حیران شدند، جبرئیل آمد كه از خدا راستگوترى نیست، خدا مىفرماید: على دیشب بالاى عرش مهمان من بود.
حالا تصالح[4] همه اینها منوط به قول به صورت فكریه است والا تا قیامت این نزاعها نمىخوابد. این ناچیز گوید: زهى فكر بشر كه در فصل خلاصه اشارهاى خواهد شد تا هر كه هر چه فهمد براى خودش حجت است. آنچه در فكر گفته شد چهار مطلب مشبك دوما و دو هل است (یك در میان) ماءشارحه و هل بسیطه و ماء حقیقیه و هل مركبه و اغلب عناوین كتاب استوار منطبق است بر این چهار مطلب منطقى كه اساس همه علوم و رسوم است[5] حواله تطبیق آنها بر سلیقه خواننده است.
کتاب استوار رازدار
اثر عباس کیوان قزوینی
[1] . و یا در میان تشدید لامالله كه مأمور است ظاهراً به نقش كردن آن و به امر باطنى مخفى مأمور است به نقش صورت و گاهى پهلوى الله است و گاهى در زیر الله است و به هر حال نسبت به الله ، به منزله معنى به لفظ و اسم به مسمى است و مدلول به دال است و مفهوم به مصداق است. پس حالا فكر دو درجه طولیه مترتبه پیدا مىكند اول فكر در نقش الله است و از آنجا بالا مىرود مىرسد به فكر در صورت قطب و یا بعكس كه نسبت به حال اشخاص فرق مىكند، فكر ممدوح در دنیرا اشاره به همین مىدانند. (این حاشیه از كیوان است)
[2] . حوران: جمع حور – زن بهشتى – هر از حورالعین در عربى “حور” جمع حوراء است ولى درفارسى آن را مفرد گیرند و در جمع حوران گویند.
[3] . براق: مركب حضرت رسول
[4] . تصالح: با هم ساختن
[5] . بعض حكماء مطالب را تا ده تا مىشمارند و اعراض را جزء مطالب مىدانند والاصح خلافه زیرا عنوان چهار مطلب كه سیال1 در همه اودیه2 و شعب است، غیر عنوان مقولات عشر است. بلى مطلب هل مركبه شعبههاى بسیار پیدا مىكند كه بعضى ازآنها مصادف یا مساوق مىشود با بعض مقولات بلكه تقریباً با همه آنها چنانكه ماء حقیقیه گاهى تصادف با جوهر مىكند در محلات فقط ماء شارحه جارى است به اهل بسیطه كه نفى وجود مىكند و مطلب بریده مىشود. پس دو معنى كه در اول این فصل گفته شد شرحالاسم بود. مطلب ماءشارحه كه اول مطالب اربعه است و آنكه گفته شد كه صوفى معتقد است آن اثبات وجود خارجى بود مطلب هل بسیطه كه هلالفكر موجود فىاعتقاد الصوفیة و جزء من مؤسستهم جواب داده شد بلى معتقدند یقیناً پس مطلب ماء حقیقه پیش مىآید كه یكى مىپرسد حالا كه جزء اعتقاد صوفیه است و یكى از اركان آن مؤسسه است پس البته یك معنى اصطلاحى خاص دارد غیرمعنى لغوى و شرعى فكر و غیر این دو معنى كه براى لفظ صورت فكریه گفته شد به اعتبار توصیف صورت به فكریه و نسبت دادن آن را به فكر، حالا باید فهمید كه آن معنى اصطلاحى صوفیه (كه پنهان مىگویند نه آشكار اما یقینى است كه زیرلب مىگویند و نمىتوانند انكار كنند) كدام است، جواب داده مىشود كه آنها یك كلى ذو درجاتى را از حالات مرید فكر مىنامند در مقابل ذكر. درجه اولى التفات شخص غیر است به احتیاجش در تكمیل نفس به یك قطبى پس این فكر او را وامیدارد به گشتن و یافتن و مشرف شدن. پس درجه دوم – فكر در همان ذكر مأخوذ است كه چطور بگوید در دل تا روان كند و خوب یاد گیرد. درجه سوم – آن است كه به شكل دل مخروطى نگاه كند و فكر كند كه باید من قطبم را در این دلم جا دهم و او را مالك دل و دلخواه و مبدء تولد ارادت حادثه قلبیه خودم دانم (مالك الازمة و ماسك الاعنة) درجه چهارم – آنكه صورت بشرى قطبم را به اختیار خود، تصور كنم مكرر، تا منتهى شود به ثبوت و رسوخ آن صورت در دل كه او دلدارم شود شاید سبب آمدن و نزول صورت ملكوتیه او شود در دل. درجه پنجم – آنكه اگر قطب وقت تشرف علاوه بر ذكر گفته است كه لفظ الله را هم روى صفحه دل (صفحه درونى یا بیرونى) نقش كن با دست خیال و به آن نقش نظر كن به چشم خیال (دل) پس فكر همان الله است به اضافه صورت اختیاریه قطب به ترتیبى كه اول فصل ذكر شد. پس شروع مىشود به مطالب هل مركبه كه آثار خاص درجه كامله فكر مصطلح باشد و سعنى قلب عبدى. (این حاشیه از كیوان است، سیال به معناى جارى – روان، اودیه نیز به معناى وادىها مىباشد) .