Info@razdar.com
مقاله شماره 122
اول درباره عطار بشرح زیر به بحث مى پردازد .
بزعم این ذره نادار عطار از بندهاى اوهام گسسته و به مقام عشق و تجرد رسیده و به حقیقة الحقایق پیوسته است و در زمره مرید و مرادى نبود و داراى علوم عصر خود بود و چون مفهوم فیلسوف در قرن ماضیه آن بود كه بهمه علوم واقف باشد لذا براى تامین معاش و كمك به مستمندان پیشه طبابت را اختیار كرد و بعدها سلاسل صوفیه عطار را جزو سلسله اى قلمداد كرده و شناسنامه طریقت جهت عطار مجعولا بساختند و بیش از همه آثار عطار درباره تذكرة الاولیاء و منطق الطیر به بحث و نقادى پرداخته اند.
تذكره داستانها را از كشف المحجوب اخذ كرده و كرامات دور از باور براى عرفا قائل شده كه نقل است و نه سند اگر این اعمال صورت بسته است چرا اقطاب حاضر كه خود را بحق جانشینان سلف دانند تهى دست و باد به دستند و تصور مىكند عطار یاوه بر زبان نرانده و سخنى به گزاف نگفته و الحاقى است اما با قدرت تاویل مىتوان محملى بر آن بست ولى بدان اعتقاد ندارد.
درباره رابعه گوید از زاویه خود به قصد كعبه به پهلو غلطید و پس از چهارده سال به كعبه رسید و بیت الله بر دور سر او طواف مىكرد یعنى رابعه به قصد حق گام سلوكى برداشت و 14 سال درب قلب كوبید تا دامن مقصود به كف آورد و داراى ولایت كلیه شد خانه كعبه متشأن به شأن رابعه گردید.
روزى فردى به حضور بایزید رسید بایزید بدو نگریست تبدیل به آبى زرد شد مراد آنست كه بایزید آن شخص را بیك نگاه از مراحل جذب و سلوك گذراند و آن مرد ناآشنا به یك لحظه تمامى درجات را پیمود واصل شد اما از تاب و توان افتاد و فشار این عمل او را آب كرد كه دیگر قادر نبود كه گفتار بیان كند یا مطلبى به كتابت آرد و انجام كارى را به عهده گیرد نه مجنون است نه هشیار نه زنده است نه مرده درباره ابوسعید نوشتهاند در باغى پاهاى خود را بچرخه آب چاه بر بست و وارونه در چاه ختم قرآن كرد در صورتیكه اگر كسى قرآن خواند بایست وضو گرفته بسوى قبله نشسته قرآن را گشوده با خلوص نیست بخواند و در معانى آیات ربانى تدبر كند.
اما ابوسعید نشست وى وارونه بود و یكى از اسماءالله را با قلم خیال در سر خود ترسیم میكرد و این عمل براى مبتدیان یا افرادى كه در مراحل ابتدائى یا بعد از آن مرحله مىباشند گذشته از آن كه طرفى نمى بندند خطرناك است .
پندنامه
كبیر بزرگترین عارف هند كه بجولاگیرى اشتغال مى ورزید «و گرونانك پیامبر مسلك سیك مقدارى از گفتار كبیر را در كتاب خود نقل كرده كه زیب بخش كتابش شده است.
كبیر در اثر تامل و تدبر در پندنامه عطار دگرگونى در وى پدید آمد تا بلند آوازه شرق و غرب شد.
موریس مترلینگ دل بسته عطار شد و به مسائل روحى رو آورد و عطار و خیام را به بزرگى ستود
عطار در پند نامه فرمود :
اى برادر گر تو هستى حق طلب
جز بفرمان خدا مگشاى لب
گر ترا عقلست با دانش قرین
باش درویش و بدرویشان نشین
چون كه دل بى یاد اللهت بود
دیو ملعون یار و همراهت بود
عارف آن باشد كه باشد حق شناس
هر كه عارف نیست گردد ناسپاس
گر صفا مىبایدت تجرید شو
گر خبر دارى ز اهل دید شو
درباره شهادت خود گوید :
شربت شهد شهادت نوشیم
خلعت راه سعادت پوشیم
اخیراً عدهاى از فضلا در مباحث عرفان و تصوف آگهى نداشته با این وصف در این وادى گام بر مىدارند و یا با آشنائى بیك السنه خارجى آثار دیگران را ترجمه كرده بنام تالیف عرضه مىدارند یا چند اثر از چند تن از فضلاى غرب كه در یك مبحث است از هر كتاب فصلى جدا و بترجمه مبادرت كرده و بنام خود قلمداد مىكنند و آن كتب را ضمن ماخذ یاد مى كنند و خواننده آگاه در خواهد یافت كه فصول آن اثر تراوش فكرى چند نفر است اما از ذكر نام این افراد خوددارى مى نمایند .
منطق الطیر
از جمله كسانى كه درباره این كتاب به تحقیق پرداخته دوست آزاده پاكنهاد راد و عارف پر مهر آقاى دكتر سید صادق گوهرین میباشند كه درباره منطق الطیر و یكى دیگر از آثار عطار به تحقیق پرداخته و طالب آثار عطار ناگزیر به مراجعه آن است آقاى گوهرین كتاب خانه ارزنده خود را به كتابخانه آستان قدس اهداء فرموده كه دال بر ملكات فاضله اخلاقى او مى باشد.
دكتر على نقى منزوى
دانشمند و محقق بى بدیل فرزند آیتالله آقا شیخ آغا بزرگ تهرانى صاحب مجموعه ذریعة و اعلام الشیعه كه نامهاى از این بزرگ مرد كه جنت مكان است دارد كه زیب بخش كتابخانه شخصى این بى مقدار است. آغا بمفهوم مجاهد و مبارز است .
آقاى دكتر على نقى منزوى با سبكى بدیع و محققانه درباره منطق الطیر تحت عنوان سیمرغ و سى مرغ دست به تالیف زدهاند كه بسیار جالب و ارزنده است و این ناچیز كه پنجاه سال علمى و عملى در این ابواب با نوك مژگان طى طریق كرده با مشاهده این اثر دیگر كتب كه در این وادى سخن رانده اند مى بایست به طاق نسیان سپرده شود.
یكى از القاب اقطاب سیمرغ است كه مربى رستم دستان است كه پیرو آئین هوشنگ بود كه اولین بار این ناچیز در كتاب خاكسار و اهل حق شاهنامه و هزار و یك شب را از دیدگاه عرفانى مورد بحث قرار داده و در این كتاب نیز مزید بر كتاب ذكر شده بالا مطالبى افزوده و جاى خوش وقتى است كه آقاى دكتر نیز بدین مطلب توجه بعمل آوردهاند .
آقاى منزوى مرقوم داشته اند كه عطار تحت تاثیر شاهنامه فردوسى قرار گرفت دور نیست كه تقسیم راه را به هفت وادى از هفت خان رستم و اسفندیار گرفته باشد.
پس از عطار هفت وادى او بنام هفت شهر عشق در شهر مولوى دیده مى شود.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یك كوچه ایم
توصیف این اثر آنگاه حق مطلب ادا مىگردد كه این كتاب با دقت مورد مطالعه قرار گیرد.
از ساحت بارى عزاسمه مسئلت دارد كه آقاى منزوى توفیق رفیق وى گردد كه نتیجه سالها زحمت و رنج و دورى از وطن فراغتى بر وى دست دهد كه آثار ارزنده دیگرى عرضه دارند این ناچیز را عقیده بر آنست كه عطار در مراحل سلوك و جذبه صاحب راى و نظر بوده و عوالمى كلى كه وجه اشتراك در طى طریق براى كلیه سالكین الى الله رخ مى دهد با اشعار سحار خود توصیف كرده است اما اینكه مراتب سلوك را هفت مرحله یا پنج حضرت یا صد منزل یا هزار و یك درجات دارد با واقعیت كامله مطابقت نداشته و گاهى متباین است مانند شطرنج العرفا مى باشد كه صوفیان را با این اصطلاحات آشنا میسازند.
اثر و نكته بس دقیق آنست كه رویاها و مراقبه و مشاهده و استماع اصوات اثر طبیعى دانش و روحیات و اذكار جلى و قلبى صوفیه میباشد و با واقعیت نفس الامرى بسیار دور و متباین است .
و اذكار جلى و حركات سر و دست و افشانیدن موها و اصوات موسیقى در خانقاه و تدخین بخور موجب تخدیر سلولهاى مغزى شده و صوفى پندارد به قاب قوسین راه یافته است و ریاضت هاى علوم خفیه دارنده را بهواجس نفسانى می كشاند و اگر به سلوك روحى گام بردارد و در همان حال مشى علوم غریبه را پیشه خود سازد نتیجه آن خواهد بود كه اقطابى مانند مسند نشینان امروزى پدیدار شوند.
جهت آگهى بیشتر خوانندگان ارجمند گوید .
در اغلب آثار متقدمین از خضر و الیاس نامبرده شده گاهى هر دو را یكى دانند و زمانى دو نفر شناسند در تصوف خضر اسم عام است نه خاص مفهوم آنست كه سالكى بواقعیت براى دریافت هویت واقعى خود كه شتر حوصله ،فیل طاقت پشه پرواز و نهنگ شناور در عمق اقیانوس بیكران حقیقت با نوك مژگان و اندوه بىپایان گام نهد و بمشكلات بسیار برخورد خداى بزرگ او را دریابد و بزرگمردى از راد مردان جهان آنعصر ماموریت یابد كه این واله شیداى حق و حقیقت را دریابد و خداى بزرگ او را بخود وانمیگذارد آنمرد یكه تاز میدان توحید بدون آنكه خود را معرفى كند بآن سالك دلسوخته تماس حاصل كند و اشارتى از اسرار عشق با نغمات ملكوتى در گوش پر هوش او زمزمه كند و بعد راه خود گیرد كه تا پایان حیات سالك با وى برخورد نكند این چنین فرد آزاده پاك نهاد را خضر راه گویند چون سخن اوج گرفت و اشارتى در مباحث عملى سلوك بطور ایجاز عرضه گردید نكته اى بدان می افزاید كه هر گاه سالكى در ضمن سلوك بضرورت نیاز به خضر راه پیدا كند مردى از مردان حق براى حال آن دلخسته خود را تبدیل به موج كرده قبل از آنكه آنى از آنات بگذرد در مقابل (سالك تجسم كند و زمان و مكان مدخلیت ندارد زیرا جسد عنصرى خود را تبدیل به تشكل و تجسد نماید و درد بى درمان او را با تیر انگشت تواناى خود بگشاید و دوباره بمحل اولیه به همان نهج اولى باز گردد و بموج تبدیل شود و سالك اگر استاد توانائى را دریافته استاد از جهان خاكى رخت بربسته و سالك باز در سیطره روحى روح تواناى آن بزرگمرد باشد نه آنكه خود دل بندد یا سر بسپارد كه این افسانه است و مرید و مرادى طرفه بازیست استاد طالب را بیابد و خود بپذیرد و خود او را براه برد كه سالك و راه طریقت و پیر طریقت هر سه یكیست آن هم نه مرید بلكه آزاد مرد راد پر مهر جهان تاب كه هر شش جهت عالم وجود در غیب و شهود بدست تواناى اوست و باصطلاح صوفیان خانقاهى پیر طریقت خرقه تهى كند (فوت كند) و مرید به ارادت خود نه با تصمیم شخص خویش در سلوك بپاید آن پدر روحانى در شداید طریقت به انحاء مختلف با فرزند طریقت خود ارتباط برقرار سازد كه یكى از آن طرق كه مسلم و بلا ریب و شك است آنست كه آن والا مقام براى خود به تناسب جسد عنصرى اواخر ایام حیات جسد ایجاد كند و چه بسا چند روزى در دنیاى خاكى بسر برد و سپس بجان جانان پیوندد هر بوالهوسى مصداق آن نیست و نتواند بود.
یكى از نشانه هاى بارز این مرد شناسائى از طریق علم قیافه است در دیانت بودا وقتى دائى لاما (رهبر بودائیان جهان) بگذرد هیئتى از علماى بودائى از خانواده هاى خاص اولاد ذكورى كه در همان لحظه پاى بجهان خاكى گذارد 32 نشانه میبایست دارا شود پس از بازیابى چنین نوزاد آن طفل را از خانوادهاش جدا ساخته و تحت تربیت خاصى با نظر عدهاى از خواص همت براى آماده ساختن نوزاد جهت رهبرى بودائیان همت گمارند. نمونه خط و عكس صحیح براى شناسائى اشخاص مدخلیت خاص دارد پس از رشد بحد كمال گرد دعاوى نگردد مال و منال و ریاست گریزان باشد از دست بوسى و سجده كردن مریدان بسختى جلوگیرى كند و بدلخواه خویش كسى نپذیرد و فردى را بخدمت خود نگمارد از نام طریقت و تكیه و خانقاه و مصطبه اجتناب كند و مشى او ملامتى باشد نه آنكه باین بهانه گرد مناهى گردد و دیگر نشانه ها عنایت ازلیست تا توفیق رفیقش گردد و مصداق بیت زیر را دریابد .
دیده خواهم تا شناسد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
توضیحاً بیان میدارد كه در مطاوى كتاب بارها سخن از مسندنشینان شد مراد مشایخ و اقطاب هستند لاغیر .
یكى از بزرگمردان طریقت كه بتوان بر آن صحه گذاشت ابوسعید ابوالخیر بود كه بنظر این ناچیز شیخ الرئیس بوعلى سینا استاد طریقت وى بود و بوعلى به بهمنیار در خلوت او را در مقابل خود نشانده و با نگاه تیزبین خود بر وى مى نگریست و مطالبى كه امكان ابراز سخن نبود بر او القا میكرد و هر جلسه بیش از یكساعت بطول می انجامید و در پایان جلسه استاد و شاگرد هر دو كوفته و خسته بودند تو گوئى مردى در سنین كهولت ده فرسخ كوه پیمائى كند و این عمل غیر از متد مانیه تیزم میباشد و از علوم وابسته اشراق است نه از علوم غریبه و متأسفانه عدهاى بوعلى را فیلسوف مشاء میشناسند فلاسفه اشراق در شب به ماه تمركز دهند و در روز به آفتاب جهانتاب رساله اى به عربى از انتشارات كتابخانه مزار پاك بوعلى منتشر شد كه بوعلى به ابوسعید پند داد و وصیت نمود كه بر طبق گفتار وى مشى كند و در ابتداى سخن خود فرمود:
اى برادر صوفى بزرگ من و در قرون ماضیه استاد مرید را بعنوان برادر خطاب میكرد و این سخن دریافت روحى این بیمقدار است و نظریه این ذره نادار است تو خواه بپذیر و یا بطاق نسیان نه زیرا خود را مسئول وجدان میداند و باثبات و نفى دیگران توجهى ندارد و ملزم میداند كه براى آگاهى خوانندگان بیدار دل آنچه در طى 50 سال تحقیقات علمى و عملى خود دریافته برشته تحریر درآورد مرد آسیا (كیوان قزوینى) پس از تدوین كتاب صالحیه بشرح حال ابوسعید ابوالخیر پرداخت و فرمود :
آن فانى مطلق آن باقى بر حق آن محبوب الهى آن معشوق نامتناهى آن نازنین مملكت آن راستین معرفت آن عرش فلك سیر قطب عالم ابوسعید ابوالخیر پادشاه عهد بود بر جمله اكابر دین و مشایخ طریقت و كس بدو نرسیده .
اینك یكى از رباعیات آن رونده چالاك را ذیلا عرضه میدارد:
در سینه توئى و گر نه پر خون كنمش
در دیده توئى و گر نه پر خون كنمش
امید وصال تست جان را ور نه
از تن بهزار حیله بیرون كنمش
و اكنون سخنى چند از این بزرگمرد كه سر سلسله فتیان عصر خود بود نقل میكند.
گفت هر چه ترا از خدا باز دارد شوم است و صحبت او مذموم گفت هر كه خلق را شاید خدا را نشاید .
ملاشاه قادرى استاد طریقت داراشكوه در این زمینه فرموده است :
هم خدا خواهى و هم دنیاى دون
این جنون باشد جنون باشد جنون
یكتا عارف میدان حق و حقیقت حكیم عمر خیام بود كه این مرد والامقام تقویم شمسى ایران را باصطلاح درآورد و از گردندگى ایام بازداشت و اول روز سال شمسى را در اول فصل ربیع قرار داد و امروزه در تمام بلاد تقویمى از جهت علمى به پایه تقویم جلالى نیست كه بدست خیام انجام گرفت خیام در ضمن سلوك مربع مىنشست كه یكى از هشتاد و چهار قسم نشست است و در یكى از رباعیات خود فرمود :
ناكرده گناه در جهان كیست بگو
وانكس كه گنه نكرد چون زیست بگو
در هر عمل تنفس سه حال انجام میگیرد نفس فرو میرود مكث میكند و بعد خارج میسازد و سعدى دو حالت قائل شده در صورتیكه تنفس مانند تلمبه زدن نیست كه نفس فرو دهد و خارج سازد و در هر حالت نعمتى است و هر نعمت شكرى را متضمن.
از دست و زبان كه برآید
كز عهده شكرت بدر آید
هر آنى از آنات از تذكر یاد خدا در باطن قلب صنوبرى متذكر نباشد گناهیست بس بزرگ و نابخشودنى دوبار زیارت مزار پاك خیام و عطار دست داد در هنگام غروب جنب مزار خیام دوگانه براى یگانه بجا آوردم از روح بزرگ خیام مسئلت نمودم كه شرف حضور بخشد آن روح تابناك فضیلت فرمود و در معیت استاد بزرگوارم نیم ساعت زیارت هر دو دست داد دامن من از دست برفت حالتى روى داد كه حافظ در وصف آن فرموده است :
حالتى رفت كه محراب بفریاد آمد.
اینك مطلبى از خاطر خطور كرد كه ذكر آن براى مزید استحضار خوانندگان ضروریست همچنانكه در كتاب سلسله هاى صوفیه ایران در باب قادریه بعلت نمایشات صوفیان كه متأثر از اصوات بودهاند گوید در زمان اكبر شاه درویشانى بودهاند كه با ترنم صدا و آواز باران میبارید و با آواز آتش نغمه سر میدادند اكبرشاه روزى از روزها كه عزم شكار كرد بصوفى ژولیدهاى در جنگل هند برمیخورد و او را واداشت آواز آتش بخواند این عمل انجام گرفت و آن مرد سوخته شد و دیگر كسى سخنى برزبان نراند و لب فرو بستند این علوم اختصاص بشرق دارد و هنوز افراد واجد این علوم خفیه وجود دارند ولى از دعاوى گسسته و در گمنامى بسر میبرند.
مصیبت نامه
بنظراین ناچیز بهترین و عمیقترین اثر عطار مصیبت نامه است كه تاكنون آنچه شاید و باید مطمح نظر قرار نگرفته است عطار خود درباره این منظومه فرموده است .
مصیبت نامه كه اندوه نهانست .
در مطلع كتاب سروده است :
حمد پاك از جان پاك آن پاك را
كو خلافت داد مشتى خاك را
آن خرد بخشى كه آدم خاك اوست
جزو و كل برهان ذات پاك اوست
در پایان كتاب سرودهاند :
گه ز نار آزاد گردم گه ز نور
گه ز غلمان فارغ آیم گه ز حور
گه نماید هر دو گویم مختصر
گه شوم از یك سخن زیر و زبر
مىتوانى گر ز چندین پیچ پیچ
دست من گیرى وانگارى كه هیچ
میان صوفیان كه در طى دوازده قرن از تاریخ تصوف و عرفان گذشته است تنى چند را میتوان بضرس قاطع نام برد كه از حیث علم و عمل یكه تاز میدان توحید بودهاند و دام نچیده و براى كسب جاه و مال و منال گرد دعاوى گزاف نگشته اند و بندگان خدا را به بیراهه نكشانیده اند.
بعد از عطار سنائى (سنائى با خیام دوست و رفیق بود و یكبار غلام سنائى را در نیشابور باتهام سرقت به زندان افكندند .
در این باب سنائى نامهاى جهت خیام بفرستاد كه وسیله استخلاصش را فراهم سازد و خیام بدیده قبول بنگریست و نظامى عروضى در چهار مقاله خود خیام را بنام حجةالحق یاد كرده و اولین بار كیوان قزوینى دو شرح بر رباعیات خیام تدوین نمود كه امید است بحلیه طبع درآید) كه آثار ارزنده مانند دیوان و حدیقه كه الهى نامه نیز نامند و كارنامه بلخ از سنائى بیادگار مانده متاسفانه تمامى آثار این بزرگان در دسترس نیست كه براى نمونه قسمتى از آنان را تفسیر كند و خواننده را بسیاق معانى عالیه آن سخنان نغز آشنا سازد امید است یكى از فضلا كه به فلسفه و عرفان تسلط كامل داشته باشد و در سلوك گام زده و از نشیب و فراز راه حق و حقیقت طى طریق كرده در این راه اقدامى كه شایسته و سزاست انجام دهد و اگر توفیق رفیق این بیمقدار شد جهت آشنا ساختن اذهان پاك خوانندگان؛ این وادى را مفتوح میسازد.
یكى از مردان بزرگ طریقت شیخ اجل سعدى میباشد .
اینك گفتارى باختصار بیان كرده تا نمونه كار جوانان اهل فضل قرار گیرد.
سعدى در دیباچه گلستان فرمود :
هر نفسى كه فرو میرود ممد حیاتست كه حالت مراقبه است.
و بعد گوید سر بجیب تفكر فرو بردم و در جاى دیگر چنین فرموده :
اگر پاى در دامن آرى چو كوه
سرت ز آسمان بگذرد از شكوه
كه باز حالت نشست مراقبه میباشد.
براى اولین بار این ذره نادار غزل پر نغز یكه تاز میدان فلسفه و عرفان و تصوف خداوندگار مولانا جلالالدین محمد البلخى الرومى كه در دیوان شمس كه در حالت جذبه مولانا و در مقام فنا فى الشیخ بسر میبرد نام و نشانى از خود نداشت همه چیز همه كس بالا و پست هر شش جهت وجود عالم امكان را از غیب و شهود تا فیض مقدس رخساره دل آرا شمس را میدید و بنام او نغمه میسرائید و بنام پیر خود تخلص میكرد از خود گسسته و به حقیقةالحقایق پیوسته از ما و منى گذشته نى هفت بند شده و وصف الحال وى این گفتار خود اوست.
ما همه شیران ولى شیر علم
مولانا در دیوان شمس كه مشحون شصت هزار بیت است در یكى از غزلهاى جاودانه خود فرمود:
دى شیخ با چراغ همى گشت گرد شهر
كز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
سعدى فرمود از جان برون نیآمده جانانت آرزوست.
اغلب فضلا از ابداع این مبحث از طرف این ناچیز مقصودم را در نیافته و زبان خرده و اعتراض گشودند و حتى ادبا و شعرا نیز زبان اعتراض نبستند اما این ناچیز را نرسد كه این دو بزرگمرد دانش و پویندگان طریقت را مورد طعن قرار دهد بلكه در صدد بودم كه یك گوشه از عمل سلوك را توضیح دهم این ناچیز كجا و مقام والاى مولانا و سعدى كجا در مثنوى كه اثر جاودانه دانش بشریست مطالب فلسفى آن مقامى شامخ و برتر از اسفار است و پس از این دو نامآور میدان حق و حقیقت جامى را توان نام برد كه یكى از آثار ارزنده او اشعةاللمعات است و دیوان وى كه پر از كنوز و رموز است و یكى دیگر از آثار جامى «نقدالنصوص فى الفصوص» میباشد جامى در ایام حیات خود گرد مرید و مرادى نگشت و یكى از شاگردان او ملاحسین كاشفى است كه مؤلف كتاب اسرار قاسمى است و رسالهاى در مفتاح باب اسرار قاسمى تدوین فرموده و در مقدمه متذكر شده است كه ماخذ كتابش سه طغرا از مولوى مورد استنادش بود و پس از این بزرگمردان عالم دانش و بینش و حق و حقیقت كیوان قزوینى است كه كتب او بتدریج با مباشرت این بیمقدار در دسترس ارباب ادب و دانش قرار خواهد گرفت و گفتار این عالم ربانى و عبقرى عصر خود مؤید میباشد زیرا آفتاب آمد دلیل آفتاب .
در قرون ماضیه كه اقطاب سلاسل صوفیه كم و بیش بعلوم غریبه واقف بودند بعضى از خواص آنان در اثر ممارست و تمرین فراوان میتوانستند روى قواعد رمل نیات مریدان خود یا افرادى كه براى اولین بار بحضور آنان بار مییافتند بیان كنند از جهت روشنى اذهان خوانندگان كلید این عمل را بیان كرده تا جاى ابهام باقى نمانده و كرامتى محسوب ندارند .
اگر كسى بخواهد دو جفت طاس هاى رمل را در كف دست خود بچرخش درآورده و سپس بر صفحه رمل پرتاب كند و بعد از آن به نقشههاى دو مهره بنگرد و از روى آن نقطهها و خطها را بر یك صفحه حساب كرده و نشانه مقصود طرف را دریافت كرده و بعد از آن حكم كند بعنوان مثال كسى كبریت را مطمح نظر قرار دهد رمال كیفیت كبریت را دریافته و بعد تفكر میكند كه یك چیز كه از چوب و گوگرد ساخته شده و در كف دست جاى میگیرد چیست؟ و نتیجه خواهد گرفت كه قوطى كبریت است زمانیكه در حكم كردن تمرین یافت بعد درباره نقطه و خط بدون آنكه بر صفحه كاغذ بنویسد در ذهن خود حساب كرده و نتیجه را بدست میآورد مانند فردى كه جدول ضرب را دانسته و چند ماه درباره یكعدد در دو رقم تمرین كند میتواند بعد از پرسش اینكه نه ضرب در بیست و پنج چه عدد حاصل میشود چون تمرین كرده بلافاصله پاسخ خواهد داد درباره رمل نیز چنین ست بعد از مداومت عملى كه ذكر شد تمرین میكند و در ذهن خود تصور نموده كه دو مهره رمل را در دست دارد و در ذهن تصور نیت طرف را از مخیله گذرانده و بعد در خیال تجسم دهد كه بر صفحه رمل نقش بسته آن زمان بدون تشتت فكر آناً آنچه از مغز او میگذرد بمثل اینكه تصور كنیم كه خود خواننده اینعمل را اجرا میكند و یكباره دو نقطه یك خط یك نقطه دو خط و نقطه دو خط مانند این نقطه و خط كه ذكر شد در خیال تجسم كرده كه بر صفحه موجود است و بعد این نقطه و خط را در خاطره بسپارد و از روى قاعده رمل استخراج كند و اگر فردى در تمركز فكرى سابقه دارد حداكثر در طى سه ماه باین نحوه عمل كرد مسلط میشود و طرف مقابل تصور میكند كه عامل اینكار راه به عالم غیب داشته و فرشته در گوش بیهوش او نغمه سرائیده و اسرار خبایا را بر وى مكشوف ساخته است اینهم یك نوع كرامت اقطاب گذشته است در كتاب اوپانیشاد كه بهمت والاى داراشكوه از مشایخ قادریه هند در معیت پنجاه تن از علماى هنود از سانسكریت بفارسى برگردانده شده است گفته كه هر كس مفاهیم این كتابرا دریابد و عمل كند در طى شش ماه بحد كمال رسد.
وفائى شوشترى نیز در رساله نجم ثاقب مرقوم داشته است كه یك یهودى زاده را میتواند در اثر شش ماه بمقام قطبیت رساند اما این ناچیز گوید مقامهائى را كه اقطاب سلاسل صوفیه عرض وجود میكنند این بیمقدار تواند یك فرد امى را در طى دو اربعین حائز این مقامات بسازد و برهان این ذره نادار آنست كه سیر صوفیه اثر وضعى اذكار و اعمال آنانست نه حقیقت و نه راه یافتن به غیب محض و شناسائى غیب الغیوب.
این ره كه تو میروى به تركستان است .
و باز گوید
من آنچه شرط بلاغ است با تو مى گویم
یا گفته شود كه گفتیم چه بكار برى یا بدشمنى برخیزى. اما از عده كثیر تنى معدود كه آثار این بى مقدار را بدیده خرد نگریسته و این ذره نادار را چه وسیله تلفن یا نامه یا مشافهتاً مورد عنایت و محبت قرار میدهند موجب تشویق و ادامه كارم خواهد بود .
کتاب سیری درتصوف
اثر نورالدین چهاردهی