Info@razdar.com
شماره مقاله752
گرچه در دو فصل از بیست و شش فصل كتاب عرفان نامه فصل ده و یازده در كمال بشر نوشته طبع و نشر داده ام كه در آن شش قول است و قول هفتم از صفحه 337 تا 348 و در كتاب 1001 كلمه از كلمه 26 تا 46 راجع به فكر گفته ام .
و اكنون اینجا با دو بیان دیگر مى گویم:
بیان نخست هر چیزى دو عنوان دارد :
یكى نفسى انفرادى كه فرض شود در عالم تنها او هست و غیر او نیست یعنى قطع نظر از غیر او بشود .
دوم عنوان اجتماع و اشتراك با غیر .
پس در عنوان اول عناوین فرعیه ثانیه و ثالثه پیدا نمى شود .
اما در عنوان دوم عنوان هایى چند پیاپى پیدا مى شوند براى همین یك چیز .
عنوان اول :آنكه او با غیر خود در چند چیز شریك است و در چند چیز تنها است .
عنوان دوم: نقص و كمال است كه از امور نسبیه است یعنى تا چیزى را نسبت به غیر خود ندهى نتوانش ناقص یا كامل نامید .
كه كمال هر موجودى از جنس ما به الامتیاز او است از غیرش نه ما به الاشتراك او با غیر (فصل ممّیز نه جنس ) و اگر كمالى در ما به الاشتراك بیابد همان كمال ما به الامتیاز او مى شود . تا نیافته استعدادش ما به الاشتراك است ، همانكه یافت وجودش خارجیش .
آدم در تن با همه اجسام طبیعى شریك است درجه به درجه . با جسم ،مطلق به شركتى بزرگ ؛یعنى شریكانش بسیارند .
با نبات به شركتى كوچك . با حیوان فكر دار مانند بوزینه و روباه و مار و فیل و نحل (مگس عسل) به شركتی كوچك تر .
و در همین فكر كه ما به الاشتراك كوچك آدم است ،استعداد كمال دارد تا درجه اى كه مافوق ندارد و نتوان براى آن حدّى قرار داد و نفى مافوقش نمود . [فوق كل ذى علم علیم] كه از فرازهاى برجسته امتیازى قرآن است و در كتب آسمانى دیگر چنین فرازى نَبُوَد و یكى از مقدمات تفسیر یافتن و شمردن و شرح كردن فرازهاى امتیازى مظنون قرآن است [از یقین كه عاجزیم ] بیان همین مطلب است كه دانش آدم اندازه ندارد هر آنچه از بشر (چه خیر چه شر ) گویند در امكان است .
پس كمال آدم در فكر او است اگر غیر آدم را داراى فكر ندانیم (كما هوالمشهور) پس فكر فصل ممّیز است و نطق در حیوان ناطق همان فكر است و اگر دانیم چنانكه اكنون گفته شد پس استعداد لاحدّى فكر ما به الامتیاز آدم است و كمالش از جنس ما به الاشتراك كوچك او است نه بزرگ كه حیوان باشد یعنى فكر هر با فكرى اندازه اى دارد و منتهى مى شود به فكر آدم كه راه به لاحدّى و بى اندازه گى دارد . بى اندازه مقام حقیقت است مانند دریاى اصلى زمین كه ساحلش هوا است نه خاك و خاك مسكونى جزیره اى است از آن و اندازه مقام مراتب است مانند دریاهاى منشعبه كه پنج است و معروف هفت (سبعة البحر) و آدم چون اكمل و بالاتر از همه چیز است پس وصل به حقیقت[1] است راه به حقیقت دارد بلافاصله .
هر چیزى در ترقى و تعالى مى رسد به مقام آدم و آدم مى رسد به حقیقت و از راه فكر مى رسد پس نقطه كمال آدم فكر او است (نه تن او كه مشترك با همه مادّیات است و نه جان او كه مشترك با همه ارواح مجّرده [2] است ) .
لذّت و الم آدم هم از فكرش بیشتر است تا از قواى طبیعیه اش . علم و عشق كه هر یك درجات بسیار دارند هر دو جزء فكرند . فكر غیر آدم راه به حقیقت ندارد فقط در مراتب گردش مى كند مانند مرغ و خروس كه بلندترین پروازش تا لب بام است .
آن سیمرغ در دهن توده افتاده كه در كوه قاف است همان فكر آدم است و كوه قاف عالم حقیقت است .
یك امتیاز اسلام از ادیان دیگر آن است كه ترغیب بشر را به فكر بیش از هر عبادتى نموده (لاعبادة كالتفكر ) همه امیدهاى بشر در ترقى فكر او است كه اگر در اثر سعادت ذاتى از اول فكرش را ببرد روى مافوق الطبیعة (آرزوى شاهان بزرگ ایران ماوراء النهرین (توران ) بود كه اگر مالك مى شد لقبش (ملكا ملكا مینوچرى ) مى شد در روى سكّه والاّ بالاتر آرزویش (فیل هلن)مى شد یعنى دوست یونان كه در سكّه هاى اشكانیان هست ) تازه به خّط راه كمالش پا نهاده تا انجام كار از كجا سر برآرد تازه به لاحدّى رسیده تازه از ننگ اشتراك جسته به كشتى نوح نشسته اشتراك ننگ است تنهائى نام.
آدم به هر كمالى كه در تن و جان برسد ننگ است براى او و به هر كمالى كه در فكر برسد نام است .
نام درجات دارد ننگ هم درجات دارد اما كم كسى است كه فرق نهد میان ننگ و نام و بیشتر مردم ننگ را به جاى نام براى خود انتخاب كنند ، هر كسى یك قسم ننگ را( این است معنى گمراهى و بدبختى ).
اكنون باید نظرها متوجه به فكر و بحث ها منعطف به آن گردد . و مطالب اربعه حكمت در آن جارى شود .
این ناچیز در كتب خود بیشتر مطالب را به ترتیب چهار پرسش بیان مى كنم . كتاب العصمة را بر چهار بحث بنا نهاده ام :
بحث اول: معنى لغوى عصمت كه مطلب ماء شارحه است .
بحث دوم : آنكه عصمت وجود خارجى دارد یا نه مطلب هل بسیطه.
بحث سوم :آنكه حقیقت عصمت چیست مطلب ماء حقیقة.
بحث چهارم :آنكه معصوم از چه باید باشد مطلب هل مركبه .
اینجا هم بحث اول معنى لغوى فكر است یعنى ابحاث[3] متعلقه به لفظ آن از لغت و اشتقاق و ماده و صورت لفظ و در آن سه عنوان است :
عنوان اول : هر كلمه سه حرفى شش تلفظ دارد به شش معنى یا كمتر به ترادف یا بیشتر به اشتراك لفظى ، یا آنكه بعضى از آنها مهمل مى شوند مانند زید كه زدى و دزى و یدز و دیز در لغت عرب مهمل است و یزد نام شهر و نام آدم و نام خدا است در فرس و در عرب باز مهمل . اما شش لفظ فكر غالباً مستعمل[4] است .(فكر فرك[5] كفر[6] كرف[7] ركف[8] رفك[9] )
عنوان دوم : از ماده فكر در قرآن 17 جا آمده به عدد ركعات نماز یومیه و اكنون در هر سه زبان اسلامى (عرب، فارس، ترك )ماده فكر به همین معنى با صیغ[10] بسیار جریان دارد .
چنانكه توده كه از علم لغت بى بهره اند معنى آن را بالبداهة مى فهمند و اكنون كه انتخاب نام فامیلى در ایران مرسوم شده لفظ (پرفكر) یكى از بهترین نامها شده و در هر شهر یك خانواده پر فكر هست و تازه 3 لفظ دیگر از آن مشتق نموده نام كرده اند :
یكى : پرفكر امروز ،
دوم : پرفكر دیروز ،
سیم : پرفكر فردا ،
كه اكنون در هر شهر ایران چهار خانواده از مادّه فكر هست و لفظ كم فكر و بى فكر وكج فكر و كند فكر و بد فكر هر پنج در نكوهش گفته مى شوند و اضداد اینها كه با فكر، پر فكر ، تند فكر ،خوش فكر استقامت فكر باشد در مدح و هنر گفته مى شود .
عنوان سیم :مجردش كمتر از مزید استعمال مى شود مگر فكور و به جاى فكر به معنى مصدرى تفكر مى آید به همان معنى فكر كردن نه بر خود بستن یا بسیار فكر كردن یا به زحمت كه معانى باب تفعّل است . چونكه در خود فكر زحمت مندرج است .
و مزید باب افعال و تفعیل و تفعل شایع است به همان معنى مجرّد كه لازم است نه متعدى و مفاكره نادر است به معنى هم فكر شدن دو نفر یا به معنى تكرار و ادعاه فكر از یك نفر تا بشود به منزله دو نفر .
و مصدر همان مصدر مجرّد و تفكر شایع است دیگر افكار و تفكیر مرسوم نیست و مصدر مجرّد سه تا است :
فكر ، فكر به مقصوره و فكرت چو قطرت كه تاء مصدریت است نه وحدت و گاهى به یارى قرینه مقام به معنى واحد مى آید پس تثنیه فكرتین مى آید اما جمع همان افكار است كه لفظ مشترك است میان عربى و فارسى كه به معنى افسرده و منفجر و متسأم و پژمرده و پژمان و غمین است .
و بر سر مورد فكر فى در مى آید فكر و افكر و تفكر و این را متعدى به فى نمى نامند زیرا متعدى را در مفعولٌ به مى گویند نه در ظرف (مفعولٌ فیه ) و فتح فكر هم نفى است و مجازاً به معنى حاجت مى آید در سیاق نفى مخصوصاً (مالى فیه فكر ) اى حاجت یا مطلقاً به ندرت و مبالغه اش سه لفظ است فكور (فیكر چو صیقل) ( فكّیر چو سكین) .
گویند كه بسیار فكر كردن ضرر به گوش مى رساند و به تجربه من یبوست و سوء خلق هم مى آورد . و گاهى فكر به معنى اسم عین مى شود كه قوّه یا سلول باشد و منظم نبودن آن قوّه و فساد آن سلول جزء امراض دماغیه است و شدّتش به جنون مى رسد زیرا مبدأ همه كارهاى تن فكر است .
بحث دوم مطلب هل بسیطه است :
وجود خارجى فكر براى بشر فى الجمله یقین است و به ندرت بعض بشر بى فكر یعنى عاجز از فكر مى شود بكلّى و عرب او را عاجز الرّأى گوید .
اما درجات فكر هم بسیار است و هم خیلى به تفاوت مانند كلّى مشككّ[11] .و تفاضل حقیقى بشر در فكر است فقط اما افكر به معنى اسم تفضیل شاذ [12]است بلكه اكثر فكراً و اشدّ و اسدّ و اسرع و انفذ و اصوب و ادوم فكراً گفته مى شود . در ثمر الحیوة فریده فكریه صفحه 127 سخنان غیر مسبوق[13] دارد .
پس شك در وجود فكر براى نوع بشر نیست اما در غیر بشر شك و غالباً انكار است و به گمان این ناچیز هر جاندار كه مغز سر دارد فكر دارد و مور و نحل هم مغز سر دارند عشق و جنون و دشمنى و كودنى و آموختن دلیلند بر وجود فكر .
فكر را از خدا باید سلب نمود زیرا كشف نادانى مى كند كه در اثر نادانى است و دواى آن است ، در همه جا مدح است و در خدا ذم ّ .
و گاهى فكر به معنى توجه مى آید گویند به فكر تو هستم و تو هیچ به فكر من نیستى. پس او مى گوید كه من از فكر شما بیرون نمى روم و این معنى نسبت به خدا هم داده مى شود (كار ساز ما به فكر كار ما است ) و باید گفت كه اگر مورد فكر مفرد است فكر به معنى توجه است و اگر جمله است فكر به معنى تحقیق و مصطلح حكماء است .
بحث سیم : حقیقت فكر و مقوله اش كه اثر روحى نفس ناطقه است (از مقوله فعل ) یا از كیفیات نفس[14] است و یا نفسیه و یا تشأن نفس است به شأن علم (از مقوله انفعال است ) و یا خروج استعداد نفس است به سوى فعلیت (او حركت است ) هم اختیارى مى شود به دلیل امر به آن و نهى از آن لاتتفكروا فى الله و هم قهرى و اضطرارى (لقوم یتفكرون ) اى سجّیتهم و شمیتهم الفكر .
بحث چهارم : مطلب هل مركبه در مبادى فكر و غایات و آثار قریبه و بعیده و محمولات عادّیه و غیر عادّیه و اولیه و ثانویه و بلاواسطه و به واسطه و به وسایط متسلسله فكر است و اقسامش كه از هر حیثیتى تقسیمى چند دارد و پس از ضرب قرب صدوچهل قسم خواهد شد و هر قسمى حكمى جدا دارد ، مثلاً نظر به فكر كننده و نظر به مورد فكر چند تقسیم اصلى و فرعى دارد و نظر به راه فكر دخول و خروجش و نظر به عنوان فكر كه طریقّیت است یا موضوعیت یا هر دو (مثلاً صوفیه و موضوعیت آن را اساس همه عنوان هاى خود قرار داده اند ) و نظر به مقوله اش كه جوهر است یا عرض . و این جزء بحث چهارم است . دو مطلب :
اول: تشبیهات فكر به ده چیز كه در ثمر الحیوة و در میوه زندگانى نیز صفحه 57 گفته شده و تا كنون كسى آنها را نگفته .
دوم : آنكه مبلغ فكر تا كجا است آیا حدى دارد كه از آن نگذرد یا نه ؟
جواب صحیح آن است كه بر حسب فكور و مورد فكر فرق مى كند . پس در غیر آدم محدود است و در آدم ممكن است كه لاحّد باشد یعنى در بعضى نه در همه كه بیشتر آدم ها مانند غیر آدمند . و آن بعضى هم اگر فكر ،فكر در مادّیات باشد باز حّد دارد .
اما پس از اندازه هاى خرد فرسا چونكه خود مادیات محدودند (این ناچیز را در اینجا تأملى هست زیرا در صفحه محدود مانند سفره شطرنج [15] مى توان اطوار بى پایان فكرنمود ) و در معنوّیات ماوراء الطبیعة حّد ندارد كه فكر مانند یك دوكى است كه موهوماتى از خود ایجاد مى كند و آنها را بر هم مى تابد و مى برد تا جائى كه وَهم تواند كار كرد و كار وَهم اندازه ندارد زیرا در تحت یك قاعده اى نیست كه آن قاعده حكم بر آن كند و خستگى پذیر هم نیست .
باید فرق را چنین قرار داد كه فكر غیر آدم منحصر به ماده است در معنى راه ندارد ؛ اما این هم خیالى است كه ما مى كنیم از آن جهت كه از باطن اشیاء خبر نداریم و شاید در غیر آدم پیدا بشود فكرهاى تواناتر از فكر آدم .
در جلد چهارم تفسیر كیوان صفحه 229 گفته شده كه فكر تزویج دو معلوم و گرفتن ولد مجهول است از آنها . پس باید مناسبت آن دو معلوم را با هم و ولود بودن آنها را به ولد مطلوب بداند .
برگرفته از دوره كیوان
اثر: عباس كیوان قزوینی
——————————————————————————–
[1] . از اخبار اسلام بر مى آید كه میانه زمین و آسمان اول دریاى بزرگى است چند برابر همه زمین و حیوانات هم دارد و در معجزات امام جواد یكى از آنها به دست آن حضرت افتاد و میانه هر دو آسمان نیز تا آسمان هفتم كه مى شود هفت دریا كه خدا در قرآن فرموده و هرآسمآنى نسبت به آسمان بالاترش زمین است كه مى شود هفت زمین . (حاشیه از كیوان است )
[2] .مجرد گاهى مقابل متعلق ومنطبع گفته مى شود كه حكماء مطلقه مرسله و عالین و جبروت نامند و گاهى مقابل ماده گفته مى شود پس شامل عقل و نفس .
[3] . ابحاث = جمع بحث – پژوهیدن
[4] . مستعمل = عمل كننده
[5] . فرك = دشمنی سخت
[6] . كفر = پوشیدن و پنهان كردن چیزی
[7] . كرف = سوادی باشد كه زرگران به كار برند
[8] . ركف = بخور مریم
[9] . رفك = برآمدگی است
[10] .صیغ = جمع صیغة – خلقت – نوع
[11] . مشكك = شك كرده
[12] . شاذ = نادر – كمیاب
[13] . مسبوق = از پیش آگاه شده
[14] .كارهاى مادّى هم در واقع كار نفس منطبعه است از راه توجه نفس به آلات اعضاء تن و به قواى منطبعه در آنها فاعل كلّ افاعیل نفس است چنانكه قاعل در وراء كلّ فواعل امكانیه خدا است (من عرف نفسه بالفاعلیة عرف ربّه كذالك ) كار روحى كار نفس است از راه توجهش به قواى دماغیه .( از حضرت كیوان قزوینى است) .
[15].نرد چون قاعده دارد اندازه دارد شطرنج چون آزاد است اندازه ندارد جاى فكر است ، قاعده رقیب فكر است جائى كه قاعده هست فكر اسیر قاعده است پیش رفت ندارد . استادى در نرد استحضار همه قواعد نرد است از مقتضى و مانع و استادى در شطرنج به قدر توانائى فكر است حاشیه از حضرت كیوان است .