Info@razdar.com
شماره مقاله 701
ریشه و مبدءِ این همه اشتباهات دو پندار است :
یكى اجبارى و اغفالى كه بزرگان هر دین (كه لذّت شگرفى از ریاست در آن دین و معاش فراوان رایگان مى برند) به خرج توده دادهاند و آنها هم به خرج پذیرفته اند كه دین یك مسلك اجتماعى است پر آداب و پر اجزاء و نیازمند اداره و مدیر و نظم و سیاست، كه یك نفر از عهده برنمى آید ،باید رئیس كلّ (مجتهد اعلم یا پاپ) چند اداره مركزى در مكان خودش و شعبه ها در هر شهرى بسازد و اجزاء مربوطه بقدر كفایت بنشاند.
و توده نه اختیار قومیت و اجتماعى دارند و نه هر یك نفر اختیار دین شخصى خود را دارد ،بلكه مجبورند و فرمانبر ،هم در اصول هم در فروع هم در قوانین موضوعه و حق پرسش و فلسفه جوئى هم ندارند، والّا هستى نخواهند داشت و حیثیات مال و جان و آبروشان در خطر طاقت فرسا است .
پندار دوم اختیارى انفرادى است در اثر نادانى ذاتى و عارضى كه از فشارهاى خارجى قهراً پیدا و ملكه مى شود و تمركز مىیابد ،و آن آنست كه دین را هم یكى از لوازم زندگى طبیعى فرض كردهاند كه باید به وسائل جاریه مأنوسه در هر محیطى آن را به دست آورد مانند زبان و طرز خوراك و پوشاك و رفتار ،و همان جان طبیعى كه جوینده عادات و رسوم است باید جوینده دین هم باشد از راه عادت و رسم مانند هم خاكانش كه ردّ و قبول مردم شرط و مانع است.
و چنین نیست، بلكه در مقدمه گفتیم و در كتاب غلط مشهور هم در غلط 56، كه دین یك حقیقت ملكوتیه است (نه رقیقه ناسوتیه) و روح دیگرى باید در آدم پیدا شود از سوى غیب نه از طبیعت كه ضدّ دین است (و دین بیشتر مردم هم ضدّ دین حقیقى است) و كارهاى آن روح نه از مجارى طبیعت است، و آن روح آرام نمىگیرد واز جویائى فرو نمى نشیند تا آنكه دین حقیقى شخص خودش را بیابد و در دل جا دهد و به خیال مردم دیگر نباشد ،هر كسى خود داند با روح دیانتش .
و اگر دیدى كسى قانع شد به همان دین عمومى مرسوم مملكتش و در اطراف همان دین جست خیزها نمود، بدانكه هنوز روح دیانت در آن كس پیدا نشده و او متدین نیست ،بلكه یك دنیا داریست كه به نرخ روز نان مى خورد .
من در فصل ششم از كتاب دوره كیوان گفتهام كه در بیست و سه سالگى آن روح در من پیدا شد و مرا آرام نگذاشته تا كنون كه هشتاد ساله ام و هر روز قدمى برمى دارم كه دیروز برنداشته بودم، و چیزى مى فهمم كه دیروز نفهمیده بودم.
و تا جا دارم در دائره استعدادم (كه بیرون از آن نتوانم نرفت اگر چه جامه بر تن درم) كه قدم بردارم و چیز تازه اى بفهمم هنوز در دنیا خواهم بود ،و همان دم كه قطر آن دائره پر شد ،دیگر آنى حق زندگى ندارم كه جا بر دیگران تنگ خواهم نمود .
و تا بیست و سه ساله همان طور كه همه مردم هستند بودم و مجاهدههاى علمى و عبادتى هم مى نمودم كه مجتهد مجاز بودم اما به عنوان مسلك دنیایى و اجتماعى، كه هر قومى دینى لازم دارند غیر دین اقوام دیگر تا مفاخره ها و خودنمائى ها كنند، من هم رساله ها عربى و فارسى نوشتم طبع و نشر هم یافت و سر میان سرها بردم.
امّا همانكه به هوش آمدم دیدم كه گروهى را به دین آوردهام و احكام دین به آنها آموخته ام ،اما خودم فى نفسه بیدینم، و اینكه دارم اسباب ریاست دنیا است نه نجات آخرت (كه دنیا و دین ضدّ هماند) پس دانستم كه تاكنون روح طبیعى من در دین كار مىكرده نه روح دیانت .و مردم بیچاره همه گرفتار این دو پندارند .
كسى مپندارد كه من پس از تابش روح دیانت ،یك دین دیگرى یافتم ،نه بلكه همان دین را پس از تلاشها و كاوشها حق یافته با دو دست جان گرفتم ،و دین حلال خودم شد نه دین توده كه مال من نبود من غاصب بودم ،زیرا رنجى در آن نبرده بودم تا مال خودم شود. اكنون كه رنجها برده ام (و هنوز تا زنده ام مى برم و اگر روزى رنج تازهاى نبرم در آن روز بى دینم) مال حلالم شد (و برى ذُو حَفَرتُ و ذو طَوَیتُ)[1] .
به قول همه ادیان شب اول قبر، نكیرین از مرده مى پرسند كه دین تو چه بود، نه آنكه در محیط تو چه دینى مرسوم بود. پس باید هركسى یك دین رنج برده همراه داشته باشد و به نكیرین نشان دهد خواه همان دین محیطش باشد (اما بطورى كه برهان قاطع بر آن اقامه كند) و خواه دین دیگر.
باز كسى مپندارد كه همانكه اساس یك دینى را به تلاش و كوشش حق دانست باید تلاش را بس كند و همه احكام آن دین را باور نماید ،نه بلكه باید در هر حكمى آن قدر بكوشد تا بداند كه از اصل این حكم در آن دین بوده ،نه آنكه افزوده یا تغییر دادهاند، مانند این بنده كه دین دوازده امامى را به دو برهان یكى عقلى آنكه هر كه در دینى رنجها برد تا آن را برقرار نمود حق دارد كه پس از پیمبر آن دین مدیر و رئیس كل باشد و پیدا است كه على در بر پا كردن اسلام بیش از همه كس رنج برد و آن رنجها همه مفید اساسى واقع شد مانند كشتن عمرو بن عبدود و گشودن خیبر و خوابیدن شب هجرت در جاى پیمبر و بردن سوره برائة به مكه و خواندن دلیرانه در مجامع قریش .
________________________________________
[1] . مصراع شعرى است از قصيدهاى و تنها همين مصراع مَثَل جارى شده در هر چيزى كه از آغاز تا انجامش مال يك نفر است و همه رنجهاى مقدّماتى و اساسى آن چيز را همان يك نفر كشيده شريك ندارد و دلش از نزاع شركاء آرام است .(مؤلّف)
كيوان نامه جلد3
عباس کیوان قزوینی