Info@razdar.com
شماره مقاله756
همه جانها روئیده از جان منبسطند به خواست و اختیارِ او بىآنكه از او به سبب این روئیدن كاسته شود یا آنكه او از مقام خود برخاسته و تنزل به این جانها نموده باشد ،چنانكه دیگر او غیر از این جانها نباشد .
و جانها درعین روئیدن تخم جانهاى دیگرند كه از آنها رویند طبقه به طبقه و پایانِ این سلسله پیدا نیست و هر كه پندارد این دریا را كرانهاى هست او تازه به جزیرهاى رسیده كه اطرافش همه دریا است اگر دریا تمام شده بود او نیز نمانده بود تا بیند تمام شدن دریا را زیرا او نیز ماهى هم این دریا است و هیچ ماهى مرگ دریا را نمىبیند اما دریا مرگ ها دیده و خواهد دید .
و هر یك از اجزاء این سلسله بىپایان میوه روئیده از درخت سابقند و تخم رویاننده درخت لاحق و حكم جان و تن با همدیگر دارند .و هر یك را اگر به تفصیل ببینى و بشناسى همه را دیده و شناخته خواهى بود و اگر یكى را شناختى و از شناختن آن دیگران را نشناختى ،بدان كه آن یك را هم نشناخته اى و به پندار اندرى زیرا اشیاء هم رنگ همند و همه شاخه یك ریشه و فرزندان یك پدرند .
( ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت) آنكه تفاوت بیند هنوز هیچ یك را ندیده و برى از این درخت نچیده و به بهشتِ دانش نرسیده زیرا رسم بهشت آنست كه از یك میوه طعم همه میوهها را مى چشى و هر یك را بینى و خورى گوئى همان است كه خورده بودم (و اوُتُوا به مُتَشابهاً قالوُا هذَا الَّذى رُزِقنا مِن قَبلُ)[1] و اگر نه چنین است هنوز بهشت نیست ،گر چه همه پندارِ راحت و دانش باشد .
فرق پندار از حقیقت به همین است و كم كسى تواند این فرق را یافت ،اغلب به پندارند و پندارند كه در حقند و هر جاندارى مبتلا به پندار است به قدر مرتبه وجودش هر چه وجود ضعیفتر است پندار قوىتر و بالعكس و بشر چون جامع همه مراتب وجود است اگر به پندار افتد از همه موهوم پرست تر مى شود و اگر همت نماید مىتواند طلسم پندار را بشكند كه پندارش بكلى زائل شود و روحِ موهوم پرستى در وجودش بمیرد و روح حقیقت جوئى پیدا شود و تا این روح پیدا نشود او انسان نیست فقط صورت و استعدادِ انسانى دارد .
اولِ فعلیات انسانیت كه ممیز انسان از سایر جاندارها است هم این روح است و درجات كمال انسان به زیادى و كمى این روح است و علمى كه بر هر كسى واجب است همین روحِ تحقیق است كه داراىِ آن زنده ابدى است و راحت ابدى است هرگز بر خدا و روزگار اعتراض ندارد ،با هر حادثه اى خوش است هر چیزى را به جاى خود حق و صحیح مىبیند و همه را از یك كارخانه و بى عیب مى بیند ،شر در شرور و كجى در كج ها حسن و كمال آنها است نه عیب ،قلم صنع خطا نگار نیست قالبِ خطا ریزى در این كارخانه طبیعت نیست امّا نمره هاى قالبها مختلف است و باید باشد اگر كسى آن نمره ها را بتواند بخواند و هر موجودى را به نمره بشناسد و توقّعِ غیرِ آن نمره از آن موجود ننماید گِله مَند و غمین نخواهد شد والّا هرگز بى غم و به هیچ چیز راضى نخواهد بود ،مردم مانند معادن مختلفند از هر معدنى غیر آن نباید خواست .
پس سعید آنست كه از پندار رسته و شقى آنست كه هنوز در پندار است .
________________________________________
[1] . سوره 2 – بقره – آيه 25 .
کتاب عرفان نامه
عباس کیوان قزوینی