Info@razdar.com
شماره مقاله 807
شريعت سنگلجي از علماي بزرگ مقيم تهران اولين كسي است كه در ترويچ عقايد وهابيت در ايران بي ذكر نام وهابي كوشيد. و عده اي را گرد خود فراهم آورد.
شريعت فرزند شيخ حسن در سال 1269 هجرى متولد شد و در ساعت ده روز پنجشنبه پانزدهم دى ماه در سنه 1322 هجرى شمسى به مرض تيفوس درگذشت و در زير زمين (دارالتبليغ اسلامى) واقع در خيابان فرهنگ كه از خيابانهاى فرعىِ خيابان شاهپور سابق (حافظ) و اميريه قرار گرفته است مدفون شد . روز وفات دانشمند شهير شريعت سنگلجى برابر نهم محرم سنه 1363 هجرى بود و چهارده روز در بستر بيمارى بسر برد و در وقت وفات سنش پنجاه و سه سال بود.
شريعت در ابتداى درب منزل مسكونى پدرى خود در محله سنگلج كه داراى حياط بزرگ بود صندلى گذارده و خود بر روى صفه چوبى بر روى يك صندلى جالس شده و همه هفته شبهاى پنجشنبه سخنرانى مىكرد ، مستمعين اكثراً افسران ارتش بودند و در هنگام وعظ سكوتى محض بر مجلس حكمفرما بود اين ناچيز چند شبى در اين جلسات شركت جست و شبى آيت الله سيد هبة الدين شهرستانى كه به ايران آمده بود در اين مجلس حضور به هم رسانده و نزديك شريعت نشسته بود مرحوم شريعت ضمن سخنان خود از شهرستانى تجليل نمود.
شريعت سنگلجى در اغلب رشتههاى علوم اسلامى تبحر داشت شمرده و آهسته و روان سخن مىگفت و مطالبى كه در گفتار و آثارش متذكر شده سخت معتقد و پابند بود مردى با قيافه روشن بود كه در اقامه برهان دستى قوى داشت سخنرانى شريعت دو ساعت به طول انجاميد چهار پنجم علاقه مندان وى و حاضرين در جلسه وعظ او را افسران و يك پنجم ديگر را كارمندان دولت تشکیل می دادند ،هيچگاه از كسبه و تجار و طلاب علوم دينى و علما كسي را در آن جمع مشاهده نكرده و از كسى نشنيده بودم. بعدها عده اى بسيار به مخالفت وى برخاستند و در صدد ايذا و اذيت و اهانت و هتاكى وى بر آمدند . روزى در خيابان حافظ با تنى چند از دوستان ايستاده و با هم سخن مىگفتيم مرحوم شريعت كه شمرده گام بر مى داشت و عصا در دست از كناره پياده رو عبور مىكرد از ديگر سو جوانى با صداى رسا به وى دشنام مى داد به دقت نگريستم شريعت بدون آن كه رو ترش كند به همان منوال اوليه قدم بر مى داشت و هيچگاه در صدد معارضه با مخالفين خود بر نيامد با وجودى كه توانائى هر گونه اقدامى را داشت و بعضى تهمت ها بر وى وارد مى كردند كه براى دريافت صحت و سقم آن بر آمدم و بعد از تحقيقات بسيار دريافتم كه رضاخان براى اجراى صيغه عقد همسرش كه مادر فرزندانش بود در ايامى كه نام و نشانى نداشت توسط پدر همسرش به شريعت مراجعه كرده و عاقد عقد شريعت بود ضمن اين كه اين ناچيز به نظريات شريعت اعتقادى ندارد اما دريافت اين بي مقدار آن است كه شريعت وابسته به دربار وقت نبود با وجودى كه امكان ارتباط موجود بود.
شريعت سنگلجى نزد كيوان قزوينى كه در آن زمان در كوچه ميرزا محمود وزير سكونت داشت و كمتر كسى را به خود راه مىداد مى رفت و از محضرش كسب فيض مىكرد .
پس از تخريب محله سنگلج ، شريعت در خيابان فرهنگ مسجدى را به سبك خاص كه تا آن ايام در ايران معمول نبود احداث كرد و نامش را (دارالتبليغ اسلامى) نهاد و دو طبقه ساخت و طبقه بالا كه مانند بالكون اما با وسعت به نحوى كه مشرف به صحن زيرين مسجد بود بنا نهاد و در آن طبقه صندلى نهاد و افرادى كه در صحن مسجد حضور به هم مى رساندند در روى فرش نشسته و شريعت بر روى صندلى نشسته و كما فى السابق شبهاى پنجشنبه سخنرانى مى كرد و پس از ختم سخنرانى در صحن مسجد نشسته و به پرسشهاى افراد پاسخ مى گفت.
شريعت در ايام اقامت در سنگلج در شبهاى ديگر براى عده اى از خواص پيروان خود تدريس و تفسير قرآن مى كرد و در خيابان فرهنگ چند جلسه درس تفسير داشت و به مرور زمان بعضى از اشخاص كه محضر شريعت را مدتها درك كرده بودند با اجازت وى در منازل خود تفسير قرآن را مى نمودند.
مسجد فرهنگ به وسعت حياط خانه شريعت در سنگلج نبود اما در خيابان فرهنگ به تدريج از همه گروه شركت مى جستند و بعضى از جوانان سخت به شريعت دل بسته بودند و عده اى نسبت به وى غالى[1] بودند.
شريعت نزد مرحوم والدش حاج شيخ حسن سنگلجى فقه و نزد حاج شيخ عبدالبنى نورى تكميل فقه را تلمذ نمود.
نزد ميرزا حسن كرمانشاهى حكمت و علم عرفان را نزد ميرزا هاشم اشكورى فرا گرفت و علم كلام را نزد حاج شيخ على نورى تلمذ نمود.
مرحوم شريعت به اتفاق برادر خود آقا محمد سنگلجى در سال 1336 هجرى به نجف سفر كرد و در سال 1340 هجرى به تهران عودت كردند.
شريعت پنج سال قبل از فوتش به مكه مشرف گشته و در غياب خود اداره امور دارالتبليغ را به عهده برادرش محمد سنگلجى گذاشت.
شريعت مدت بيست سال در اشاعه آراء و عقايد خود بكوشيد شريعت براى فرزندانش پدرى شايسته و مهربان و دلسوز بود و براى برادرانش بيش از يك پدر بود.
شريعت از جهت مال و منال طرفى نه بست به همه مهربان و دلسوز بود و برادرانش بالاخص يك تن كه به استادى دانشگاه برگزيده شد از نام برادر سود جست چندى حتى خود را برتر از شريعت شمرد.
مزار تنى چند از علماى اين خاندان در شهر رى صفائيه است كه آقاى مشكور[2] كه پدرش خواهر زاده شريعت است توليت آن مزار را عهده دار است شرح حال آقاى مشكور بنا بر نوشته وى در كتاب (سيرى در تصوف) تحت عنوان قطب سلسله كميليه ذكر شده و اخيراً يكى از مريدان ايشان آقاى مشكور را قطب سه سلسله متغاير هم معرفى كرده ا ست.
پروفسور عباس شوشترى (مهرين) به اين بى مقدار فرمودند پس از درگذشت شريعت چند نفر به ايشان مراجعه كرده و تقاضا داشتند كه دارالتبليغ را به همان سيره شريعت اداره كرده و بدان منوال سخنرانى ايراد فرمايند و ماهانه دو هزار تومان دريافت كند پروفسور گفت پاسخ دادم چون با عقايد شريعت هم رأى نمى باشم لذا نمى توانم بر مشى خلاف اعتقادات خود تبليغ كنم. پروفسور در آن روزگار ماهانه يكصد و پنجاه تومان حقوق بازنشستگى از دانشگاه ميسور دريافت مى كرد و با كثرت عائله به منتهاى قناعت امرار معاش مى كرد.
حداكثر بعد از درگذشت شريعت يك سال دارالتبليغ دنباله سخنان شريعت را گرفت اما طرفى نه بست و به خمولى گرائيد و آن جمع پراكنده شد حتى برادر شريعت به تدريس و تفسير مثنوى پرداخت . بعضى عقيدت آن بود چون يكى از فرزندان آيت الله شيخ جواد انصارى كه شرح حالش را اين بى مقدار در كتاب (سيرى در تصوف) مشروحاً بيان داشته است كه از تلامذه استاد شريعت برادر شريعت بود تفسير مثنوى كه تقريرات عارف بزرگ انصارى بود در اختيار شريعت گذاشت و وى ضمن تدريس از آن بهره جست. يكى از فرزندان شريعت آقا محمد باقر شهاب الدين سنگلجى بعد از فوت پدر با عموى خود همكارى نزديك داشت و تحت نظر وى به تدريس سيره پيغمبر اكرم (ص) همت گماشت فرزند ديگر شريعت آقا عبدالله سنگلجى است اين ناچيز يكى از دو فرزند برومند را كه نام كوچكش درخاطر نمانده است در دو جلسه توفيق ملاقات داشت كه استاد ادبيات بوده مردى خليق و خوش محضر و متواضع و به آراء پدر دلبسته و از عموى خود گله مند بود بعد از شريعت آقا محمد سنگلجى به تشكيل مدرسه قرآن اقدام نمود.
آقا محمد مهدي سنگلجي در سن 43 سالگي بعد از برادرش درگذشت . آقا محمد مهدي برادر شريعت سنگلجي استاد دانشكده معقول و منقول بود و مجلس درسي در دارالتبليغ و امامت مسجدي در خيابان بوذر جمهري به عهده داشت و گاهي نيز به وعظ مي پرداخت.
احسان طبرى در رساله (ايران در دو سده واپسين) در باره شريعت گفته است:
كه شريعت مى خواست ظهور مهدى، دجال، رجعت، قيام به سيف را از بين ببرد.
اين بى مقدار آقاى طبرى را در حدى كه مجاز بر اظهار نظر درباره مولوى و وحدت وجود و ابراز نظريه در باره شريعت سنگلجى نمى شناسد چنان كه در باره وحدت وجود مفهوم همه خدائى را ضد خدائى دانسته است.
آثار شريعت كه در زمان حيات وى به چاپ رسيده است به شرح زير مى باشد :
1- توحيد عبادت يكتا پرستى .
2- كليد فهم قرآن .
3- اسلام و رجعت.
4- محو الموهوم .
5- براهين القرآن.
و آثار چاپ نشده وی به قرار زير است :
1- متعابسات در مسائل فلسفه به زبان عربى .
2- يك دوره كامل فلسفه به زبان عربى .
3- تلخيص الفلسفه به زبان عربى .
4- علم القرآن به زبان عربى .
5- البدع و الخرافات به زبان عربى.
6- رساله اسلام و موسيقى.
7- رساله حرمت ربا.
و چند كتاب ناتمام نيز از وى باقى ماند.
و نیز بيانات شب هاى پنجشنبه سال 1309 شمسى كه به ضميمه كتاب ” به مناسبت يكمين سال رحلت شريعت ” وسيله ابوالحسن بيگدلى به طبع رسيد.
اين ناچيز به ياد دارم در يكى از مجله ها كه در تهران منتشر مى شد مقاله اى دربر داشت كه عده اى از محضر مرحوم آيت الله آقا شيخ عبدالكريم حائرى مرجع تقليد شيعيان كه حوزه علمیه را در شهرستان قم برپا نمودند استفتاء كردند كه شريعت سنگلجى منكر رجعت است آيا عدم اعتقاد به رجعت موجب خروج از ديانت اسلام مى گردد يا خير؟
آيت الله حائرى كتباً مرقوم داشتند كه اعتقاد به رجعت از فروع دين است ولى اخبار متواتر در باره رجعت رسيده است و خود نيز به رجعت معتقدم.
عدم تكفير از جانب آيت الله حائرى موجب گرديد كه مذهبى به مذاهب اسلامى افزوده نگردد.
كسروى تبريزى که چون شريعت سنگلجى به نام قرآن و اسلام نسل جوان را دور خود گرد آورده بود سخت برآشفت و به مخالفت با او برخاست.
در سال 1311 شمسى در ارديبهشت ماه تاگور شاعر و فيلسوف هندى بنا به دعوت دولت ايران به ايران آمد در انجمن ادبى در باغ نيرالدوله در ساعت نه صبح قرار ملاقات بين شريعت و تاگور گذاشته شد و تا ساعت ده به طول انجاميد.
شريعت وقتى در اطاق ملاقات داخل شد پا را از نعلين در آورده بر روى صندلى زير بدن قرار داد و از تاگور پرسيد : سعادت چيست؟
تاگور گفت :من رسالتى براى خود دارم و ندائى به من مى رسد امت خود و هم وطنان خود را دعوت به سعادت مى كنم و مردم را هدايت مى كنم بايد با كف نفس و محبت اين خدمت و وظيفه را به انجام رسانيد من وقتى متولد شدم بودائى بودم و به دين پدرانم باقى ماندم شريعت پرسش كرد راه سعادت كدام است و به چه طريق و به چه راهى مى بايست مشى كرد تا به سعادت فائز گرديد.
تاگور گفت هر كسى در هر مكانى متولد شده و پدرش هر دينى داشته از همان طريق ره سپر گردد و گفت من شاعرم پيشه شاعر عشق است شاعر با عشق خود به مردم خدمت مى كند من هم شاعرم.
شريعت سنگلجى پاسخ داد بحث را از ميزان عقلى و اقامه براهين به عواطف نكشانيد.
تاگور وقتى ديد سخن بدين مقام رسيده به عذر از اين كه در ساعت ده به ديگرى وقت ملاقات داده بحث را ناتمام گذارده خداحافظى نمود و آن جلسه را كه عدهاى از افاضل عصر حاضر و ناظر در آن بودند ترك گفت.
كسى از شريعت پرسش نمود در محرم ريش خود را حنا ببندد جايز است يا اين فعل حرام است شريعت گفت قرآن ترا در اين باره آزاد گذارده است.
(اعتقاد اين ناچيز آن است اگر كسى براى بزرگداشت سرور شهيدان (ع) و ابراز تأثر فاجعه كربلا به زينت خود نپردازد كار شايسته اي انجام داده است. چ)
بعد از درگذشت شريعت اكثر روزنامه ها و مجله ها بلكه بالاتفاق هر يك از شريعت شرحى نوشته و او را ستوده اند و بعضى از شعرا در رثاى مرگ شريعت اشعارى سروده و منتشر ساختند. شريعت درحرمت ربا و موسيقى در اسلام و تحريم نقاشى و مجسمه سازى سخنرانيهایی ليالى پنجشنبه بيان كرده است.
شريعت سنگلجى در كتاب توحيد عبادت گفته است:
غير از خدا رازق و شفيع قرار ندهد.
پوشيدن حلقه يا انگشتر يا نخ يا امثال آنها براى رفع بلا يا دفع آنها شرك اصغر است.
در غير طايفه شيعه انگشتر را به دست چپ مى كردند چون تعداد افراد شيعه كم بودند براى شناسائى ِ هم در دست راست كردند چنانچه مسلمانان براى شناسائى هم تحت الحنك آويخته دارند تا همديگر را بشناسند.
تبرك به درخت و سنگ شرك است.
سقاخانه يا قدمگاه يا ديك سمنو شرك است.
استلام[3] حجراسود مستحب است.
ذبح و قربانى براى غير خدا شرك است.
دعا و استغاثه به غير خدا شرك است.
تنجيم[4] شرك است.
تطير[5] و تشام[6] شرك است.
عطسه در ايام جاهليت مرسوم بود.
غلو در انبيا و صالحين كفر است.
واسطه قرار دادن بين حق و خلق شرك است.
شفاعت را قرآن رد مىكند.
قبور را عبادت نكنند.
مجسمه سازى و نقاشى براى حمايت از توحيد حرام گرديد.
شريعت كتابى به نام (كليد فهم قرآن به انضمام براهين القرآن) تدوين كردند.
در صفحه 4 شريعت گفته است:
بايد خود را از هر تقليدى دور كرده و هر گونه تعصبى را كنار بگذارم و قرآن را از مفسرين كه هر يك مذهبى دارند و رأئى براى خود اتخاذ كرده اند اخذ نكنم زيرا كه مذاهب مختلف اسلام كه بعد از قرن دوم پيدا شد هر يك قرآن را بر رأى و بر طبق مذهب و هواى خود تفسير كرده اند و اگر بخواهم فهم قرآن را از تفاسير مختلفه اخذ كنم سرگردان خواهم شد.
بايد دين را از سلف گرفت نه از خلف. مسلمين صدر اول قرآن را چگونه مى فهميدند و پيش از پيدايش فلسفه و تصوف و اشعريت و اعتزال و غير اينها در اسلام مسلمين چه دينى داشتند.
در صفحه 5 مي نويسد : همه قسم به آزارم كوشيدند. حتى دو بار قصد كشتن مرا كردند.
از ممتنعات بود كه كسى بتواند از قرآن سطرى كم كند.
قرآن تحريف نشده است.
در صفحه 24 نوشته است:
چگونه قرآن قابل فهم نباشد اگر قرآن غير قابل فهم است مسلماً بايد از غير قرآن هدايت بخواهد و بنابراين گمراه خواهد شد.
در صفحه 29 نوشته اند:
مى گويند قرآن آيات متشابهه دارد و متشابهات قرآن را كسى غير از خداى تعالى نمى فهمد.
كلماتى را كه انسان نفهمد چگونه تصور مى توان كرد كه اثرى بر آنها مترتب شود.
فهميدن قرآن مبتنى بر شناسائى اسباب نزول است.
در صفحه 32 نوشته است:
فهم قرآن محتاج به شناختن احوال عرب در آن عصر مى باشد.
در صفحه 42 نوشته است:
احادیثى كه براى قرآن هفت يا هفتاد بطن قائل شده اين احاديث مرسل است و به هيچ وجه حديث صحيح در اين باب ندارد.
اسماعيليه به تأويل هائى كه روحش ابطال شرايع است تمسك جسته اند.
در صفحه 47 نوشته است:
مراد از باطن قرآن مقصد و مقصود اين كتاب مقدس است.
در صفحه 56 گفته است:
بهترين تفاسير تفسير كبير طبرى و تفسير مجمع البيان است.
در صفحه 100 گفته اند:
در قرآن كلمه و آيهاى نيست كه براى بشر مفهوم نباشد. تصوف را مردود شناخته است.
در صفحه 33 (كليد فهم قرآن ) نوشته اند:
قرآن آنچه را كه متعلق به دين و شريعت است دربر دارد.
در صفحه 42 نوشته شده است:
” ان للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه الى سبعة البطن “
اين حديث اسماعيلى و از مجعولات فرقه باطنيه است كه در تفاسير و كتب اسماعيليه ذكر شده چنانكه در كتاب اخوان الصفا كه نويسندگانش از زعماى باطنيه اند مسطور است كه كتب آسمانى تنزيل ظاهرى دارد و داراى تأويلاتى مخفى است.
در صفحه 48 نوشتهاند:
براى هر يك از مظاهر و باطن قران شرطى است شرط ظاهر آن است كه موافق لغت عرب باشد و مخالف با شرع نباشد.
در صفحه 80 نوشته شده است:
متشابهات قرآن منحصر است در بيان صفات خالق جهان نزول متشابه براى هدايت نادانان و توده مردم است.
در صفحه 106 ذكر كرده اند:
سيوطى در اتقان طه به لغت حبشه و نبطه به معنى يا ايها الرجل و يسن به لغت حبشه يا ايهالانسان و در آيه ن و القلم و مايسطرون به معنى دوات مى باشد.
در صفحه 152
كشف و شهود براى انبياء عطاء الهى است.
اين نوع به كسب و مشقت نيست بلكه به وهب و افاضه است.
در صفحه 162 آمده است:
تقليد از موانع تعقل است.
رباعى ذيل را شريعت سنگلجى در زير عكس خود نوشته بود :
چون عود نبود چوب بيد آوردم
روى سيه و موى سپيد آوردم
تو خود گفتى كه نا اميدى كفر است
بر قول تو رفتم و اميـــــد آوردم
از جانب (دارالتبليغ اسلامى) كه در همان مسجد واقع در خيابان فرهنگ بود نشرياتى منتشر مى شد در چند صفحه ، نشريه شماره 1 در بالاى صفحه نوشته شده است:
” دارالتبليغ اسلامى مصلح كبير و علامه شهير مرحوم آيت الله حاج شريعت سنگلجى “ناشر محمد باقر سنگلجى شهاب الدين شاهپوركوچه شريعت.
بيانات شريعت در شبهاى پنجشنبه كه به خامۀ يكى از شاگردان وى به نام آقاى على دژ آگاه كتابت مى گرديد و تفسير قرآن به فارسى به وسيله آقا محمد سنگلجى در شبهاى پنجشنبه تقرير مى شد.
تشريح و قانون گذارى اسلام در شبهاى سه شنبه معمول بود سيره نبى اكرم (ص) در شبهاى دوشنبه به عهده آقا محمد باقر سنگلجى بود. در اين نشريه از قول شريعت گويد:
راه دين منحصر به قرآن است.
در صفحه 20 نوشته است:
خدا راضى نمى شود انبياء و ملائكه را پرستش كنند چگونه مى شود ما در مقابل چوب خاضع شويم منبر و نخل را عبادت كنيم.
نشريه شماره 5 دارالتبليغ اسلامى گفتار شريعت را در شبهاى پنجشنبه سال 1314 هجرى شمسى دربر دارد.
در صفحه 6 متذكر شده است:
شريعت فتاوى علماء را رد كرده ا ست.
توضيحاً بيان مى دارد كه در صفحات قبل ذكر شده كه شريعت تقليد را نيز رد كرده است . و باز در همين نشريه متذكر شده است كه شريعت گفته است پيغمبر تكذيب نمود سعد و نحس ايام را. و به غير از خدا به كسى التجا نكند.
در اوايل پس از درگذشت شريعت محمد سنگلجى برادر شريعت درهمان دارالتبليغ روش شريعت را دنبال مى كرد و در شبهاى سه شنبه تفسير قرآن را تقرير مى كرد. سالها بعد در منزل شخصى خود فلسفه و علم كلام و عرفان و اخلاق بالاخص مثنوى مولوى را تفسير مى كرد.
در باره تفسير قرآن گفت قرآن مشتمل بر 6666 آيه است دسته اى از آن در بيان معارف دين و دسته اى در بيان احكام و قسمتى در مورد قصص و امثال آن است و اصول مبدأ و معاد و نبوت و فروع صلوة و صوم و حج و زكوة و خمس را دربر دارد.
كتابى به نام رجعت از جانب شريعت سنگلجى منتشر شد كه هياهوئى به راه انداخت تا آن زمان علما نسبت به نظريات و آراء شريعت و گفتار و نوشته هاى او و نحوه تبليغ او و تشكيل كلاسهاى تدريس وی بیطرف بوده و مهر سكوت بر لب نهاده بودند اما شريعت در منابر مختلف خود كليه مباحثى كه بعدها در كتاب رجعت آمده است با بيانات خود تشريح نموده چنان كه در صفحات قبل ذكر شده اين نارضايتىها اوج گرفت و موجب پرسش از محضر آيت الله آقا شيخ عبدالكريم حائرى مرجع تقليد شيعيان شد و جناب ايشان در قبال اين استفتا ضمن اين كه رجعت را تأييد كردند شريعت سنگلجى را تكفير ننمودند زيرا اگر حكم تكفير صادر مى شد موجب سختى و لجاج پيروان شريعت شده و خواهى نخواهى مذهبى جديد به مذاهب اسلامى افزوده مى گرديد زيرا هم چنان كه گفته شد اكثر افسران و كارمندان عاليرتبه دولت و شعرا و نويسندگان و مديران جرايد و جوانان تحصيلكرده همه و همه دل بسته شريعت بودند اما بايد گفت با وجودى كه شريعت آراء و نظريات خاصى ارائه مى داد و عملاً ارتباط و مراوده او با علماى عصر گسيخته شده بود در صدد تشكيلات مذهبى بر نيامد و كسى را به جانشينى خود منصوب نساخت و گذشته از آن افرادى كه بعد از درگذشت شريعت دارالتبليغ او را اداره مى كردند در حد معلومات و دانش شريعت نبوده و نفوذ معنوى او را در پيروان شريعت نداشتند و قواى فكريه آنان درين حد نبوده كه چنين فكرى به مخيله آنان راه يابد و شهامت اجراى اين چنين عملى را فاقد بودند.
اما سالها بعد افكار شريعت در بين افراد تحصيل كرده ورد زبان بود وگفتار وى را در خلوت و جلوت مورد بحث قرار مي دادند.
اگر شريعت عمرش مى پائيد كسروى تبريزى به خمولى مى گرائيد زيرا عده اى نوجوان فاقد دانش دور كسروى بودند كه در شرح عقايد كسروى[7] مبسوطاً توضيح خواهيم داد.
كتاب رجعت ظاهراً به قلم عبدالوهاب فريد بود اين كتاب با مقدمه مجموعاً 242 صفحه است و مآخذ كتاب پنجاه كتاب از فحول[8] علماى اسلامى را بر شمرده است آقاى فريد در آخوند محله رامسر سكونت داشته و داراى دفتر اسناد رسمى مى باشد و در مقدمه كتاب ” اسلام و رجعت ” از شريعت سنگلجى به نيكى ياد كرده است ،اين كتاب كمياب و در دسترس نبود لذا به كتابخانه مجلس جمهورى اسلامى مراجعه و آقاى حائرى[9] رئيس كتابخانه كه داراى فضيلت اخلاقى و دانش است و از خاندان علم و ادب است و سالها ايام جوانى را در كتابخانه و تدوين فهرست كتب صرف نموده و از جانبى به اين ناچيز عنايت خاص دارند و در تهيه مآخذ آثارم ياريم مى دهد با سعه صدر وى زيراكس اين كتاب براى اين بى مقدار فراهم گرديد اميد است خداى بزرگ اين دانشمند ارزنده را در كنف خاصه خود قرار دهد.
اين ناچيز آقاى فريد را به رأى العين مشاهده كرده و از اهل ثقه استماع نمودم داراى كتابخانه شخصى ارزنده اى مى باشد.
آقاى فريد در ايام مرجعيت تامه آيت الله حائرى[10] از طلاب حوزه علميه قم بوده و از همدرسان وى شنيدم در حدى نمى باشند كه قادر به تأليف چنين كتابى شوند و از جهتى نحوه استدلال و اقامه براهين و سنخ گفتار مسلماً از شريعت سنگلجى است و اين ذره نادار در ايام جوانى به يك نسخه از كتاب چاپى اسلام و رجعت برخوردم كه در پشت آن كتاب شريعت سنگلجى كتاب را به آقا شيخ على مدرس كه از علماى مشهور تهران بود اهداء كرده بود و امكانپذير نيست كه چنين كتابى به رشته تحرير يكى از تلامذه اش باشد و به يكى از علما اهدا كند و اگر به قلم آقاى فريد بود شريعت متذكر مى شد.
كتاب اسلام و رجعت اگر بدون ذكر نام مؤلف منتشر مى شد كسى كه به سنخ سخنان و آثار شريعت بصيرت داشت بدون ترديد حكم مىكرد كه اثر شريعت سنگلجى است بالاخص اهم آراء شريعت در اين كتاب مندرج است فقط احتمال ضعيف دارد كه آقاى فريد تقريرات استاد را به كتابت در آورده و از جانب شريعت حك و اصلاح نموده و اضافاتى بر آن افزوده اند و به نام آقاى فريد كه ساكن آخوند محله رامسر بوده قلمداد نموده ( و آن منطقه جزو املاك خاصه دربار وقت بود) تا شريعت اندكى از تعرض مصون بماند.
چون يادداشتهاى قديم اين ناچيز مورد استفاده در تدوين كتاب شده و آثار قلمى شريعت در دسترس نيست بياد دارم شريعت در يكى از آثار منتشره خود حيات جاويد حضرت عيسى (ع را انكار كرده و متذكر شده است كه عيسى (ع) مانند ديگر افراد بشر ذائقه موت را چشيده است اينك اهم مطالب كتاب اسلام و رجعت را نقل مى كند.
***
اسلام و رجعت
در صفحه 6 نوشته است:
پيغمبر اسلام جز پيروى وحى هيچگونه مقامى براى خود قائل نمى شود و از دائره بشريت قدمى بالاتر نمى گذارد حتى علم غيب و تصرف خزائن زمين يا مالكيت ارزاق خلق را كه غالباً رؤساى اديان مدعى اينها مى باشند صريحاً از خود نفى مى كند و وظيفه خود را منحصر به تبليغ و انذار بشر مى نمايد و در عين حال شاهد صدق گفتارش را عقل و تعقل قرار مى داد و به قول «آرنست رينانِ» فرانسوى محمد (ص) در هيچ جا احياى اموات را دعوى نمى كند و ميان آسمان و زمين خود را مصلوب نمى دارد و بعد زنده نمى شود.
در صفحه 14 نوشته شده است:
خلاصه اسلام بر خلاف تمام اديان وقوانين موضوعه براى اصلاح و تربيت بشر دنيا و آخرت را دو چيز جداگانه و غير مربوط به هم نمى داند بلكه منظورش اين است كه وضعيت اين دو به طور كلى پيوسته و متصل با يكديگر است. كسى در دنيا به طور كلى سالك صراط مستقيم يا پيرو آئين فطرت مى باشد البته چنين كسى در آخرت نيز خويشتن را در آغوش سعادت و كامرانى جاى خواهد داد ولى هر ٰٰ آن كه در اينجا دچار جهالت و غفلت و گرفتار شقاوت و گمراهى است در روز واپسين نيز گرفتار گمراهى و بدبختى خواهد بود.
در صفحه 35 نوشته است:
اسلام دشمن تقليد و تعصب جاهلانه است.
بر كسى پوشيده نيست كه مآل انديشى و فرق حق از باطل و تميز بين خير و شر و حسن و قبح از راه عقل و دانش اينها از چيزهائى است كه انسان را از ساير حيوانات جدا مى سازد و در عين حال از عوامل مهمه ترقى مادى و معنوى انسان به شمار مى آيد.
چيزى كه بيش از همه قواى عقلى را از كار باز مىدارد و انسان را به حالت ركود و وقفه نگاه مى دارد و بالاخره اين مزاياى انسانيت را از انسان مى گيرد همانا تقليد و تعصب جاهلانه است.
در صفحه 42 نوشته شده است:
مرحوم شهيد ثانى در كتاب «مقاصد العليه» بعد از آنكه صريحاً مىگويد معرفت به تفاصيل برزخ و معاد لازم نيست مى گويد اما اخبارى كه به طريق آحاد دراين موضوعات از ائمه وارد شده مطلقاً تصديق آنها لازم نيست اگرچه آن اخبار صحيح باشد به جهت اينكه (خبر واحد) دليل ظنى است.
و همچنين ظاهر كلمات مرحوم شيخ طوسى در كتاب (عده) اين است كه عدم جواز اعتماد (به اخبار آحاد) در اصول دين متفق عليه جميع علما است.
در صفحه 68 متذكر گشته است:
عقايد فِرَق غلاة تشبيه – تناسخ و رجعت است.
رجعت جزو عقايد غلاة است.
همه ملل و نحل نويس ها يعنى آنانى كه عقايد تمام فرق اسلامى و غيره را با كمال بى طرفى ضبط كرده اند همه به طور عموم (رجعت) را در تحت عنوان عقايد غلاة ضبط كرده اند ولى در مقام شرح عقايد فرقه اثنٰی عشريه كه مى رسند پس از بيان جميع عقايدشان اصلاً متعرض رجعت نمى شوند.
در صفحه 87 بيان داشته است:
به طورى كه شهرستانى مى نويسد رجعت از عقايد ديرينه يهود است منشأ اين عقيده در آنان حديث معروف عزير[11] و مخصوصاً هارون بود بعد از آن كه هارون[12] در بيابان وفات كرد يهود متفقاً گفتند كه موسى از روى حسد او را كشته است و چون نسبت به هارون بيش از موسى متمايل و علاقمند بودند در نتيجه همين علاقمندى قائل به رجعت وى شده همواره منتظرش بودند ولى اين مسئله در اسلام اصلاً اسمى از آن در بين نبود تقريباً مخالف با نصوص قرآن است تا اين كه عبدالله بن سباى يهودى[13] اين قضيه را به طورى كه مكرر گفتيم در اسلام منتشر نموده سپس پايه و اساس مذهب فرقه (سبائيه) و ديگر فرق غلاة قرار گرفت اخبار زيادى هم در اين قسمت جعل و منتشر شد.
اين مسئله گذشته از اين كه چرخ مذهب سازى را رسماً بكار انداخته و مسبب تشكيل فِرَق ،بابى بهائى و ازلى شده است.
جمعى از علما و نويسندگان سنت و جماعت از متقدمين مانند شيخ الاسلام ابن تيميه و از معاصرين مانند سيد رشيد رضا صاحب (المنار)[14] و شكيب ارسلان[15] و نويسنده ضحى الاسلام و فجر الاسلام[16] حتى عده اى از دانشمندان غرب مانند رنان فرانسوى[17] و ستودارد[18] آمريكائى به مناسبت همين موضوع و ديگر مقالاتى كه فرقه هاى (غلاة) از شيعه اصلاً از يهود گرفته بودند شيعه را به طور كلى يك حزب سياسى و منشعب از يهود مى دانند و صريحاً نوشته اند كه يهودى ها براى تخريب اسلام به صورت شيعه بروز كرده و از طرفى هم عجم ها از لحاظ دشمنى با عرب او را تأييد نموده و بالاخره مذهب كنونى (شيعه) را تشكيل داده اند.
در صفحه 88 راجع به تشبيه نوشته اند:
تشبيه خالق به خلق كه به اتفاق تمام علماى ملل و نحل از مميزات ملت يهود است متأسفانه يهوديان آن را وارد اسلام كرده و بالنتيجه از مبانى مهمه عقايد فرق غلاة شده است.
مشبهه و مجسمه هم در قسمت رجعت وارد بوده اند زيرا بعضى از احاديث آن كه مىگويد در تعقيب جنگ شيطان با حضرت امير جبار خداوند در زمين نزول مىكند.
از جمله مزاياى ملت يهود تحريف كتاب خدا (توراة) بود اينان براى حفظ مصالح خود چيزهائى از توراة کم كرده يا مطالبى به وى افزوده تا اينكه توراة كنونى را تشكيل دادند.
متأسفانه در مسلمین هم سرايت كرده يعنى فرقۀ غلاة آن را تعقيب نموده و به نوبه خود جنايتى بزرگ به عالم اسلام وارد آورده است.
در هر حال فرقه هاى غلاة كه تمام مقالاتشان از سرچشمه خرافات يهود آب مى خورد ،عمل ِيهود را تعقيب عقايدشان را در قالب الفاظى ريخته و به اسم آيه قرآن و يا به عنوان اين كه سوره مخصوصى هست منتشر مى كردند و احاديثى نيز مشعر براين كه آن جمله و يا آن سوره از قرآن بوده است جعل نموده و به پيغمبر (ص) و ائمه (ع) نسبت مى دادند و آيات قرآن را خارج از حد و ادراك خود دانسته و فهمش را احاله بوجود مقدس حضرت ولى عصر عجل الله فرجه نموده اند.
در صفحه 98 تحت عنوان (ترغيب و ترهيب) مى نويسد از جمله دواعى جعل حديث اين بود كه بعضى از كسانى كه منسوب به زهد و تقوى و درعين حال بى علم بودند. گروهى از مقدسين منزه از علم و ادراك به گمان اين كه مردم را متوجه به خدا و پيغمبر و قرآن و ائمه و بالاخره به مبادى اسلام نمايند يك رشته مطالبى را كه مظاهر مشعر بر ترغيب به طاعت و ترهيب از معصيت و متضمن فضائل سور قرآن و ائمه ديگر رجال اسلام بود به صورت حديث در آورده به قصد قربت منتشر مىكردند.
از آن جمله طايفه كراميه[19] و بعضى از متصوفه بودند كه در خصوص ترغيب و ترهيب جعل حديث را رسماً جايز مى دانستند.
در صفحه 99 نوشته شده است:
احاديثى نيز در خصوص فضائل ائمه ساختند و در آن احاديث يك سلسله افعال و احوال خارق العاده و كراماتى به ائمه نسبت دادند كه هيچيك براى پيغمبران اولوالعزم هم نخواهد اتفاق افتاد.
در صفحه 110 در باب رجعت چنين بيان داشته اند:
رجعت برخلاف اصل ثابت در عالم كون و سنت حتميه خداوند است پوشيده نيست رجعت و برگشتن مردگان به سوى دنيا از جهت اينكه مستلزم حركت قهقرائى و به قول فلاسفه مستلزم خروج از فعليت به قوه است برخلاف سنت الهى و خارج از جريان نظام عالم طبيعت است و بالاخره امرى است كه عادتاً محالست چنان كه برگشتن انسان به مراحل اوليه خلقتش برخلاف سنن حتميه و نواميس تغييرناپذير الهيه و عادتاً محال مى باشد.
در صفحه 111 دنباله بحث را ادامه مىدهد:
هر موجودى كه از عالمى به عالم ديگر منتقل مى شود ديگر به عالم اولى بازگشت نكند زيرا در اين موقع تمام مزاياى عالم اول را استيفا نموده و آنچه را كه در آن وقت از خصوصيات اين عالم بالقوه واجد بوده در اين موقع همه به فعليت رسيده است.
بديهى است كه با اين حال برگشت او به عالم اول مستلزم خروج از فعليت به قوه و بالبداهه محال است.
مثلاً انسان وقتى كه پس از طى اطوار بدويه خلقتش منتقل به عالم انسانيت مى شود و تمام مزاياى انسانيت در او فعليت پيدا مىكند ابداً نمى توان تصور كرد كه به عالم منويت و حيوانيت و ديگر عوالم سابقه اش (رجعت) نمايد.
وقتى كه از اين عالم رخت بر مى بندد به هر نحوى كه مى خواست اين مراحل را بپيمايد پيموده و حال به جائى رسيده است كه آخرين مرحله مسافرت و جايگاه تمركز ابدى او است بنابراين چگونه مى شود كه خداوند حكيم على الاطلاق با اين حال او را به مراحل اوليه اش برگرداند.
در صفحه 114 ذكر شده است:
اخبار رجعت نه متواتر لفظى هست و نه معنوى.
در اين موضوع خبرى كه لفظاً متواتر باشد در بين نيست.
همه آنانى كه ظاهراً رجعت را از معصوم نقل مىكنند همه آن را با الفاظ و جملات گوناگونى نقل كرده اند.
فقط شبهه اى كه هست چنان كه در اين موقع مكرر شنيده مى شود اين است كه اين اخبار متواتر معنوى باشد.
متواتر معنوى عبارت از يك رشته خبر واحدى است كه همه به طور تضمن يا التزام بر يك موضوعى دلالت بكند ولى مجموع روات مجموع آن اخبار آحاد بايد درهمه طبقات به حد تواتر رسيده يعنى از جمعيتى تشكيل شده باشد كه تبانى آنان بر دروغ گوئى عادتاً محال باشد به طورى كه اگر در هر يك از طبقات شماره مجموع آنان به اين حد نرسيده باشد آن را متواتر نمى گويند و تحقق اين قسم از تواتر از مرحوم شهيد ثانى[20] و عبدالصمد همدانى[21] و مامقانى[22] نقل كرديم بيشتر در اصول شرايع مانند وجوب نماز و زكوة و حج و ديگر مسائل ضرورى دين است.
در صفحه 115 دنباله بحث را چنين ذكر كرده است:
اگر كسى مدعى تواتر معنوى اين اخبار بشود بايد به طور روشن ثابت بكند كه تمام روات[23] اين روايات كه هر يك تقريباً به پنج تا ده واسطه منتهى به امام مى گردد در هر يك از اين طبقات پنجگانه مثلاً به حد تواتر رسيده بودند يعنى از جمعيتى تشكيل شده و به اندازه اى بودند كه تباينشان بر دروغ گوئى عادتاً محال بوده است.
مجموع روايات رجعت به طورى كه گفتم (189) روايت است و تمام آنها به غير از شش روايت كه به اصطلاح (حسن) است ضعيف است رواياتى كه رواتش به (غلات) منتهى مى گردد 79 است.
رواياتى كه رواتش را علماى رجال به مناسبت فساد عقيده تضعيف كرده اند آيا هيچ عاقلى مى تواند در باره يك عده اشخاصى كه تقريباً هزار سال پيش از اين مى زيستند و اكثريتشان هم از مردمان گمنام تشكيل گرديده چنين قضاوتى بكند آن هم نسبت به موضوعى كه از زمان خلافت على اميرالمؤمنين (ع) تا چندى پيش چنان كه گفتيم دواعى بى شمارى براى تأييد و انتشارش در بين بوده است.
بارى اين اخبار بدون شبهه تحقق تواتر امكان ندارد.
و هم چنين آنانى كه در آن روايات مجهول و مهمل مجهول الحال و گمنامند از غلات بوده اند كه موقعى براى اثبات و ترويج مذهبشان با يكديگر تبانى كرده اين اخبار را اصلاً جعل كرده باشند.
رجعت چنان كه در پيش گفتيم از بدعتهاى (غلات) و مقومات مذهب آنان است و براى انتشار و تثبيت آن چه حديث هائى ساخته و چه نسبتهائى به ائمه داده اند و چيزى كه اين احتمال را كاملاً تأييد و تقويت مى كند و بلكه آن را نزديك به مرحله قطع و يقين مى كند همان 79 روايتى است كه سلسله رواتش به كسانى كه از سلسله غلات و بلكه بعضى از رؤساى آنان مى باشد منتهى مى گردد.
در صفحه 116 دنباله بحث اخبار متواتر چنين اظهارنظر كرده است:
بنابراين تمام (198) روايت تقريباً حكم سيزده روايت را پيدا مى كند آيا با سيزده روايتى كه راوى قسمت عمده آنها به غلاة منتهى مى گردد مى توان دعوى تواتر آنها را نمود.
علاوه بر اين ، اين روايات كه مى گويند پس از حضرت مهدى (ع) حسين بن على (ع) مدت مديدى و يا چهل هزار سال سلطنت مى كند و پيغمبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين و ساير ائمه (ع) نيز هر يك مدتى در رجعت سلطنت مى كنند معارض است با آن روايات صحيحه كه مىگويد پس از رحلت حضرت قائم (ع) چهل روز ديگر قيامت برپا مى شود و بعد از دولت او براى هيچ كس دولتى نيست. خير و خوشى در زندگانى براى احدى نمى باشد.
در صفحه 118 نقل كرده است:
به طورى كه علماى رجال مى نويسند ابى الخطاب[24] مؤسس و رئيس يكى از فرقه هاى غلات (خطابيه)[25] و جاعل حديث و مورد لعن و مذمت شديد ائمه اطهار بوده.
رجال در صفحه 120 نوشته اند:
شيخ[26] در كتاب رجال[27] و فهرست[28] و محقق[29] در (معتبر)[30] و علامه[31] در مختلف[32] و شهيد ثانى[33] در (روض الجنان)[34] و فاضل مقداد[35] در (تنقيح)[36] و ابن طاووس[37] و صاحب (مدارك)[38] و ذخيره همه روايات محمد بن عيسى يقطينى[39] را به طور كلى تضعيف كرده و بعضى هم او را از غلات مى دانند.
در صفحه 121 نوشته است:
ابن غضائرى[40] مىگويد گر چه جابر[41] شخصاً ثقه و مرد خوبى است ولى بسيارى از كسانى كه از او روايت كرده اند از غلات و از ضعفا مى باشند.
در صفحه 122 گفته شده است:
به كتاب (تنقيح المقال)[42] جلد اول باب جابر مراجعه نمائيد پس از اينجا دانسته مى شود كه رجعت از عقايد و مزاياى غلات بوده است نه شيعه دوازده امامى.
در صفحه 218 تحت عنوان (خروج از توحيد) متذكر شده اند:
يهودى ها چنان كه در اثر خلطه و آميزش با مصرى هاى قديم گوساله پرستى و عادات وثنيه را از آنان گرفته و تقليد كرده اند بعضى از مسلمين به خصوص جمعى از شيعه هم از دير زمانى يكتا پرستى و آن حرمت اوليه خود را از دست داده طوق پرستش هزاران گوساله هاى دو پا را به گردن انداخته اند. اى كاش اين مقلدان نادان به همين اكتفا كرده ديگر كاسه از آش گرمتر نمى شدند سنگ پرستى درخت پرستى و قبر پرستى را شعار خود قرار نمى دادند.
يهودى ها چنان كه مغرور به شفاعت پدران خود شده آتش جهنم را جز چند روزى بر خود حرام مى پنداشتند و از اين رو از مقررات كتاب خدا (تورات) اعراض مى كردند به عبارت ديگر در سايه انتساب به يعقوب و اعتقاد به شفاعت گزاف خويشتن را از حد وسط بين خوف و رجاء و آن حالت معتدله اى كه تنها محرك بشر به طرف هر كمالى مى باشد بيرون كرده رجائى محض شدند و در نتيجه كتاب خدا را پشت سر انداخته هر چيز قبيحى را به جا مى آورند و فقط دل خوش بودند كه خدا با يعقوب معاهده بسته كه اينان را جز چند روزى نخواهد معذب كرد.
اين چنين برادران ما نيز چنان كه همه مى دانيم يك چنين شفاعت گزاف در باره پيغمبر و ائمه گرام قائل شده قرآن و بيشتر مقررات اسلامى را فداى يك محبت دروغى نسبت به خاندان على (ع) و سوگوارى سراسر ريا و تزوير نسبت به آنها كرده آشكارا مىگويند آن همه زحماتى كه پيغمبر على و ديگر مردان بزرگ اسلام در راه انتشار اسلام متحمل شده اند و عاقبت هر يك با وضع رقت بارى جان خود را دراين راه باخته اند آن ضربت خوردن على (ع) در محراب عبادت و كشته شدن حسين (ع) در كربلا اسارت و گرفتارى زنان و اطفال بى گناهش و آن همه ناملايمات وارده بر ديگر ائمه گرام همه براى شفاعت گناهكاران از شيعه بود همه براى اين بود كه ما شيعيان على (ع) در دنيا قسمتى از دارائى خود را در راه دوستى خانواده على (ع) صرف كرده ايم يعنى هر سال دو ماه را به نام سوگوارى حسين (ع) با يكديگر ملعبه نموده مجلسى كه داراى چندين مفسده اخلاقى و اجتماعى بوده به نام عزادارى به پا داشته ايم. با وجود اين كه اطراف هر يك از ما را فقيرانى چند احاطه كرده صداى بيچارگى زنان گرسنه و اطفال برهنه شان همواره بلند بود و يا اينكه هر چند سالى يك دفعه به نام زيارت ولى در معنى تجارت و تفريح به قم و مشهد و بين النهرين مسافرت كرده ايم ائمه اطهار در آخرت بدون تأمل دست ما را گرفته در يكى از غرفههاى زيباى بهشت در آغوش حوريان مهوش جاى دهند.
[توضيحاً بيان مى دارد شريعت سنگلجى در منابر خود به تفصيل در باره شفاعت سخن رانده و شفاعت را به نحوى از انحاء رد كرده و مردود دانسته است و آنچه اين ناچيز مشاهده كرده شريعت در پايان سخنرانى هاى خود هيچگاه ذكر مصيبت ائمه اطهار (ع) را نمى كرد.
در اين جا شريعت سنگلجى سه مبحث اساسى از عقايد شيعه را در چند صفحه شفاعت و عزادارى حسين بن على (ع) و زيارت اماكن متبركه را در چند صفحه مورد بحث قرار داده و هر سه مطلب را مردود شناخته است.
امکان ندارد که شریعت به كتاب اقبال[43] ابن طاووس كه حاوي دعاى عرفه حضرت سيد الشهداء (ع) مي باشد كه در يكصد و بيست صفحه در قطع رحلى به طبع رسيده برخورد نكرده باشد چه گوينده اين دعا مرد غير عادى است و بايد گفت ” آنقدر هست كه بانگ جرسى مى آيد ” . چ]
در صفحه 220 در باب (شفاعت) سخن مىگويد:
شفاعت مشتق از (شفيع) به معنى صفت است حاجتمند چون خود را تنها مى بيند در حقيقت شخص شفيع را جفت و قرينش قرار مى دهد يعنى چون خويشتن را براى قضاى حاجت و رسيدن به مقصودش عاجز مى داند لذا دست توسل به دامن شخص ديگرى يعنى شفيع دراز كرده او را به همراهى و كمك خود مى طلبد.
در صفحه 222 دنباله بحث شفاعت را به عبارات زير بيان مى دارد: شفاعت پيغمبران و اين آموزگاران دبستان انسانيت بذرش همان دستورها و تعاليمى است كه اين مربيان بنى آدم هر يك به نوبه خود از طرف مربى عالم در دلهاى توده بشر افشانده اند آنانى كه آن بذرها را با اعمال خود طبق دستور پيغمبران در اعماق قلب خود پرورش مى دهند حتماً در انجام كار درختى با شاخ و برگ شده و به نسبت زحماتى كه در راه رويائيدن و پروراندن آنها متحمل شده اند از ميوه آن كه فلاح و رستگارى مى باشد بهره مند خواهند شد.
هر آن كه طوق پيروى آنان را كه در حقيقت پيروى از پيغمبر است به گردن انداخت گفتارشان را به قبول تلقى كرد و بالاخره روحاً خود را قرين آنان قرار داد البته در آخرت در دايره شفاعت آنان داخل شده و در زمره شان محشور خواهد شد.
در صفحه 226 نوشته شده است:
رجعت و برگشت مردگان به اين دنيا چون برخلاف اصل ثابت در عالم كون و سنت حتميه خداوند است و بر طبق آن هم هيچگونه دليل عقلى و نقلى در دست نداريم كه ما را وادار به اعراض از آن اصل مسلم بكند از اين رو ناگزيريم كه آن را جز امرى موهوم و بى اصل چيزى ندانيم.
در صفحه 227 رجعت به تعبير ديگر مى نويسد:
جمعى رجعت را تأويل به رجعت آثار و دولت ائمه كرده اند يعنى چون عقول و افكار بشر پيوسته در ترقى و تكامل است و بالاخره روزى خواهد رسيد كه اكثريت هر جمعيتى از مردمان عاقل و متفكر تشكيل بشود البته در آن روز مردم حقايق دين اسلام و اين آئين فطرت و عقل را كه اصلاً طرف توجهاش غفلا مى باشد كاملاً در يافته و بالاخره عظمت و رونق اوليه اسلام كه در حقيقت از آثار ائمه گرام است به حالت اوليهاش برگشته و رجعت مى كند البته بر هر مسلمانى فرض است كه به رجعت به اين معنى معتقد بوده و همواره منتظر همچو روزى بوده باشند.
اينك ضرورت ايجاب مى کند كه بخشى از گفتار فيلسوف بزرگ (كيوان قزوينى) از كتاب اختلافيه نقل شود[44].
آيا ممكن است كه همه بشر وقتي اتفاق بر يك رأي نمايند چه مادي و چه معنوي؟
و نيز مىخواهيم بدانيم كه جايز است براى ديندار اگر در دين مأنوس خود كشف و خصوصيات مطلوبه براى او رخ ننمود به همين جهت آن دين را رها كند و به دين ديگر در آيد و آيا در همين دنيا براى رفتار كنندگان به دين با جديت و خلوص ممكن است دست بدهد چشم باز شدن و دل بينا گشتن و مقدارى از آثار و نتايج دين را در دنيا به مدارك حسيه ديدن يا نه.
در اينجا نيز اختلاف شدیدی است ميان دينداران و اكثر بر منع و عدم جواز آن ديده اند كه منحصر مى دانند انكشاف امر باطنى را به بعد از مرگ اما اقل (نوعاً و شخصاً) قايل به جواز انكشاف اند در دنيا و از اخبار اسلاميه هم مى توان استفاده جواز انكشاف نمود و اگر اين انكشاف اگر چه براى نادرى حاصل بشود خيلى ممد اثبات دين و رواج آن خواهد بود و اگر اين انكشاف را به كلى روا نداريم امر دين خيلى صعب القبول و الاثبات خواهد شد در اينجا نيز موافق سليقۀ علميّه است كه انسان اگر خالى از موانع باشد براى همه كمالات متصوره قابل است و اين انكشاف هم يكى از كمالات متصورۀ بشر است خصوص كه بقاء روح و ارتباط اموات را با احيا معتقد باشيم و البته خيلى كمك خواهد داد تجويز و اشاعۀ اين انكشاف به ترويج و تعميم دين و سهل القبول و الااثبات بودن آن بايد كتمان اسرار نموده مكاشفات خود را مخصوص خود دانسته يه كسى بروز ندهد اگرچه ديگران بو برده باشند و از او استكشاف نمايند.
گوئيم بايد ابا كند و هيچ اقرار اجمالى هم به وقوع مكاشفات براى خود ننمايد و خود را در ظاهر يكى از توده بشمارد و براى خود شخصيت و خصوصيتى ادعا نكند و اظهارات او منحصر باشد به مابه الاشتراك هائى كه ميان توده هست منتهىٰ در آن مابه الاشتراك اندكى مذاق تحقيق پيدا كرده اظهار نمايد نه به درجه اى كه تغيير ريشۀ مطلب دهد.
دين اسلام ما از آن اديانى است كه وعده صريح مى دهد براى مكاشفات اما براى عموم اين وعده نيست.
و در حديث ولوى كه مشهور است از على (ع) پرسيدند (هل رايتك ربك) جواب فرمود (كيف اعبد ربا لم اره) يعنى تا مكاشفه براى من ابتدائاً حاصل نشد داخل در اين دين كه اسلام است نشدم و اين فرمايش حضرت يك قانونى براى همه دينداران مىسازد كه هر ديندارى بايد چنين باشد.
كيوان قزوينى در يك فصل از دوره كيوان مبحثى مبنى بر اين كه چرا و چگونه ميان اديان حاضره دنيا دين اسلام و در بين فرق اسلامى مذهب تشيع اثنٰى عشرى را پذيرا است فرمايد :
اگر محققين اديان بدون توجه به تعصب و اعتقاد شخصى به پنج تن از ائمه اثنی عشر را جهت آثارى كه از آنان مانده است حضرت على به واسطه نهج البلاغه، حضرت سجاد (ع) صحيفه سجاديه كه در هيج ادعيه و مناجاتى در السنهها هم پايه اين صحيفه نيست، امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و حضرت رضا (ع) به مناسبت احتجاجات[45] آن حضرت توجه كند ملزم مىگردند كه اذعان و اعتراف نمايند كه گوينده اين سخنان مقام والاى فوق دانش بشرى داشته و از منبع غيب استفاضه كرده و گفتارشان برتر از آثار دانشمندان مى باشد.
اين ذره نادار اضافه مىكند كه دعاى عديله از مولاى متقيان (ع) و دعاى عرفه از حسين بن على (ع) نيز مؤيد سخنان بالا است.
اين ناچيز در طول زندگى ،دو تن از فرزندانم كه به دستور سران صوفيه مسموم شده بودند پس از جواب رد اطبا به حضرت ثامن الائمه (ع) توسل جسته معجزه آسا و ناگهان شفا يافته و ايــن بى مقدار دست تواناى آن حضرت را لمس نمودم و نيز تنى چند گمنام را برخورد كردم كه مردان غير عادى بودند اما اين گفتار اقامه برهان جهت خواننده نخواهد بود.
حجة الاسلام غزالى كه كتاب كيمياى سعادت آن مرد نامدار وسيله دانشمند محترم آقاى خديو جم در دو مجلد منتشر شده است به آقاى خديو جم از قول غزالى درمقدمه جلد اول گويد:
من به تجربه روحى مى پردازم من معرفت را مى چشم. و خدائى كه در حال وجد و اقبال و اتصال بر من آشكار مى شود موجود است.
نگارنده به مسائل روحى سخت دلبسته و پا بندم و از نوجوانى در اين راه گام برداشته و هنوز نيز بدان پاى بست بوده عامه مردم گويند حلواى تن تنانى تا نخورى ندانى.
اما ناگفته نماند سلاسل صوفيه از ابتداء ظهورشان مردانى كلاش و رندانى قلاش اند دام چيده دانه ريخته و عده اى ساده لوحان را گرد خود آورده و بايست گفت (از جان برون نيامده جانانت آرزو است) .
اين مكتب خاص روحى است مقام عاشقان است که دست بفتراك محمدى (ص) زده گام بر مى دارند.
رونده راه مى بايست شتر حوصله، فيل طاقت، نهنگ شناور پشه پرواز باشد تا شايسته رهروى باشد نياز به زاويه و مصطبه و خانقاه ندارد چه خانقاه در قبال مسجد برپا شده تا افتراق در مسلمين پديد آورند و سلوک روحی هيچگونه احتياجى به پير دليل و پير صحبت و پير ارشاد و قطب ندارد.
در مكتب محمدى (ص) امثال ميرداماد و ميرفندرسكى و شيخ بهائى و ملاصدرا و فيض كاشانى و حكيم سبزوارى و از فقها شيخ انصارى و حاج ميرزا حبيب الله رشتى در ادوار و قرون مختلف بسيارند كه گذشته از مقام بلند علمى در مسائل روحى استاد مسلم بودند چگونه توان انصاف داشت و پيغمبر اكرم (ص) را داراى قدرت روحى ندانست و ارواح شامخه را متصرف در امور مادى ندانست.
سخن کوتاه : همان طوري كه از نظر خوانندگان گذشت شريعت سنگلجى فقط آراء خود را به زبان خامه و تدريس و وعظ بيان مىداشت ديگر در صدد تشكيلات رسمى بر نيامد و شايد اقتضاى زمان نيز به وى اجازه انجام كار ديگرى نداد و زود مرگ وي فرا رسيد اما بايست گفته شود شريعت در ابراز عقايد خود معتقد بود و به زعم اين ناچيز وابسته نبود .
مدتها سپرى شد تا سيدى در لباس روحانيت مسمىٰ به آقاى سيد ابوالفضل برقعى يكه تاز ميدان شد و با سرسختى بيانات خود را دنبال كرده و مى كند.
نورالدین چهاردهی
بر گرفته از کتاب وهابیت و ریشه های آن نشر آفرینش سال 1394 تهران چاپ دوم به تصحیح و ویرایش مسعود رضا مدرسی چهاردهی
***
[1] غالی =غلو کننده.
[2] . شیخ محمد حسن مشکور ملقب به شهاب الدین رهبر سلسله کمیلیه در ایران. خانقاه این سلسله در صفائیه است.(نقل از کتاب سیری در تصوف اثر نورالدین چهاردهی انتشارات اشراقی چاپ سوم سال 1389 شمسی تهران).
[3] استلام = لمس کردن.
[4] . تنجیم = رصد کردن ستارگان.
[5] . تطير = فال بد زدن به چيزي.
[6] . تشام = يكديگر را بوييدن
[7] . رجوع شود به كتاب « داعيان پيامبري و خدايي» اثر نورالدين چهاردهي نشر آفرينش تهران سال 1366.
[8] . فحول = جمع فحل. دليران – نامداران.
[9] . عبدالحسین حائری اکنون کتاب شناس ،فهرست نگار و نسخه پژوه ایرانی است.
[10] آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی .
[11] . عزیر : نام پيغمبري ‚و آن منصرف است جهت خفتش هرچند اعجمي است . (از اقرب الموارد) (از منتهي الارب ). کاهن و رهبر عبرانيان در قرن پنجم ق .م .که نزد مسلمانان بعنوان پيغمبر مشهور است و نام اصلي او عزرا ميباشد. (از فرهنگ فارسي معين ).نام پيغمبري است که صد سال مرده بود‚ پس خداي تعالي او را زنده گردانيد. (ترجمان القرآن علامه جرجاني ). نام پيغامبري که در احياء موتي شک کرد و خداي جان او و خرش بستد و پس از صد سال از نو زنده کرد و هنوز ميوه هاي چيده او تازه مانده بود. و يهود او را پسرخداي گفتندي .(يادداشت مرحوم دهخدا).
[12] خداوند به موسی وحی کرد که می خواهم جان هارون را بگیرم او را به فلان کوه ببر .موسی ع به هارون گفت برخیز تا به فلان کوه رویم .بالای آن کوه درختی دیدند که مانند آن در زیبایی ندیده بودند و خانه ای در زیر درخت آن دیدند.تختی که بر روی آن بسترها افکنده بودند هارون به موسی گفت باید ساعتی اینجا بخوابم.هر دو بر روی تخت به خواب رفتند. مرگ هارون را فرا گرفت تخت را به آسمان بردند و سپس درخت ناپدید شد.موسی به میان بنی اسرائیل بازگشت.پرسیدند هارون را چه کردی گفت خدای تعالی جانش را گرفت.گفتند هارون را بردی و کشتی .موسی ع دعا کرد خدایا بی گناهی من را آشکار ساز.خدای تعالی فرمان داد فرشتگان تخت را بازگردانند و در میان بنی اسرائیل نهادند و ندا کردند که او هارون است .به مرگ خود مرده است و موسی او را نکشته است. «کتاب داستان پیامبران (حضرت موسی و نوح) پدید آور محمد رضا موحدی نشر سازمان چاپ و نشر دارالحدیث».
[13] عبدالله بن سبا به نام های دیگر ابن سوده ،ابن حرب ،ابن وهب که نام فرقه سبائیه از نام وی گرفته شده و عده ای معتقدند که موسس شیعه است .(کتاب عبدالله بن سبا و دیگر افسانه های تاریخی).
[14] محمد رشید بن علی رضا بن ممد قلمونی اصلا بغدادی است و نسب حسینی دارد صاحب مجله المنار از رجال اصلاح اسلامی و نویسنده و عالمان به حدیث و ادب و تاریخ و تفسیر است.«دانشنامه رشد»
[15] شکیب ارسلان ملقب به امیرالبیان (1869-1946م) اسلام شناس ،نویسنده ادیب و متفکر لبنانی .
[16] کتاب موسوعه الحضاره الاسلامیه از احمد امین مجموعه 24 جلدی است که جلد 1کتاب فجرالاسلام و و جلد 2و3و4ضحی الاسلام … .به شماره ثبت 57362 کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران.
[17] ارنست رنان (1823-1892م)فیلسوف فرانسوی.
[18] Theodore Lothrop Stoddard تئودر لترپ استودارد(1883-1950میلادی) مورخ روزنامه نگار آمریکایی.
[19] کرامیة گروهي است که به جوهريت باري و استقرار وي بر عرش اعتقاد دارند‚ تعالي الله عن ذلک علوا کبيرا.(منتهي الارب ). فرقه اي است از مشبهة اصحاب ابي عبدالله محمدبن کرام . (از اقرب الموارد).
[20] شیخ زین الدین بن علی بن احمد عاملی شامی معروف به شهید ثانی (13شوال 911 هجری قمری تولد و 966 هجری قمری وفات).از بزرگان فقهاء شیعه.(سایت تبیان).
[21] عبدالصمد همدانی عارف فقیه متکلم و لغوی شیعی قرن سیزدهم هجری.
[22] شیخ عبدالله مامقانی فرزند محمد حسن(1290 – 1351هجری قمری) عالم و فقیه شیعه قرن 13 و 14 هجری.(سایت طهور).
[23] روات = روایت کنندگان.
[24] . ابی الخطاب محمد بن ابی زینب اسدی اجدع .
[25] . نام فرقه اي است از غلاة شيعه که از ياران ابوخطاب اسدي اند. او خود را به ابي عبدالله الامام جعفرالصادق عليه السلام نسبت مي داده ‚ چون آن حضرت غلو ابوخطاب را درباره خود احساس فرمود از او تبرا جست .«لغتنامه دهخدا»
[26] . محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی ،شیخ الطایفه و شیخ از علمای ایرانی قرن 5 قمری.(385-460 هجری قمری).
[27] . رجال (کتاب الابواب ) شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی شماره نسخه 2823 «کتابخانه مجلس شورای اسلامی ».
[28] . کتاب فهرست اثر شیخ ابوجعفر محمد بن محمد طوسی و شیخ محمد حسن بن طوسی موضوع : تاریخ نشر 1011ق تکمیل شده در 1211ق شماره نسخه 2857 زبان عربی «کتابخانه مجلس شورای اسلامی».
[29] . ابوالقاسم جعفر بن حسن محقق حلی.
[30] . کتاب معتبر از ابوالقاسم جعفر بن حسن محقق حلی وضعیت نشر: 1018-1019 شماره نسخه 3294 زبان عربی «کتابخانه مجلس شورای اسلامی».
[31] . علامه حلی حسن بن یوسف بن مطهر حلی
[32] . مختلف الشیعه اثر علامه حلی حسین بن یوسف بن مطهر حلی زبان عربی وضعیت نشر 14 ذی القعده 1018 قمری توسط محمد اشرف بن محمد طبسی .شماره نسخه 8388 «کتابخانه مجلس شورای اسلامی».
[33] . شهید ثانی :زين الدين بن علي بن احمدبن محمدبن جمال الدين بن تقي الدين بن صالح . از بزرگان فقهاي اماميه که در 911 ھ . ق . متولد شد و در 965 بقتل رسيد. وي از علي بن عبدالعالي و سيد حسن بن علي سيد جعفر موسوي و شيخ احمدبن جابر و شمس الدين بن طولون حنفي و شهاب الدين محمد رملي شافعي و جز آنان علم آموخت . او در علوم معقول و منقول متبحر بود و نخستين کسي از اماميه است که در علم درايه تصنيف کرده .«لغتنامه دهخدا».
[34] . روض الجنان فی شرح ارشاد الاذهان اثر شهید ثانی (زین الدین بن علی عاملی ) موضوع کتاب فقه زبان عربی ..شماره نسخه 502 س س .«کتابخانه مجلس شورای اسلامی »
[35] . فاضل مقداد :مقداد بن عبدالله بن محمد بن حسين بن محمد حلي سيوري مکني به ابوعبدالله و ملقب به شرف الدين. از فقهاي متکلم و از بزرگان علماي اماميه است که او را به سبب انتساب به قريه سيور‚ فاضل سيوري نيز گفته اند. او از بهترين شاگردان شهيد اول بود. وفاتش در سال 826 ھ . ق . اتفاق افتاده است .«لغتنامه دهخدا»
[36] . تنقیح الرابع لمختصر الشرایع اثر فاضل مقداد(مقداد بن عبدالله ) وضعیت نشر علی اصغر قزوینی جلد دوم و یوسف تنکابنی جلد اول موضوع فقه زبان عربی شماره نسخه 7145 «کتابخانه مجلس شورای اسلامی ».
[37] . ابن طاووس.علی بن موسی : سيد رضي الدين علي بن موسي بن جعفر علوي حسني . اشهر مردان اين خاندان ‚ برادر جمال الدين احمد. مستنصر خليفه نقابت علويان بدو تکليف کرد و او امتناع ورزيد. سيد را با ابن علقمي وزير صحبت و دوستي بوده و پانزده سال در بغداد اقامت داشت ‚ آنگاه به حله و پس از آن به نجف رفت و هنگام تسلط مغول به بغداد به دارالخلافه بازگشته و در آنجا تا آخر عمر (دوشنبه 5 ذيقعده 664 ھ .ق .) اقامت داشته است و از طرف هولاکو سه سال و يازده ماه منصب نقابت علويان بدو مفوض بوده است .«لغتنامه دهخدا».
[38] . کتاب مدارک الاحکام فی شرح شرایع الاسلام محمد بن علی موسوی عاملی به شماره ثبت 241033 و 3816 کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران.
[39] . ابو جعفر محمد بن عیسی بن عبید یقطین بن موسی از راویان موثق شیعه و از اصحاب امام جواد ع . از خاندان یقطینی است .«سایت حوزه».
[40] . ابن غضائری : ابوالحسين احمدبن حسين بن عبيدالله الغضائري . عالم شيعي در اوائل قرن پنجم هجري ‚ صاحب کتاب رجال معروف . او نزد پدر خود حسين بن عبيدالله متوفي به سال 411 ھ .ق . و ساير علماي عراق فنون ادب و فقه فراگرفت و ظاهرا به بغداد مي زيست . و صاحب روضات گويد چون ابن غضائري مطلق گويند مراد احمدبن حسين باشد.«لغتنامه دهخدا».
[41] . جابر :جابر بن یزید جعفی
[42] . تنقیح المقال فی علم الرجال: از عبدالله بن محمد حسن مامقانی به شماره ثبت 232013و 232014 کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران .و به شمارۀ 1300 9 ت 2 م /114BP کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران.
[43] کتاب اقبال الاعمال اثر ابن طاووس علی بن موسی .وضعیت نشر: 1283ق .زبان عربی موضوع : دعا .شماره نسخه : ش.17979 ض «کتابخانه مجلس شورای اسلامی »
[44] . كتاب اختلافيه اثر عباس كيوان قزويني با مقدمه و حواشي مسعود رضا مدرسي چهاردهي نشر آفرينش تهران سال 1378شمسي.
[45] احتجاج = دلیل آوردن – حجت آوردن.