Info@razdar.com
شماره مقاله624
جهت اول آنكه احتياط به جمع مشروط به علم محيط بر همه است كه من همه احكام اديان را كاملاً بياموزم ،آنگاه فكر و تدبير عاقلانۀ خودم را تنها يا انباز با همدردان در طريقِ جمعِ آنها در عمل بكار برم .
من با آنكه دشوارى اين كار قريب الاستحاله و متعذّر است متعسّر شمرده به خود هموار كرده به دنبال آموختن دويدم ناگاه ديدم كه هر دينى به درجهاى اختلاف داخله دارد كه مدّتها مى خواهد تا همه اطراف اختلاف را فهميد ،آن وقت مطمئن نمى توان شد به اينكه اين دين همان دم كه از ناحيه مقدّسۀ تو آمد و اوّل پيمبرت به مردم رسانيد با همين آشوب اختلاف بود حاشا به يگانگى و حكيمى تو ،يا در اثرِ طول زمان و تباعد پيمبران رخ نمود و هوالظّاهر ،پس كدام شقّ اختلاف را اصلى شمارم و آن را با احكام اديان گرد آرم و به موقع احتياط گذارم ،زيرا تا دست به تفتيش زدم ديدم علماءِ آن دين چنان مكذّب يكديگرند كه هر يك مى گويد (ديگران نفهميده اند ،اصل اين دين همان است كه نزد من است ) من هم كه حق تكذيب هيچ يك را ندارم خودِ آنها اختيارِ خودشان را و دينشان را دارند كه از بُنِ دندان تكذيب همديگر را مى نمايند من كه آن نيرو و آن رو را ندارم ، همانقدر مى بينم كه اطمينانم سلب شد و مقدمات و اساس احتياط به هم خورد . حالا من رنج طاقت فرساى احتياط را روى چه اساس بگذارم كه وجدانم تصديق كند ،كارى كه وجدان خود كارگر آن را نپذيرد آن كار پوچ است كذب مخالفِ اعتقادِ گوينده است اگر چه با واقع موافق باشد .
با اين همه باز محذورِ ديگر پيش آمد كه راه را از هر سو بر من بست و قارورۀ تدبيرم را شكست (زادَ فِى الطَّنْبُورِ نَغْمَة اُخْرىٰ ) و آن اين بود كه يك دين را در چند سال پى در پى آموختم و معروف به قدس و خداجوئى شدم و هم اين طور هم بود ، زيرا از همۀ خودِ آنها صميمى تر و دلسوزتر بودم .
همانكه رو به دين ديگر رفتم ديدم آنها با يك نظر نفى دشمنان هاى در من مى نگرند و چشم بر من مى درند كه زهرۀ مرا مى برند و نهيبم مى زنند و از خود مى رانند كه تو مگر فلانى نيستى كه در آن دين باطل شيطانى بودى ، و چهره ها و خودسازىها مى نمودى ،گفتم چرا همانم، آن دين را بسزا ديدم حالا مى خواهم دين شما را هم بياموزم و خود قضاوت كنم ،ديدم چنان تند شدند كه زبانم را كند كردند كه تو به جاسوسى آمدهاى ما تو را ابداً راه به خود نمى دهيم .
من از دهنم پريد كه من جاسوس آنها نيستم جاسوس درد بى درمان خودمم پى حقِ واقعى و دينِ الهى مى گردم . چون از تميز حقيقى عاجزم متوسّل به احتياط شده ام به حكم خرد مى خواهم جمع كنم از بابِ عملِ به اطرافِ شبهۀ محصوره كه اعلم الاصوليّين شيخ انصارى واجب مى داند ،و اديان بزرگ دنيا چون هفت تا است محصور است ، تا غرضم را فهميدند چنانم راندند و بى دينم خواندند ،كه ديگر هيچ دين مرا به خود نگرفت ، و راز دل با من نگفت .
من مات شده به ششدر ناچارى افتادم كه از چار سو محصورم و دچار محذور.
جهت دوم آنكه تا من نزد همدلانم معروف به احتياط شدم چند خردمند اندرزى خردپسندم دادند كه از كار واماندم و وخامت عاقبت احتياط را ديدم . و آن اين بود كه گفتند احتياط وقتى ميسّر و مؤثر مى شود كه هر دينى تنها احكام مثبته داشته باشد تا تو اثباتها را با هم گرد آرى و صورت مركّبۀ مجتمعه را بكار برى. اما اديان مركّبند از نفى و اثبات و جزء اعظم آنها نفى است كه تبرّا مى نامند (اول تبرّا آنگاه تولّا) يعنى هر يك مصرّ است به نفى و دشمنى اديان ديگر كه تا همه را باطل ندانى و دور ني ندازى ابداً عمل به آن دين آنها نكرده اى حتّى آنكه احتمال صحّت هم بايد ندهى و دشمن صميمى باشى .حالا تو اين نفى ها را با آن جمع كه لازمۀ احتياط است چگونه جمع مىكنى ، جمع دو نقيض (وجود و عدم) محال است .
تو قصد موافقت يقينى دارى ،قهراً مخالفت يقينى پيدا مى شود بى ارادۀ تو ، و اين خود خلاف احتياط است ،فهذا خُلفٌ[1] پس احتياط ممكن نيست .
ديگر آنكه عمرت وفا نمى كند به آموختن همه اديان تا چه رسد به كار بستن آنها زيرا سفرهاى دور لازم است چونكه همه اديان در شهر تو موجود نيستند ،تو حالا در دو خطر دچارى فقد مقتضى و وجود مانعِ قوىّ .امّا فقد مقتضى آنست كه علم به احكام اديان امروزۀ دنيا هم عمر مى خواهد و هم اسباب سفر ، اما عمر اگر خيلى چالاك باشى هر دين را در ده سال مى آموزى هفت دين است هفتاد سال اقلاً بايد وقت شروع ده ساله باشى و امروز توده به خود عمر هشتاد سال باور ندارد و بر فرض كه شد ديگر وقت عمل ندارى.
اما اسباب سفر يك ثروت هنگفت آماده اى بايد داشته باشى و خرج ديگر نداشته باشى و اين نادر است .
و بر فرض كه شد ترس خوددارى آنها است از ياد دادن ، بويژه كه بدانند تو تابع شخص آنها نخواهى شد .
و در هر دين يك دانشمند بىغرض نوع پرست ،نادر است كه خودش فارغ التحصيل باشد .ما فقهاء خودمان را كه يك عمر صرف درس بوده اند مى بينيم كه يك مسئله گوئى او را عاجز مى كند و او عذر بدتر از گناه مى آورد كه دانستن جزئيات شأن من نيست من در قواعد كليّه فرو رفته ام .
و در هر دينى چنين عالمى كه شأنش علم به جزئيات نباشد و در جدل هم ماهر باشد بسيار است .حالا تو چه مى كنى تو كه نمى خواهى جدل بياموزى .
اما وجود مانع قوىّ ،در صورتى كه بر فرض محال تو آموختى حالا مى خواهى كه به رهنمايى خردت يك دين هشتمى بسازى مركّب از اين هفت دين .
اوّلاً همه مانعند و مى گويند خرقِ اجماعِ مركّب است و بدعت است . زيرا اين هفت دين اجماع دارند بر بطلان دين هشتم كه تو مى خواهى اختراع كنى و نامش را دين احتياط و دين عقلى گذارى.
اگر يكى از اين هفت دين در واقع حق باشد همان دليلِ واقعىِ آن باطل مى كند دين عقلىِ تو را .و اگر همه حق باشند به همدستى زودتر و بيشتر باطل مى كنند و اگر هيچ يك حق نباشند يقيناً دين مركّب از باطلها كه تو قصد دارى باطل است و بدتر است و تو دچار هفت باطل شده اى هفت راه مَثَل است در منتهاى بدى[2].
حالا اگر تنها به يكى عمل كنى از هفت دين ،آن هم به اميد آسانتر و نزديكتر است و دچار يك باطل احتمالى شده اى نه هفت باطل .
و نيز هر دين دو جزء دارد : اعتقادات ( اصولدين ) و عمليّات
( فروعدين ) و جزء اعتقادى به طور حصر است ،يعنى مركّب از نفى و اثبات ( اين است و جز اين نيست بوُدُورُو بُوندَن باشِقَه دَگيل ) و جزء اهمّ اعظم در هر حصرى نفى است ،گرچه مقصود اصلى اثبات است .
اما جديّت و توانايى و بذل همّت را بايد در طرف نفى بكار برد .و جمع آن نفىها با هم كه تو مقصود دارى محال است ،زيرا معنىِ جمع، اثباتِ همه آن نفىها است .و آن مستلزم اثبات همه منفىّهاى آن نفىها و جمع نقيضين است كه سرمايۀ محالات است .
مثلاً در احتياط بايد هم اربابِ انواعِ يونانىهاىِ مأخوذِ از مصرىها را و هم الهۀ عرب را و هياكِل عجم را و تثليثِ نصارىٰ و نور و ظلمت (يزدان و اهرمن) ايران را و هم توحيدِ اسلام و عرفان را داشته باشى . و نيز موسى و عيسى و محمد را هم پيمبر مفترض الطّاعۀ امروزه بدانى و هم كافر لازم الاحتراز و التكذيب . و نيز معتقد باشى كه اهل هر دين هم بهشتىِ اَبَدى اند و هم دوزخىِ ابدى .
[1] . قياس خلف يكى از اصطلاحات علم منطق است كه در علم مناظره خيلى گفته مى شود و بديهى البطلان است يعنى دليل تو ضدّ مدّعاى تو را نتيجه مى دهد پس تو خودت مخالف خودت هستى) . کیوان)
[2] . در اسپهان وقتى دو نفر محاكمه داشتند نزد يك فقيه ميرزا صدرا نام و مطلب ثابت شد قرار حكم را به فردا دادند شخص محكوم شبانه آقا را ديد فردا آقا اهمال در حكم نموده سخنان بى ربط زد ،من له الحكم فهميد ، فرياد زد مردم برخيزيد برويم ديشب دزد آمده 93 راه آقا را برده آقا هفت راه شده.