Info@razdar.com
شماره مقاله 502
سابقاً نمى گذاردند كه بچه جمله هاى فحش بياموزد و اسم عورت زن و مرد بداند چنانكه خود نگارنده تا دوازده ساله شد اسم عورت را به تركى كه زبان طبيعى او بود نمىدانست با آنكه به زبان عربى و فارسى كه آموخته براى درس بود مىدانست همانا ازين بود كه از اول مادرش او را نمىگذارد كه به كوچه رود با بچه ها بازى كند و در خانه نيز كسى نام عورت نمى برد مگر به الفاظ كنايه .
و احترام ابوين و هر بزرگتر را به طور وجوب خاطر نشان بچه مىكردند كه داخل خون و مغز سر او شود ،و نيز پول به بچه نمىدادند و بچه نمىدانست كه پول ذى قيمت است و اگر به كسى بدهد به او يك خوردنى خواهد داد ،و هر چه بچه مىخواست از خوردنى و لباس عيناً به او مىدادند و البته با اين تربيت خواست بچه محدود بود به لوازم زندگى و چيزهايى كه در اثر هوس است به ذهن بچه داخل نمىشود .
و نيز بچه را سخت مانع بودند از اين كه چيزى خوردنى و غيره از دست غير ابوين بگيرد و اگر كسى اصرار مىنمود و ابوين اجازه مىدادند باز نمىگرفت تا ابوين بگيرند و به دست خود به بچه دهند تا بگيرد و اگر ابوين حاضر نبودند به هيچ وجه نمىگرفت ،اگر چه خيلى گرسنه بود.
و دختر را سخت مانع مىشدند از زينت كردن و رخت خوب پوشيدن همانكه مخطوبه و معقوده مىشد اجازه لباس به او مىدادند اما مرخص نبود به داماد نگاه كند يا حرف بزند و با كسان داماد نيز و در اطاقى كه آنها باشند بنشيند تا وقت زفاف ،اول وقت زينت كردن دختر بود از آرايش و پيرايش و استعمال نوره نيز براى دختر و هر زن بيوه سخت ممنوع بود و اگر در حمام تنها بود و نوره مىكشيد زنان ديگر سخت مانع شده ملامتها مىنمودند تا او از كار باز مىايستاد و اكنون در تهران شنيده مىشود كه خواستگار مىآيد مىبيند دختر در خانه نيست؛مىپرسد ،مىگويند كه تنها به گردش رفته به باغ ملى يا سينما پس خواستگار مىماند تا دختر مىآيد با تمام زينت .
و در بعض ايلات به جاى آنكه دختر را به خواستگار نشان دهند صنعتهاى او را از قالى و دوخته هم نشان مىدهند و در قزوين رسم بد كه تا خواستگار مىآمد دختر مىرفت پنهان مى شد و بسا كه تا آخر او را نمىيافتند و محتاج به دوباره و سه باره آمدن مىشدند تا آن كه عفلتاً دختر را ببينند .
خواهر نگارنده كه ده سال بزرگتر بود خودش جهيز براى خود ساخت آنگاه شوهر نمود به پسر عمويش و همين بود رسم دختران آن زمان كه اغلب اثاث خانه هنر خودشان بود يا در اثر هنرش مثلاً خواهر نگارنده آنقدر عرقچين مردانه دوخت و فروخت تا يك سماور بزرگ و چند پارچه مس خريد براى جهيزش و پردههاى پولك دوزى و طاقچه پوشهاى طلا و نقره و پولك دوزى و پشتىهاى پولك دوزى و چارقدها و پيراهنها و زير جامههاى پولك دوزى و سينى پوش قورى پوش و غيره كه آن وقت مرسوم بود و حالا متروك است همه را خودش دوخت و درس هم خوانده بود ،قرآن و كتاب فارسى خوب مىخواند آخر در پنجاه سالگى در كربلا فوت و دفن شد .
کیوان نامه جلد 1
عباس کیوان قزوینی