Info@razdar.com
شماره مقاله : 49
فصل دوازدهم دوم[1]
در آداب مجلس نیاز و در آن شش نظر است
در این مقاله عناوین ذیل را خواهید خواند:
– در آداب مجلس نیاز
– مجلس نیاز مهمانى خدا است با اعزاز و نازكشى
– تشبیه نیاز به فراموشخانه
– شروع به انعقاد مجلس (اجمال پنج عمل نیاز)
– آداب سجده هاى مجلس (سجده اول)
– فلسفه صفاى دوره نیاز
– بودن سجده ها معراج قطب
– بیان 4 درجه ذكر قلبى و فكر
– معنى حق و وحدت و ذكر دوام
فصل دوازدهم دوم[1]
در آداب مجلس نیاز و در آن شش نظر است
اول وجه تسمیه آن به نیاز – بدان كه نیاز در لغت فارسى به معنى احتیاج است پس مصدر است (نیازمند) [بى نیاز] و یا آن حالت تذلل و درخواست و گردن كجى است كه براى نیازمند رومىدهد در وقت عرض حاجت به كریم، پس نام آن كیفیت نفسیه است و آن را هم اسم عین مىتوان نامید ازجهت ثبوت و رسوخ آن حالت در نفس، وهم اسم معنى از جهت عروض و حدوث و صفت بودنش و این دو جهت در هر كیفیت نفسیه هست كه حال و ملكه نامند و در اصطلاح صوفیان نیاز به دو معنى است یكى اظهار حاجت و تذلل كه همان معنى لغوى است و حالتى است در نفس سالك و درجات بسیار دارد از شدت و ضعف، بلكه به عدد نفوس سالكین است كه هرگز در یك زمان دو نفر، هم نیاز، نخواهد بود و وقت به وقت تفاوت مى كند.
و در مجلس نیاز باید براى هر یك نفر، آن اعلى درجه نیاز كه در استعداد او هست در آن وقت ظاهر شود، والا او محروم باطنى است گرچه به ظاهر در آن مجلس حاضر است. پس او حكم حاضر و غائب دارد و باز در مجلس نیاز آینده باید براى همان نفر كه ترقى درجه نیاز شده بود شدیدتر شود والا حكم واقف را دارد نه سالك “من ساوى یوماه فهو مغبون” یوم در هر جا به معنى مناسب آنجا است.
و چون استعدادها مختلف است پس در هر مجلس نیاز، به عدد حاضران، نیازهاى مختلف خواهد بود و این را فقط آن قطب یا شیخ كه مقیم و صاحب مجلس است ادراك خواهد نمود نه دیگرى و خود حاضران كه نسبت به نیاز خودشان هم نادانند تا چه رسد به نیاز غیر خود.
پس وجه تسمیه معلوم شد یعنى این مجلس برپا مىشود براى ظهور نیاز حاضران به قدر مكمون در استعدادشان و این مجلس بازارى است كه متاع نیاز را خدا مىخرد به بهائى گران و هریك از حاضران یك فروشنده و دكاندار است و هیئت مجلس، راسته بازار است و خدا براى مزایده حاضر است به اعلى القیم.
معنى دوم اصطلاحى نیاز، آن هدیه محقرى است كه بنده ذلیل نیازمند براى خدا ببرد «مراد از خدا مظهر خدا است كه قطب باشد» اگرچه آن هدیه به دو عالم بیارزد. اما این بنده به عنوان حقارت و ناچیزى آورده، چون در مجلس نیاز لازم است یك دستمال بسته نبات برد و به دستور به قطب داد با جهانى ذلت و ناچیزى، از این جهت نامش مجلس نیاز شده.
و لفظ نیاز به این معنى نزد على اللهى خیلى گفته مىشود به ویژه روز جمعه كه غالباً باید هدیه ببرند براى رئیس، كه آن به جاى نماز یك هفته محسوب مىشود كه دیگر در آن هفته آینده نماز بر آن آورنده لازم نیست، تبدیل به بهتر شده. پس نیاز در مقابل نماز مىافتد و گاهى از هم دیگر مىپرسند كه نماز مىخوانى، او جواب مىدهد نه، اما نیاز مىدهم. و غالباً آن نیاز یك گوسفند قربانى است كه آن رئیس دیگ جوش كند و به اهل حق خصوصاً بخوراند كه بر منكر حرام است، اما به صوفیان هم گاهى مىخورانند مانند مائده آسمانى و غذاى بهشت است كه تا اهل بهشت نشود نباید بخورد.
اگر نیاز نباشد نماز بىسود است – اگر نیازدهى پس نماز بیهود است. و این نیاز جمعهها غیرمجلس نیاز است كه آنها هم دارند، با آدابى معین مخصوص به خودشان و شبها برپا مىكنند، مانند صوفیان كه روز نمىشود، مگر بندرت كه یك قطب خیلى بزرگ مختار مطلقى كه بطور خصوصى غیرقانونى برپا كند در روز، چنانكه در كتاب بهین سخن صفحه 45 ذكر شده و اغلب چهل مسئله مجلس نیاز در آن كتاب هست از صفحه 40 تا 52 و لذا در اینجا آنها را دوباره نمىگویم و آنچه آنجا نیست مىگویم. پس كتاب استوار در قسمت نیاز و دیگجوش و صورت فكریه خیلى محتاج است به كتاب بهین سخن كه بىآن ناقص است و دو وجه تسمیه هم براى این ناچیز كشف شده كه در بهین سخن اشاره شده بىتصریح و در این جا تصریح مىشود.
یكى نزدیك به باور است كه این مجلس سبب تولید و ترقى حالت نیاز مىشود براى حاضران، كه بقدر مرتبه استعداد هریك، ترقى خواهد شد و برحال نیازشان اگر بوده افزوده مىشود و اگر نبوده پیدا مىشود، پس آنجا نیاز بخشى است، آنگاه خود بخشنده مىخرد عطاى خود را به بهاى گزاف و این معنى اكرم الاكرمین است چنانكه معنى ارحم الراحمین ایجاد موجبات رحم است در بنده كه با بودن آن موجبات واجب مىشود رحم بر او.
دوم دور از باور است كه در این مجلس خدا به مظهریت قطب اظهار نیاز به حاضران مىكند كه گویا خدا محتاج به بنده است و رو به بنده مىآید و بنده را با اعزاز و نازكشى مهمان مىكند، به دلیل آنكه در این مجلس خود قطب ابتداء به صفا و دست بوسى مىكند كه از سمت راست خودش شروع و به دست چپ ختم مىنماید و هماره نگاه مشتاقانه مىنماید به صفا كنندگان و دور مىدهد نگاهش را تا برسد به خودش.
پس قطب در این مجلس دوبار صفا مىكند و در هر دو، ابتدا و استقبال مىكند و دیگران یك بار و این از خواص نیاز است. دیگر هیچ وقت قطب ابتدا نمىكند به صفا، زیرا صفا بیعت كردن است و زیربار رفتن.
كار قطب پذیرفتن بیعت است نه بیعت، مگر در این مجلس كه گویا او مىخواهد بار اطاعتى از مرید به دوش خود بگیرد و گویا آیه یحبهم و یحبونه درباره بیعت رضوان در صحراى حدیبیه اشاره به مجلس نیاز است.
صوفى گوید كه «بیعت رضوان خود مجلس نیازى است كه پیغمبر در بیابان حدیبیه برپا نمود و 700 نفر بودند و على دلیل بود» و همان را سند جواز مجلس نیاز مىداند كه یحبهم مقدم شده بر یحبونه، گویا خدا لازم دارد بندگانش را. هر كه چیزى را لازم دارد آن را دوست مىدارد [فاحببت ان اعرف] و روبه آن مىرود [فخلقت الخلق لكى اعرف].
نظر دوم در سبب و مقدمات مجلس نیاز است، در بهین سخن بیان شده صفحه 44 كه 11 سبب است به غیر از مقدمات.
نظر سوم در مقارنات و اجزاى مجلس نیاز است مانند مقدمات و مقارنات نماز.
نظر چهارم غایات و فوائد و مدالیل و آثار ظاهره و باطنه مجلس كه بزرگترین فوائد تصوف است و مؤثرترین تهییج باطن و ازعاج[2] سالك و برترین شرف و فخر و مقام صوفیان است. مانند فراموشخانه در سیاسات و اجتماعات كه همه كس قابل آنجا نیست و بىدعوت رفتن به آنجا ممنوع است.
و هر كه دعوت شد و امتحان هرچهار وادى آنجا را نیكو داد و تاب آورده از میدان امتحان درنرفت و بسیار نترسید چنانكه از كار بیافتد، او آدم غیرعادى و مشارالیه و لایق هر كار بزرگ خواهد بود و نامش در دفتر محارم اسرار ثبت مىشود تا درجهاى كه یافته باشد. آنجا هم درجات است، هم در چهار وادى و هم در كیفیت به قدر دلدارى كه در هر وادى به خرج داده باشد.
نظر پنجم در تعقیبات و آنچه پس از انجام مجلس نیاز باید بجا آورد كه دیگر آنكه منافیات آن مجلس را هرگز بجا نیارند و دائم القدس و پاك دامن براى همیشه باشند و هیچ زشتى و كاربدى از نها سرنزند و هماره آثار روحیت و معنویت آنها بیشتر از آثار جسمیت و مادیت آنها باشد كه رو به جان و باطن، و جانپرور باشند، نه رو به تن و ظاهر و تنپرور و خودخواه و ان دوست و نیز فداكار باشند نه فداخواه، و انصاف از خود دهند بىآنكه از كسى انصاف بخواهند، برخلاف توده بشر[3] كه همه همیشه انصاف خواهاند و شاكى از بىانصافى مردم، نه انصاف ده و شاكى از بى انصافى خود، و نیز عیبجو و عیببین و عیبگوى مردماند نه عیببین خود. و نیز مىخواهند كه مردم با آنه متحد و به آنها مطیع باشند، نه آنها با مردم و همیشه تقصیر جدائى و ناوفائى را به مردم نسبت مىدهند نه به خود، یگانگى و همدستى و یكدلى را از مردم منتظرند نه از خود، بذل و سخا را طالباند نه دارا گذشت را مادحند[4] نه عامل، بخل و لئامت[5] را قادحند[6] نه تارك.
بدبختى جامعه سیاست یا دیانت آن است كه اكثریت چنین باشند و این است افساد فى الارض و قطع صله ارحام و نقض عهد با خدا پس از بستن عهد در فطرت (عالم ذر). كه خدا در كتب آسمانى مكرر فرموده كه آنها زیانكارند (الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امرالله به ان یوصل و یفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون).
پس روح مجلس نیاز اتحاد است و بزرگتر فائدهاش نشان دادن راه و روش اتحاد است، هم در اخلاق و رفتار با یكدیگر و هم در اموال كه بىدریغ باشند و روى هم ریزند و بسیار بدهند و كم بگیرند تاهم بىغم باشند و هم با آبرو و محبوب خدا و خلق.
اعمال مختصه به صوفیان كه مسلمانان دیگر ندارند دو قسم است: یكى انفرادى و آن ذكر و فكر است كه دائم است نه موقت و مطلق است نه مشروط و پنهان است نه آشكار و به اختیار خود مرید است مانند نمازها نه به اختیار قطب و شیخ.
دوم اجتماعى كه نیاز و دیگ جوش است، یعنى شرطش اجتماع است و باید به جماعت اداء شود. مانند نماز جمعه و موقت است به وقتى كه از اختیار مرید بیرون است و مشروط به دعوت و اذن خاص است و آشكار است نه پنهان و به اختیار قطب است كه هر كه را بخواهد دعوت مىكند و عدد و اندازه جمعیت و تعیین وقت به اختیار او است، همان قدر است كه باید كمتر از پنج نفر نباشند، یعنى اگر با چهار نفر برپا نمود خلاف قانون كرده كه قطب او یا شیخ مافوق او حق اعتراض بر او و عیبگرفتن از او را دارند نه مریدان.
و باید مدعوین لایق باشند مانند اهل فراموشخانه. اما تمیز لیاقت و اندازهاش به نظر آن شیخ است كه مقیم و صاحب مجلس است و یك امر معین آشكارى نیست تا هر مریدى اعتراض بر آن شیخ نماید كه من هم لایق بودم چرا دعوتم ننمودى، یا آنكه مرا در مجلس نیاز سابق دعوت كرده بودى چرا حالا دعوت نكردى. زیرا بر شیخ مقیم و صاحب مجلس لازم نیست كه همه لایقان را در هر مجلس دعوت نماید، شاید شماره لایقان بسیار باشد و بودن همه آنها سبب طول عمل و ملامتآور باشد یاآنكه غذاى كافى نباشد، گرچه خورانیدن غذا جزء اعمال مجلس نیست اما شیخ شرم مىكند كه پس از انقضاى اعمال لازمه مجلس بعضى را بیرون كند و بعضى را غذا دهد.
در بیشتر از سلسلههاى تصوف، هر شب جمعه مجلس نیاز برپا مىشود و بعضى چنان مضایقه دارند كه در سال هم یك بار برپا نمىشود، نباید اعتراض نمود و سبب پرسید از هیچ یك، زیرا همانكه سالى یك بار هم برپا نمىكند گاهى مىشود كه در یك ماه، چهار بار برپا مىكند.
كه صورت اعمال مجلس نیاز اجمالا چهل مسئله را تشكیل مىدهد. از اول مقدمات تا آخر تعقیبات، چنانكه در بهین سخن صفحه 43 ذكر شده:
اما كارهاى بزرگ در خود مجلس اجمالاً پنج عمل است:
1-نشستن به ترتیب، بدون تكیه به دیوار و به شكل حلقه مستدیره[7] و یا بیضى (مدارات كرات معلقه در فضا بى پایان غالباً بیضى اند نه دائره حقیقى و وجود چهارفصل سال دلیل بیضى بودن است).
2-دادن دستمالهاى نبات به دست دلیل، تا او بدهد به شیخ، حتى آنكه خود شیخ هم نبات خودش را مىدهد به دست دلیل و او مىگیرد و برمىخیزد، پس پس مىرود به جاى خودش و آنى مىایستد و نگاهى به شیخ مىكند با تعظیم، تا شیخ با سر اشاره كند كه بیا، پس آن دستمال نبات را به سینه خود مىچسباند با گردن كج، آرام مىآید و در وسط مجلس مىافتد و سجده مىكند و برخاسته مىآید زانو به زانوى شیخ مىنشیند و به نحو صفا دستمال نبات را به شیخ مىدهد. پس مىرود به جاى خودش و دستمال خود را برداشته مىآورد و مىدهد، پس مىآید از سمت راست شیخ برابر هر یكیك مىنشیند و دستمال نبات او را به نحو صفا از او مىگیرد و مىآورد به نحو صفا به شیخ مىدهد، تا آن یك نفر آخر حلقه كه در دست چپ شیخ نشسته. پس صدق مىكند كه همه مریدان وظیفه لازمه خود را كه دادن دارائى و هستى خود است به قطب بجا آورند به وكالت دلیل و صورت بشرى خود قطب هم جزء مریدان است كه باید دارائى خود را به توسط دلیل بدهد به باطن خودش كه قطب حقیقى همان باطن است، پس دهنده دستمال به دلیل، دست بشرى قطب است و گیرنده آن از دلیل دست باطنى او است.
پس قطب در آن یك ساعت باید متشأن به دو شأن متضاد بشود و دو دست به تعاقب از یك آستین برآرد.
3- گشودن دستمالها و ریختن نباتها روى هم و مخلوط كردن آنها به وسیله حركت دادن چهار گوشه سفره، پس چهار گوشه سفره را برگردانید به روى نباتها و انداختن دستمال خود شیخ را روى سفره كه خوب بپوشاند و نبات نمایان نباشد. گویا آن را مىفرستند به غیب تا بركت مادى و معنوى بیابد (مانند دم كردن سمنو و خلوت كردن تا فاطمه زهرا یا خضر بیاید و از آن بخورد كه جاى انگشت مبارك نمایان مىشود، باید چشم جنب و حایض بر آن نیفتد كه آن بىبركت و او كور خواهد شد اگرچه در آخر عمر باشد).
4- پنج بار سجده است، كه همه به سجده افتند و رو به قبله بودن شرط نیست اما سجده خود شیخ چون رو به قبله نشسته قهراً رو به قبله مىشود. و سجده پنجم آخر اعمال مجلس است و در سه سجده [1 و 2 و 4] دعاها دارد، كه فقط خود شیخ آهسته باید بخواند و كسى نشنود و سایرین در سجده باید ساكت باشند. چون كه سكوت در مجلس نیاز واجب است و سخن اعم از دعاو ذكر زبان و حرف خارج ،حرام است. مگر براى خود شیخ كه خواندن دعاهاى سه سجده و گفتن یاعلى پیش ازسجده و یا الله پس از سجده، كه هر دو اعلام است به دیگران كه به سجده روند و سراز سجده بردارند، جایز است و بیش از اینها براى او هم جایز نیست.
5- برخاستن هریك از جاى خود به ترتیب (كه شروع از دست راست شیخ و ختم به دست چپ او است) و رفتن به وسط مجلس پهلوى دستمالها (كه همه لوله كرده پهلوى هم نهاده شده) نشستن و رو به شیخ كرده با تضرع زمین بوسیدن بلكه سجده كردن و هر دو طرف رو را به زمین سودن[8]، بعد دستمال خود را یافتن و برداشتن و پس پس آمدن و به جاى خود نشستن تا آنكه زیر دستش نشسته بود برخیزد و بیاید و به همین روش دستمال خود را بردارد، و پیش از همه آنها، دلیل مىآید و دستمال خود را به همین روش برمىدارد و این كار پنجم بعد از سجده پنجم است. كه آخر اعمال مجلس است . پس خود این كار خارج از اعمال مجلس است وجزء عمل و عبادت نیست، بلكه به اختیار است و یكى از امور عادیه است كه صاحب دستمال، دستمال خود را برمىدارد و شاید كسى صرف نظر از دستمال نموده برنخیزد، پس هر كه خواهد مىتواند آن را بردارد و قصد تملك كند.
پس بعد از سجده پنجم حرف زدن باید جایز باشد، اما رفتار بر این است كه تا شیخ حرف نزد، كسى حرف نمىزند و شیخ هنوز ساكت نشسته نگاه مىكند به برداشتن دستمالها تا وقتى كه تمام شود، بعد سفره نبات را جمع مىكند و حرف مىزند كه همان حرف زدن او اذن حرف زدن دیگران است.
و تفصیل اعمال مجلس نیاز به ترتیب و موالات[9]
آن است كه در ساعتى معین كه غالباً بعد از نماز مغرب شب جمعه است (به اعتقاد این ناچیز بینالعشائین كه نماز عشا پس از ختم مجلس خوانده شود و بنابر مشهور میان شیعه كه مقید به جمع كردن دو نمازند بعد از نماز عشا) شیخ مقیم مجلس كه از او تعبیر به صاحب خواهیم نمود، از خلوتش بیرون مىآید با یك سفره بزرگ براى نباتها كه در میانش قدرى از نبات مجلس سابق باشد براى بركت سفره (این سفره با نبات بركتش به ارث مىرسد از قطبى به قطبى) و با یك دستمال بسته نبات كه مال شخص خودش است و خود را هم براى فروتنى [كه روح این مجلس فروتنى است] یكى از مریدها و مهمانها شمرده نیازى آورده است.
گفته شد كه یكى از معانى لفظ نیاز همان دستمال بسته نبات است كه آورده مىشود و هر كسى باید آن را جلوى خودش بر زمین گذارد، یعنى در جیبش یا زیرعبا یا پهلو یا پشت سرش نباشد، پس عین دستمال به صاحبش برمىگردد زیرا آن جزء نیاز نیست. اما نبات، نیاز است و مال شیخ است كه همه را به هم مخلوط نموده و به هر كسى سه مشت مىدهد بطور عطا و میان هر دستمال هم یك حبه اى گذارده، مىپیچد و در وسط مجلس، پهلوى هم مىچیند. كه آخر صاحبش مىآید و به روش مذكور برمىدارد.
پس صاحب در توحید خانه خانقاه كه سابقاً آنجا را مستدیر مىساختند رو به قبله مىنشیند و سفره را جلوش مىگذارد و دلیل را صدا زده مىگوید مهمانها را بیاور، مىآورد و همه مىایستند.
صاحب، نگاه به مهمانها مىكند و از دلیل مىپرسد كه همه آمدهاند، كسى در عقب نمانده، دلیل مىگوید: در بیرون كه كسى نیست، دیگر شماره مدعوین را نمىدانم و اشخاص آنها را نمىشناسم.
پس، صاحب ، چشم مىگرداند میان آن ایستادهها. پس یا مىگوید درست است و یا مىگوید فلان كس نیامده، پس خادم خانقاه را صدا زده مىگوید: هنوز در خانقاه را مبند تا فلانى بیاید بعد ببند و عقب دربنشین و به روى كسى بازمكن و اندازه انتظار آمدن آن فلانى تا وقتى است كه این ایستادهها به ترتیب قانونى بنشینند، اگر باز نیامد باید در بسته شود، كه اگر هم آمد راه نباید داد، زیرا وقتش گذشته و حق دعوتش باطل شده.
پس صاحب به دلیل اشاره مىكند كه در نقطهاى برابر او پشت به قبله بنشیند و نباتش را جلوش بر زمین گذارد، دورى دلیل از صاحب به قدر قطر دائره مجلس است و اگر بیضى باشد به قدر قطر اطول[10] است. و وسعت این دائره یا بیضى، به قدر عدد مهمانها است، كه بطور حلقه وصل به هم بنشینند نه دور از هم تا آنكه بتوانند به آسانى با هم صفا نمایند. مگر جنبین صاحب كه احتراماً از هر سو به قدر نیم نفر جا خالى مىگذارند، و فضاى این دائره جولانگاه دلیل است در خدمت كردن كه خیلى دشوار است و در هیچ وقت رنج و خستگى دلیل به قدر این مجلس نیست، به ویژه كه شماره مهمانها بسیار باشد كه باید براى هریك نفر چهاربار این فضا را بپیماید و گاهى مهمانها هفتاد بلكه هفتصد نفر مىشوند 280 بار یا 2800 بار باید بنشیند و برخیزد و در این فضا راه رود. لذا حق قانونى دلیل از این نبات دو قسمت است كه دوبار، هر بار سه مشت صاحب، به او داده مىشود. و این براى فخر و شرف است كه به معنویت نبات سرفراز شود والا قیمت مادى نبات برابر رنج او نیست.
پس صاحب اشاره مىكند به یكى از مهمانهاى ایستاده كه پیش قدمتر در تشرف از مهمانهاى دیگر باشد (نه از همه فقرا) بیاید در دست راست صاحب بنشیند و نبات را جلوى خود بگذارد [نبات مجلس نیاز محترمتر و با بركتتر از هرنباتى است كه در مؤسسه تصوف جریان دارد و بزرگتر تحفه اقطاب است كه به مردم به عنوانهاى بسیار بدهند و دخلهاى مهمى از این راه به نظر مىگیرند.]
پس اشاره نشستن به یكى یكى مىكند تا وصل شوند به دلیل، كه آنجا پایان مجلس است و جاى صاحب، صدر مجلس است. و این نصف دائره به منزله قوس نزول است و باید قانون امكان اشرف برهم نخورد (در تصوف اشرفیت به پیش قدمى است) و نصفه دیگر به منزله قوس صعود است كه آنجا امكان اشرف جریان ندارد و اطلاق اشرف هم بر نقاط قوس صعود نمىشود بلكه افضل گفته مىشود و میان اشرف و افضل عموم من وجه است.
پس از آن طرف دلیل مىنشاند، تا وصل به دست چپ صاحب شوند دیگر پیشقدم بودن شرط نیست بلكه تفاضل شخصى شرط است، لذا معنویت و شخصیت اصحاب شمال بیشتر از اصحاب یمین[11] است، گرچه سوابق خدمت اصحاب یمین بیشتر است و خود دلیل در این مورد به منزله مقربین و سابقین است كه بالاتر از اصحاب یمیناند. گرچه در شكل حلقه، پائین و بالا نیست اما در مجلس نیاز، جاى صاحب، صدر است. و جاى دلیل، ذیل. و از هر سو هركه نزدیكتر به صاحب نشسته بالاتر است و هركه نزدیكتر به دلیل نشسته پائینتر، گرچه صاحب، مهماندار و صاحبخانه است و باید در ذیل بنشیند اما یك نشانه صاحب منصب آن است كه در خانه خودش هم در صدر مىنشیند.
صاحب مهمان دار است و دلیل خادم است و در هیچ عنوانى از عناوین تصوف وجود دلیل ضرورتر و لازمتر از مجلس نیاز نیست. زیرا خود صاحب نمىتواند كه هم نشسته باشد و هم برخیزد و خدمت كند و مهمانها هم نمىتوانند كه خودشان نبات خود را بیاورند و به دست صاحب بدهند و دوباره بیایند و بگیرند یعنى از قدیم رسم نشده یا آنكه بىواسطه قابل گرفتن و دادن نیستند. پس باید یك خادمى باشد كه ربط دهد و شكوه مجلس هم زیادتر شود و عزت و حرمتى براى صاحب ثابت گردد.
اما آن وقت كه این ناچیز در مسند ارشاد بودم صورتى براى مجلس نیاز اختراع نمودم كه محتاج به دلیل نباشد و آن زحمتش براى صاحب بیشتر و ریاستش كمتر بود و مهمانها هم هر یك به نوبت خود كار مىكردند، ولى نتوانستم این اختراع خود را همیشه عملى نموده به موقع اجراء جارى گذارم، توده مریدان نپذیرفتند و مرشدان دیگر هم راه اعتراض یافتند كه بدعت است و دلیل هم به سلب منصب خود كه ریاستى شگرف و دخلى ژرف از این راه داشت تن در نداد. ناچار غالباً به همان وضع مرسوم قدیم رفتار مىنمودم با جزئى فرقى كه در وقت سجده سوم نهاده بودم آن هم گاه گاه نه همیشه و فرق آشكارى هم نبود كه نمایان باشد (همانا رسم وعادت برهر قومى در هر عنوانى چنان مسلط است كه بىفكر و رویه تقلید مىكنند و زیربار تحقیق نمىروند و یك بدبختى بزرگ بشر از این راه است هم در دیانات هم در سیاسات هم در عقاید و هم در خوراك و علم و لباس و لفظ و كار).
پس همانكه همه به جاى خود نشستند به شكل دائره یا بیضى، كه قطر بلندش میانه صاحب و دلیل است و قطر كوتاهش میانه اصحاب یمین و شمال.
پس صاحب چشم مىگرداند میان آنها با فكر عمیق كه اگر بعضى را به اشتباه درغیر جاى لایقش نشانده باشد، مىگوید برخیز و بایست و نبات را به دست بگیر، پس باز نگاه عمیقى با فكر دقیق مىكند كه ببیند كجا سزاوار او است و در جاى سزاوار او، كه نشسته، بسا كه او را به جاى این و این را به جاى او مىنشاند.
همان كه ترتیب نشستن منظم شد، یك حلقه دو خطى نمودار مىشود، یك خط بستههاى نبات گذارده و جلوى صاحب یك سفره تاكرده هم هست و مىشود كه در جلوى بعضى، دو یا سه بسته نبات باشد به نیابت از دیگرى كه قبلاً صاحب به او اجازه داده كه به نام فلان كه غائب است بسته نباتى بیاور و در وقت تقسیم هم یك قسمت به نام او مىدهم بگیر و نگهدار وبرایش بفرست، چنان است كه روح او در این مجلس حاضر است و از بركات مادى و معنوى اینجا بهره برده. بسا كه در یك مجلس چند نفر از مهمانها نیابت دارند از جانب چندین نفر غائب و آن غائبان از این راه خرسند و مفتخر مىشوند و هدیهها مىفرستند براى صاحب و براى آن نائب و این نبات غائبانه، حكم جواهر پربها دارد براى آن غائبان و با یك عظمت و اهمیتى آن را استقبال مىكنند.
پس صاحب، آن سفره تاكرده را گشوده، پهن مىكند و اشاره به دلیل مىكند كه برخیز، او برخاسته مىایستد منتظر خدمت، پس صاحب اندكى به خود فرو مىرود مانند نیت كردن و اجازه از غیب خود و از غیب بزرگ خواستن، پس نگاه به دلیل نموده مىگوید یا على، این مانند تكبیرةالاحرام نماز است كه نماز شروع شد، دیگر حرف زدن حرام است بر همه اهل مجلس (صاحب و دلیل و مهمانها) هر مقصدى را باید به اشاره فهمانید بلكه باید خالى از قصد و اراده شد و مقصدى را به دل راه نداد. پس دلیل با تعظیم مىآید و در وسط به سجده مىافتد، تا درجلو صاحب مىنشیند با گردن كج و دست بسته.
پس صاحب بسته نبات خود را از گوشه گرهزده با دست راستش مىگیرد بلند مىكند، چنانكه خود بسته آویخته و سرگوشه دستمال میانه ابهام و سبابهاش گیر كرده، كف دست راست را گشوده مىآورد به سوى دلیل براى صفا كردن، پس ا و نیز دست آورده دست صاحب را مىگیرد بطور صفا مىبوسد و آن گوشه دستمال نبات را مىگیرد و صاحب هم مىدهد و دست او را مىبوسد و همه باید به همین شكل نبات خود را یك یك به دلیل بدهند و در گرفتن هم به همین شكل بگیرند.
پس دلیل نبات صاحب را با صفا گرفته همانجا زمین را مىبوسد و برمىخیزد و پس پس مىرود تا به جاى خودش مىایستد و با دو دست آن بسته نبات را به سینه مىچسباند و گردن كج نموده منتظر فرمان است و به اهل مجلس از دیدن او یك رقتى دست داده، زمزمه گریه شروع مىشود و اشك دلیل هم جارى است و صاحب هم دو دست را روى دو زانویش نهاده منتظر با گردن كج نشسته، در دل تذلل و نیاز به غیب (به دو معنى) دارد.
زیرا این دادن نبات به دلیل، بالاترین ذلت او است كه به درگاه خدا مىبرد و حال عبودیت تامه او است، یعنى بنده نیازمند دهندهام نه خداى بىنیاز گیرنده و براى دلیل، این حالت بزرگتر منصب و فخر است كه از جانب خدا نیاز صاحب را پذیرفته، اما كار، معوق است و مطلب معما، و دلیل شرمنده با لرز و بیم ایستاده و دل مهمانها هم مىلرزد.
پس از لمحهاى، صاحب، تغییر حال داده به جلوه ربوبیت مظهرى متجلى مىشود و این جلوه ربوبیت روى عبودیت او را موقتاً مىپوشاند و تا آخر مجلس جلوات ربوبیت از او منجلى است مگر در سجدهها كه موقتاً روى عبودیتش نمودار مىشود و بازپس از سجدهاى، عبودیت مخفى و ربوبیت ظاهر و حكم فرما مىشود (عبودیت ذاتى است و خفائش موقت است و رعونت عاریه و نیابت است و هر عاریه موقت است.).
پس صاحب با رعونیت موقت مظهرى با سراشاره به دلیل مىكند كه بیاور، دلیل تعظیمى شگرف نموده با رقت آرام آرام مىآید و در وسط مجلس سجده مىكند در سجدات غیرصاحب رو به قبله بودن شرط نیست و مسجود[12] آنها خود صاحب است به عنوان مظهریت. مانند سجده ملائكه براى آدم به امر خدا، و سجدههاى خود صاحب براى خدا است پس او در پنج سجده مجلس نیاز، هم ساجد است هم مسجود، هم عابد هم معبود و مىآید در جلوى صاحب با جهانى ذلت و نیاز و گردن كج مىنشیند و آن بسته نبات را كه به سینه چسبانیده مىدهد بطور صفا به صاحب و صاحب آن را گرفته مىبوسد و مىگذارد میان سفره روى آن خرده نباتى كه از سابق در سفره بود، به عنوان بركت سفره «در خانهها هم باید سفره غذا هیچ وقت خالى نباشد، پاره نانى در آن مانده باشد كه وقت خوردن، اول آن پاره را بخورند براى تبرك و در آخر باز قدرى از نان تازه در سفره بگذارند بماند تا همیشه غذا به غذا، نعمت به نعمت وصل شود و یك معنى خلود نعم بهشتى و تشابه آنها همین است، سفره را خالى نگه داشتن شبیه به شكایت از خدا است. سفره مجلس نیاز هم نسبت به نعم روحى و معنوى همین حكم را دارد».
پس دلیل برخاسته پس پس مىرود، نبات خودش را «كه جلوى خود نهاده بود و تا حالا كه به كار نبات صاحب مىپرداخت نظرى به آن نداشت» برمىدارد مىآورد با زمزمه گریه و گردن كج و به سجده افتادن، مىدهد و صاحب آن را گرفته پهلوى نبات خود مىنهد كه این دو ممتاز باید باشند تا در خالى كردن و در قسمت و ته آنها نباتى گذاردن و پیچیدن باید بعد از همه دستمالها باشند. چنانكه سابق بر همه بودند تا كه مصداق اول و آخر در همه عناوین جارى گردد، زیرا این دو مال، دو مظهر موقت خدایند و سایر نباتها مال بندگان است، و دلیل دو جنبه دارد. ذو وجهین است، در داد وستد نبات جزء صاحب است كه معاون او است و در نشستن و سجدهها و صفاى دوره جزء بندگان است.
لذا قسمت خود را كه دو برابر است آخرتر از همه مىگیرد دوبار متوالى و در میانه آن دوبار سجده سوم در اختراع این ناچیز فاصله مىشود، چونكه موقع سجده سوم قابل تغییر است اما آن چهار سجده دیگر موقعشان تغییر نمىپذیرد. اولى بعد از مخلوط كردن نباتها و پوشانیدن سر سفره است و پنجم بعد از همه اعمال مجلس است و پیش از برداشتن مهمانها است دستمالهاى خود را، كه گفتیم این برداشتن دستمالها خارج از اعمال مجلس است، مانند تعقیبات نماز، ولى صاحب حكم اصل مجلس را هنوز جارى مىكند تا همه دستمالها برداشته شود به این كه قسمت نبات خودش را هنوز از دامنش خالى نمىكند و حرف نمىزند.
پس آخر از همه مهمانها قسمت گرفتن دلیل، شاهد بودن او است جزء صاحب اما این كه در برداشتن دستمالها، اول او دستمال خود را برمىدارد شاهد بودن او است جزء مهمانها. باز این كه قسمتهاى خود را از دامنش به دستمالى كه برداشته نمىریزد مگر پس از مهمانها و پیش از صاحب، شاهد جزء صاحب بودن است.
این دو جنبه دلیل شبیه است به دو جنبه صاحب كه وقت دادن نباتش به دلیل جنبه عبودیت محضه است و لذا میانه دادن وگرفتن را تا بتواند طول مىدهد تا لذتى از جنبه عبودیت كه احلى[13] و اعلى[14] مقامات او است برده باشد [براى اولیاء الله كار خدائى كردن ناگوار شرمآور بىلذت است، بعكس مایترائى كه دوران آن را خوشترین حالات آنها مىپندارند و از دل آنها خبر ندارند] پس دلیل مىرود جلوى آنكه در دست راست صاحب نشسته، مىنشیند و دست خود را گشوده اشاره به نبات او كه جلو او به زمین است مىكند. یعنى بده، او باید فوراً بسته نبات را از گوشه گرهزدهاش بگیرد و بطور صفا به دلیل بدهد، دلیل، مىگیرد و برمىخیزد پس پس مىرود تا وسط مجلس و با سر تعظیم نموده مىایستد تا صاحب بااشاره اجازه دهد پس مىآورد، مىدهد و صاحب آن را گرفته به سمت چپ خود كناره از آن دو بسته خودش و بسته دلیل مىگذارد كه مخلوط به آنها نشود و آنها جدا پیدا باشند. پس دلیل به همین روش نباتها را به ترتیب مىگیرد و مىدهد تا آخر دست چپ صاحب و اگر كسى نبات نیابتى داشته باشد آن را پس از نبات خودش مىدهد و آهسته نام منوبعنه[15] را به گوش دلیل مىگوید بىآنكه بگوید مال او است كه سخن زائد خواهد شد و حرام است. فقط نام منوب عنه بىالقاب آهسته جایز است، پس دلیل هم وقت دادن آن نیابتى، نام او را آهسته باید به صاحب بگوید و صاحب هیچ جواب نمىدهد.
حالا اینجا دلیل مخیر است كه اصلى و نیابتى را با هم بگیرد و بیارد بدهد یا اصلى را بگیرد بیارد و بدهد ودوباره برود براى نیابتى و همچنین اگر نیابتى نزد یك نفر، دو تا یا بیشتر باشد، چونكه ممكن و جایز است كه ده تا نیابتى نزد یك نفر باشد، وقتى كه مهمانها بسیار باشند براى آنكه طول نكشد همه رایكباره بگیرد و بیاورد بهتر است و صاحب هم قبلاً به دلیل مىسپارد كه همه را یكباره بیاور تا به طول نیانجامد.
همانكه آخرى را دلیل آورد داد خودش هم آنجا مىنشیند و به صاحب كمك مىكند در خالى كردن و مخلوط كردن و دستمالهاى خالى را از صاحب گرفتن و بوسیدن و بالاى سر خود بردن و به دست چپ خود كه روبروى دست راست صاحب است گذاردن و در این ضمن سه تا دستمال بزرگ را باید چهارلا كند و به دست راست خود گذارد براى وقت قسمت كردن.
همانكه همه نباتها روى هم ریخته شد، نبات دلیل را روى همه بعد نبات صاحب را روى همه مىپاشد، پس هر یك دو گوشه سفره را گرفته بلند كرده به هم مخلوط مىكنند. پس صاحب چهار گوشه سفره را برمىگرداند روى نباتها و دستمال خودش را كه غالباً سفید است مىاندازد روى سفره، تا هیچ پیدا نباشد و بركات ملكوتى از غیب برآن بریزد و چشم اهل طبیعت و ماده بر آن نیفتد تا بركتش را ببرد. پس به دلیل اشاره مىكند كه برو سرجاى خود بنشین همانكه نشست و مجلس آرام شد، كه یك خط محیط دایره مجلس كه اشخاص باشند به حال اولى خود برقرارند و خط دیگر كه نباتها بودند اكنون از عنوان خطى در رفته شكل نیمكرهاى به خود گرفته زیر دستمال صاحب كه پرده غیبى است آرمیده و ظروف آنها خالى شده پیش روى صاحب طرف راستش دراز كشیده، افتادهاند.
حالا همه ناظرند به صاحب كه چه خواهد كرد به ویژه صرورة یعنى آنكه نخستین دیدارش است آن مجلس را.
پس صاحب دو دست امید گشوده به آسمان بلند نموده تا برابر رویش با گردن كج چشم نیاز امید یكبار آوازش را به یاعلى بلند نموده به سجده مىافتد و دستها را به همان حال پائین آورده پشت دستها را به زمین مىگذارد، باید همه به همان شكل فوراً به سجده افتند كه كف دستها گشوده رو به آسمان باشد و پشت دست به زمین نهاده شود به تفأل سرعت وصول عطا و انجاح مرام، كه فیض خدا از بالا مىریزد میان دست بریزد. پس زمزمه ناله همه بدل به صیحه[16] و ضجه[17] مىشود.
نالهها درهم افتاده مانند زوبعه (گردباد) به آسمان مىرسد و جانها به شدتى به پرواز مىآیند كه قفس تن را نزدیك است كه درهم شكنند و از این منزل ویران بروند و به اوج كوى جانان برسند و كسى از كسى خبر ندارد، چنان به راز و نیاز با خداى بىنیاز است كه پرواى هیچ هوسش نیست، نمىداند كه كجا و با كه است. دلى از خود تهى و از دلدار پر دارد و هیچ دلخواهى ندارد، سراپا درخواست است اما جواز گفتنش نیست، مگر خود صاحب كه در این سجده اولى به قدر الفاظ این دعا اجازه سخن دارد دیگر هیچ، آن هم چنان آهسته كه پهلو نشین او هم نشنود.
دعاى سجده اولى به شرط آهسته خواندن
دعا كنیم كه دعاها حاصل شود و مطلبها واصل شود
جناب اقدسالاهى همگى اهل سلوك را از خطرات نفسانى و هواجس شیطانى معرى[18] و مبرى سازد و قابل ركاب نصرت انتساب حضرت قائم صلواتالله و سلامه علیه بگرداند و توفیق ذكر دوام و فكر مدام باعجز و انكسار[19] و نیستى كرامت فرماید و بر صراط المستقیم حق ثابت و راسخ بدارد و به اعلى مرتبه خود مشرف گرداند و دفع شر شیاطین انسى و جنى را از همه نماید (بیان).
این دعا بطور غایب است براى ادب، و یعنى ما هنوز قابل حضور خدا نیستیم و مشتمل بر پنج درخواست است همه راجع به عموم سالكین نه تنها حاضرین و نه تنها مریدان خود. پس بناى واقع نفسالامر بر تعدد سلاسل تصوف است نه انحصار بر یك و بطلان دیگران، پس مدعى انحصار باید در خواندن این دعا شرمنده از دعوى خود باشد و به سبب همین خیرخواهى عموم قابل حضور خدا مىشود، كه در دعاى دوم بطور خطاب حضورى دعا مىكند،
و لفظ دفع نه رفع اشاره به فخر است كه بحمدالله اهل سلوك تا كنون دچار كید[20] و وبال[21] نشدهاند، امید كه پس از این هم نشوند.
بعضى الفاظ این دعا مطابق قانون نحو نیست، مانند المستقیم كه صفت صراط بىالف و لام است گرچه احتمال بعید ممكن است اضافه باشد. یعنى راه شخص راست رو و حق بدل از صراط باشد و نیز دعا كنیم، كه دعاها جمع است و “شود” مفرد است و معنى این لفظ هم معلوم نیست كه حصول دعا چیست، بلى وصول مطلب درست است، جز آنكه مراد آن باشد كه مطلوب ما آن است كه دیگران از دل چنین دعائى بكنند و مستجاب هم بشود. و این هم خلاف ظاهر است. چون اقطاب سابق غالباً امى و بىسواد بودند و این الفاظ را در سجده گفتهاند، حالا براى تبرك عین لفظ آنها، اگرچه غلط است باید گفته شود.
پس صاحب سر از سجده برداشته یا الله مىگوید و همه یكباره سربرمىدارند بدون گفتن یاالله و چشم برصاحب مىگمارند كه دیگر چه خواهد كرد و اگر شكمبارهاى میان آنها باشد نظرش بر تل نباتها خواهد بود به انتظار قسمت و آرزوى بیشتر شدن بهره او.
پس صاحب رو مىكند به طرف راستش و دست راست خود را گشوده مهیاى صفا نموده با جهانى خرمى و گشادهروئى با او صفا مىكند ودرست او را مىكشاند و به دست پهلوئىاش مىگذارد تا آنها هم با هم صفا كنند و او هم پس از انجام صفا دست او را مىكشاند به سوى دست پهلوئىاش و به دست او مىچسباند، آنگاه رها مىكند و این را صفاى موصول و صفاى دوره مىنامند كه از آداب لازمه این مجلس است و صاحب دست خود را گشوده نگه مىدارد به شكل صفا مانند پرانتز گشوده شده یعنى همه این صفاها را من مىكنم و همه میان پرانتزمنند تا من در صفاى آخرى با مهمان دست چپم پرانتز را ببندم.
پس صفا به جریان افتاده دور مىزند و صاحب، نگاه به دستهاى پر ازصفاى صفاكنندگان مىكند و دست خودش را هنوز گشوده به شكل صفا نگه داشته تاصفا از جانب چپ به او برسد تا رسید فوراً به شوقى ناگفتنى دستش را جلو برده آن دست شخص آخر را از میان دست ماقبل آخر (كه آن را مىكشاند به سوى صاحب) مىرباید و صفا را به انجام مىرساند.
پس صاحب دوبار صفا نموده و دیگران یك بار، بلكه همه این صفاها كه شاید هفتاد یا هفتصد[22] باشد یك صفاى مسلسلى است كه صاحب با هیئت مهمانها نموده و گوى اتحاد كثرات را به چوگان صفا ربوده و موجودات متعدد را به وجود واحد درآورده.
در هنگام جریان مستدیر صفا، باز زمزمه ناله و آه درهم مىافتد و شور درمىگیرد كه مىخواهد مجلس را از جا بركند (برآن انجمن تكیه [فخر] باید نمود كه موجود چندند در یك وجود)، پس صاحب بار دیگر به روش بار نخستین به سجده مىافتد به گفتن یاعلى بلند چنانكه یاء اول در نشستن و یاءآخر در زمین گفته شود. ناگاه همه مىافتند و نالهها برمىخیزدو ضجیج باهم مىآمیزند، زمین برآسمان مىخروشد و دود دلها هوا را مىپوشاند و فنوات دموع از ینابیع[23] خشوع موج زنان مىجوشد.
گرچه سراپا نیاز و درخواستند اما اجازه دمزدن ندارند باید بىزبان بزارند و نالهها از قعر دل برآرند. جز خود صاحب كه مىتواند فقط الفاظ این دعا را بخواند نه لفظ دیگر، آن هم آهسته كه حتى پهلونشینان هم نشنوند و باید همه دعاها را از بربخواند نه آنكه نوشته به دست گرفته باشد و از روى آن بخواند و باید چنان روان باشد كه كلمهاى اشتباه یا اسقاط نشود. پس این خواندن دعاها در سجدهها از مشكلترین كارها است به ویژه در چنین رستاخیز بهتآمیز كه خودىهاى خودها از یاد مىرود تا چه رسد به الفاظ محفوظه.
دعاى سجده دوم
راه راهروان، پیر پیران، حیات جاویدان، الاهى حیات جاویدانى را روزى و نصیب همگى بگردان و درد ظاهر و باطن همگى را دوا كن و قرض دنیا و آخرت همگى را ادا كن و دفع شر اعداء ظاهرى و باطنى را بالمر[24] بنما و همگى اهل سلوك را در مقام فناء فىالله وبقاءبالله متمكن[25] و برقرار ساز و اعداء اسلام را مخذول[26] ومنكوب[27]بگردان وحشر همه را با ائمه اطهار صلواتالله علیهم بگردان.
(بیان) معلوم است كه همه این صوفیانى كه این دعاها را خواندهاند هم بىسواد بودهاند وهم شیعه عوام، كه عقاید و الفاظ عامیانه داشتهاند ونسبت به عرفاى زبانآور این زمان ساده لوح و بىساخته بودهاند. زیرا در چنین بزم روحانى كه باید كثرات هیچ منظور نباشد، نه به قهر نه به لطف [سر و دستار نداند كه كدام اندازد] نباید نفرین بر كسى نموده یا اعدائى به یادآورد یا فرق میان اسلام و غیر آن نهاد، چونكه اعداء اسلام شامل همه ادیان مىشود و دیگر آنكه ضمیر جمع (حشر همه) شامل اعداء هم هست با آنكه مقصود نیست و این ضد فصاحت است. آن وقت دعاى به این بزرگى كه حشر با ائمه است با نفرین بزرگ جمع شده كه تهافت[28] آشكارى است با آنكه یقین داریم كه مراد گوینده از همه فقط اهل سلوك است.
اما تخلل[29] نفرین اعداء، سبب رجوع ضمیر همه است به اعداء یا به عموم مردم و این هر دو خطا است و غیرمقصود از دعا است، پس لفظ، مخالف معنى است. و این نشانه سادگى اقطاب سابق است كه عقیدهشان كامل و لفظشان ناقص بوده و دیگر آنكه الفاظ اول دعا مبتداهاى بىخبرند و مقصود از آنها معلوم نیست و سخن یك دانشمند بزرگ هم نیست تا احتمالات عمیقهاى توان داد، كلام عامى ساده رانمىشود رمز و معما شمرد.
پس صاحب سر از سجده برمىدارد و یك یاالله بلند مىگوید كه همه فوراً سر برداشته رو به صاحب مىكنند و صاحب مانند آنكه تا كنون مستغرق در غیب بود و همه كار و حدت را مىنمود، حالا تازه از معراج حقایق برگشته رو به كثرات دارد با چهره برتافته كه هنوز لمعان[30] وحدت از او مىتابد مىخواهد جمع صورت با معنى كند و غذاى جسم را به روح دهد (كه مراد صوفى از فتوح همین است) و تنور سرپوشیده نبات را كه بركات ملكوتى در زیر پرده ناسوتى یافته، گشاید و بذل و عطا به عدد سه عالم جبروت – ملكوت – ناسوت، با پنجه پنج حضرت به اهل شش جهت نماید و گرفتهها را از اهل صورت به انضمام معنى ژرف به آنها برگرداند.
(حبهاى بستانند و خرمنى بدهند) گرچه آنها نه به قصد گرفتن دادهاند اما صاحب نماینده حضرت مبتدء بالنعم قبل استحقاقها است كه ناگرفته مىدهد تا چه رسد به گرفتهها.
پس دلیل كه تا كنون گمنام خاملالذكر[31] و یكى از مردم عادى بود باز عرضاندام نموده برخاسته، مىآید جلوى صاحب كنار سفره در یمین دستمالها (كه یك دقیقه پیش ازدست صاحب گرفته و بوسیده وبالاى سر برده و بر زمین نهاده مىنشیند و آن سه دستمال بزرگ را كه انتخاب نموده به كنارى نمایان نهاده بود یك یك برمىدارد و هر یك را چهار تا نموده جلوى صاحب مىگستراند و صاحب با دست چپش گوشه روپوش سفره را اندكى بلند مىكند و چنان بالا نگه مىدارد كه خود و دیگران نباتهاى سرپوشیده را نبینند و دست راستش را مىبرد میان نبات، بىآنكه نگاه كند و در آن زیر مشت بسته خود را گشوده پرمىكند از نبات هرچه گرفت و مىآورد مىریزد به آن دستمال چهارلا شده و باز مشت دیگر، تا سه مشت، بزرگى و كوچكى دست صاحب در این جا براى مهمانان خیلى فرق مىكند. این ناچیز در زمان سلوك و ارادتم، مدتى مرید یك قطب كوتاه قد كوچك دستى بودم كه تقسیم نباتها به نفع او و به ضرر ما مهمانان تمام مىشد و بعضى اقطاب عمداً هم دست خود را در زیر پرده به هم مىكشند تا كمتر بگیرد و زشتتر لئامتى است. همانكه سه مشت نبات به عدد سه حرف على ریخت چهار گوشه آن دستمال را به هم گرفته بطور صفا مىدهد به دلیل [اما دیگر دست بوسیده را به چشم نمىگذارد] و دستمال چهارلا شده دیگر را جلو مىكشد و سه مشت هم به آن مىریزد (و هكذا تا آخر مهمانها) و دلیل آن را گرفته مىدهد به شخص اول طرف راست آن هم بطور صفا بىگذاردن به چشم و او مكلف است كه آن نبات را به دامن راستش بریزد و گوشه دامن رابلند نموده بر كمر بزند یعنى زیر شال كمر پنهان كند، مانند گدا تا منتهاى ذلت ظاهر شده باشد و همه باید چنین كنند، حتى خود صاحب كه آخر از همه قسمت مىبرد.
دلیل تا نبات را داد برمىخیزد و مىآید جلوى صاحب و آن دستمال دوم را كه پرشده مىگیرد بطور صفا و مىبرد نزد شخص دوم طرف راست و بطور صفا مىدهد، پس رو مىكند به شخص اول و دستمال خالى شده را از او مىگیرد و مىآورد و مىگستراند جلوى صاحب و دستمال سوم را كه پر شده مىگیرد و مىبرد و بطور صفا مىدهد به شخص سوم طرف راست: پس از شخص دوم دستمال خالى را مىگیرد و مىآورد و مىگستراند [و هكذا تا دستمال آخر را كه باید محض گرفتن آن برود].
حالا فلسفه عدد سه دستمال چهارلا[32] شده معلوم شد كه اگر دو تا مىبود صاحب معطل بود تا دستمال دوم برگردد و صاحب نباید معطل بماند، باید لایزال و دائم از زیر پرده، سه مشت سه مشت درآورده، ظروف خالى مستحقان را پركند، به همان روش قسمت مىشود تا آخر و به هر كه نیابت داشته پس از دادن قسمت خودش قسمتى هم براى منوب عنه به او داده مىشود به عدد نیابتش و او آن را در ظرفى دیگر كه باید حاضر داشته باشد مىریزد نه به دامن خودش كه قسمت خودش را ریخته تا مخلوط به مال خود نشود و مصداق نهى لاتاكلو اموالكم بینكم بالباطل آیه 184 بقره گردد[33] و بعضى لاابالىها دقت نكرده روى هم مىریزند و خلاف قانون است. صوفى باید حافظ حدود باشد در عین اتحاد محبتى روحى. در وقت پس گرفتن دلیل، دستمال خالى را، لازم بلكه خوب نیست كه به نحو صفا باشد و باید زود بدهند و او زود بیاورد، تا صاحب معطل و منتظر نشود. چون همان كه راه دلیل دور شد خصوص وقتى كه به طرف چپ برسد، صاحب منتظر مىماند چونكه باید دور بزند و بیاید نه میان بر و مورب كه خلاف ادب است.
پس اگر دلیل را مشغول صفاكردن كنند دیر مىشود، باید در این مجلس خیلى ملاحظه معطلى و انتظار صاحب را نمود. (این ناچیز آن اوقات كه مجلس نیاز را برپا مىنمود غالباً در اثر نادانى مهمانها دچار معطلى بىنتیجه و خجلت از حاضران بود كه دلیل را به صفاى طولانى مىگرفتند و در هر صفا هم دست او را سه بار بوسه غلیظ مىدادند و به چشم خود مىنهادند مكرر و من دستمال پركرده را دست گرفته منتظر بودم تا بوسههاى عامیانه بیجاى آنها تمام شده دلیل را رها كنند، بیاید. و نام این كار نادانى را عشق مىنهادند با آنكه هوس احمقانه بود نه عشق. اگر عشق بود من دل و عقل و جان و قانون را فدا مىنمودم و همه بدبختى ما بشر از این اشتباهات و خطاهاى در تطبیق است) پس یك قسمت به خود دلیل داده مىشود، او مىگیرد و تا وسط مجلس پس مىرود و به دامنش ریخته گوشه دامن را به كمر مىزند (باید در این مجلس همه شال كمر داشته باشند).
پس صاحب اشاره به او مىكند كه همانجا بنشین و تا نشست، صاحب سرسفره را مىپوشاند و دو دست گشوده رو به آسمان و یا على گفته به سجده سوم مىافتد و بىآنكه دعا بخواند كه سوم و پنجم، خالى است دعا ندارد، زود سربر مىدارد و یاالله مىگوید تا همه سر بردارند، پس كار تقسیم را از همانجا كه مانده به دست مىگیرد و سه مشت دیگر مىریزد به دستمالى و باز مىدهد به دلیل و او مىبرد با همان دستمال مىگذارد سر جاى خودش و بر مىگردد. پس قسمت آخر را مىگیرد با جهانى ادب و پس پس مىرود و به سینه مىچسباند با گردن كج مىایستد تا آنكه صاحب خودش را مهیا كند براى تعظیم و ادب عطاءالله و با سر با تذلل اشاره كند كه بیاور، پس دلیل به سینه چسبانیده مىآید در وسط راه سجده مىكند و مىآید جلوى صاحب مىنشیند و آن دستمال را بوسیده بنحو صفا مىدهد، صاحب مىگیرد و دست دلیل را دوبار مىبوسد و آن دستمال را هم مىبوسد و مىریزد به دامن راستش و به كمر مىزند و به دلیل اشاره مىكند كه برو به جاى اولى خودت و بنشین مانند مهمانها و او مىرود و مىنشیند در حالتى كه نبات در دامن دارد به كمر زده و یك قسمت هم در زمین نهاده، پس آن را هم از زمین برداشته به دامنش مىریزد و به كمرش مىزند و صاحب، نگاه منتظرانه به او مىكند، همانكه او هر دو قسمت خود را تصرف و مخلوط نمود، صاحب سر سفره را مىپوشاند و دو دست به آسمان گشوده و بلند یاعلى گفته به سجده چهارم مىافتد و همه مىافتند و این سجده طولانى است و دعاى مفصلتر دارد نه براى همه، كه باید همه ساكت باشند حتى دلیل كه خبر از این دعا ندارد فقط خود صاحب خیلى آهسته مىخواند:
الاهى به حق انبیاء و اولیاء و اصفیاء[34] و فقرا و شهدا كه اولا ظهور مولاى ما را نزدیك بگردان و ما را به دریاى وحدت و سعادت برسان و صفاى صورى و معنوى كرامت فرما و جمعیت ظاهرى و باطنى عنایت كن و سالكان راه هدى را ذوقى و شوقى كرم كن و پیران راه را قوت ظاهر و باطن لطف نما و امراض ظاهرى و باطنى اهل طریق را شفاى عاجل و صحت كامل كرامت كن و دوستان فقرا را شاد گردان و اعداء ایشان را به اصلاح[35] بیاور و ذكر دوام و فكر مدام با عجز و انكسار و نیستى كرم كن.
پس سربرداشته یا الله مىگوید تا همه سر بردارند، پس دلیل زود برخاسته دستمال خالى خود را مىآورد و میان دستمانها مىگذارد و جلو نشسته یك یك دستمالها را گشوده مىگستراند و صاحب دست به زیر پرده سفره برده با انگشت، نه با مشت، یك حبه درآورده مىگذارد میان هر دستمال و آن را به اندازه نبات مىپیچد تا نبات در ته آن نمایان باشد و جاهاى دیگر دستمال نپیچیده است و آن را با دو دست به دست دلیل مىدهد بدون صفا و بدون دست بوسیدن. دلیل مىگیرد و بالاى سر مىبرد و آن را مىبوسد و به طرف راست خود كه چپ صاحب باشد مىگذارد، به طول، پهلوى هم تا همه نمایان باشند و یافتن و برداشتن آسان [هر مهمانى باید از اول به دستمال خود یك نشانهاى بگذارد كه زود بردارد و صاحب را و جمعى را معطل نكند كه این معطلى ضررش بیشتر از فوائد روحیهاى است كه از این مجلس برده و اغلب صوفیان این نكات را سهل شمرده مهم نمىدانند ولى بزرگ خطائى است].
پس همانكه همه دستمالها داراى نباتى شد كه نامش بركت سفره است و یكجا چیده شدند، صاحب بهدلیل اشاره مىكند كه برو به جاى اولى خود بنشین و باز سر سفره را مىپوشاند در حالى كه بیش از نصف نباتها مانده. و بعضى این را كرامت او مىدانند كه به هر یك به قدرى كه آورده بود داده شده، ولى چنین نیست زیرا مهمانها بیشترشان خیلى مىآورند و بعضى نادراً بهقدرى مىآورد كه مىبرد.
پس آخرین سجده را بىدعا بجا مىآورد و به گفتن یا على قبلاً و یا الله بعدا.
حالا دیگر اعمال اصلى مجلس تمام شد و حرف زدن جایز شد اما صاحب به مراعات حال صاحبان دستمالها سفره را هنوز جمع نمىكند و نبات دامنش را خالى نمىكند و به همان حال مجلس ساكت مىنشیند دستها را روى زانو گذارده اشاره مىكند به برداشتن دستمالها كه اول باید دلیل بیاید مال خود را برداشته ببرد و نباتهاى دامنش را هم بریزد به دستمال و گره زده پنهان كند. پس از طرف راست یك یك برخاسته مىآیند و برمىدارند و مىبرند و نبات دامن خود را به آن ریخته گره زده پنهان مىكنند كه اول باید نباتها پیدا باشد جلوى روى صاحبش به زمین نهاده و آخر باید پنهان نمود.
آداب این كار این است كه زود بىمعطلى باید از جابرخیزند یك یك نه دو نفر با هم یا بیشتر و هنوز برنخاسته، اول توجه به صاحب نموده با دو دست رو به آسمان گشوده بیفتد زمین را ببوسد، پس برخیزد و پسپس برود به جانب دستمالها كه پشت به صاحب نكند و پهلوى دستمالها نشسته رو به صاحب نموده و دو دست را گشوده پشت دستها را به زمین نهاده سجده شكر كند، دوبار به این قسم، كه اول پیشانى بر زمین نهد، پس روى راست را برزمین مالد و پس روى چپ را و به گوشه چشم به صاحب نگاه كند. پس پیشانى را بر زمین نهد و در دل شكر الله سهبار مىگوید، در هریك از این چهاركار، تاآنكه 12 بار شكر كرده باشد پس خوب چشم بگرداند كه عوضى برنداشته باشد همانكه برداشت دستمال را به دو دست گرفته ببوسد و به سر بگذارد و بیاید و بنشیند، پس آنكه پهلویش بود برخیزد تا همیشه یك نفر برخاسته باشد و میان مجلس دو و سه نفر ایستاده نباشد آنكه نیابتى داشته به هر دستمالى باید دو سجده شكر كند و بردارد و اگر اشتباه برداشته بودند، زود با هم عوض كنند با اشاره، بىصدا. همانكه همه برداشته، به جاى خود نشستند و نبات دامن را ریخته ضبط نمودند.
صاحب كه تا آن وقت نباتش در دامنش بود و دستمالش روى سفره گسترده بود، سفره را جمع كرده، گره مىزند و مىنهد و اشاره به خادم مىكند كه بیاید و سفره را ببرد به اندرون صاحب بدهد. پس صاحب نبات دامنش را به دستمالش ریخته گره مىزند وآن نبات باقى مانده در سفره كه خادم برد عوض حب نبات سایر دستمالها است كه نامش بركت سفره بود و دستمال صاحب چون روى سفره كشیده شده بود، دیگر آن حب نبات را نداشت.
رسم است كه هنوز سفره برچیده نشده، بعضى از مهمانها و از بیرون هم (چونكه آن وقت در باز مىشود) مىآید با صاحب صفا مىكند و لازم است كه صاحب یك حب نبات به دستش بگذارد، بسا كه پنجاه نفر در بیرون منتظرند تا در باز شد مىریزند براى صفا به عشق نبات و پیش روى آنها صاحب نمىتواند سفره را جمع كند و به آنها ندهد ولى مىتواند كم بدهد و اگر پیش از آمدن آنها سفره را برچیده بود لازم نیست كه بگشاید و بدهد، كه برچیدن سفره تكلیف دادن را ساقط مىكند.
و رسم است در این وقت شفا و حاجت مىطلبند و بیمار را حاضر مىكنند كه صاحب بر روى او و جاى درد او دست بمالد و نیز طلب استغفار براى خود و اموات مىكنند بعضى به زبان و خواص در دل. زیرا صاحب آگاه است به مضمرات[36] و منقوش در اذهان و این را اصطلاحاً اشراف بر خواطر مىنامند و مرشدها در این اشراف به اختلاف كم و زیاد و اظهار و كتمان مختلفاند.
مرشد متصنع خودساز درواقع نمىداند و اظهار كتمان مىكند به نام پرده پوشى چونكه در تصوف بهانههاى خوبى به دست مرشدها هست كه بىسرمایهاى دخلهاى مادى و ریاستها مىكنند و شهرت مىدهند كه مرید حق امتحان و معجزه خواستن ندارد، با آنكه مرشد معجزات دارد.
نظر ششم در مواد متعلقه به مجلس نیاز
بیش از آنچه در كتاب بهین سخن صفحه 40 تا 52 نوشتهام اجمالاً در مؤسسه تصوف، عملى به بزرگى مجلس نیاز نیست، هم كماً در بسیارى آداب و احكام كه چهل مسئله دارد و هم كیفاً در فضیلت و فخر و آثار كه در استنجاح مرامات صعبه كه به هیچ وسیلهاى انجاح نشد، متوسل به اقامه این مجلس مىشوند. حاجتمند پول گزافى از صدریال تا هزار ریال به مرشد مىدهد كه او یك بار اقامه مجلس كند به قصد حصول مطلب او، و مشهور است نه تحقیق، كه تجربهها در این باب شده كه آخرالدواء است براى هر دردى و هنوز در امور روحیه مؤثرتر است، یعنى ترقى سریع سالك در مراحل تكمیل نفس.
پس بزرگتر عبادت صوفیان است و دشوارتر، كه بسیارى از مرشدان نمىدانند و از یاد گرفتنش هم عاجزند. هر مرشدى هم اذن اقامه آن را ندارد، زیرا اذن خاص مىخواهد و از توابع ارشاد نیست. مانند نماز جمعه است كه تنها عدالت امام كافى نیست بلكه علاوه بر آن كه باید خودش هم خود را عادل واقعى بداند و عادل دانستن مأموم، او را، كه در جماعتها كافى است، كافى نیست، باید خودش مجتهد مطلق باشد نه متجزى، علىالاصح و انقیل بهاذلیسالمتجزى بنائب الامام و یحب كون امامالجمعة اماما او نائبه، و یا مأذون از مجتهد مطلق در خصوص نماز جمعه یا در عموم مناصب دینیه با تصریح به عموم یا به خصوص نماز جمعه، فلایكفى الاطلاق علىالاصح، ولى در داشتن مجتهد مطلق حق اعطاء خصوص منصب امامت جمعه را نظر و تأمل است و اشبه[37] و احوط[38] عدم است پس امام جمعه باید خود مجتهد باشد.
باز آن مرشدها كه ماذوناند بعضى اذن مقید دارند مانند آنكه سالى یك مجلس، اذن دارد نه بیشتر و یا در شهرى كه خودش اقامت دارد اذن دارد نه در شهر دیگر و یا آنكه كمتر از 14 نفر (كه كمال اول است) مثلاً ماذون نیست و یا آنكه مشروط است به نبودن مرشدى بالاتر از خودش در آن شهر.
هر اذن و اجازهاى كه قطب یك سلسلهاى به یكى از مشایخش مىدهد محتوى به سه عنوان است (مطابقه – تضمن – التزام) مثلاً اذن ارشاد و تلقین ذكر قلبى تا چهار مرتبه كه عبارت باشد از ذكر انفاسى كه دو قسم است:
اول – هوالله تنها (بعضى الله هو مىگویند و اصح هوالله است كه مبتداء و خبر باشد) و این را ذكر بىفكر نامند.
دوم – آنكه وقت گفتن هوالله به زبان دل باید با انگشت خیال [دل همان خیال است نه جان مجرد و نه آن جسم مخروط] روى صفحه داخلى قاعده دل مخروطى، كه زیر پستان چپ سرازیر آویخته است، یك لفظ الله بنویسد و با چشم دل [خیال] به آن نگاه كند، مانند فكر و مطالعه كه این را ذكر و فكر مىنامند [گفتن هوالله ذكر است و نظر به الله مكتوب، فكر است].
و از ذكر حیات كه آن هم دو قسم است:
اول – تنهاالحى.
دوم – بانظر كردن به الله مكتوب در روى دل[39]
حالا نسبت به تمام این چهار درجه اذن بالمطابقه است و نسبت به هر یك از این چهار اذن تضمنى است و نسبت به اوراد متعلقه به این چهار درجه و نسبت به پیشنمازى كردن براى همه مریدان سابق و لاحق و نسبت به زمین بوسیدن كه مریدانش برایش زمین ببوسند اذن بالالتزام است. دیگر تصریح به آنها لازم نیست، زیرا آنها از توابع عادیه و مرسومه ارشادند.
اما نسبت به اقامه مجلس نیاز هیچ اذن نیست، زیرا تصریح به آن نشده تا مطابقه باشد و آن جزو ارشاد نیست تا تضمن باشد و از توابع هم نیست تا التزام باشد، چون كه شأن نیاز، اجل از تابعیت است و خودش یك موضوع مستقل جلیلى است، بلكه بعكس توان قائل شد كه هر مأذون در اقامه مجلس، مأذون در ارشاد هم هست، كه ارشاد از توابع نیاز است.
حالا گوئیم كه مجلس نیاز هم مسائل داخله دارد وهم خارجه و هم فلسفه و در اینجا یازده ماده از آنها گفته مىشود كه یازدهمى هم، ده ماده است:
اول – مرید هر وقت كه به خدمت مراد مىرود كاملش آن است كه غسل زیارت كند و با غسل برود [حكم این غسل كه پاكى دل مرید باشد تا بیست و چهار ساعت باقى است، اگرچه حدث اصغر هم سر بزند. اما اگر بعد از 24 ساعت از غسل، خواست به زیات مراد برود باید مجدداً غسل كند] و نیز باید دست خالى نرود یك هدیهاى، اگرچه یك سیب باشد، ببرد كه وقت صفا به دست مراد نهد و آن هدیه را صوفیان نیاز مىنامند. چون به این مجلس بىهدیه و نیاز نباید رفت و اساسش بر همان هدیه و نیاز است، لذا مجلس نیاز نامند. یعنى مجلسى كه شرطش بردن نیاز است.
و نیز باید پیشتر از انعقاد این مجلس غسل نمود، همانكه كسى را دعوت نمودند، مكلف است كه غسل كند عصر روزى كه منتهى بر شب نیاز است و لباس پاك حلال بپوشد كه غصبى و مشتبه نباشد و دستمال و نبات را از مال حلال شخصى خود كه با رنج یافته باشد باید تهیه نماید، نه از غصب و مفت و شبهه. و همان دستمال را با حبه نبات بركتش محترماً نگه دارد به امید مجلس نیاز دیگر، كه عین همان دستمال را باید ببرد تا تبركتر شود و آن را نگه دارد براى لاى كفن و روى سینهاش گذاردن كه این دستمال او حكم سفره صاحب را دارد در تبركى باید غیرصوفى آن را نبیند و دست به آن نمالد و بعضى وقف یك ملكى مىكنند براى قیمت همین دستمالها و نباتها تا ثوابى به واقف برسد، مانند نیابت كه گفته شد. و نماز مغرب را به جماعت كه امامش صاحب باشد بخواند، والا خودش فراداى اول وقت بخواند و قدر كمى غذا بخورد كه در مجلس از گرسنگى حواسش پرت نشود و نیز بول اگر دارد قبلاً بكند تا در مجلس به دفاع نپردازد و نیز علاقهها و خیالات را موقتاً از دل بیرون كند كه در مجلس خیالاتش عكس بر آئینه دل صاحب نیندازد، والا دل اوتیره و مجلس بىمعنویت مىگردد.
وباید در آن ساعت كینه كسى را به ویژه حاضران، در دل نداشته باشد و اگر سابقاً بود، در آن ساعت از دل بیرون كند، به شكر حضور در آن مجلس كه به هر قیمت بخرد مىارزد. لذا صاحب باید هر دو صوفى كه با هم سابقه كدورت دارند یا هیچ یك را دعوت نكند زیرا به آنكه یكدیگر را دیدند دشمنى هیجان مىكند وآن فضا را آلوده و همه راتیرهدل مىكند بىآنكه سببش را بدانند. و باید مجلس نیاز تّامالصفا باشد و مسئول پاكى مجلس صاحب است تا بتواند.
دوم – آنكه پیش از وقت در آنجا حاضر شود تا آنكه قدرى به انتظار باشد و شاید بعضى پیشقدمى را كه موجب تقدم در نشستن است به معنى زودتر آمدن بدانند، كه صاحب برسد هر كه اول آمده او در دست راست در صدر نشیند، دوم بعد از او، سوم بعد از دوم و هكذا تا پایان جانب راست، كه وصل به دلیل باشد و در جانب چپ.
به گمان این ناچیز مناط عقیده و خوشبینى بخصوص این مجلس است اگرچه در سلوك طریقتى هنوز صاحب مقامى نشده باشد.
سوم – باید در این مجلس تكیه به دیوار و غیره ننمود، اشاره به نومیدى از ماسوى الله و نیاز (تكیه) بسوى اللّه است، انقطاع از تمام، مقدمه اتصال تام است و صوفى باید همیشه چنین باشد. این مجلس تذكر حال دائم است و اگر از تنگى جا ناچار شد كه پاى دیوار نشیند باید خود را جمع كند كه تكیه ندهد و سنگینى خود را به دیوار نیندازد، كه معنى اعتماد به نفس است و نیز اشاره به آن است كه باید تن به سلوك و رنجهاى اختیارى داد و منتظر جذب نباید بود و تكیه به دیوار جذبه نباید نمود.
چهارم – در این مجلس در قسمت صفاى دوره دو نفر جنبین صاحب فخر دارند، یكى شخص دست راست كه مىگوید صاحب رو به من آمد و با من صفا نمود و یكى دست چپ كه گوید من رساندم و وصل نمودم صفاى دوّار سیار را به مركز طلوعش و صاحب را از نگرانى و رنج انتظار رهاندم و دستهاى همه را به دست صاحب دلالت كردم.
پنجم – نیاز مانند نماز جمعه تا دو فرسخ تكرارپذیر نیست، یعنى شبى كه در جائى مجلس برپا شد باید در آن شب تا دو فرسخى، مجلسى دیگر از اهل همان سلسله برپا نشود. سلاسل دیگر مختارند چون این سلسله آنها را باطل مىداند، وجود خود آنها و هر كار آنها با عدم یكسان است.
پرسش – آیا از هر سو دو فرسخ یا از یك سو، آنگاه از كدام سو مراد است؟
پاسخ – مراد آن است كه اگر فرضا در یك شب و یك ساعت دو مجلس از یك سلسله برپا شد، باید میان آنها اقلاً دو فرسخ شرعى فاصله باشد نه كمتر.
ششم – اگر دو مرشد به شركت مجلسى برپا كنند اگر همدرجهاند باید به یكدیگر ایثار نمایند، هركه دلالت را قبول كرد تواضع كرده و حائز مقامى عندالله شده واگر بالا و پستاند مسلم است كه باید پست دلیل شود و بالاتر صاحب گردد و اگر آن بالاتر بهاختیار، دلالت را قبول نمود خیلى بزرگى كرده و آن مجلس خوشبخت گشته اما آن پست به هاویه افتاده.
این ناچیز در زمان خود یك چنین مطلبى دید در چهل سال پیش از این در مشهد و آن مرشد پست كه در آن مجلس به هاویه انانیت[40] و تفرعن[41] افتاده بود هنوز هم زنده است و هر دم به قعر هاویه[42] نزدیكتر مىشود و خودش نه مقر است نه ملتفت، اما بینایان مىبینند و خودش هم عنقریب خواهد دید، وقتى كه برگشت ندارد.
در هر عنوان و هر طبقه آنانكه كم خود گرفتهاند، جایزه مسابقه را بردهاند و كارناكردنى كردهاند و تا یك درجه آدم غیرعادى شدهاند، خوب است كه در این گونه زندگانى وجهه هر بلندنظرى، آدم غیرعادى شدن باشد، چه در مادیات و چه در روحیات، لفظ بلند نظرى یا به معنى دوربینى و آخربینى است مقابل نزدیكبینى و نقدبینى و یا به معنى بالانشینى و بلندى ظاهرى كه مثلاً آسمان نه زمین و یا به معنى بلند همتى و زیادهطلبى و به كم قانع نشدن و بیشتر خواستن است، و به هرمعنى خود را در امور دنیوى و ریاستى پست كردن، بلندنظرى است. زیرا آخر را خواسته و اول را و نقد را فداى آخر و نسیه نموده و خود را بالاتر از خوشىهاى زمینى دانسته و قانع به ریاست تن فانى نشده، تقدم معنوى روحى را كه اتم[43] و اشد[44] و ابقى[45] و اصفى[46] است ربوده و كم را فداى بیش نموده و كوتهنظرى بر هر یك از این سه معنى ضدبلندنظرى است و نیز ضعف نفس مستلزم كوتهنظرى است، یعنى نمىتواند بر هواى نفس خود غالب شود و دیگرى را بر خود مقدم دارد و بار سنگین تواضع و فروتنى را بكشد و قوت نفس ناطقه (هویت انسانیت نه بشریت) مستلزم بلندنظرى است، كه هواى نفس «طبع “دنیا” نقدین» را اعتنا نكند و به دور اندازد و كمكم معدوم كند، ریاست و لذت تن را به چیزى نشمارد، لذت ترك لذت را احلى[47] و اغلى[48] از اجراى شهوت بداند.
چون در عنوان مجلس نیاز، دلیل و خادم بودن، پست است و نشستن و صاحب مجلس شدن ریاست ظاهرى است در عالم تصوف، پس بلندنظرى آن است كه ریاست تن و ظاهر را به غیر خود واگذارد و خود به نظر باطنى روحى افاضه به مجلس نیاز نموده آن را تكمیل نماید و هر یك از حاضران را به ترقى روحى بالا ببرد، چنانكه پس از انقضاء مجلس هر یك اقلاً یك درجه بالاتر رفته كاملتر شده و به عالم حقیقت كه امور دنیوى را پست مىشمارد، نزدیكتر شده باشد. (سیدالقوم خادمهم) هدیهاى كه در این مجلس داده مىشود و فیضى كه از خدا به اهل این مجلس تقسیم مىشود حال نیاز و تذلل و كم خود گرفتن و خود را در میان ندیدن است.
هفتم – در جواز خواندن دعاهاى سجده براى غیرصاحب اختلاف است، بعضى قائل به جوازند مطلقاً چه دلیل چه حاضران (مهمانها) به شرط علم به آن دعاها سابقاً، نه آنكه مخصوصاً برود یاد گیرد و حفظ كند و بخواند. بعضى جواز را منحصر به دلیل مىدانند وحاضران را مطلقاً اجازه خواندن نمىدهند، بعضى جواز براى دلیل را هم منحصر به آن دلیلى مىدانند كه داراى مقام شیخیت و ارشاد هم باشد و اجازه اقامه مجلس هم داشته باشد، نه دلیلى كه بجز منصب دلالت دیگر منصبى ندارد. و به هر حال باید خواننده دعا چنان آهسته بخواند كه كسى نشنود بلكه دو پهلوى او هم نشنوند و همهمه او را هم حس نكنند و هم به كسى ابراز نكنند كه من دعا مىخواندم.
و به گمان این ناچیز منع مطلق است و انحصار دعا به شخص صاحب، یعنى باید زبان همه حاضران یك نفر باشد و باقى آمین گویند آهسته، آن هم جائز است نه واجب، اگرچه دلیل داراى منصب ارشاد باشد و یا بعضى حاضران داراى ارشاد باشند و دعاها را دانسته و حافظ باشند زیرا جواز دعا براى عنوان صاحب بودن است نه براى علم و اجازه. پس كسى كه در مجلس نیاز عنوان صاحب را ندارد، اگرچه قابل باشد نباید كارهائى كه وظیفه صاحب است بجا آرد، باید ناموس مجلس محفوظ باشد.
هشتم – زیاد یا كم كردن یا تغییر دادن عبارات این سه دعا جایز نیست زیرا سیره قطعیه بر اینها جارى است، گرچه ایرادات لفظى و معنوى بر آنها وارد است، چنانكه سابقاً اشاره شد و حشر همه را با ائمه موهم[49] است زیرا ضمیر همه به اعداء برمىگردد با آنكه مراد گوینده آن نیست. گویا آن قطبى كه اول این دعاها را ساخته و به جریان انداخته عامى بیسواد بوده، حالا تا قیامت براى احترام او نباید تغییر داد و نیز در سجده سوم و پنجم باید هیچ دعا خوانده نشود به اختصار بگذرد و زود سربردارند و سجده را طول ندهند، جاى اجتهاد نیست كه وقتى رأى قطبى قرار گیرد به دعا خواندن در آنها یا طول دادن با سكوت و نیز تغییر اندازه تقسیم نبات هم جایز نیست كه به هر قسمتى كمتر از سه مشت یا بیشتر نباید داد و دستمالها را یا بعضى را خالى از یك حبه كه آن را بركت سفره مىنامند، نباید گذاشت، اما بیش از یك حبه جائز بلكه راجح[50] است كه چنین كند كه همه نباتها تمام شود و براى خودش هیچ نماند.
و در همه كارهاى مادى تصوف اگر قطب طورى رفتار كند كه نفع مادى خودش بیشتر از ادانى[51] مریدان نباشد بلكه كمتر باشد خیلى بهتر است هم نزد خدا هم نزد خلق، كه عقیده بیشتر و مسلك پررونق و سلسله آبرومند ممتاز مىشود. مثلاً وقت تشرف یك مریدى، همه آن پنج چیز را كه او آورده تقسیم كند به این قسم كه نباتش را به همه بدهد تا تمام شود و سكه را به خودش بدهد كه سرمایه كسب كن و تهیه كار هم براى او بكند كه او بیكار و مفتخوار نگردد، انگشتر را هم به خود او بدهد كه جزء تبرك بداند مخصوص در نماز وقت دعاى قنوت خواندن نگین انگشتر را كه نام مبارك پنج تن دارد برگرداند به كف دست و به آن نامها نگاه كند و دعا بخواند كه حال خوشى خواهد یافت و دستمال را به یكى از حضار كه فقیر باشد بدهد و برخیزد در حالتى كه در دست خودش به غیر از جوز چیزى نمانده باشد و آن جوزها را هم بكوبد و ادویه غذاى شب جمعه نموده به فقرا بخوراند.
نهم – از تقسیم سه مشتى نبات نیاز همه كس یك قسمت مىبرد حتى خود صاحب، مگر دلیل كه دو قسمت مىبرد براى زیادتى كارش، نشستن وبرخواستن و دور زدن و درخطر اشتباه بودن كه دلش تا آخر مىلرزد، گرچه خود صاحب هم خیلى رنج مىكشد، اما نشست و برخاست و خطر اشتباه ندارد، زیرا مختار است اگر هم اشتباهى نمود مىتواند نامش را رأى خاص نهد به حكم اختیار، گرچه حضار به ویژه دلیل حق دارند كه صاحب را آگاه نمایند از اشتباه اما به اشاره بدون سخن. و دلیل باید قسمت اول را مال خود فرض كند از باب اشتراك و ذیحق بودن كه عنوان عدل است وآن را مانند دیگران به دامن راست خود بریزد و بر كمر زند، پس باید شال داشته باشد یعنى كمر باز نباشد و قسمت دوم را عطاء تفضلى دانسته (از باب یؤتهم اجر هم مرتین) آن را ببرد در جاى نشستن ردیفى خودش به زمین بگذارد و آخر بردارد و با توى دامنى یكى كند و بریزد به دستمال خودش كه میان دستمالها است كه باید او زودتر از همه بیابد و آن را از میان دستمالها بردارد و ببرد در جاى ردیفى خودش نشسته همه را مخلوط نماید.
دهم – مجلس نیاز یكى از عوامل روحیه قویه مؤسسه تصوف است و یقیناً اثر بزرگى خواهد بخشید هم راجع به نیت و حاجتى كه بانى داشته و هم راجع به عالم كبیر و احوال مشتركه افراد بشر ولو منكرین تصوف و هم راجع به خود مؤسسه، كه یك ترقى خواهد نمود اگرچه جزئى و غیرمحسوس باشد و نیز حالات قلبیه عموم صوفیان به ویژه حضار مجلس یك روشنى و بسطى و بهجتى خواهند یافت و بركشف و شهود آنها به قدر لیاقت هریك خواهد افزود، باید منتظر این تفضلات باشند با دیده بصیرت و شناسائى نه آنكه رو دهد و آنها نفهمند، (ولاتكونن عنالخیر نائماً) اما مدت تأثیر كه تا چند روز یا چند ماه ممكن است تأخیر افتد قاعده حتمى ندارد و خود قطب كه البته باید بداند نباید به دیگرى بگوید، مگر به نحو اجمال، مانند آنكه گوید آثار خیریه این مجلس خیلى زود یا دیر خواهد ظهور نمود و گاهى هم تعیین كند نحوه و سنخ اثر را مثلاً رفع گرانى و قحطى و وباى موجود یا رفع شر ستمگرى توانا یا خصب نعمت و شیوع یا دفع بلاهاى مقدر یا بلاى موجود در ناحیه دیگر كه سرایت به ناحیه ما ننماید.
و این ناچیز غالباً قوت ایمان و اشتعال آتش محبت را مىخواست كه در اثناء مجلس نظرش به این دو چیز بود، مطابق مضمون سه دعاو دیگر آنكه در محضر كرمالاهى، گرچه، هرچه بخواهى مىدهند، اما چیز خارجى خواستن، دور از ادب و نزدیك به بیگانگى است و هرچه راجع به تن باشد خارجى است و هرچه راجع به جان باشد داخلى است. زیرا تن با خدا بیگانه و دور است چون كه خدا جسم نیست، گرچه روح هم نیست، چون كه روح جوهرى است قابل اعراض و خدا جوهر و عرض و محل عرض هم نیست، اما بالاضافه روح نزدیكتر است و آشناتر است به خدا.
مطلقاً باید دانست كه خوشى براى تن خود و دفع و رفع ناگوارىهاى تن را خواستن مبغوض خدا و مخالفت با تكمیل نفس است، زیرا تا تن سختى نكشد طوعاً و كرهاً [52]جان كامل و فربه و مقرب به خدا نمىشود، خوشىهاى تن و بىبلا بودن تن مبعد[53] و مكدر و منقص جان است، دنیا و آخرت داخلى و روز و شب داخلى تن و جان است.
در صفحه 238 تا 240 رازگشا شرحى از تن و جان به شعر گفته شده و نیز در تفسیر، مكرر، خصوص جلد دوم در قد موالانفسكم صفحه 78. (میرم از تن به امیدى كه به جان زنده شوم – زنده هم گر نشوم مرگ زتن بس باشد).
ماده یازدهم – بعض نكات دقیقه را باید در مجلس به نظر آورد و آنها را بزرگ و مغتنم شمرد و آن ده نكته است:
یكى آنكه جنبین صاحب باید ملتفت و مفتخر باشند كه در صفاى دوره كه یكى از ارواح ثلاثه مجلس است (صفاى 2 سجده 3 رد امانت تعیین خاص به خدا و اتحاد با همه در تعیین عام مشترك مساوات) آن دو نفر با خود صاحب صفا كردهاند بلاواسطه، با رو آوردن صاحب به آنها و ابتداء و استقبال صاحب و دیگران با همدیگر صفا كردهاند بىواسطه و با صاحب به یك یا به چند واسطه، پس میان آن دو نفر باید قضاوت شود كه كدام افضلاند به حیثیات و جهات ملحوظه مختلفه.
دوم – آنكه دستمال نو باید آورد كه به كارهاى مادى و كثافات آلوده نشده باشد و بعد هم آن را به كار دیگر نزنند و بگذارنند براى مجلس آینده و آخر براى كفن و نیز دستمال خیلى بزرگ باید آورد تا شاید در میان آن قسمتهاى عطاى سه مشتى تقسیم شود كه چندین بار به دست صاحب سائیده و ظرف عطاى ملكوتى تا چندین بار گشته و چند بار بوسه صمیمى بر آن زده شود و یك مادى پرمعنائى گردد.
سوم – آن قبائى كه نبات عنایتى به دامنش ریخته و به كمر زده شد، محترم شد، بوى ملكوت گرفت، منظور نظر شد، باید آن را نجس و كثیف نكرد و در نمازها پوشید اگرچه خیلى كهنه و پاره باشد (در نماز رخت كهنه بهتر است).
چهارم – اگر با ثروتى دعوت شد و فهمید كه چند نفر فقیر دعوت شدهاند نبات بسیارى بخرد و به آنها هبه كند تا آنها براى خود به مجلس آرند و نیز هبه كردن دستمال، و گاهى خود صاحب این خیرات را مىكند و اگر پس از انعقاد كسى وارد شد كه صاحب او را هم دعوت نمود و او مجال رفتن و نبات خریدن نكرد یا پول نداشت، خود صاحب حكم مىكند كه از هر دستمالى یك حبه نبات برداشته به دستمال او نهند تا قسمت او هم درست شود.
پنجم – آنكه بانى انعقاد مجلس شود اگرچه مهم و حاجت دنیوى نداشته باشد، به اینكه خواهش كند از صاحب و پول غذاى مهمانى را هم به صاحب بدهد بىخواهش آنكه خودش را دعوت نماید یا اذن نبات نیابت فرستادن هم بدهد، كه این بىریاتر است و مفیدتر خواهد شد. بلكه بانى نبات مهمانها هم بشود و شاید چنین خواهشى قبول شد و پول غذا و نبات مهمانها را هم داد، اما هرچه انتظار كشید مجلس برپا نشد، چونكه تعیین وقت با او نیست به نظر صاحب است. پس در خواهش نباید وقت معین كند، بلكه مطلق مجلس را بانى شود و از تأخیرش دلگیر نگردد بسا كه مدتها بگذرد و نشود، باید خیالى بر دلش نخلد.
ششم – آنكه نبات نیاز را بخرد از صاحب و از مهمانها كه به هر قیمتى مىارزد و آن را همیشه به قصد عبادت بخورد كه هم دل را روشن و جان را گلشن و هم بلا را دفع مىكند.
هفتم – آنكه در وصیت، مقدارى از ثلث مالش را معین كند براى خرج نیاز به دست شیخى معین یا هر شیخ تا بادا، و پس از مرگ در چنین بزمهاى نورانى بشود كه ملاءاعلى و جنةالعدن و رضوان خدا است.
هشتم – آنكه تا در مجلس است نگذارد كه خیالى بر دلش بیاید مطلقاً و تماشا هم نكند بلكه چشم را بپوشاند و مشغول ذكر قلبى خود شود، مگر گاهى كه چشم را بر روى صاحب باز نموده او را زیارت كند و باز ببندد.
نهم – آنكه جاى دلیل گرچه گفتیم كه پایان مجلس است اما چون روبروى صاحب است بهتر از هر نقطه است، خصوص در سجده كه مواجه تام است با قبله حقیقى كه صاحب باشد و سجده دیگران مواجه نیست مگر جنبین دلیل آن هم بالنسبة.
دهم – آن كسى كه پیام دعوت به مجلس را براى تو آورد او را پیك الاهى بدان و به مژدگانى او هر چه بدهى چه به خود آن پیك چه به دیگران، جا دارد و مىارزد و بالاتر از این، آن كسى است كه پیام امر دیگ جوش دادن را برایت آورد، كه منتهىالارب[54] و غایة الغایات تصوف است.
شرح مجلس نیاز را عمداً طول دادم و بعض مطالبش را مكرر نوشتم براى آنكه در هیچ دینى و مؤسسهاى چنین بزم خاص پراجزاء و كیفیاتى نیست و در مسالك احزاب دنیا هم كمتر پیدا مىشود. و از این جهت آئین تصوف پرمغزتر و پرمعنىتر و حالات خوشآورتر است از هر آئینى، افسوس كه مدعیان باطل، این مقدس آئین را چنان آلوده كردهاند كه بىنظمتر و بىاساستر و پراختلافتر از هر آئینى شده و صحت سلب پیدا كرده.
این ناچیز در هر یك از فصول كتاب استوار مىتوانست بسط كلام و اشباع مرام نماید و به چند ملاحظه نكرد و اجمالاً خواننده عزیز باید باور كند كه ننوشتهها كمتر از نوشتهها نیستند لكن فى هذالمكتوب غنیة لاهل الاربة و لوكان منالبحر قربة ومنالتهور دربة[55] و من وادى النمل دعابة[56] و من ناصیة المهر[57] ذوابة[58] و من عنقالمرء ذربة[59].
و روح بزرگ مجلس نیاز این است كه قطب مىخواهد در ضمن مثال عملى، جنس و اندازه ادعاى خودش را بفهماند كه كار معنوى و ولایتى من آن است كه قوههاى باطنى و خواص وجود مریدان را جمع كنم نزد خودم و آنها را به هم ممزوج و متحد نمایم و از قوه شخصى خودم بر آنها بیافزایم و قدرى هم از بركات غیبى ملكوتى به تذلل و شفاعت و درخواست خودم بطلبم و بر آنها بیافزایم و ماحصل را تقسیم عادلانه بالسویه كنم بر آنها، كه مثالش آن سه مشت باشد كه همه با هم برابرند. یك تقسیم خاص دیگرى كه قهراً به تفاوت خواهد شد و آن را شرعاً فضل نامند و در عرفان وجه خاص گویند و در مجلس نیاز بركت سفره، كه در میان هر دستمالى یك حب غیرمعلومالقدر نهاده مىشود به اینكه دو انگشت ابهام و سبابهام را ببرم به میان سفره نیاز «پرده غیب» بىآنكه نگاه كنم. پس انگشتانم بىاختیار روى هر حب آمد همان را بردارم و میان دستمالى گذارم كه صاحبش معلوم و منظور من نیست، به بخت هرچه بود و شاید یك حب بزرگى بیاید كه برابر همه آن سه مشت عادلانه باشد و یا كمتر از یك مثقال باشد، پس هر مریدى دو قسم فائده از من مىبرد:
یكى عدلى كه مشترك و برابرند همه با هم
و یكى فضلى كه به تفاوت بىاندازهاى متفاوتاند مانند مشت و خروار، عدل حقى است كه مرید بر من دارد و مطالبه مىتواند، فضل را حق ندارد اما من عطا مىكنم به تفاوت و آن تفاوت را حواله به تقدیر و بخت او مىدهم نه آنكه خودم عمداً دانسته و شناخته فرق نهم. پس مرید در فضل، حق بحث ندارد. اما در عدل، حق بحث كامل دارد.
حالا این ناچیز مىخواهد به بیانات متنوعه كتاب استوار كه هر دمى به لحنى و رمزى است، مرید را هشیار نماید كه تو در عوض تعظیمات و اموال گزافى كه رایگان به قطب مىدهى حق عدلى خود را از او مطالبه كن، ببین دارد كه بدهد یا همه لاف بوده، هشیار زنده، نباید به اختیار خود گول دام گستران را بخورد.
دعاى سیم نیاز داراى ده خواهش است اول ظاهرش اعتقاد به امام غائب شیعه است و باطنش ظهور صورت متقدره ملكوتى قطب است براى مرید در صفحه دل مخروطى او، كه آن را صورت فكریه نامند و مصداق الى الحق دانند در سفر دوم (منالحق الى الحق) كه مقصد سفر دوم سالك، نمایان شدن صورت باطنه قطب او است در روى قاعده دل مخروطى او، كه بشناسد همان قطب خودش است، به هر صورت كه باشد، به شرط آنكه همیشه آن صورت باقى باشد مانند صبغ[60] ثابت در اكسیر و زائل نشود. آنگاه مرید باور مىكند كه همان صورت حق است و غیر آن خلق است و باطل است هرچه و هركه باشد.
خواهش دوم آن است كه سعادت بشر در وحدت است كه دریاى ژرف است و كشتى این دریا وجود قطب است. و خواهش سوم و چهارم آن است كه اگر وحدت نشد و تفرقه و كثرت كه بود باقى ماند، اقلاً ما كثرات با هم صاف و بىخیانت باشیم و با هم مجتمع، كه برهم نزنیم و از هم نپاشیم. مرضهاى باطنى همین ناصافىها و خیانتها و به عداوت از هم پاشیدنها است. و پیر به معنى قطب است و قوت ظاهر پیران در آداب مستقیمه مشتركه طریقت است كه آن سه مشت نبات، اشاره به آنها است و قوت باطن آن فضل خاص و بركت سفره است و اصلاح اعداء به بدل شدن دشمنى آنها است به دوستى، مانند اسلام عمر كه اول دشمن بزرگى بود، و یا بطور خوشى رفع شدن و بىاثر شدن دشمنى آنها است و معذب نشدن آنها در اثر این دشمنىها كه نه اثر و ضررى از اعداء به اهل طریق رسد و نه عذاب دنیا و آخرت به خود اعداء.
و در اینجا نكته اى است كه در دعاى اول توفیق ذكر دوام خواسته و در آخر دعاى آخر خود ذكر دوام را كه مراد ذكر ملكوتى خارج از اختیار است و بهشت حقیقى عرفاء است. زیرا ذكر و فكر اختیارى دوزخ است و دوام در آن متصور نیست باید آن را دید و خوب بجا آورد، از آن گذشت و در آنجا نماند و منتظر ظهور آن ملكوتى شد.
کتاب استواررازدار
اثر عباس کیوان قزوینی
[1] . دوازده دوم: اروپائىها سیزدهم را دوازدهم دوم مىنویسند (این حاشیه ازكیوان است).
[2] . ازعاج: برخیزانیدن
[3] . توده، فارسى جامعه است و یا قارسى عوام است ویا فارسى اكثر است. پس مقابلش انفراد و خواص و اقلیت است و غالباً در مورد ذم و تحقیر گفته مىشود و نادراً را دربىطرفى و نادرتر از آن در مدح. (این حاشیه از كیوان است).
[4] . مادح: ستایشگر – مدح كننده
[5] . لئامت: پستى – فرومایگى – دنائت
[6] . قادح: طعن زننده – عیب كننده – سرزنش كننده
[7] . مستدیره: دور زننده – دور گرداننده – دایرهاى – گرد
[8] . سودن: سائیدن – مالیدن
[9] . موالات : پىدرپى كردن كارى را – پیوستگى
[10] . اطول : طویلتر – درازتر
[11] . یمین: جانب راست – دست راست
[12] . مسجود: كسى كه بر او سجده كنند – سجده شده
[13] . احلى: شیرینتر
[14] . اعلى: عالىتر
[15] . منوب عنه: كسى كه در كارى نایب وجانشین دیگرى شده
[16] . صیحه: فریاد – نعره
[17] . ضجه: ناله – غوغا – شیون
[18] . معرى: برهنه
[19] . انكسار: شكستگى – فروتنى
[20] . كید: فریب – حیله
[21] . وبال: بدى عاقبت – گناه
[22] . صدبا صاد غلط است به قرینه دویست زیرا صاد در زبان فارسى نیست. (این حاشیه از كیوان است)
[23] . ینابیع: چشمه بزرگ
[24] . بالمره: یكباره – بیكبار
[25] . متمكن: جاى گیر- ثابت
[26] . مخذول: خوارشده – زبون گردیده
[27] . منكوب: مغلوب – دچار نكبت شده
[28] . تهافت: درافتادن – لغزش
[29] . تخلل: درمیان رفتن
[30] . لمعان: درخشیدن – تابیدن
[31] . خاملالذكر: گمنام – بىنام و نشان
[32] . آنها تبركتر مىشوند و فخر صاحب آنها است باید آنها را كثیف نكند و براى كفنش نگه دارد (این حاشیه از كیوان است)
[33] . این آیه در جلد دوم تفسیر كیوان صفحه 35 به شش وجه بیان شده كه تازگى دارد (این حاشیه از كیوان است).
[34] . اصفیاء: پاكان – گزیدگان
[35] . یعنى دشمنى آنها بدل به دوستى شود یا آنكه بطور خوشى رفع آنها شود نه آنكه معذب شوند. (این حاشیه از كیوان است)
[36] . مضمرات: محفوظات در ضمیر – پوشیدهها- ضمیرها
[37] . اشبه: شبیهتر
[38] . احوط : بهاحتیاط تر- نیكوتر
[39] . در وقت شروع به ذكر اول خیال مىكند كه خودش یك الله روى دلش نوشت پس به آن نگاه مىكند و به نیروى آن لفظ، هوالله یا الحى را یا ذكر دیگر را هرچه باشد به زبان خیال مىگوید. دیگر تا آخر اشتغال، تجدید نوشتن لازم نیست و كمال تصوف كه صوفى متوسط و مسافر دوم باشد آن است كه وقت شروع همان كه به چشم خیال نگاه به جسم مخروط كند، مىبیند كه الله درآنجا نوشته شده ثابت دائم است. پس باور مىكند كه خدا در دل مؤمن هست كه خود خدا به قلم قدرتش نام خود را آنجا نوشته و یادگار گذاشته و امضاء فرموده و ورقه دل بنده را، تا سند بندگى حقیقى او شود در محاكم رسمیه ربوبیت. (این حاشیه از كیوان است).
[40] . انانیت: خودبینى – خودستایى
[41] . تفرعن: تكبر – خودپرستى
[42] . هاویه: طبقه هفتم از طبقات دوزخ و آن پائینترین طبقه است. دوزخ
[43] . اتم: تمامتر – كاملتر
[44] . اشد: سختتر – استوارتر
[45] . ابقى: باقىتر
[46] . اصفى: صافىتر – روشنتر- نابتر
[47] . احلى: شیرینتر
[48] . اغلى: گرانبهاتر – پیشبهاتر – گرانتر
[49] . موهم: به شك اندازنده
[50] . راجح: غالب آمده – چربیده – ارجحتر
[51] . ادانى: عوام
[52] . طوعاً و كرهاً: خواه ناخواه
[53] . مبعد: نفى گردیده
[54] . ارب : حاجت – مقصود
[55] . قربه مشك آب به ضم دال یك جرأت مختصرى است در كارى بزرگ چونكه هیچ صوفى تا كنون جرأت افشاى اسرار تصوف را ننموده پس در كتاب استوار اگر استیعاب هم نشده باشد، تا هر اندازهاش جرأت است.
[56] . یك مورچه سیاه است.
[57] . اسب نجیب.
[58] . یك موى در بالاى پیشانى است.
[59] . مختصر برآمدگى در گردن كسى به قدر یك نقطه. (این حواشى از كیوان است.)
[60] . صبغ: رنگ
شماره مقاله : 49
فصل دوازدهم دوم[1]
در آداب مجلس نیاز و در آن شش نظر است
در این مقاله عناوین ذیل را خواهید خواند:
– در آداب مجلس نیاز
– مجلس نیاز مهمانى خدا است با اعزاز و نازكشى
– تشبیه نیاز به فراموشخانه
– شروع به انعقاد مجلس (اجمال پنج عمل نیاز)
– آداب سجده هاى مجلس (سجده اول)
– فلسفه صفاى دوره نیاز
– بودن سجده ها معراج قطب
– بیان 4 درجه ذكر قلبى و فكر
– معنى حق و وحدت و ذكر دوام
فصل دوازدهم دوم[1]
در آداب مجلس نیاز و در آن شش نظر است
اول وجه تسمیه آن به نیاز – بدان كه نیاز در لغت فارسى به معنى احتیاج است پس مصدر است (نیازمند) [بى نیاز] و یا آن حالت تذلل و درخواست و گردن كجى است كه براى نیازمند رومىدهد در وقت عرض حاجت به كریم، پس نام آن كیفیت نفسیه است و آن را هم اسم عین مىتوان نامید ازجهت ثبوت و رسوخ آن حالت در نفس، وهم اسم معنى از جهت عروض و حدوث و صفت بودنش و این دو جهت در هر كیفیت نفسیه هست كه حال و ملكه نامند و در اصطلاح صوفیان نیاز به دو معنى است یكى اظهار حاجت و تذلل كه همان معنى لغوى است و حالتى است در نفس سالك و درجات بسیار دارد از شدت و ضعف، بلكه به عدد نفوس سالكین است كه هرگز در یك زمان دو نفر، هم نیاز، نخواهد بود و وقت به وقت تفاوت مى كند.
و در مجلس نیاز باید براى هر یك نفر، آن اعلى درجه نیاز كه در استعداد او هست در آن وقت ظاهر شود، والا او محروم باطنى است گرچه به ظاهر در آن مجلس حاضر است. پس او حكم حاضر و غائب دارد و باز در مجلس نیاز آینده باید براى همان نفر كه ترقى درجه نیاز شده بود شدیدتر شود والا حكم واقف را دارد نه سالك “من ساوى یوماه فهو مغبون” یوم در هر جا به معنى مناسب آنجا است.
و چون استعدادها مختلف است پس در هر مجلس نیاز، به عدد حاضران، نیازهاى مختلف خواهد بود و این را فقط آن قطب یا شیخ كه مقیم و صاحب مجلس است ادراك خواهد نمود نه دیگرى و خود حاضران كه نسبت به نیاز خودشان هم نادانند تا چه رسد به نیاز غیر خود.
پس وجه تسمیه معلوم شد یعنى این مجلس برپا مىشود براى ظهور نیاز حاضران به قدر مكمون در استعدادشان و این مجلس بازارى است كه متاع نیاز را خدا مىخرد به بهائى گران و هریك از حاضران یك فروشنده و دكاندار است و هیئت مجلس، راسته بازار است و خدا براى مزایده حاضر است به اعلى القیم.
معنى دوم اصطلاحى نیاز، آن هدیه محقرى است كه بنده ذلیل نیازمند براى خدا ببرد «مراد از خدا مظهر خدا است كه قطب باشد» اگرچه آن هدیه به دو عالم بیارزد. اما این بنده به عنوان حقارت و ناچیزى آورده، چون در مجلس نیاز لازم است یك دستمال بسته نبات برد و به دستور به قطب داد با جهانى ذلت و ناچیزى، از این جهت نامش مجلس نیاز شده.
و لفظ نیاز به این معنى نزد على اللهى خیلى گفته مىشود به ویژه روز جمعه كه غالباً باید هدیه ببرند براى رئیس، كه آن به جاى نماز یك هفته محسوب مىشود كه دیگر در آن هفته آینده نماز بر آن آورنده لازم نیست، تبدیل به بهتر شده. پس نیاز در مقابل نماز مىافتد و گاهى از هم دیگر مىپرسند كه نماز مىخوانى، او جواب مىدهد نه، اما نیاز مىدهم. و غالباً آن نیاز یك گوسفند قربانى است كه آن رئیس دیگ جوش كند و به اهل حق خصوصاً بخوراند كه بر منكر حرام است، اما به صوفیان هم گاهى مىخورانند مانند مائده آسمانى و غذاى بهشت است كه تا اهل بهشت نشود نباید بخورد.
اگر نیاز نباشد نماز بىسود است – اگر نیازدهى پس نماز بیهود است. و این نیاز جمعهها غیرمجلس نیاز است كه آنها هم دارند، با آدابى معین مخصوص به خودشان و شبها برپا مىكنند، مانند صوفیان كه روز نمىشود، مگر بندرت كه یك قطب خیلى بزرگ مختار مطلقى كه بطور خصوصى غیرقانونى برپا كند در روز، چنانكه در كتاب بهین سخن صفحه 45 ذكر شده و اغلب چهل مسئله مجلس نیاز در آن كتاب هست از صفحه 40 تا 52 و لذا در اینجا آنها را دوباره نمىگویم و آنچه آنجا نیست مىگویم. پس كتاب استوار در قسمت نیاز و دیگجوش و صورت فكریه خیلى محتاج است به كتاب بهین سخن كه بىآن ناقص است و دو وجه تسمیه هم براى این ناچیز كشف شده كه در بهین سخن اشاره شده بىتصریح و در این جا تصریح مىشود.
یكى نزدیك به باور است كه این مجلس سبب تولید و ترقى حالت نیاز مىشود براى حاضران، كه بقدر مرتبه استعداد هریك، ترقى خواهد شد و برحال نیازشان اگر بوده افزوده مىشود و اگر نبوده پیدا مىشود، پس آنجا نیاز بخشى است، آنگاه خود بخشنده مىخرد عطاى خود را به بهاى گزاف و این معنى اكرم الاكرمین است چنانكه معنى ارحم الراحمین ایجاد موجبات رحم است در بنده كه با بودن آن موجبات واجب مىشود رحم بر او.
دوم دور از باور است كه در این مجلس خدا به مظهریت قطب اظهار نیاز به حاضران مىكند كه گویا خدا محتاج به بنده است و رو به بنده مىآید و بنده را با اعزاز و نازكشى مهمان مىكند، به دلیل آنكه در این مجلس خود قطب ابتداء به صفا و دست بوسى مىكند كه از سمت راست خودش شروع و به دست چپ ختم مىنماید و هماره نگاه مشتاقانه مىنماید به صفا كنندگان و دور مىدهد نگاهش را تا برسد به خودش.
پس قطب در این مجلس دوبار صفا مىكند و در هر دو، ابتدا و استقبال مىكند و دیگران یك بار و این از خواص نیاز است. دیگر هیچ وقت قطب ابتدا نمىكند به صفا، زیرا صفا بیعت كردن است و زیربار رفتن.
كار قطب پذیرفتن بیعت است نه بیعت، مگر در این مجلس كه گویا او مىخواهد بار اطاعتى از مرید به دوش خود بگیرد و گویا آیه یحبهم و یحبونه درباره بیعت رضوان در صحراى حدیبیه اشاره به مجلس نیاز است.
صوفى گوید كه «بیعت رضوان خود مجلس نیازى است كه پیغمبر در بیابان حدیبیه برپا نمود و 700 نفر بودند و على دلیل بود» و همان را سند جواز مجلس نیاز مىداند كه یحبهم مقدم شده بر یحبونه، گویا خدا لازم دارد بندگانش را. هر كه چیزى را لازم دارد آن را دوست مىدارد [فاحببت ان اعرف] و روبه آن مىرود [فخلقت الخلق لكى اعرف].
نظر دوم در سبب و مقدمات مجلس نیاز است، در بهین سخن بیان شده صفحه 44 كه 11 سبب است به غیر از مقدمات.
نظر سوم در مقارنات و اجزاى مجلس نیاز است مانند مقدمات و مقارنات نماز.
نظر چهارم غایات و فوائد و مدالیل و آثار ظاهره و باطنه مجلس كه بزرگترین فوائد تصوف است و مؤثرترین تهییج باطن و ازعاج[2] سالك و برترین شرف و فخر و مقام صوفیان است. مانند فراموشخانه در سیاسات و اجتماعات كه همه كس قابل آنجا نیست و بىدعوت رفتن به آنجا ممنوع است.
و هر كه دعوت شد و امتحان هرچهار وادى آنجا را نیكو داد و تاب آورده از میدان امتحان درنرفت و بسیار نترسید چنانكه از كار بیافتد، او آدم غیرعادى و مشارالیه و لایق هر كار بزرگ خواهد بود و نامش در دفتر محارم اسرار ثبت مىشود تا درجهاى كه یافته باشد. آنجا هم درجات است، هم در چهار وادى و هم در كیفیت به قدر دلدارى كه در هر وادى به خرج داده باشد.
نظر پنجم در تعقیبات و آنچه پس از انجام مجلس نیاز باید بجا آورد كه دیگر آنكه منافیات آن مجلس را هرگز بجا نیارند و دائم القدس و پاك دامن براى همیشه باشند و هیچ زشتى و كاربدى از نها سرنزند و هماره آثار روحیت و معنویت آنها بیشتر از آثار جسمیت و مادیت آنها باشد كه رو به جان و باطن، و جانپرور باشند، نه رو به تن و ظاهر و تنپرور و خودخواه و ان دوست و نیز فداكار باشند نه فداخواه، و انصاف از خود دهند بىآنكه از كسى انصاف بخواهند، برخلاف توده بشر[3] كه همه همیشه انصاف خواهاند و شاكى از بىانصافى مردم، نه انصاف ده و شاكى از بى انصافى خود، و نیز عیبجو و عیببین و عیبگوى مردماند نه عیببین خود. و نیز مىخواهند كه مردم با آنه متحد و به آنها مطیع باشند، نه آنها با مردم و همیشه تقصیر جدائى و ناوفائى را به مردم نسبت مىدهند نه به خود، یگانگى و همدستى و یكدلى را از مردم منتظرند نه از خود، بذل و سخا را طالباند نه دارا گذشت را مادحند[4] نه عامل، بخل و لئامت[5] را قادحند[6] نه تارك.
بدبختى جامعه سیاست یا دیانت آن است كه اكثریت چنین باشند و این است افساد فى الارض و قطع صله ارحام و نقض عهد با خدا پس از بستن عهد در فطرت (عالم ذر). كه خدا در كتب آسمانى مكرر فرموده كه آنها زیانكارند (الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امرالله به ان یوصل و یفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون).
پس روح مجلس نیاز اتحاد است و بزرگتر فائدهاش نشان دادن راه و روش اتحاد است، هم در اخلاق و رفتار با یكدیگر و هم در اموال كه بىدریغ باشند و روى هم ریزند و بسیار بدهند و كم بگیرند تاهم بىغم باشند و هم با آبرو و محبوب خدا و خلق.
اعمال مختصه به صوفیان كه مسلمانان دیگر ندارند دو قسم است: یكى انفرادى و آن ذكر و فكر است كه دائم است نه موقت و مطلق است نه مشروط و پنهان است نه آشكار و به اختیار خود مرید است مانند نمازها نه به اختیار قطب و شیخ.
دوم اجتماعى كه نیاز و دیگ جوش است، یعنى شرطش اجتماع است و باید به جماعت اداء شود. مانند نماز جمعه و موقت است به وقتى كه از اختیار مرید بیرون است و مشروط به دعوت و اذن خاص است و آشكار است نه پنهان و به اختیار قطب است كه هر كه را بخواهد دعوت مىكند و عدد و اندازه جمعیت و تعیین وقت به اختیار او است، همان قدر است كه باید كمتر از پنج نفر نباشند، یعنى اگر با چهار نفر برپا نمود خلاف قانون كرده كه قطب او یا شیخ مافوق او حق اعتراض بر او و عیبگرفتن از او را دارند نه مریدان.
و باید مدعوین لایق باشند مانند اهل فراموشخانه. اما تمیز لیاقت و اندازهاش به نظر آن شیخ است كه مقیم و صاحب مجلس است و یك امر معین آشكارى نیست تا هر مریدى اعتراض بر آن شیخ نماید كه من هم لایق بودم چرا دعوتم ننمودى، یا آنكه مرا در مجلس نیاز سابق دعوت كرده بودى چرا حالا دعوت نكردى. زیرا بر شیخ مقیم و صاحب مجلس لازم نیست كه همه لایقان را در هر مجلس دعوت نماید، شاید شماره لایقان بسیار باشد و بودن همه آنها سبب طول عمل و ملامتآور باشد یاآنكه غذاى كافى نباشد، گرچه خورانیدن غذا جزء اعمال مجلس نیست اما شیخ شرم مىكند كه پس از انقضاى اعمال لازمه مجلس بعضى را بیرون كند و بعضى را غذا دهد.
در بیشتر از سلسلههاى تصوف، هر شب جمعه مجلس نیاز برپا مىشود و بعضى چنان مضایقه دارند كه در سال هم یك بار برپا نمىشود، نباید اعتراض نمود و سبب پرسید از هیچ یك، زیرا همانكه سالى یك بار هم برپا نمىكند گاهى مىشود كه در یك ماه، چهار بار برپا مىكند.
كه صورت اعمال مجلس نیاز اجمالا چهل مسئله را تشكیل مىدهد. از اول مقدمات تا آخر تعقیبات، چنانكه در بهین سخن صفحه 43 ذكر شده:
اما كارهاى بزرگ در خود مجلس اجمالاً پنج عمل است:
1-نشستن به ترتیب، بدون تكیه به دیوار و به شكل حلقه مستدیره[7] و یا بیضى (مدارات كرات معلقه در فضا بى پایان غالباً بیضى اند نه دائره حقیقى و وجود چهارفصل سال دلیل بیضى بودن است).
2-دادن دستمالهاى نبات به دست دلیل، تا او بدهد به شیخ، حتى آنكه خود شیخ هم نبات خودش را مىدهد به دست دلیل و او مىگیرد و برمىخیزد، پس پس مىرود به جاى خودش و آنى مىایستد و نگاهى به شیخ مىكند با تعظیم، تا شیخ با سر اشاره كند كه بیا، پس آن دستمال نبات را به سینه خود مىچسباند با گردن كج، آرام مىآید و در وسط مجلس مىافتد و سجده مىكند و برخاسته مىآید زانو به زانوى شیخ مىنشیند و به نحو صفا دستمال نبات را به شیخ مىدهد. پس مىرود به جاى خودش و دستمال خود را برداشته مىآورد و مىدهد، پس مىآید از سمت راست شیخ برابر هر یكیك مىنشیند و دستمال نبات او را به نحو صفا از او مىگیرد و مىآورد به نحو صفا به شیخ مىدهد، تا آن یك نفر آخر حلقه كه در دست چپ شیخ نشسته. پس صدق مىكند كه همه مریدان وظیفه لازمه خود را كه دادن دارائى و هستى خود است به قطب بجا آورند به وكالت دلیل و صورت بشرى خود قطب هم جزء مریدان است كه باید دارائى خود را به توسط دلیل بدهد به باطن خودش كه قطب حقیقى همان باطن است، پس دهنده دستمال به دلیل، دست بشرى قطب است و گیرنده آن از دلیل دست باطنى او است.
پس قطب در آن یك ساعت باید متشأن به دو شأن متضاد بشود و دو دست به تعاقب از یك آستین برآرد.
3- گشودن دستمالها و ریختن نباتها روى هم و مخلوط كردن آنها به وسیله حركت دادن چهار گوشه سفره، پس چهار گوشه سفره را برگردانید به روى نباتها و انداختن دستمال خود شیخ را روى سفره كه خوب بپوشاند و نبات نمایان نباشد. گویا آن را مىفرستند به غیب تا بركت مادى و معنوى بیابد (مانند دم كردن سمنو و خلوت كردن تا فاطمه زهرا یا خضر بیاید و از آن بخورد كه جاى انگشت مبارك نمایان مىشود، باید چشم جنب و حایض بر آن نیفتد كه آن بىبركت و او كور خواهد شد اگرچه در آخر عمر باشد).
4- پنج بار سجده است، كه همه به سجده افتند و رو به قبله بودن شرط نیست اما سجده خود شیخ چون رو به قبله نشسته قهراً رو به قبله مىشود. و سجده پنجم آخر اعمال مجلس است و در سه سجده [1 و 2 و 4] دعاها دارد، كه فقط خود شیخ آهسته باید بخواند و كسى نشنود و سایرین در سجده باید ساكت باشند. چون كه سكوت در مجلس نیاز واجب است و سخن اعم از دعاو ذكر زبان و حرف خارج ،حرام است. مگر براى خود شیخ كه خواندن دعاهاى سه سجده و گفتن یاعلى پیش ازسجده و یا الله پس از سجده، كه هر دو اعلام است به دیگران كه به سجده روند و سراز سجده بردارند، جایز است و بیش از اینها براى او هم جایز نیست.
5- برخاستن هریك از جاى خود به ترتیب (كه شروع از دست راست شیخ و ختم به دست چپ او است) و رفتن به وسط مجلس پهلوى دستمالها (كه همه لوله كرده پهلوى هم نهاده شده) نشستن و رو به شیخ كرده با تضرع زمین بوسیدن بلكه سجده كردن و هر دو طرف رو را به زمین سودن[8]، بعد دستمال خود را یافتن و برداشتن و پس پس آمدن و به جاى خود نشستن تا آنكه زیر دستش نشسته بود برخیزد و بیاید و به همین روش دستمال خود را بردارد، و پیش از همه آنها، دلیل مىآید و دستمال خود را به همین روش برمىدارد و این كار پنجم بعد از سجده پنجم است. كه آخر اعمال مجلس است . پس خود این كار خارج از اعمال مجلس است وجزء عمل و عبادت نیست، بلكه به اختیار است و یكى از امور عادیه است كه صاحب دستمال، دستمال خود را برمىدارد و شاید كسى صرف نظر از دستمال نموده برنخیزد، پس هر كه خواهد مىتواند آن را بردارد و قصد تملك كند.
پس بعد از سجده پنجم حرف زدن باید جایز باشد، اما رفتار بر این است كه تا شیخ حرف نزد، كسى حرف نمىزند و شیخ هنوز ساكت نشسته نگاه مىكند به برداشتن دستمالها تا وقتى كه تمام شود، بعد سفره نبات را جمع مىكند و حرف مىزند كه همان حرف زدن او اذن حرف زدن دیگران است.
و تفصیل اعمال مجلس نیاز به ترتیب و موالات[9]
آن است كه در ساعتى معین كه غالباً بعد از نماز مغرب شب جمعه است (به اعتقاد این ناچیز بینالعشائین كه نماز عشا پس از ختم مجلس خوانده شود و بنابر مشهور میان شیعه كه مقید به جمع كردن دو نمازند بعد از نماز عشا) شیخ مقیم مجلس كه از او تعبیر به صاحب خواهیم نمود، از خلوتش بیرون مىآید با یك سفره بزرگ براى نباتها كه در میانش قدرى از نبات مجلس سابق باشد براى بركت سفره (این سفره با نبات بركتش به ارث مىرسد از قطبى به قطبى) و با یك دستمال بسته نبات كه مال شخص خودش است و خود را هم براى فروتنى [كه روح این مجلس فروتنى است] یكى از مریدها و مهمانها شمرده نیازى آورده است.
گفته شد كه یكى از معانى لفظ نیاز همان دستمال بسته نبات است كه آورده مىشود و هر كسى باید آن را جلوى خودش بر زمین گذارد، یعنى در جیبش یا زیرعبا یا پهلو یا پشت سرش نباشد، پس عین دستمال به صاحبش برمىگردد زیرا آن جزء نیاز نیست. اما نبات، نیاز است و مال شیخ است كه همه را به هم مخلوط نموده و به هر كسى سه مشت مىدهد بطور عطا و میان هر دستمال هم یك حبه اى گذارده، مىپیچد و در وسط مجلس، پهلوى هم مىچیند. كه آخر صاحبش مىآید و به روش مذكور برمىدارد.
پس صاحب در توحید خانه خانقاه كه سابقاً آنجا را مستدیر مىساختند رو به قبله مىنشیند و سفره را جلوش مىگذارد و دلیل را صدا زده مىگوید مهمانها را بیاور، مىآورد و همه مىایستند.
صاحب، نگاه به مهمانها مىكند و از دلیل مىپرسد كه همه آمدهاند، كسى در عقب نمانده، دلیل مىگوید: در بیرون كه كسى نیست، دیگر شماره مدعوین را نمىدانم و اشخاص آنها را نمىشناسم.
پس، صاحب ، چشم مىگرداند میان آن ایستادهها. پس یا مىگوید درست است و یا مىگوید فلان كس نیامده، پس خادم خانقاه را صدا زده مىگوید: هنوز در خانقاه را مبند تا فلانى بیاید بعد ببند و عقب دربنشین و به روى كسى بازمكن و اندازه انتظار آمدن آن فلانى تا وقتى است كه این ایستادهها به ترتیب قانونى بنشینند، اگر باز نیامد باید در بسته شود، كه اگر هم آمد راه نباید داد، زیرا وقتش گذشته و حق دعوتش باطل شده.
پس صاحب به دلیل اشاره مىكند كه در نقطهاى برابر او پشت به قبله بنشیند و نباتش را جلوش بر زمین گذارد، دورى دلیل از صاحب به قدر قطر دائره مجلس است و اگر بیضى باشد به قدر قطر اطول[10] است. و وسعت این دائره یا بیضى، به قدر عدد مهمانها است، كه بطور حلقه وصل به هم بنشینند نه دور از هم تا آنكه بتوانند به آسانى با هم صفا نمایند. مگر جنبین صاحب كه احتراماً از هر سو به قدر نیم نفر جا خالى مىگذارند، و فضاى این دائره جولانگاه دلیل است در خدمت كردن كه خیلى دشوار است و در هیچ وقت رنج و خستگى دلیل به قدر این مجلس نیست، به ویژه كه شماره مهمانها بسیار باشد كه باید براى هریك نفر چهاربار این فضا را بپیماید و گاهى مهمانها هفتاد بلكه هفتصد نفر مىشوند 280 بار یا 2800 بار باید بنشیند و برخیزد و در این فضا راه رود. لذا حق قانونى دلیل از این نبات دو قسمت است كه دوبار، هر بار سه مشت صاحب، به او داده مىشود. و این براى فخر و شرف است كه به معنویت نبات سرفراز شود والا قیمت مادى نبات برابر رنج او نیست.
پس صاحب اشاره مىكند به یكى از مهمانهاى ایستاده كه پیش قدمتر در تشرف از مهمانهاى دیگر باشد (نه از همه فقرا) بیاید در دست راست صاحب بنشیند و نبات را جلوى خود بگذارد [نبات مجلس نیاز محترمتر و با بركتتر از هرنباتى است كه در مؤسسه تصوف جریان دارد و بزرگتر تحفه اقطاب است كه به مردم به عنوانهاى بسیار بدهند و دخلهاى مهمى از این راه به نظر مىگیرند.]
پس اشاره نشستن به یكى یكى مىكند تا وصل شوند به دلیل، كه آنجا پایان مجلس است و جاى صاحب، صدر مجلس است. و این نصف دائره به منزله قوس نزول است و باید قانون امكان اشرف برهم نخورد (در تصوف اشرفیت به پیش قدمى است) و نصفه دیگر به منزله قوس صعود است كه آنجا امكان اشرف جریان ندارد و اطلاق اشرف هم بر نقاط قوس صعود نمىشود بلكه افضل گفته مىشود و میان اشرف و افضل عموم من وجه است.
پس از آن طرف دلیل مىنشاند، تا وصل به دست چپ صاحب شوند دیگر پیشقدم بودن شرط نیست بلكه تفاضل شخصى شرط است، لذا معنویت و شخصیت اصحاب شمال بیشتر از اصحاب یمین[11] است، گرچه سوابق خدمت اصحاب یمین بیشتر است و خود دلیل در این مورد به منزله مقربین و سابقین است كه بالاتر از اصحاب یمیناند. گرچه در شكل حلقه، پائین و بالا نیست اما در مجلس نیاز، جاى صاحب، صدر است. و جاى دلیل، ذیل. و از هر سو هركه نزدیكتر به صاحب نشسته بالاتر است و هركه نزدیكتر به دلیل نشسته پائینتر، گرچه صاحب، مهماندار و صاحبخانه است و باید در ذیل بنشیند اما یك نشانه صاحب منصب آن است كه در خانه خودش هم در صدر مىنشیند.
صاحب مهمان دار است و دلیل خادم است و در هیچ عنوانى از عناوین تصوف وجود دلیل ضرورتر و لازمتر از مجلس نیاز نیست. زیرا خود صاحب نمىتواند كه هم نشسته باشد و هم برخیزد و خدمت كند و مهمانها هم نمىتوانند كه خودشان نبات خود را بیاورند و به دست صاحب بدهند و دوباره بیایند و بگیرند یعنى از قدیم رسم نشده یا آنكه بىواسطه قابل گرفتن و دادن نیستند. پس باید یك خادمى باشد كه ربط دهد و شكوه مجلس هم زیادتر شود و عزت و حرمتى براى صاحب ثابت گردد.
اما آن وقت كه این ناچیز در مسند ارشاد بودم صورتى براى مجلس نیاز اختراع نمودم كه محتاج به دلیل نباشد و آن زحمتش براى صاحب بیشتر و ریاستش كمتر بود و مهمانها هم هر یك به نوبت خود كار مىكردند، ولى نتوانستم این اختراع خود را همیشه عملى نموده به موقع اجراء جارى گذارم، توده مریدان نپذیرفتند و مرشدان دیگر هم راه اعتراض یافتند كه بدعت است و دلیل هم به سلب منصب خود كه ریاستى شگرف و دخلى ژرف از این راه داشت تن در نداد. ناچار غالباً به همان وضع مرسوم قدیم رفتار مىنمودم با جزئى فرقى كه در وقت سجده سوم نهاده بودم آن هم گاه گاه نه همیشه و فرق آشكارى هم نبود كه نمایان باشد (همانا رسم وعادت برهر قومى در هر عنوانى چنان مسلط است كه بىفكر و رویه تقلید مىكنند و زیربار تحقیق نمىروند و یك بدبختى بزرگ بشر از این راه است هم در دیانات هم در سیاسات هم در عقاید و هم در خوراك و علم و لباس و لفظ و كار).
پس همانكه همه به جاى خود نشستند به شكل دائره یا بیضى، كه قطر بلندش میانه صاحب و دلیل است و قطر كوتاهش میانه اصحاب یمین و شمال.
پس صاحب چشم مىگرداند میان آنها با فكر عمیق كه اگر بعضى را به اشتباه درغیر جاى لایقش نشانده باشد، مىگوید برخیز و بایست و نبات را به دست بگیر، پس باز نگاه عمیقى با فكر دقیق مىكند كه ببیند كجا سزاوار او است و در جاى سزاوار او، كه نشسته، بسا كه او را به جاى این و این را به جاى او مىنشاند.
همان كه ترتیب نشستن منظم شد، یك حلقه دو خطى نمودار مىشود، یك خط بستههاى نبات گذارده و جلوى صاحب یك سفره تاكرده هم هست و مىشود كه در جلوى بعضى، دو یا سه بسته نبات باشد به نیابت از دیگرى كه قبلاً صاحب به او اجازه داده كه به نام فلان كه غائب است بسته نباتى بیاور و در وقت تقسیم هم یك قسمت به نام او مىدهم بگیر و نگهدار وبرایش بفرست، چنان است كه روح او در این مجلس حاضر است و از بركات مادى و معنوى اینجا بهره برده. بسا كه در یك مجلس چند نفر از مهمانها نیابت دارند از جانب چندین نفر غائب و آن غائبان از این راه خرسند و مفتخر مىشوند و هدیهها مىفرستند براى صاحب و براى آن نائب و این نبات غائبانه، حكم جواهر پربها دارد براى آن غائبان و با یك عظمت و اهمیتى آن را استقبال مىكنند.
پس صاحب، آن سفره تاكرده را گشوده، پهن مىكند و اشاره به دلیل مىكند كه برخیز، او برخاسته مىایستد منتظر خدمت، پس صاحب اندكى به خود فرو مىرود مانند نیت كردن و اجازه از غیب خود و از غیب بزرگ خواستن، پس نگاه به دلیل نموده مىگوید یا على، این مانند تكبیرةالاحرام نماز است كه نماز شروع شد، دیگر حرف زدن حرام است بر همه اهل مجلس (صاحب و دلیل و مهمانها) هر مقصدى را باید به اشاره فهمانید بلكه باید خالى از قصد و اراده شد و مقصدى را به دل راه نداد. پس دلیل با تعظیم مىآید و در وسط به سجده مىافتد، تا درجلو صاحب مىنشیند با گردن كج و دست بسته.
پس صاحب بسته نبات خود را از گوشه گرهزده با دست راستش مىگیرد بلند مىكند، چنانكه خود بسته آویخته و سرگوشه دستمال میانه ابهام و سبابهاش گیر كرده، كف دست راست را گشوده مىآورد به سوى دلیل براى صفا كردن، پس ا و نیز دست آورده دست صاحب را مىگیرد بطور صفا مىبوسد و آن گوشه دستمال نبات را مىگیرد و صاحب هم مىدهد و دست او را مىبوسد و همه باید به همین شكل نبات خود را یك یك به دلیل بدهند و در گرفتن هم به همین شكل بگیرند.
پس دلیل نبات صاحب را با صفا گرفته همانجا زمین را مىبوسد و برمىخیزد و پس پس مىرود تا به جاى خودش مىایستد و با دو دست آن بسته نبات را به سینه مىچسباند و گردن كج نموده منتظر فرمان است و به اهل مجلس از دیدن او یك رقتى دست داده، زمزمه گریه شروع مىشود و اشك دلیل هم جارى است و صاحب هم دو دست را روى دو زانویش نهاده منتظر با گردن كج نشسته، در دل تذلل و نیاز به غیب (به دو معنى) دارد.
زیرا این دادن نبات به دلیل، بالاترین ذلت او است كه به درگاه خدا مىبرد و حال عبودیت تامه او است، یعنى بنده نیازمند دهندهام نه خداى بىنیاز گیرنده و براى دلیل، این حالت بزرگتر منصب و فخر است كه از جانب خدا نیاز صاحب را پذیرفته، اما كار، معوق است و مطلب معما، و دلیل شرمنده با لرز و بیم ایستاده و دل مهمانها هم مىلرزد.
پس از لمحهاى، صاحب، تغییر حال داده به جلوه ربوبیت مظهرى متجلى مىشود و این جلوه ربوبیت روى عبودیت او را موقتاً مىپوشاند و تا آخر مجلس جلوات ربوبیت از او منجلى است مگر در سجدهها كه موقتاً روى عبودیتش نمودار مىشود و بازپس از سجدهاى، عبودیت مخفى و ربوبیت ظاهر و حكم فرما مىشود (عبودیت ذاتى است و خفائش موقت است و رعونت عاریه و نیابت است و هر عاریه موقت است.).
پس صاحب با رعونیت موقت مظهرى با سراشاره به دلیل مىكند كه بیاور، دلیل تعظیمى شگرف نموده با رقت آرام آرام مىآید و در وسط مجلس سجده مىكند در سجدات غیرصاحب رو به قبله بودن شرط نیست و مسجود[12] آنها خود صاحب است به عنوان مظهریت. مانند سجده ملائكه براى آدم به امر خدا، و سجدههاى خود صاحب براى خدا است پس او در پنج سجده مجلس نیاز، هم ساجد است هم مسجود، هم عابد هم معبود و مىآید در جلوى صاحب با جهانى ذلت و نیاز و گردن كج مىنشیند و آن بسته نبات را كه به سینه چسبانیده مىدهد بطور صفا به صاحب و صاحب آن را گرفته مىبوسد و مىگذارد میان سفره روى آن خرده نباتى كه از سابق در سفره بود، به عنوان بركت سفره «در خانهها هم باید سفره غذا هیچ وقت خالى نباشد، پاره نانى در آن مانده باشد كه وقت خوردن، اول آن پاره را بخورند براى تبرك و در آخر باز قدرى از نان تازه در سفره بگذارند بماند تا همیشه غذا به غذا، نعمت به نعمت وصل شود و یك معنى خلود نعم بهشتى و تشابه آنها همین است، سفره را خالى نگه داشتن شبیه به شكایت از خدا است. سفره مجلس نیاز هم نسبت به نعم روحى و معنوى همین حكم را دارد».
پس دلیل برخاسته پس پس مىرود، نبات خودش را «كه جلوى خود نهاده بود و تا حالا كه به كار نبات صاحب مىپرداخت نظرى به آن نداشت» برمىدارد مىآورد با زمزمه گریه و گردن كج و به سجده افتادن، مىدهد و صاحب آن را گرفته پهلوى نبات خود مىنهد كه این دو ممتاز باید باشند تا در خالى كردن و در قسمت و ته آنها نباتى گذاردن و پیچیدن باید بعد از همه دستمالها باشند. چنانكه سابق بر همه بودند تا كه مصداق اول و آخر در همه عناوین جارى گردد، زیرا این دو مال، دو مظهر موقت خدایند و سایر نباتها مال بندگان است، و دلیل دو جنبه دارد. ذو وجهین است، در داد وستد نبات جزء صاحب است كه معاون او است و در نشستن و سجدهها و صفاى دوره جزء بندگان است.
لذا قسمت خود را كه دو برابر است آخرتر از همه مىگیرد دوبار متوالى و در میانه آن دوبار سجده سوم در اختراع این ناچیز فاصله مىشود، چونكه موقع سجده سوم قابل تغییر است اما آن چهار سجده دیگر موقعشان تغییر نمىپذیرد. اولى بعد از مخلوط كردن نباتها و پوشانیدن سر سفره است و پنجم بعد از همه اعمال مجلس است و پیش از برداشتن مهمانها است دستمالهاى خود را، كه گفتیم این برداشتن دستمالها خارج از اعمال مجلس است، مانند تعقیبات نماز، ولى صاحب حكم اصل مجلس را هنوز جارى مىكند تا همه دستمالها برداشته شود به این كه قسمت نبات خودش را هنوز از دامنش خالى نمىكند و حرف نمىزند.
پس آخر از همه مهمانها قسمت گرفتن دلیل، شاهد بودن او است جزء صاحب اما این كه در برداشتن دستمالها، اول او دستمال خود را برمىدارد شاهد بودن او است جزء مهمانها. باز این كه قسمتهاى خود را از دامنش به دستمالى كه برداشته نمىریزد مگر پس از مهمانها و پیش از صاحب، شاهد جزء صاحب بودن است.
این دو جنبه دلیل شبیه است به دو جنبه صاحب كه وقت دادن نباتش به دلیل جنبه عبودیت محضه است و لذا میانه دادن وگرفتن را تا بتواند طول مىدهد تا لذتى از جنبه عبودیت كه احلى[13] و اعلى[14] مقامات او است برده باشد [براى اولیاء الله كار خدائى كردن ناگوار شرمآور بىلذت است، بعكس مایترائى كه دوران آن را خوشترین حالات آنها مىپندارند و از دل آنها خبر ندارند] پس دلیل مىرود جلوى آنكه در دست راست صاحب نشسته، مىنشیند و دست خود را گشوده اشاره به نبات او كه جلو او به زمین است مىكند. یعنى بده، او باید فوراً بسته نبات را از گوشه گرهزدهاش بگیرد و بطور صفا به دلیل بدهد، دلیل، مىگیرد و برمىخیزد پس پس مىرود تا وسط مجلس و با سر تعظیم نموده مىایستد تا صاحب بااشاره اجازه دهد پس مىآورد، مىدهد و صاحب آن را گرفته به سمت چپ خود كناره از آن دو بسته خودش و بسته دلیل مىگذارد كه مخلوط به آنها نشود و آنها جدا پیدا باشند. پس دلیل به همین روش نباتها را به ترتیب مىگیرد و مىدهد تا آخر دست چپ صاحب و اگر كسى نبات نیابتى داشته باشد آن را پس از نبات خودش مىدهد و آهسته نام منوبعنه[15] را به گوش دلیل مىگوید بىآنكه بگوید مال او است كه سخن زائد خواهد شد و حرام است. فقط نام منوب عنه بىالقاب آهسته جایز است، پس دلیل هم وقت دادن آن نیابتى، نام او را آهسته باید به صاحب بگوید و صاحب هیچ جواب نمىدهد.
حالا اینجا دلیل مخیر است كه اصلى و نیابتى را با هم بگیرد و بیارد بدهد یا اصلى را بگیرد بیارد و بدهد ودوباره برود براى نیابتى و همچنین اگر نیابتى نزد یك نفر، دو تا یا بیشتر باشد، چونكه ممكن و جایز است كه ده تا نیابتى نزد یك نفر باشد، وقتى كه مهمانها بسیار باشند براى آنكه طول نكشد همه رایكباره بگیرد و بیاورد بهتر است و صاحب هم قبلاً به دلیل مىسپارد كه همه را یكباره بیاور تا به طول نیانجامد.
همانكه آخرى را دلیل آورد داد خودش هم آنجا مىنشیند و به صاحب كمك مىكند در خالى كردن و مخلوط كردن و دستمالهاى خالى را از صاحب گرفتن و بوسیدن و بالاى سر خود بردن و به دست چپ خود كه روبروى دست راست صاحب است گذاردن و در این ضمن سه تا دستمال بزرگ را باید چهارلا كند و به دست راست خود گذارد براى وقت قسمت كردن.
همانكه همه نباتها روى هم ریخته شد، نبات دلیل را روى همه بعد نبات صاحب را روى همه مىپاشد، پس هر یك دو گوشه سفره را گرفته بلند كرده به هم مخلوط مىكنند. پس صاحب چهار گوشه سفره را برمىگرداند روى نباتها و دستمال خودش را كه غالباً سفید است مىاندازد روى سفره، تا هیچ پیدا نباشد و بركات ملكوتى از غیب برآن بریزد و چشم اهل طبیعت و ماده بر آن نیفتد تا بركتش را ببرد. پس به دلیل اشاره مىكند كه برو سرجاى خود بنشین همانكه نشست و مجلس آرام شد، كه یك خط محیط دایره مجلس كه اشخاص باشند به حال اولى خود برقرارند و خط دیگر كه نباتها بودند اكنون از عنوان خطى در رفته شكل نیمكرهاى به خود گرفته زیر دستمال صاحب كه پرده غیبى است آرمیده و ظروف آنها خالى شده پیش روى صاحب طرف راستش دراز كشیده، افتادهاند.
حالا همه ناظرند به صاحب كه چه خواهد كرد به ویژه صرورة یعنى آنكه نخستین دیدارش است آن مجلس را.
پس صاحب دو دست امید گشوده به آسمان بلند نموده تا برابر رویش با گردن كج چشم نیاز امید یكبار آوازش را به یاعلى بلند نموده به سجده مىافتد و دستها را به همان حال پائین آورده پشت دستها را به زمین مىگذارد، باید همه به همان شكل فوراً به سجده افتند كه كف دستها گشوده رو به آسمان باشد و پشت دست به زمین نهاده شود به تفأل سرعت وصول عطا و انجاح مرام، كه فیض خدا از بالا مىریزد میان دست بریزد. پس زمزمه ناله همه بدل به صیحه[16] و ضجه[17] مىشود.
نالهها درهم افتاده مانند زوبعه (گردباد) به آسمان مىرسد و جانها به شدتى به پرواز مىآیند كه قفس تن را نزدیك است كه درهم شكنند و از این منزل ویران بروند و به اوج كوى جانان برسند و كسى از كسى خبر ندارد، چنان به راز و نیاز با خداى بىنیاز است كه پرواى هیچ هوسش نیست، نمىداند كه كجا و با كه است. دلى از خود تهى و از دلدار پر دارد و هیچ دلخواهى ندارد، سراپا درخواست است اما جواز گفتنش نیست، مگر خود صاحب كه در این سجده اولى به قدر الفاظ این دعا اجازه سخن دارد دیگر هیچ، آن هم چنان آهسته كه پهلو نشین او هم نشنود.
دعاى سجده اولى به شرط آهسته خواندن
دعا كنیم كه دعاها حاصل شود و مطلبها واصل شود
جناب اقدسالاهى همگى اهل سلوك را از خطرات نفسانى و هواجس شیطانى معرى[18] و مبرى سازد و قابل ركاب نصرت انتساب حضرت قائم صلواتالله و سلامه علیه بگرداند و توفیق ذكر دوام و فكر مدام باعجز و انكسار[19] و نیستى كرامت فرماید و بر صراط المستقیم حق ثابت و راسخ بدارد و به اعلى مرتبه خود مشرف گرداند و دفع شر شیاطین انسى و جنى را از همه نماید (بیان).
این دعا بطور غایب است براى ادب، و یعنى ما هنوز قابل حضور خدا نیستیم و مشتمل بر پنج درخواست است همه راجع به عموم سالكین نه تنها حاضرین و نه تنها مریدان خود. پس بناى واقع نفسالامر بر تعدد سلاسل تصوف است نه انحصار بر یك و بطلان دیگران، پس مدعى انحصار باید در خواندن این دعا شرمنده از دعوى خود باشد و به سبب همین خیرخواهى عموم قابل حضور خدا مىشود، كه در دعاى دوم بطور خطاب حضورى دعا مىكند،
و لفظ دفع نه رفع اشاره به فخر است كه بحمدالله اهل سلوك تا كنون دچار كید[20] و وبال[21] نشدهاند، امید كه پس از این هم نشوند.
بعضى الفاظ این دعا مطابق قانون نحو نیست، مانند المستقیم كه صفت صراط بىالف و لام است گرچه احتمال بعید ممكن است اضافه باشد. یعنى راه شخص راست رو و حق بدل از صراط باشد و نیز دعا كنیم، كه دعاها جمع است و “شود” مفرد است و معنى این لفظ هم معلوم نیست كه حصول دعا چیست، بلى وصول مطلب درست است، جز آنكه مراد آن باشد كه مطلوب ما آن است كه دیگران از دل چنین دعائى بكنند و مستجاب هم بشود. و این هم خلاف ظاهر است. چون اقطاب سابق غالباً امى و بىسواد بودند و این الفاظ را در سجده گفتهاند، حالا براى تبرك عین لفظ آنها، اگرچه غلط است باید گفته شود.
پس صاحب سر از سجده برداشته یا الله مىگوید و همه یكباره سربرمىدارند بدون گفتن یاالله و چشم برصاحب مىگمارند كه دیگر چه خواهد كرد و اگر شكمبارهاى میان آنها باشد نظرش بر تل نباتها خواهد بود به انتظار قسمت و آرزوى بیشتر شدن بهره او.
پس صاحب رو مىكند به طرف راستش و دست راست خود را گشوده مهیاى صفا نموده با جهانى خرمى و گشادهروئى با او صفا مىكند ودرست او را مىكشاند و به دست پهلوئىاش مىگذارد تا آنها هم با هم صفا كنند و او هم پس از انجام صفا دست او را مىكشاند به سوى دست پهلوئىاش و به دست او مىچسباند، آنگاه رها مىكند و این را صفاى موصول و صفاى دوره مىنامند كه از آداب لازمه این مجلس است و صاحب دست خود را گشوده نگه مىدارد به شكل صفا مانند پرانتز گشوده شده یعنى همه این صفاها را من مىكنم و همه میان پرانتزمنند تا من در صفاى آخرى با مهمان دست چپم پرانتز را ببندم.
پس صفا به جریان افتاده دور مىزند و صاحب، نگاه به دستهاى پر ازصفاى صفاكنندگان مىكند و دست خودش را هنوز گشوده به شكل صفا نگه داشته تاصفا از جانب چپ به او برسد تا رسید فوراً به شوقى ناگفتنى دستش را جلو برده آن دست شخص آخر را از میان دست ماقبل آخر (كه آن را مىكشاند به سوى صاحب) مىرباید و صفا را به انجام مىرساند.
پس صاحب دوبار صفا نموده و دیگران یك بار، بلكه همه این صفاها كه شاید هفتاد یا هفتصد[22] باشد یك صفاى مسلسلى است كه صاحب با هیئت مهمانها نموده و گوى اتحاد كثرات را به چوگان صفا ربوده و موجودات متعدد را به وجود واحد درآورده.
در هنگام جریان مستدیر صفا، باز زمزمه ناله و آه درهم مىافتد و شور درمىگیرد كه مىخواهد مجلس را از جا بركند (برآن انجمن تكیه [فخر] باید نمود كه موجود چندند در یك وجود)، پس صاحب بار دیگر به روش بار نخستین به سجده مىافتد به گفتن یاعلى بلند چنانكه یاء اول در نشستن و یاءآخر در زمین گفته شود. ناگاه همه مىافتند و نالهها برمىخیزدو ضجیج باهم مىآمیزند، زمین برآسمان مىخروشد و دود دلها هوا را مىپوشاند و فنوات دموع از ینابیع[23] خشوع موج زنان مىجوشد.
گرچه سراپا نیاز و درخواستند اما اجازه دمزدن ندارند باید بىزبان بزارند و نالهها از قعر دل برآرند. جز خود صاحب كه مىتواند فقط الفاظ این دعا را بخواند نه لفظ دیگر، آن هم آهسته كه حتى پهلونشینان هم نشنوند و باید همه دعاها را از بربخواند نه آنكه نوشته به دست گرفته باشد و از روى آن بخواند و باید چنان روان باشد كه كلمهاى اشتباه یا اسقاط نشود. پس این خواندن دعاها در سجدهها از مشكلترین كارها است به ویژه در چنین رستاخیز بهتآمیز كه خودىهاى خودها از یاد مىرود تا چه رسد به الفاظ محفوظه.
دعاى سجده دوم
راه راهروان، پیر پیران، حیات جاویدان، الاهى حیات جاویدانى را روزى و نصیب همگى بگردان و درد ظاهر و باطن همگى را دوا كن و قرض دنیا و آخرت همگى را ادا كن و دفع شر اعداء ظاهرى و باطنى را بالمر[24] بنما و همگى اهل سلوك را در مقام فناء فىالله وبقاءبالله متمكن[25] و برقرار ساز و اعداء اسلام را مخذول[26] ومنكوب[27]بگردان وحشر همه را با ائمه اطهار صلواتالله علیهم بگردان.
(بیان) معلوم است كه همه این صوفیانى كه این دعاها را خواندهاند هم بىسواد بودهاند وهم شیعه عوام، كه عقاید و الفاظ عامیانه داشتهاند ونسبت به عرفاى زبانآور این زمان ساده لوح و بىساخته بودهاند. زیرا در چنین بزم روحانى كه باید كثرات هیچ منظور نباشد، نه به قهر نه به لطف [سر و دستار نداند كه كدام اندازد] نباید نفرین بر كسى نموده یا اعدائى به یادآورد یا فرق میان اسلام و غیر آن نهاد، چونكه اعداء اسلام شامل همه ادیان مىشود و دیگر آنكه ضمیر جمع (حشر همه) شامل اعداء هم هست با آنكه مقصود نیست و این ضد فصاحت است. آن وقت دعاى به این بزرگى كه حشر با ائمه است با نفرین بزرگ جمع شده كه تهافت[28] آشكارى است با آنكه یقین داریم كه مراد گوینده از همه فقط اهل سلوك است.
اما تخلل[29] نفرین اعداء، سبب رجوع ضمیر همه است به اعداء یا به عموم مردم و این هر دو خطا است و غیرمقصود از دعا است، پس لفظ، مخالف معنى است. و این نشانه سادگى اقطاب سابق است كه عقیدهشان كامل و لفظشان ناقص بوده و دیگر آنكه الفاظ اول دعا مبتداهاى بىخبرند و مقصود از آنها معلوم نیست و سخن یك دانشمند بزرگ هم نیست تا احتمالات عمیقهاى توان داد، كلام عامى ساده رانمىشود رمز و معما شمرد.
پس صاحب سر از سجده برمىدارد و یك یاالله بلند مىگوید كه همه فوراً سر برداشته رو به صاحب مىكنند و صاحب مانند آنكه تا كنون مستغرق در غیب بود و همه كار و حدت را مىنمود، حالا تازه از معراج حقایق برگشته رو به كثرات دارد با چهره برتافته كه هنوز لمعان[30] وحدت از او مىتابد مىخواهد جمع صورت با معنى كند و غذاى جسم را به روح دهد (كه مراد صوفى از فتوح همین است) و تنور سرپوشیده نبات را كه بركات ملكوتى در زیر پرده ناسوتى یافته، گشاید و بذل و عطا به عدد سه عالم جبروت – ملكوت – ناسوت، با پنجه پنج حضرت به اهل شش جهت نماید و گرفتهها را از اهل صورت به انضمام معنى ژرف به آنها برگرداند.
(حبهاى بستانند و خرمنى بدهند) گرچه آنها نه به قصد گرفتن دادهاند اما صاحب نماینده حضرت مبتدء بالنعم قبل استحقاقها است كه ناگرفته مىدهد تا چه رسد به گرفتهها.
پس دلیل كه تا كنون گمنام خاملالذكر[31] و یكى از مردم عادى بود باز عرضاندام نموده برخاسته، مىآید جلوى صاحب كنار سفره در یمین دستمالها (كه یك دقیقه پیش ازدست صاحب گرفته و بوسیده وبالاى سر برده و بر زمین نهاده مىنشیند و آن سه دستمال بزرگ را كه انتخاب نموده به كنارى نمایان نهاده بود یك یك برمىدارد و هر یك را چهار تا نموده جلوى صاحب مىگستراند و صاحب با دست چپش گوشه روپوش سفره را اندكى بلند مىكند و چنان بالا نگه مىدارد كه خود و دیگران نباتهاى سرپوشیده را نبینند و دست راستش را مىبرد میان نبات، بىآنكه نگاه كند و در آن زیر مشت بسته خود را گشوده پرمىكند از نبات هرچه گرفت و مىآورد مىریزد به آن دستمال چهارلا شده و باز مشت دیگر، تا سه مشت، بزرگى و كوچكى دست صاحب در این جا براى مهمانان خیلى فرق مىكند. این ناچیز در زمان سلوك و ارادتم، مدتى مرید یك قطب كوتاه قد كوچك دستى بودم كه تقسیم نباتها به نفع او و به ضرر ما مهمانان تمام مىشد و بعضى اقطاب عمداً هم دست خود را در زیر پرده به هم مىكشند تا كمتر بگیرد و زشتتر لئامتى است. همانكه سه مشت نبات به عدد سه حرف على ریخت چهار گوشه آن دستمال را به هم گرفته بطور صفا مىدهد به دلیل [اما دیگر دست بوسیده را به چشم نمىگذارد] و دستمال چهارلا شده دیگر را جلو مىكشد و سه مشت هم به آن مىریزد (و هكذا تا آخر مهمانها) و دلیل آن را گرفته مىدهد به شخص اول طرف راست آن هم بطور صفا بىگذاردن به چشم و او مكلف است كه آن نبات را به دامن راستش بریزد و گوشه دامن رابلند نموده بر كمر بزند یعنى زیر شال كمر پنهان كند، مانند گدا تا منتهاى ذلت ظاهر شده باشد و همه باید چنین كنند، حتى خود صاحب كه آخر از همه قسمت مىبرد.
دلیل تا نبات را داد برمىخیزد و مىآید جلوى صاحب و آن دستمال دوم را كه پرشده مىگیرد بطور صفا و مىبرد نزد شخص دوم طرف راست و بطور صفا مىدهد، پس رو مىكند به شخص اول و دستمال خالى شده را از او مىگیرد و مىآورد و مىگستراند جلوى صاحب و دستمال سوم را كه پر شده مىگیرد و مىبرد و بطور صفا مىدهد به شخص سوم طرف راست: پس از شخص دوم دستمال خالى را مىگیرد و مىآورد و مىگستراند [و هكذا تا دستمال آخر را كه باید محض گرفتن آن برود].
حالا فلسفه عدد سه دستمال چهارلا[32] شده معلوم شد كه اگر دو تا مىبود صاحب معطل بود تا دستمال دوم برگردد و صاحب نباید معطل بماند، باید لایزال و دائم از زیر پرده، سه مشت سه مشت درآورده، ظروف خالى مستحقان را پركند، به همان روش قسمت مىشود تا آخر و به هر كه نیابت داشته پس از دادن قسمت خودش قسمتى هم براى منوب عنه به او داده مىشود به عدد نیابتش و او آن را در ظرفى دیگر كه باید حاضر داشته باشد مىریزد نه به دامن خودش كه قسمت خودش را ریخته تا مخلوط به مال خود نشود و مصداق نهى لاتاكلو اموالكم بینكم بالباطل آیه 184 بقره گردد[33] و بعضى لاابالىها دقت نكرده روى هم مىریزند و خلاف قانون است. صوفى باید حافظ حدود باشد در عین اتحاد محبتى روحى. در وقت پس گرفتن دلیل، دستمال خالى را، لازم بلكه خوب نیست كه به نحو صفا باشد و باید زود بدهند و او زود بیاورد، تا صاحب معطل و منتظر نشود. چون همان كه راه دلیل دور شد خصوص وقتى كه به طرف چپ برسد، صاحب منتظر مىماند چونكه باید دور بزند و بیاید نه میان بر و مورب كه خلاف ادب است.
پس اگر دلیل را مشغول صفاكردن كنند دیر مىشود، باید در این مجلس خیلى ملاحظه معطلى و انتظار صاحب را نمود. (این ناچیز آن اوقات كه مجلس نیاز را برپا مىنمود غالباً در اثر نادانى مهمانها دچار معطلى بىنتیجه و خجلت از حاضران بود كه دلیل را به صفاى طولانى مىگرفتند و در هر صفا هم دست او را سه بار بوسه غلیظ مىدادند و به چشم خود مىنهادند مكرر و من دستمال پركرده را دست گرفته منتظر بودم تا بوسههاى عامیانه بیجاى آنها تمام شده دلیل را رها كنند، بیاید. و نام این كار نادانى را عشق مىنهادند با آنكه هوس احمقانه بود نه عشق. اگر عشق بود من دل و عقل و جان و قانون را فدا مىنمودم و همه بدبختى ما بشر از این اشتباهات و خطاهاى در تطبیق است) پس یك قسمت به خود دلیل داده مىشود، او مىگیرد و تا وسط مجلس پس مىرود و به دامنش ریخته گوشه دامن را به كمر مىزند (باید در این مجلس همه شال كمر داشته باشند).
پس صاحب اشاره به او مىكند كه همانجا بنشین و تا نشست، صاحب سرسفره را مىپوشاند و دو دست گشوده رو به آسمان و یا على گفته به سجده سوم مىافتد و بىآنكه دعا بخواند كه سوم و پنجم، خالى است دعا ندارد، زود سربر مىدارد و یاالله مىگوید تا همه سر بردارند، پس كار تقسیم را از همانجا كه مانده به دست مىگیرد و سه مشت دیگر مىریزد به دستمالى و باز مىدهد به دلیل و او مىبرد با همان دستمال مىگذارد سر جاى خودش و بر مىگردد. پس قسمت آخر را مىگیرد با جهانى ادب و پس پس مىرود و به سینه مىچسباند با گردن كج مىایستد تا آنكه صاحب خودش را مهیا كند براى تعظیم و ادب عطاءالله و با سر با تذلل اشاره كند كه بیاور، پس دلیل به سینه چسبانیده مىآید در وسط راه سجده مىكند و مىآید جلوى صاحب مىنشیند و آن دستمال را بوسیده بنحو صفا مىدهد، صاحب مىگیرد و دست دلیل را دوبار مىبوسد و آن دستمال را هم مىبوسد و مىریزد به دامن راستش و به كمر مىزند و به دلیل اشاره مىكند كه برو به جاى اولى خودت و بنشین مانند مهمانها و او مىرود و مىنشیند در حالتى كه نبات در دامن دارد به كمر زده و یك قسمت هم در زمین نهاده، پس آن را هم از زمین برداشته به دامنش مىریزد و به كمرش مىزند و صاحب، نگاه منتظرانه به او مىكند، همانكه او هر دو قسمت خود را تصرف و مخلوط نمود، صاحب سر سفره را مىپوشاند و دو دست به آسمان گشوده و بلند یاعلى گفته به سجده چهارم مىافتد و همه مىافتند و این سجده طولانى است و دعاى مفصلتر دارد نه براى همه، كه باید همه ساكت باشند حتى دلیل كه خبر از این دعا ندارد فقط خود صاحب خیلى آهسته مىخواند:
الاهى به حق انبیاء و اولیاء و اصفیاء[34] و فقرا و شهدا كه اولا ظهور مولاى ما را نزدیك بگردان و ما را به دریاى وحدت و سعادت برسان و صفاى صورى و معنوى كرامت فرما و جمعیت ظاهرى و باطنى عنایت كن و سالكان راه هدى را ذوقى و شوقى كرم كن و پیران راه را قوت ظاهر و باطن لطف نما و امراض ظاهرى و باطنى اهل طریق را شفاى عاجل و صحت كامل كرامت كن و دوستان فقرا را شاد گردان و اعداء ایشان را به اصلاح[35] بیاور و ذكر دوام و فكر مدام با عجز و انكسار و نیستى كرم كن.
پس سربرداشته یا الله مىگوید تا همه سر بردارند، پس دلیل زود برخاسته دستمال خالى خود را مىآورد و میان دستمانها مىگذارد و جلو نشسته یك یك دستمالها را گشوده مىگستراند و صاحب دست به زیر پرده سفره برده با انگشت، نه با مشت، یك حبه درآورده مىگذارد میان هر دستمال و آن را به اندازه نبات مىپیچد تا نبات در ته آن نمایان باشد و جاهاى دیگر دستمال نپیچیده است و آن را با دو دست به دست دلیل مىدهد بدون صفا و بدون دست بوسیدن. دلیل مىگیرد و بالاى سر مىبرد و آن را مىبوسد و به طرف راست خود كه چپ صاحب باشد مىگذارد، به طول، پهلوى هم تا همه نمایان باشند و یافتن و برداشتن آسان [هر مهمانى باید از اول به دستمال خود یك نشانهاى بگذارد كه زود بردارد و صاحب را و جمعى را معطل نكند كه این معطلى ضررش بیشتر از فوائد روحیهاى است كه از این مجلس برده و اغلب صوفیان این نكات را سهل شمرده مهم نمىدانند ولى بزرگ خطائى است].
پس همانكه همه دستمالها داراى نباتى شد كه نامش بركت سفره است و یكجا چیده شدند، صاحب بهدلیل اشاره مىكند كه برو به جاى اولى خود بنشین و باز سر سفره را مىپوشاند در حالى كه بیش از نصف نباتها مانده. و بعضى این را كرامت او مىدانند كه به هر یك به قدرى كه آورده بود داده شده، ولى چنین نیست زیرا مهمانها بیشترشان خیلى مىآورند و بعضى نادراً بهقدرى مىآورد كه مىبرد.
پس آخرین سجده را بىدعا بجا مىآورد و به گفتن یا على قبلاً و یا الله بعدا.
حالا دیگر اعمال اصلى مجلس تمام شد و حرف زدن جایز شد اما صاحب به مراعات حال صاحبان دستمالها سفره را هنوز جمع نمىكند و نبات دامنش را خالى نمىكند و به همان حال مجلس ساكت مىنشیند دستها را روى زانو گذارده اشاره مىكند به برداشتن دستمالها كه اول باید دلیل بیاید مال خود را برداشته ببرد و نباتهاى دامنش را هم بریزد به دستمال و گره زده پنهان كند. پس از طرف راست یك یك برخاسته مىآیند و برمىدارند و مىبرند و نبات دامن خود را به آن ریخته گره زده پنهان مىكنند كه اول باید نباتها پیدا باشد جلوى روى صاحبش به زمین نهاده و آخر باید پنهان نمود.
آداب این كار این است كه زود بىمعطلى باید از جابرخیزند یك یك نه دو نفر با هم یا بیشتر و هنوز برنخاسته، اول توجه به صاحب نموده با دو دست رو به آسمان گشوده بیفتد زمین را ببوسد، پس برخیزد و پسپس برود به جانب دستمالها كه پشت به صاحب نكند و پهلوى دستمالها نشسته رو به صاحب نموده و دو دست را گشوده پشت دستها را به زمین نهاده سجده شكر كند، دوبار به این قسم، كه اول پیشانى بر زمین نهد، پس روى راست را برزمین مالد و پس روى چپ را و به گوشه چشم به صاحب نگاه كند. پس پیشانى را بر زمین نهد و در دل شكر الله سهبار مىگوید، در هریك از این چهاركار، تاآنكه 12 بار شكر كرده باشد پس خوب چشم بگرداند كه عوضى برنداشته باشد همانكه برداشت دستمال را به دو دست گرفته ببوسد و به سر بگذارد و بیاید و بنشیند، پس آنكه پهلویش بود برخیزد تا همیشه یك نفر برخاسته باشد و میان مجلس دو و سه نفر ایستاده نباشد آنكه نیابتى داشته به هر دستمالى باید دو سجده شكر كند و بردارد و اگر اشتباه برداشته بودند، زود با هم عوض كنند با اشاره، بىصدا. همانكه همه برداشته، به جاى خود نشستند و نبات دامن را ریخته ضبط نمودند.
صاحب كه تا آن وقت نباتش در دامنش بود و دستمالش روى سفره گسترده بود، سفره را جمع كرده، گره مىزند و مىنهد و اشاره به خادم مىكند كه بیاید و سفره را ببرد به اندرون صاحب بدهد. پس صاحب نبات دامنش را به دستمالش ریخته گره مىزند وآن نبات باقى مانده در سفره كه خادم برد عوض حب نبات سایر دستمالها است كه نامش بركت سفره بود و دستمال صاحب چون روى سفره كشیده شده بود، دیگر آن حب نبات را نداشت.
رسم است كه هنوز سفره برچیده نشده، بعضى از مهمانها و از بیرون هم (چونكه آن وقت در باز مىشود) مىآید با صاحب صفا مىكند و لازم است كه صاحب یك حب نبات به دستش بگذارد، بسا كه پنجاه نفر در بیرون منتظرند تا در باز شد مىریزند براى صفا به عشق نبات و پیش روى آنها صاحب نمىتواند سفره را جمع كند و به آنها ندهد ولى مىتواند كم بدهد و اگر پیش از آمدن آنها سفره را برچیده بود لازم نیست كه بگشاید و بدهد، كه برچیدن سفره تكلیف دادن را ساقط مىكند.
و رسم است در این وقت شفا و حاجت مىطلبند و بیمار را حاضر مىكنند كه صاحب بر روى او و جاى درد او دست بمالد و نیز طلب استغفار براى خود و اموات مىكنند بعضى به زبان و خواص در دل. زیرا صاحب آگاه است به مضمرات[36] و منقوش در اذهان و این را اصطلاحاً اشراف بر خواطر مىنامند و مرشدها در این اشراف به اختلاف كم و زیاد و اظهار و كتمان مختلفاند.
مرشد متصنع خودساز درواقع نمىداند و اظهار كتمان مىكند به نام پرده پوشى چونكه در تصوف بهانههاى خوبى به دست مرشدها هست كه بىسرمایهاى دخلهاى مادى و ریاستها مىكنند و شهرت مىدهند كه مرید حق امتحان و معجزه خواستن ندارد، با آنكه مرشد معجزات دارد.
نظر ششم در مواد متعلقه به مجلس نیاز
بیش از آنچه در كتاب بهین سخن صفحه 40 تا 52 نوشتهام اجمالاً در مؤسسه تصوف، عملى به بزرگى مجلس نیاز نیست، هم كماً در بسیارى آداب و احكام كه چهل مسئله دارد و هم كیفاً در فضیلت و فخر و آثار كه در استنجاح مرامات صعبه كه به هیچ وسیلهاى انجاح نشد، متوسل به اقامه این مجلس مىشوند. حاجتمند پول گزافى از صدریال تا هزار ریال به مرشد مىدهد كه او یك بار اقامه مجلس كند به قصد حصول مطلب او، و مشهور است نه تحقیق، كه تجربهها در این باب شده كه آخرالدواء است براى هر دردى و هنوز در امور روحیه مؤثرتر است، یعنى ترقى سریع سالك در مراحل تكمیل نفس.
پس بزرگتر عبادت صوفیان است و دشوارتر، كه بسیارى از مرشدان نمىدانند و از یاد گرفتنش هم عاجزند. هر مرشدى هم اذن اقامه آن را ندارد، زیرا اذن خاص مىخواهد و از توابع ارشاد نیست. مانند نماز جمعه است كه تنها عدالت امام كافى نیست بلكه علاوه بر آن كه باید خودش هم خود را عادل واقعى بداند و عادل دانستن مأموم، او را، كه در جماعتها كافى است، كافى نیست، باید خودش مجتهد مطلق باشد نه متجزى، علىالاصح و انقیل بهاذلیسالمتجزى بنائب الامام و یحب كون امامالجمعة اماما او نائبه، و یا مأذون از مجتهد مطلق در خصوص نماز جمعه یا در عموم مناصب دینیه با تصریح به عموم یا به خصوص نماز جمعه، فلایكفى الاطلاق علىالاصح، ولى در داشتن مجتهد مطلق حق اعطاء خصوص منصب امامت جمعه را نظر و تأمل است و اشبه[37] و احوط[38] عدم است پس امام جمعه باید خود مجتهد باشد.
باز آن مرشدها كه ماذوناند بعضى اذن مقید دارند مانند آنكه سالى یك مجلس، اذن دارد نه بیشتر و یا در شهرى كه خودش اقامت دارد اذن دارد نه در شهر دیگر و یا آنكه كمتر از 14 نفر (كه كمال اول است) مثلاً ماذون نیست و یا آنكه مشروط است به نبودن مرشدى بالاتر از خودش در آن شهر.
هر اذن و اجازهاى كه قطب یك سلسلهاى به یكى از مشایخش مىدهد محتوى به سه عنوان است (مطابقه – تضمن – التزام) مثلاً اذن ارشاد و تلقین ذكر قلبى تا چهار مرتبه كه عبارت باشد از ذكر انفاسى كه دو قسم است:
اول – هوالله تنها (بعضى الله هو مىگویند و اصح هوالله است كه مبتداء و خبر باشد) و این را ذكر بىفكر نامند.
دوم – آنكه وقت گفتن هوالله به زبان دل باید با انگشت خیال [دل همان خیال است نه جان مجرد و نه آن جسم مخروط] روى صفحه داخلى قاعده دل مخروطى، كه زیر پستان چپ سرازیر آویخته است، یك لفظ الله بنویسد و با چشم دل [خیال] به آن نگاه كند، مانند فكر و مطالعه كه این را ذكر و فكر مىنامند [گفتن هوالله ذكر است و نظر به الله مكتوب، فكر است].
و از ذكر حیات كه آن هم دو قسم است:
اول – تنهاالحى.
دوم – بانظر كردن به الله مكتوب در روى دل[39]
حالا نسبت به تمام این چهار درجه اذن بالمطابقه است و نسبت به هر یك از این چهار اذن تضمنى است و نسبت به اوراد متعلقه به این چهار درجه و نسبت به پیشنمازى كردن براى همه مریدان سابق و لاحق و نسبت به زمین بوسیدن كه مریدانش برایش زمین ببوسند اذن بالالتزام است. دیگر تصریح به آنها لازم نیست، زیرا آنها از توابع عادیه و مرسومه ارشادند.
اما نسبت به اقامه مجلس نیاز هیچ اذن نیست، زیرا تصریح به آن نشده تا مطابقه باشد و آن جزو ارشاد نیست تا تضمن باشد و از توابع هم نیست تا التزام باشد، چون كه شأن نیاز، اجل از تابعیت است و خودش یك موضوع مستقل جلیلى است، بلكه بعكس توان قائل شد كه هر مأذون در اقامه مجلس، مأذون در ارشاد هم هست، كه ارشاد از توابع نیاز است.
حالا گوئیم كه مجلس نیاز هم مسائل داخله دارد وهم خارجه و هم فلسفه و در اینجا یازده ماده از آنها گفته مىشود كه یازدهمى هم، ده ماده است:
اول – مرید هر وقت كه به خدمت مراد مىرود كاملش آن است كه غسل زیارت كند و با غسل برود [حكم این غسل كه پاكى دل مرید باشد تا بیست و چهار ساعت باقى است، اگرچه حدث اصغر هم سر بزند. اما اگر بعد از 24 ساعت از غسل، خواست به زیات مراد برود باید مجدداً غسل كند] و نیز باید دست خالى نرود یك هدیهاى، اگرچه یك سیب باشد، ببرد كه وقت صفا به دست مراد نهد و آن هدیه را صوفیان نیاز مىنامند. چون به این مجلس بىهدیه و نیاز نباید رفت و اساسش بر همان هدیه و نیاز است، لذا مجلس نیاز نامند. یعنى مجلسى كه شرطش بردن نیاز است.
و نیز باید پیشتر از انعقاد این مجلس غسل نمود، همانكه كسى را دعوت نمودند، مكلف است كه غسل كند عصر روزى كه منتهى بر شب نیاز است و لباس پاك حلال بپوشد كه غصبى و مشتبه نباشد و دستمال و نبات را از مال حلال شخصى خود كه با رنج یافته باشد باید تهیه نماید، نه از غصب و مفت و شبهه. و همان دستمال را با حبه نبات بركتش محترماً نگه دارد به امید مجلس نیاز دیگر، كه عین همان دستمال را باید ببرد تا تبركتر شود و آن را نگه دارد براى لاى كفن و روى سینهاش گذاردن كه این دستمال او حكم سفره صاحب را دارد در تبركى باید غیرصوفى آن را نبیند و دست به آن نمالد و بعضى وقف یك ملكى مىكنند براى قیمت همین دستمالها و نباتها تا ثوابى به واقف برسد، مانند نیابت كه گفته شد. و نماز مغرب را به جماعت كه امامش صاحب باشد بخواند، والا خودش فراداى اول وقت بخواند و قدر كمى غذا بخورد كه در مجلس از گرسنگى حواسش پرت نشود و نیز بول اگر دارد قبلاً بكند تا در مجلس به دفاع نپردازد و نیز علاقهها و خیالات را موقتاً از دل بیرون كند كه در مجلس خیالاتش عكس بر آئینه دل صاحب نیندازد، والا دل اوتیره و مجلس بىمعنویت مىگردد.
وباید در آن ساعت كینه كسى را به ویژه حاضران، در دل نداشته باشد و اگر سابقاً بود، در آن ساعت از دل بیرون كند، به شكر حضور در آن مجلس كه به هر قیمت بخرد مىارزد. لذا صاحب باید هر دو صوفى كه با هم سابقه كدورت دارند یا هیچ یك را دعوت نكند زیرا به آنكه یكدیگر را دیدند دشمنى هیجان مىكند وآن فضا را آلوده و همه راتیرهدل مىكند بىآنكه سببش را بدانند. و باید مجلس نیاز تّامالصفا باشد و مسئول پاكى مجلس صاحب است تا بتواند.
دوم – آنكه پیش از وقت در آنجا حاضر شود تا آنكه قدرى به انتظار باشد و شاید بعضى پیشقدمى را كه موجب تقدم در نشستن است به معنى زودتر آمدن بدانند، كه صاحب برسد هر كه اول آمده او در دست راست در صدر نشیند، دوم بعد از او، سوم بعد از دوم و هكذا تا پایان جانب راست، كه وصل به دلیل باشد و در جانب چپ.
به گمان این ناچیز مناط عقیده و خوشبینى بخصوص این مجلس است اگرچه در سلوك طریقتى هنوز صاحب مقامى نشده باشد.
سوم – باید در این مجلس تكیه به دیوار و غیره ننمود، اشاره به نومیدى از ماسوى الله و نیاز (تكیه) بسوى اللّه است، انقطاع از تمام، مقدمه اتصال تام است و صوفى باید همیشه چنین باشد. این مجلس تذكر حال دائم است و اگر از تنگى جا ناچار شد كه پاى دیوار نشیند باید خود را جمع كند كه تكیه ندهد و سنگینى خود را به دیوار نیندازد، كه معنى اعتماد به نفس است و نیز اشاره به آن است كه باید تن به سلوك و رنجهاى اختیارى داد و منتظر جذب نباید بود و تكیه به دیوار جذبه نباید نمود.
چهارم – در این مجلس در قسمت صفاى دوره دو نفر جنبین صاحب فخر دارند، یكى شخص دست راست كه مىگوید صاحب رو به من آمد و با من صفا نمود و یكى دست چپ كه گوید من رساندم و وصل نمودم صفاى دوّار سیار را به مركز طلوعش و صاحب را از نگرانى و رنج انتظار رهاندم و دستهاى همه را به دست صاحب دلالت كردم.
پنجم – نیاز مانند نماز جمعه تا دو فرسخ تكرارپذیر نیست، یعنى شبى كه در جائى مجلس برپا شد باید در آن شب تا دو فرسخى، مجلسى دیگر از اهل همان سلسله برپا نشود. سلاسل دیگر مختارند چون این سلسله آنها را باطل مىداند، وجود خود آنها و هر كار آنها با عدم یكسان است.
پرسش – آیا از هر سو دو فرسخ یا از یك سو، آنگاه از كدام سو مراد است؟
پاسخ – مراد آن است كه اگر فرضا در یك شب و یك ساعت دو مجلس از یك سلسله برپا شد، باید میان آنها اقلاً دو فرسخ شرعى فاصله باشد نه كمتر.
ششم – اگر دو مرشد به شركت مجلسى برپا كنند اگر همدرجهاند باید به یكدیگر ایثار نمایند، هركه دلالت را قبول كرد تواضع كرده و حائز مقامى عندالله شده واگر بالا و پستاند مسلم است كه باید پست دلیل شود و بالاتر صاحب گردد و اگر آن بالاتر بهاختیار، دلالت را قبول نمود خیلى بزرگى كرده و آن مجلس خوشبخت گشته اما آن پست به هاویه افتاده.
این ناچیز در زمان خود یك چنین مطلبى دید در چهل سال پیش از این در مشهد و آن مرشد پست كه در آن مجلس به هاویه انانیت[40] و تفرعن[41] افتاده بود هنوز هم زنده است و هر دم به قعر هاویه[42] نزدیكتر مىشود و خودش نه مقر است نه ملتفت، اما بینایان مىبینند و خودش هم عنقریب خواهد دید، وقتى كه برگشت ندارد.
در هر عنوان و هر طبقه آنانكه كم خود گرفتهاند، جایزه مسابقه را بردهاند و كارناكردنى كردهاند و تا یك درجه آدم غیرعادى شدهاند، خوب است كه در این گونه زندگانى وجهه هر بلندنظرى، آدم غیرعادى شدن باشد، چه در مادیات و چه در روحیات، لفظ بلند نظرى یا به معنى دوربینى و آخربینى است مقابل نزدیكبینى و نقدبینى و یا به معنى بالانشینى و بلندى ظاهرى كه مثلاً آسمان نه زمین و یا به معنى بلند همتى و زیادهطلبى و به كم قانع نشدن و بیشتر خواستن است، و به هرمعنى خود را در امور دنیوى و ریاستى پست كردن، بلندنظرى است. زیرا آخر را خواسته و اول را و نقد را فداى آخر و نسیه نموده و خود را بالاتر از خوشىهاى زمینى دانسته و قانع به ریاست تن فانى نشده، تقدم معنوى روحى را كه اتم[43] و اشد[44] و ابقى[45] و اصفى[46] است ربوده و كم را فداى بیش نموده و كوتهنظرى بر هر یك از این سه معنى ضدبلندنظرى است و نیز ضعف نفس مستلزم كوتهنظرى است، یعنى نمىتواند بر هواى نفس خود غالب شود و دیگرى را بر خود مقدم دارد و بار سنگین تواضع و فروتنى را بكشد و قوت نفس ناطقه (هویت انسانیت نه بشریت) مستلزم بلندنظرى است، كه هواى نفس «طبع “دنیا” نقدین» را اعتنا نكند و به دور اندازد و كمكم معدوم كند، ریاست و لذت تن را به چیزى نشمارد، لذت ترك لذت را احلى[47] و اغلى[48] از اجراى شهوت بداند.
چون در عنوان مجلس نیاز، دلیل و خادم بودن، پست است و نشستن و صاحب مجلس شدن ریاست ظاهرى است در عالم تصوف، پس بلندنظرى آن است كه ریاست تن و ظاهر را به غیر خود واگذارد و خود به نظر باطنى روحى افاضه به مجلس نیاز نموده آن را تكمیل نماید و هر یك از حاضران را به ترقى روحى بالا ببرد، چنانكه پس از انقضاء مجلس هر یك اقلاً یك درجه بالاتر رفته كاملتر شده و به عالم حقیقت كه امور دنیوى را پست مىشمارد، نزدیكتر شده باشد. (سیدالقوم خادمهم) هدیهاى كه در این مجلس داده مىشود و فیضى كه از خدا به اهل این مجلس تقسیم مىشود حال نیاز و تذلل و كم خود گرفتن و خود را در میان ندیدن است.
هفتم – در جواز خواندن دعاهاى سجده براى غیرصاحب اختلاف است، بعضى قائل به جوازند مطلقاً چه دلیل چه حاضران (مهمانها) به شرط علم به آن دعاها سابقاً، نه آنكه مخصوصاً برود یاد گیرد و حفظ كند و بخواند. بعضى جواز را منحصر به دلیل مىدانند وحاضران را مطلقاً اجازه خواندن نمىدهند، بعضى جواز براى دلیل را هم منحصر به آن دلیلى مىدانند كه داراى مقام شیخیت و ارشاد هم باشد و اجازه اقامه مجلس هم داشته باشد، نه دلیلى كه بجز منصب دلالت دیگر منصبى ندارد. و به هر حال باید خواننده دعا چنان آهسته بخواند كه كسى نشنود بلكه دو پهلوى او هم نشنوند و همهمه او را هم حس نكنند و هم به كسى ابراز نكنند كه من دعا مىخواندم.
و به گمان این ناچیز منع مطلق است و انحصار دعا به شخص صاحب، یعنى باید زبان همه حاضران یك نفر باشد و باقى آمین گویند آهسته، آن هم جائز است نه واجب، اگرچه دلیل داراى منصب ارشاد باشد و یا بعضى حاضران داراى ارشاد باشند و دعاها را دانسته و حافظ باشند زیرا جواز دعا براى عنوان صاحب بودن است نه براى علم و اجازه. پس كسى كه در مجلس نیاز عنوان صاحب را ندارد، اگرچه قابل باشد نباید كارهائى كه وظیفه صاحب است بجا آرد، باید ناموس مجلس محفوظ باشد.
هشتم – زیاد یا كم كردن یا تغییر دادن عبارات این سه دعا جایز نیست زیرا سیره قطعیه بر اینها جارى است، گرچه ایرادات لفظى و معنوى بر آنها وارد است، چنانكه سابقاً اشاره شد و حشر همه را با ائمه موهم[49] است زیرا ضمیر همه به اعداء برمىگردد با آنكه مراد گوینده آن نیست. گویا آن قطبى كه اول این دعاها را ساخته و به جریان انداخته عامى بیسواد بوده، حالا تا قیامت براى احترام او نباید تغییر داد و نیز در سجده سوم و پنجم باید هیچ دعا خوانده نشود به اختصار بگذرد و زود سربردارند و سجده را طول ندهند، جاى اجتهاد نیست كه وقتى رأى قطبى قرار گیرد به دعا خواندن در آنها یا طول دادن با سكوت و نیز تغییر اندازه تقسیم نبات هم جایز نیست كه به هر قسمتى كمتر از سه مشت یا بیشتر نباید داد و دستمالها را یا بعضى را خالى از یك حبه كه آن را بركت سفره مىنامند، نباید گذاشت، اما بیش از یك حبه جائز بلكه راجح[50] است كه چنین كند كه همه نباتها تمام شود و براى خودش هیچ نماند.
و در همه كارهاى مادى تصوف اگر قطب طورى رفتار كند كه نفع مادى خودش بیشتر از ادانى[51] مریدان نباشد بلكه كمتر باشد خیلى بهتر است هم نزد خدا هم نزد خلق، كه عقیده بیشتر و مسلك پررونق و سلسله آبرومند ممتاز مىشود. مثلاً وقت تشرف یك مریدى، همه آن پنج چیز را كه او آورده تقسیم كند به این قسم كه نباتش را به همه بدهد تا تمام شود و سكه را به خودش بدهد كه سرمایه كسب كن و تهیه كار هم براى او بكند كه او بیكار و مفتخوار نگردد، انگشتر را هم به خود او بدهد كه جزء تبرك بداند مخصوص در نماز وقت دعاى قنوت خواندن نگین انگشتر را كه نام مبارك پنج تن دارد برگرداند به كف دست و به آن نامها نگاه كند و دعا بخواند كه حال خوشى خواهد یافت و دستمال را به یكى از حضار كه فقیر باشد بدهد و برخیزد در حالتى كه در دست خودش به غیر از جوز چیزى نمانده باشد و آن جوزها را هم بكوبد و ادویه غذاى شب جمعه نموده به فقرا بخوراند.
نهم – از تقسیم سه مشتى نبات نیاز همه كس یك قسمت مىبرد حتى خود صاحب، مگر دلیل كه دو قسمت مىبرد براى زیادتى كارش، نشستن وبرخواستن و دور زدن و درخطر اشتباه بودن كه دلش تا آخر مىلرزد، گرچه خود صاحب هم خیلى رنج مىكشد، اما نشست و برخاست و خطر اشتباه ندارد، زیرا مختار است اگر هم اشتباهى نمود مىتواند نامش را رأى خاص نهد به حكم اختیار، گرچه حضار به ویژه دلیل حق دارند كه صاحب را آگاه نمایند از اشتباه اما به اشاره بدون سخن. و دلیل باید قسمت اول را مال خود فرض كند از باب اشتراك و ذیحق بودن كه عنوان عدل است وآن را مانند دیگران به دامن راست خود بریزد و بر كمر زند، پس باید شال داشته باشد یعنى كمر باز نباشد و قسمت دوم را عطاء تفضلى دانسته (از باب یؤتهم اجر هم مرتین) آن را ببرد در جاى نشستن ردیفى خودش به زمین بگذارد و آخر بردارد و با توى دامنى یكى كند و بریزد به دستمال خودش كه میان دستمالها است كه باید او زودتر از همه بیابد و آن را از میان دستمالها بردارد و ببرد در جاى ردیفى خودش نشسته همه را مخلوط نماید.
دهم – مجلس نیاز یكى از عوامل روحیه قویه مؤسسه تصوف است و یقیناً اثر بزرگى خواهد بخشید هم راجع به نیت و حاجتى كه بانى داشته و هم راجع به عالم كبیر و احوال مشتركه افراد بشر ولو منكرین تصوف و هم راجع به خود مؤسسه، كه یك ترقى خواهد نمود اگرچه جزئى و غیرمحسوس باشد و نیز حالات قلبیه عموم صوفیان به ویژه حضار مجلس یك روشنى و بسطى و بهجتى خواهند یافت و بركشف و شهود آنها به قدر لیاقت هریك خواهد افزود، باید منتظر این تفضلات باشند با دیده بصیرت و شناسائى نه آنكه رو دهد و آنها نفهمند، (ولاتكونن عنالخیر نائماً) اما مدت تأثیر كه تا چند روز یا چند ماه ممكن است تأخیر افتد قاعده حتمى ندارد و خود قطب كه البته باید بداند نباید به دیگرى بگوید، مگر به نحو اجمال، مانند آنكه گوید آثار خیریه این مجلس خیلى زود یا دیر خواهد ظهور نمود و گاهى هم تعیین كند نحوه و سنخ اثر را مثلاً رفع گرانى و قحطى و وباى موجود یا رفع شر ستمگرى توانا یا خصب نعمت و شیوع یا دفع بلاهاى مقدر یا بلاى موجود در ناحیه دیگر كه سرایت به ناحیه ما ننماید.
و این ناچیز غالباً قوت ایمان و اشتعال آتش محبت را مىخواست كه در اثناء مجلس نظرش به این دو چیز بود، مطابق مضمون سه دعاو دیگر آنكه در محضر كرمالاهى، گرچه، هرچه بخواهى مىدهند، اما چیز خارجى خواستن، دور از ادب و نزدیك به بیگانگى است و هرچه راجع به تن باشد خارجى است و هرچه راجع به جان باشد داخلى است. زیرا تن با خدا بیگانه و دور است چون كه خدا جسم نیست، گرچه روح هم نیست، چون كه روح جوهرى است قابل اعراض و خدا جوهر و عرض و محل عرض هم نیست، اما بالاضافه روح نزدیكتر است و آشناتر است به خدا.
مطلقاً باید دانست كه خوشى براى تن خود و دفع و رفع ناگوارىهاى تن را خواستن مبغوض خدا و مخالفت با تكمیل نفس است، زیرا تا تن سختى نكشد طوعاً و كرهاً [52]جان كامل و فربه و مقرب به خدا نمىشود، خوشىهاى تن و بىبلا بودن تن مبعد[53] و مكدر و منقص جان است، دنیا و آخرت داخلى و روز و شب داخلى تن و جان است.
در صفحه 238 تا 240 رازگشا شرحى از تن و جان به شعر گفته شده و نیز در تفسیر، مكرر، خصوص جلد دوم در قد موالانفسكم صفحه 78. (میرم از تن به امیدى كه به جان زنده شوم – زنده هم گر نشوم مرگ زتن بس باشد).
ماده یازدهم – بعض نكات دقیقه را باید در مجلس به نظر آورد و آنها را بزرگ و مغتنم شمرد و آن ده نكته است:
یكى آنكه جنبین صاحب باید ملتفت و مفتخر باشند كه در صفاى دوره كه یكى از ارواح ثلاثه مجلس است (صفاى 2 سجده 3 رد امانت تعیین خاص به خدا و اتحاد با همه در تعیین عام مشترك مساوات) آن دو نفر با خود صاحب صفا كردهاند بلاواسطه، با رو آوردن صاحب به آنها و ابتداء و استقبال صاحب و دیگران با همدیگر صفا كردهاند بىواسطه و با صاحب به یك یا به چند واسطه، پس میان آن دو نفر باید قضاوت شود كه كدام افضلاند به حیثیات و جهات ملحوظه مختلفه.
دوم – آنكه دستمال نو باید آورد كه به كارهاى مادى و كثافات آلوده نشده باشد و بعد هم آن را به كار دیگر نزنند و بگذارنند براى مجلس آینده و آخر براى كفن و نیز دستمال خیلى بزرگ باید آورد تا شاید در میان آن قسمتهاى عطاى سه مشتى تقسیم شود كه چندین بار به دست صاحب سائیده و ظرف عطاى ملكوتى تا چندین بار گشته و چند بار بوسه صمیمى بر آن زده شود و یك مادى پرمعنائى گردد.
سوم – آن قبائى كه نبات عنایتى به دامنش ریخته و به كمر زده شد، محترم شد، بوى ملكوت گرفت، منظور نظر شد، باید آن را نجس و كثیف نكرد و در نمازها پوشید اگرچه خیلى كهنه و پاره باشد (در نماز رخت كهنه بهتر است).
چهارم – اگر با ثروتى دعوت شد و فهمید كه چند نفر فقیر دعوت شدهاند نبات بسیارى بخرد و به آنها هبه كند تا آنها براى خود به مجلس آرند و نیز هبه كردن دستمال، و گاهى خود صاحب این خیرات را مىكند و اگر پس از انعقاد كسى وارد شد كه صاحب او را هم دعوت نمود و او مجال رفتن و نبات خریدن نكرد یا پول نداشت، خود صاحب حكم مىكند كه از هر دستمالى یك حبه نبات برداشته به دستمال او نهند تا قسمت او هم درست شود.
پنجم – آنكه بانى انعقاد مجلس شود اگرچه مهم و حاجت دنیوى نداشته باشد، به اینكه خواهش كند از صاحب و پول غذاى مهمانى را هم به صاحب بدهد بىخواهش آنكه خودش را دعوت نماید یا اذن نبات نیابت فرستادن هم بدهد، كه این بىریاتر است و مفیدتر خواهد شد. بلكه بانى نبات مهمانها هم بشود و شاید چنین خواهشى قبول شد و پول غذا و نبات مهمانها را هم داد، اما هرچه انتظار كشید مجلس برپا نشد، چونكه تعیین وقت با او نیست به نظر صاحب است. پس در خواهش نباید وقت معین كند، بلكه مطلق مجلس را بانى شود و از تأخیرش دلگیر نگردد بسا كه مدتها بگذرد و نشود، باید خیالى بر دلش نخلد.
ششم – آنكه نبات نیاز را بخرد از صاحب و از مهمانها كه به هر قیمتى مىارزد و آن را همیشه به قصد عبادت بخورد كه هم دل را روشن و جان را گلشن و هم بلا را دفع مىكند.
هفتم – آنكه در وصیت، مقدارى از ثلث مالش را معین كند براى خرج نیاز به دست شیخى معین یا هر شیخ تا بادا، و پس از مرگ در چنین بزمهاى نورانى بشود كه ملاءاعلى و جنةالعدن و رضوان خدا است.
هشتم – آنكه تا در مجلس است نگذارد كه خیالى بر دلش بیاید مطلقاً و تماشا هم نكند بلكه چشم را بپوشاند و مشغول ذكر قلبى خود شود، مگر گاهى كه چشم را بر روى صاحب باز نموده او را زیارت كند و باز ببندد.
نهم – آنكه جاى دلیل گرچه گفتیم كه پایان مجلس است اما چون روبروى صاحب است بهتر از هر نقطه است، خصوص در سجده كه مواجه تام است با قبله حقیقى كه صاحب باشد و سجده دیگران مواجه نیست مگر جنبین دلیل آن هم بالنسبة.
دهم – آن كسى كه پیام دعوت به مجلس را براى تو آورد او را پیك الاهى بدان و به مژدگانى او هر چه بدهى چه به خود آن پیك چه به دیگران، جا دارد و مىارزد و بالاتر از این، آن كسى است كه پیام امر دیگ جوش دادن را برایت آورد، كه منتهىالارب[54] و غایة الغایات تصوف است.
شرح مجلس نیاز را عمداً طول دادم و بعض مطالبش را مكرر نوشتم براى آنكه در هیچ دینى و مؤسسهاى چنین بزم خاص پراجزاء و كیفیاتى نیست و در مسالك احزاب دنیا هم كمتر پیدا مىشود. و از این جهت آئین تصوف پرمغزتر و پرمعنىتر و حالات خوشآورتر است از هر آئینى، افسوس كه مدعیان باطل، این مقدس آئین را چنان آلوده كردهاند كه بىنظمتر و بىاساستر و پراختلافتر از هر آئینى شده و صحت سلب پیدا كرده.
این ناچیز در هر یك از فصول كتاب استوار مىتوانست بسط كلام و اشباع مرام نماید و به چند ملاحظه نكرد و اجمالاً خواننده عزیز باید باور كند كه ننوشتهها كمتر از نوشتهها نیستند لكن فى هذالمكتوب غنیة لاهل الاربة و لوكان منالبحر قربة ومنالتهور دربة[55] و من وادى النمل دعابة[56] و من ناصیة المهر[57] ذوابة[58] و من عنقالمرء ذربة[59].
و روح بزرگ مجلس نیاز این است كه قطب مىخواهد در ضمن مثال عملى، جنس و اندازه ادعاى خودش را بفهماند كه كار معنوى و ولایتى من آن است كه قوههاى باطنى و خواص وجود مریدان را جمع كنم نزد خودم و آنها را به هم ممزوج و متحد نمایم و از قوه شخصى خودم بر آنها بیافزایم و قدرى هم از بركات غیبى ملكوتى به تذلل و شفاعت و درخواست خودم بطلبم و بر آنها بیافزایم و ماحصل را تقسیم عادلانه بالسویه كنم بر آنها، كه مثالش آن سه مشت باشد كه همه با هم برابرند. یك تقسیم خاص دیگرى كه قهراً به تفاوت خواهد شد و آن را شرعاً فضل نامند و در عرفان وجه خاص گویند و در مجلس نیاز بركت سفره، كه در میان هر دستمالى یك حب غیرمعلومالقدر نهاده مىشود به اینكه دو انگشت ابهام و سبابهام را ببرم به میان سفره نیاز «پرده غیب» بىآنكه نگاه كنم. پس انگشتانم بىاختیار روى هر حب آمد همان را بردارم و میان دستمالى گذارم كه صاحبش معلوم و منظور من نیست، به بخت هرچه بود و شاید یك حب بزرگى بیاید كه برابر همه آن سه مشت عادلانه باشد و یا كمتر از یك مثقال باشد، پس هر مریدى دو قسم فائده از من مىبرد:
یكى عدلى كه مشترك و برابرند همه با هم
و یكى فضلى كه به تفاوت بىاندازهاى متفاوتاند مانند مشت و خروار، عدل حقى است كه مرید بر من دارد و مطالبه مىتواند، فضل را حق ندارد اما من عطا مىكنم به تفاوت و آن تفاوت را حواله به تقدیر و بخت او مىدهم نه آنكه خودم عمداً دانسته و شناخته فرق نهم. پس مرید در فضل، حق بحث ندارد. اما در عدل، حق بحث كامل دارد.
حالا این ناچیز مىخواهد به بیانات متنوعه كتاب استوار كه هر دمى به لحنى و رمزى است، مرید را هشیار نماید كه تو در عوض تعظیمات و اموال گزافى كه رایگان به قطب مىدهى حق عدلى خود را از او مطالبه كن، ببین دارد كه بدهد یا همه لاف بوده، هشیار زنده، نباید به اختیار خود گول دام گستران را بخورد.
دعاى سیم نیاز داراى ده خواهش است اول ظاهرش اعتقاد به امام غائب شیعه است و باطنش ظهور صورت متقدره ملكوتى قطب است براى مرید در صفحه دل مخروطى او، كه آن را صورت فكریه نامند و مصداق الى الحق دانند در سفر دوم (منالحق الى الحق) كه مقصد سفر دوم سالك، نمایان شدن صورت باطنه قطب او است در روى قاعده دل مخروطى او، كه بشناسد همان قطب خودش است، به هر صورت كه باشد، به شرط آنكه همیشه آن صورت باقى باشد مانند صبغ[60] ثابت در اكسیر و زائل نشود. آنگاه مرید باور مىكند كه همان صورت حق است و غیر آن خلق است و باطل است هرچه و هركه باشد.
خواهش دوم آن است كه سعادت بشر در وحدت است كه دریاى ژرف است و كشتى این دریا وجود قطب است. و خواهش سوم و چهارم آن است كه اگر وحدت نشد و تفرقه و كثرت كه بود باقى ماند، اقلاً ما كثرات با هم صاف و بىخیانت باشیم و با هم مجتمع، كه برهم نزنیم و از هم نپاشیم. مرضهاى باطنى همین ناصافىها و خیانتها و به عداوت از هم پاشیدنها است. و پیر به معنى قطب است و قوت ظاهر پیران در آداب مستقیمه مشتركه طریقت است كه آن سه مشت نبات، اشاره به آنها است و قوت باطن آن فضل خاص و بركت سفره است و اصلاح اعداء به بدل شدن دشمنى آنها است به دوستى، مانند اسلام عمر كه اول دشمن بزرگى بود، و یا بطور خوشى رفع شدن و بىاثر شدن دشمنى آنها است و معذب نشدن آنها در اثر این دشمنىها كه نه اثر و ضررى از اعداء به اهل طریق رسد و نه عذاب دنیا و آخرت به خود اعداء.
و در اینجا نكته اى است كه در دعاى اول توفیق ذكر دوام خواسته و در آخر دعاى آخر خود ذكر دوام را كه مراد ذكر ملكوتى خارج از اختیار است و بهشت حقیقى عرفاء است. زیرا ذكر و فكر اختیارى دوزخ است و دوام در آن متصور نیست باید آن را دید و خوب بجا آورد، از آن گذشت و در آنجا نماند و منتظر ظهور آن ملكوتى شد.
کتاب استواررازدار
اثر عباس کیوان قزوینی
[1] . دوازده دوم: اروپائىها سیزدهم را دوازدهم دوم مىنویسند (این حاشیه ازكیوان است).
[2] . ازعاج: برخیزانیدن
[3] . توده، فارسى جامعه است و یا قارسى عوام است ویا فارسى اكثر است. پس مقابلش انفراد و خواص و اقلیت است و غالباً در مورد ذم و تحقیر گفته مىشود و نادراً را دربىطرفى و نادرتر از آن در مدح. (این حاشیه از كیوان است).
[4] . مادح: ستایشگر – مدح كننده
[5] . لئامت: پستى – فرومایگى – دنائت
[6] . قادح: طعن زننده – عیب كننده – سرزنش كننده
[7] . مستدیره: دور زننده – دور گرداننده – دایرهاى – گرد
[8] . سودن: سائیدن – مالیدن
[9] . موالات : پىدرپى كردن كارى را – پیوستگى
[10] . اطول : طویلتر – درازتر
[11] . یمین: جانب راست – دست راست
[12] . مسجود: كسى كه بر او سجده كنند – سجده شده
[13] . احلى: شیرینتر
[14] . اعلى: عالىتر
[15] . منوب عنه: كسى كه در كارى نایب وجانشین دیگرى شده
[16] . صیحه: فریاد – نعره
[17] . ضجه: ناله – غوغا – شیون
[18] . معرى: برهنه
[19] . انكسار: شكستگى – فروتنى
[20] . كید: فریب – حیله
[21] . وبال: بدى عاقبت – گناه
[22] . صدبا صاد غلط است به قرینه دویست زیرا صاد در زبان فارسى نیست. (این حاشیه از كیوان است)
[23] . ینابیع: چشمه بزرگ
[24] . بالمره: یكباره – بیكبار
[25] . متمكن: جاى گیر- ثابت
[26] . مخذول: خوارشده – زبون گردیده
[27] . منكوب: مغلوب – دچار نكبت شده
[28] . تهافت: درافتادن – لغزش
[29] . تخلل: درمیان رفتن
[30] . لمعان: درخشیدن – تابیدن
[31] . خاملالذكر: گمنام – بىنام و نشان
[32] . آنها تبركتر مىشوند و فخر صاحب آنها است باید آنها را كثیف نكند و براى كفنش نگه دارد (این حاشیه از كیوان است)
[33] . این آیه در جلد دوم تفسیر كیوان صفحه 35 به شش وجه بیان شده كه تازگى دارد (این حاشیه از كیوان است).
[34] . اصفیاء: پاكان – گزیدگان
[35] . یعنى دشمنى آنها بدل به دوستى شود یا آنكه بطور خوشى رفع آنها شود نه آنكه معذب شوند. (این حاشیه از كیوان است)
[36] . مضمرات: محفوظات در ضمیر – پوشیدهها- ضمیرها
[37] . اشبه: شبیهتر
[38] . احوط : بهاحتیاط تر- نیكوتر
[39] . در وقت شروع به ذكر اول خیال مىكند كه خودش یك الله روى دلش نوشت پس به آن نگاه مىكند و به نیروى آن لفظ، هوالله یا الحى را یا ذكر دیگر را هرچه باشد به زبان خیال مىگوید. دیگر تا آخر اشتغال، تجدید نوشتن لازم نیست و كمال تصوف كه صوفى متوسط و مسافر دوم باشد آن است كه وقت شروع همان كه به چشم خیال نگاه به جسم مخروط كند، مىبیند كه الله درآنجا نوشته شده ثابت دائم است. پس باور مىكند كه خدا در دل مؤمن هست كه خود خدا به قلم قدرتش نام خود را آنجا نوشته و یادگار گذاشته و امضاء فرموده و ورقه دل بنده را، تا سند بندگى حقیقى او شود در محاكم رسمیه ربوبیت. (این حاشیه از كیوان است).
[40] . انانیت: خودبینى – خودستایى
[41] . تفرعن: تكبر – خودپرستى
[42] . هاویه: طبقه هفتم از طبقات دوزخ و آن پائینترین طبقه است. دوزخ
[43] . اتم: تمامتر – كاملتر
[44] . اشد: سختتر – استوارتر
[45] . ابقى: باقىتر
[46] . اصفى: صافىتر – روشنتر- نابتر
[47] . احلى: شیرینتر
[48] . اغلى: گرانبهاتر – پیشبهاتر – گرانتر
[49] . موهم: به شك اندازنده
[50] . راجح: غالب آمده – چربیده – ارجحتر
[51] . ادانى: عوام
[52] . طوعاً و كرهاً: خواه ناخواه
[53] . مبعد: نفى گردیده
[54] . ارب : حاجت – مقصود
[55] . قربه مشك آب به ضم دال یك جرأت مختصرى است در كارى بزرگ چونكه هیچ صوفى تا كنون جرأت افشاى اسرار تصوف را ننموده پس در كتاب استوار اگر استیعاب هم نشده باشد، تا هر اندازهاش جرأت است.
[56] . یك مورچه سیاه است.
[57] . اسب نجیب.
[58] . یك موى در بالاى پیشانى است.
[59] . مختصر برآمدگى در گردن كسى به قدر یك نقطه. (این حواشى از كیوان است.)
[60] . صبغ: رنگ